معرفت ادیان، سال ششم، شماره سوم، پیاپی 23، تابستان 1394، صفحات 85-105

    عوامل و معیارهای قانونی سازی عهد جدید

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    ✍️ وحید ستارزاده / دانشجوی دکتري الهيات مسيحي دانشگاه ادیان و مذاهب / Vahid.Sattar66@Gmail.com
    احمدرضا مفتاح / استادیار دانشگاه ادیان و مذاهب / meftah555@gmail.com
    چکیده: 
    مسیحیان اولیه جز کتاب مقدس یهودی، کتاب مقدس دیگری نداشتند. رسولان و آبای رسول، برای تبیین سیره‌ی حضرت عیسی و باورهای اولیه مسیحی، دست به نگارش زدند. هرچند آنان این نوشته ها را به عنوان متن مقدس ننوشتند، اما به مرور اعتبار و قداست پیدا کردند. اختلاف نظر در برخی نوشته ها و ظهور نوشته های گنوسی، موجب پدید آمدن نزاع های الهیاتی شد و کلیسا را بر آن داشت تا کتاب های رسمی و قانونی را معلوم کند. در روند قانونی سازی، نوشته های معتبر و رسولی از نوشته های غیرمعتبر یا غیررسولی جدا شدند و کلیسا با به کارگیری برخی معیارها، کتاب های رسمی یا قانونی عهد جدید را مشخص کرد. این پژوهش برآن است تا با استفاده از روش تحلیل تاریخی، علاوه بر بررسی عوامل و زمینه های قانونی سازی، معیارهای قانونی سازی را بررسی کند. معیارهای قانونی سازی عبارتند از: سنت رسولی، راست کیشی، قدمت، مورد استفاده قرار گرفتن، سازگاری با باورهای رایج کلیسا و الهام.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    The Influences and Criteria of Canonization of the New Testament
    Abstract: 
    Abstracts The early Christians had no holy book except the Jewish Bible. Apostles and Apostolic Fathers wrote down and explained the the teachings of Jesus Christ and early Christian's beliefs. Although their writings were not intended to have a holy property, they gradually gained Authenticity and sanctity. The differences in some texts and also the rise of gnostic writings have caused theological disputes and accordingly the church determined which of these writings are canonical. In the process of canonization, the authentic and Apostolic writings were separated from pseudonymous writings, and the church, used certain criteria to recognize the canonical books of the New Testament. Using historical analysis, this research aims at investigating the influences, context and criteria of canonization. The criteria of canonization include: Apostolicity, orthodoxy, Antiquity, Use, Adaptability with the common belief of the church and inspiration.
    References: 
    متن کامل مقاله: 

    مقدمه
    «قانون‌سازي»(Canonization)، برگرفته از واژه «قانون»(Canon) است كه ريشه آن از واژة يوناني «كانون»(Κανων) به معناي معيار، عصا و شاقول گرفته شده است(بارت، 2004، ص 2). معادل عبري آن، كانه (קנה) و معادل لاتيني آن (Norma) است. در اصطلاح، به مجموعة بيست‌وهفت‌گانه كتاب‌هاي عهد جديد اشاره مي‌كند. در اين نوشتار، قانون به معناي اخير به كار رفته است. قانوني‌سازي(رسمي‌سازي) كتاب‌هاي عهد جديد، نتيجه‌ روند طولاني بود. طي اين روند، از ميان بخش اعظم نوشته‌هاي اوليه مسيحي، برخي به رسميت شناخته شدند. همچنين اين مسئله، يكي از مهم‌ترين اقدامات فكري و عملي در سده‌هاي اوليه‌ كليسا بود كه تاريخ به صورت كلي درباره‌‌ اينكه اين اقدام دقيقاً چگونه، چه زماني و به دست چه كسي انجام گرفت، ساكت است. افزون براين، به دليل فقدان اطلاعات كامل جاي تعجب نيست كه سئوالات بيشماري درباره تاريخ و خاستگاه عهد جديد، چگونگي به وجود آمدن آن و اينكه چه كساني و با چه معيارهايي اقدام به انتخاب 27 كتاب موجود در عهد جديد كردند، به وجود آيد. سير قانوني‌سازي كتب عهد جديد، مباحث تاريخي و الهياتي زيادي را دربرمي‌گيرد.
    لازم به يادآوري است به كارگيري معيارها از سوي كليسا، منجر به شكل‌گيري عهد جديد به عنوان كتاب مقدس خاص مسيحيان شد، با توجه به اينكه عيسي هرگز رساله‌اي ننوشت و نيز دستوري به هيچ‌يك از پيروان خود مبني بر نوشتن رساله‌اي صادر نكرد، قانوني‌سازي از اهميت خاصي برخوردار است(متزگر، 1987، ص 1).
    آثار منتشره در حوزه قانوني‌سازي عهد جديد در غرب پيشينه‌اي طولاني دارد. در قرون وسطا به ندرت دربارة تعداد و هويت كتاب‌هاي قانوني سؤالي مطرح مي‌شد. در دوره رنسانس و عصر اصلاحات نيز با وجود بحث‌هايي دربارة اعتبار رساله به عبرانيان، چند رسالة عام و مكاشفه يوحنا، كه از سوي اراسموس و برخي ديگر مطرح شد، مناقشه مهمي به وجود نيامد. با ظهور دئيست‌ها، شكاكيت دربارة قانون عهد جديد نيز به وجود آمد. يكي از سرشناس‌ترين افراد اين جنبش در بريتانيا، جان تولند(John Toland) بود كه سؤال درباره اعتبار برخي كتاب‌هاي عهد جديد را در بحث‌هاي عمومي مطرح كرد. در فرانسه ريچارد سيمون(Richard Simon)، كه به «پدر انتقاد كتاب مقدس» معروف است، در كتابش با عنوان تاريخ انتقادي متن عهد جديد، به بحث قانون عهد جديد پرداخت. در آلمانِ دوره روشنگري پايه‌گذار انتقاد كتاب مقدس يوهان سالومو زِملِر (Johann Salomo Semler)، با اثر چهارمجلدي‌ خود، رساله درباره پژوهش آزاد قانون، راه نويي را درباره تحقيقات آزاد عهد جديد گشود(همان، ص 11ـ17).
    در ايالات متحده آمريكا، آرچيبالد آلكساندر(Archibald Alexander) بنيان‌گذار و اولين استاد مدرسه الهيات پرينستون اولين كتاب دربارة قانون كتاب مقدس به نام جامع كتاب مقدس بدون آپوكريفا و سنت نانوشته را نوشت. بنجامين وارفيلد(Benjamin B. Warfield)، يكي ديگر از محققان مدرسه ديني پرينستون بود كه جزوه‌اي را با عنوان قانون عهد جديد، چگونه و چه زماني، (تدوين شد) منتشر كرد. يكي ديگر از مهم‌ترين آثار قرن نوزدهم در حوزه مطالعه قانون عهد جديد در بريتانيا، اثر بروك فاس وِستكات(Brooke Foss Westcott)، با عنوان بررسي كلي تاريخ قانون عهد جديد بود. در اواخر قرن نوزدهم، دو نظريه‌پرداز و محقق برجسته، يعني تئودورتسان(Theodor Zahn) و آدلف هارناك(Adolf Von Harnack) ظهور كردند. اثر غني و مهم تسان، كتاب دو مجلدي او درباره تاريخ قانون عهد جديد بود. اولين كتاب آدلف هارناك، رقيب تسان در حوزه قانون، عهد جديد تا سال 200 بود. اين اثر، ديدگاه تسان دربارة گسترش عهد جديد را مورد انتقاد قرار مي‌داد. هارناك معتقد بود: قانون عهد جديد در كنار اعتقادنامه‌ها و طبقه اسقفي سه عاملي بود كه كليسا در مبارزه عليه بدعت‌ها بخصوص گنوسي‌ها به كار برد. هارناك، عهد جديد را مجموعه كتاب‌هايي مي‌دانست كه حجيت خود را به اين دليل كه متن مقدس در نظر گرفته شدند، كسب كردند. در نتيجه، از نظر او ظهور قانون عهد جديد اواخر قرن دوم بود. از سوي ديگر، تسان با نظرية كسب حجيت كتاب‌هاي عهد جديد موافق بود، اما معتقد بود اين حجيت، به اين دليل نيست كه عهد جديد متن مقدس است. تسان، حجيت اناجيل را به دليل محتواي آنها يعني سخنان عيسي مي‌دانست. بنابراين، قانون عهد جديد از نظر او، حدوداً صد سال پيش‌تر از زماني كه هارناك معتقد بود، ظهور كرد (همان، ص 18ـ24).
    در قرن بيستم، يوهانس لايپُلت(Johannes Leipoldt)، مصرشناس اولين اثر دربارة قانون عهد جديد را در دو مجلد، با عنوان تاريخ قانون عهد جديد در سال 1907 منتشر كرد. در نيمه اول قرن بيستم، آثار ديگري نيز نوشته شد كه مي‌توان به ظهور عهد جديد اثر ديويد اس. موزي (David S. Muzzey) تدوين عهد جديد اثر جورج اچ. فِريس(George S. Ferris) اشاره كرد. از ديگر آثار به زبان انگليسي، مي‌توان تدوين عهد جديد اثر اِدگار جِي گود اِسپيد(Edgar J. Good speed) و كتاب‌هاي متعلق به كتاب مقدس، مطالعه‌اي دربارة قانون اثر فلويد وي. فيلسون (Floyd V. Filson) را نام برد. در نيمه دوم قرن بيستم، گرايش زيادي از منظر الهياتي به قانون عهد جديد در اروپا پيدا شد. در اين ميان، مي‌توان به آثار اِرنست كزِمان(Ernst Käsemann)، كورت آلاند(Kurt Aland)، وولفانگ تريلينگ(Wolfang Trilling) و ويلي ماركسِل(Willi Marxsel) اشاره كرد. افزون بر اين، اثر فون كامپِنهاوسِن (Hans Freiherr Von Campenhausen)، با عنوان تدوين كتاب مقدس مسيحي قابل ذكر است (همان، ص 23ـ34). كتاب مهم ديگر، مربوط به بروس ام. مِتزگر(Bruce M. Metzger)، با عنوان قانون عهد جديد است. اين اثر، به طور دقيق به تاريخ قانون عهد جديد، عوامل قانوني‌سازي و معيارهاي كليسا براي اين عمل پرداخته است.
    در زبان فارسي، اثر قابل ذكري كه به طور ويژه به فرايند قانوني‌سازي عهد جديد بپردازد، وجود ندارد. آثاري كه در حوزه كتاب مقدس وجود دارند، دربارة قانوني‌سازي به چند صفحه اكتفا كرده‌اند. از مهمترين آنها، مي‌توان كتاب مقدس اثر عبدالرحيم سليماني اردستاني، مسيحيت از لابه‌لاي متون اثر رابرت وان وورست ترجمه جواد باغباني و عباس رسول‌زاده، مقدمه عهد جديد بر اساس كتاب مقدس اورشليم، ترجمه پيروز سيار، سير تحول كتاب مقدس اثر محمد شمس و دايرۀالمعارف كتاب مقدس ترجمه گروهي از مترجمان را نام برد.
    اما پرسش اصلي كه درباره قانوني‌سازي مطرح مي‌شود، اين است كه معيارهايي كه كليسا براي قانوني‌سازي نوشته‌ها استفاده كرد، چه بود؟ به اين معنا كه كليسا با چه معيارهايي، تنها چندين نوشته از ميان نوشته‌هاي موجود را برگزيد كه منجر به شكل‌گيري عهد جديد شد؟ پيش از پرداختن به پرسش اصلي، لازم است به چند پرسش فرعي پاسخ داده شود. آيا پيش از تدوين نهايي عهد جديد، مسيحيان كتاب مقدسي در اختيار داشتند؟ با چه معيارهايي، برخي از نوشته‌هاي اوليه مسيحي پيش از آنكه قانوني شوند، قداست و مقبوليت كسب كردند؟
    كتاب مقدس يهودي اولين متن مقدس مسيحيان اوليه
    از همان آغاز كليسا، كتاب مقدس يهودي، كه كتاب مقدس يهوديان محسوب مي‌شد، به عنوان كتاب مقدس مسيحيان نيز مورد استفاده قرار مي‌گرفت. مسيحيان اوليه، نسخة هفتادي را از يهوديان اسرائيل پيش از آنكه مسيحيت به فرقه‌اي مستقل از يهوديت مبدل شود، به ارث برده بودند. كتاب مقدس يهودي، به عنوان متن مقدس كليساي اوليه، تا پيش از مرقيون هرگز مورد ترديد جدي قرار نگرفت. البته پس از آن نيز شواهد بسيار اندكي در دست است كه نشان دهد، نويسندگان مسيحي به خود كتاب مقدس يهودي علاقه‌مند باشند، بلكه آن‌گونه كه از بررسي ارجاعات نوشته‌هاي اوليه مسيحي به كتاب مقدس يهودي به دست مي‌آيد، مسيحيان اوليه بيشتر به اين مسئله علاقه‌مند بودند كه پيشگويي‌هايي از زندگي، مرگ و رستاخيز مسيح را در كتاب مقدس يهودي بيابند؛ نه اينكه متن مقدس را با هدف درك معناي آن تفسير كنند. بنابراين، اعتبار اوليه و اصلي كتاب مقدس يهودي نزد كليساي اوليه، نه پيام اصلي آن، بلكه سخنان، كلمات و اعمال بيان‌شده مربوط به عيسي مسيح در آن بود كه به باور مسيحيان، در متن يهودي پيشگويي‌شده بود. گِرير(Gareer) معتقد است: با وجود اينكه كتاب مقدس يهودي، كتاب مقدس كليسا هم محسوب مي‌شد، اما اعتبار آنها در موعظه‌هاي مسيحيان جايگاه پايين‌تري داشت. به نظر وي مسيحيان در مقايسه با يهوديان، كه نوشته‌هاي مقدس خاص خود را داشتند، هنوز از كتاب مخصوص خود برخوردار نبودند. نزد مسيحيان، خود عيسي مسيح انكشاف الهي تلقي مي‌شد و متن اعتبار پايين‌تري داشت. اگرچه از ديدگاه بارتن(Barton)، اين مسئله كمي متناقض است. بارتن معتقد است: كليساي اوليه به كتاب مقدس يهودي، به عنوان متن مقدس استناد مي‌كرد، نوشته‌هاي اوليه مسيحي نيز مورد استناد قرار مي‌گرفت، اما متن مقدس محسوب نمي‌شدند. چگونه نوشته‌هايي كه در شرف قانوني شدن بودند (عهد جديد)، توانستند جايگزين متون مقدس اوليه كليسا، يعني كتاب مقدس يهودي شوند. مسيحيان بر اين عقيده بودند كه داستان خدا مبني بر طرح و برنامه و هدف براي بني‌اسرائيل در كتاب مقدس يهودي، در عمل و حيات عيسي به كمال خود رسيده است. نويسندگان عهد جديد، تداوم متن مقدس يهودي را در توصيف‌ها و دفاعياتي كه انجام مي‌دادند، مي‌ديدند. آنان اعتبار نوشته‌هاي كتاب مقدس يهودي را به عنوان كلام خدا كاملاً پذيرفته بودند، اما در ارجاع و استناد به آن آزادانه عمل مي‌كردند. استناد و استفاده نويسندگان نوشته‌هاي اوليه مسيحي از كتاب مقدس يهودي، به منظور تفسير متن آن نبود، بلكه تفسيري دربارة‌ عيسي مسيح، برخاسته از ميان مردگان بود(دوم قرنتيان 3: 12ـ18). مسيحيان، به كتاب مقدس يهودي همانند يك كتاب پيشگويي گرايش پيدا كردند. با اين وجود، بي‌شك متن كتاب مقدس يهودي، منبعي معتبر براي ايمان و حيات مسيحيان محسوب مي‌شد؛ گرچه هنوز قانون كتاب مقدس بسته نشده بود. كليساي اوليه از ميراث يهودي خود، مفهوم متن مقدس را كه وحي خدا پنداشته مي‌شد و ماجراي مسيح را پيشگويي كرده بود، اخذ كرد. اين مجموعه از متون مقدس، در جوامع مسيحي براي اداره كليسا، مأموريت‌ها و ساير كاركردهاي مربوط به حيات جامعه اوليه مسيحي به كار گرفته شد. اگرچه مهم‌ترين كاركرد متون مقدس يهودي براي مسيحيان اوليه، همان پيشگويي بودن ماجراي مسيح در آنها بود(مك‌دونالد، 1988، ص 66ـ67).
    قداست متون اوليه مسيحيان پيش از قانوني‌سازي
    محققان كتاب مقدس معتقدند كه نوشته‌هاي عهد جديد براي نيازهاي مشخصي در جوامع كليسايي عرضه مي‌شدند. هم نويسندگان اناجيل و هم نويسندگان نامه‌هايي كه به كليساها يا جوامع ايماني خاصي نوشته شده بود، از اين نياز آگاه بودند. از سوي ديگر، به دليل اينكه برخي نوشته‌ها، تك‌نگاشت‌هايي بودند كه برخي كليساها يا جوامع خاص را در شرايط خاص مورد خطاب قرار مي‌دادند، اهميت بسزايي در برخي جوامع مسيحي پيدا كردند(مك‌دونالد، 2007، ص 401).
    عوامل مختلفي بر اين مطلب دلالت مي‌كند كه مسيحيان نوشته‌هاي خاصي را پيش از قانوني‌سازي عهد جديد، به عنوان متن مقدس در نظر مي‌گرفتند. اولين عامل، استفاده و كاربرد نوشته‌ها در جوامع مختلف ايماني بود. به عبارت ديگر، هنگامي كه اين جوامع نوشته‌ها را به عنوان حجيتي براي تنظيم موضوعات ايماني و تبليغي به رسميت مي‌شناختند، يا از آنها در مراسم عبادي استفاده مي‌كردند، در آن صورت نوشته‌ها حامل حجيتي بودند كه ساير نوشته‌ها فاقد آن بودند. به عنوان نمونه، شرح‌حال رسولان در اناجيل چهارگانه و مكتوبات انبياي عهد قديم كه در مراسم روز يكشنبه خوانده مي‌شدند، به عنوان متن مقدس پذيرفته شده بودند(همان، ص 402). اگرچه ژوستين(Justin)، به اين مطلب اشاره و تصريح مي‌كند كه اناجيل در مراسم روز يكشنبه، همزمان كنار مكتوبات انبيا خوانده نمي‌شدند، اما به نظر وي، در مراسم عبادي گاهي شرح حال رسولان، به جاي مكتوبات خوانده مي‌شد(فيليپ، 2010، ص 290).
    عامل دوم تقدس بود. زماني كه كليسا تقدس نوشته‌اي را اعلام مي‌كرد، آن نوشته به متن مقدس آن جامعه ايماني تبديل مي‌شد. بارتن معتقد است: چهار عامل در تقدس يك نوشته از سوي كليسا مهم بود: 1. بي‌معنا يا نا‌مفهوم نبودن. به عنوان نمونه، تفسير پولس از سفر تثنيه(25: 4) در اول قرنتيان(9:9) كه مي‌گويد: منظور سفر تثنيه، حيات جامعه مسيحي است و نه تربيت گاو خرمن‌كوب. 2. محدود به زماني خاص نبودن. به عبارت ديگر، متن مقدس شمرده مي‌شد، اگر مربوط به همه زمان‌ها بود و نه زمان مشخص و محدود. مثلاً، نويسندگان اوليه مسيحي بر اين باور بودند كه گفته‌هاي عيسي مي‌تواند براي حل مشكلات و اختلافات آن دوره نيز به كار آيد، و مختص به زمان خود عيسي نيست. 3. قائم به ذات بودن يا خود ناسازگار نبودن. به عنوان نمونه، ژوستين شهيد در رسالة گفت‌وگو با تريفو به اين مطلب اشاره مي‌كند كه اگر تريفو هنگام گفت‌وگو دربارة متن مقدس، سهواً و بدون نيت دروني اشتباه كند، در آن صورت كار او قابل اغماض خواهد بود. اما اگر اين كار تريفو، با هدف نشان دادن ناسازگاري محتواي متون مقدس باشد، به اين دليل كه من(ژوستين) يقين دارم كه متون مقدس به‌هيچ‌وجه با هم متناقض نيستند، در نتيجه يا مي‌پذيرم كه آنچه كه در متن آمده را نمي‌فهمم و يا تلاش مي‌كنم كساني را كه تصور مي‌كنند متون باهم متناقض‌اند، متقاعد كنم كه با من هم‌رأي شوند. 4. چندمعنايي متن مقدس. از ديدگاه بارتن، كليساي اوليه بر اين باور بود كه متون مقدس چندين معنا را دربردارد. به عنوان نمونه، او به آيه‌اي از غلاتيان(3: 15ـ18) اشاره مي‌كند كه در آن پولس با تفسير تمثيليِ آيه‌اي از سفر پيدايش(12: 7) براين مطلب تأكيد مي‌كند كه منظور از «نسل ابراهيم»، همانا عيسي است، و نه قوم بني‌اسراييل(مك‌دونالد، 2007، ص 402ـ404).
    عوامل و زمينه‌هاي قانوني‌سازي
    تك‌نگاشت‌هاي اوليه مسيحي، كم و بيش از اعتبار و قداست برخوردار بودند، اما جنبة رسمي و قانوني نداشتند. البته اعتبار همه نوشته‌ها يكسان نبود. مجموعه مسايل و عواملي پيش آمد كه موجب شد كليسا تصميم بگيرد تعدادي از اين نوشته‌ها را به عنوان متون رسمي و قانوني اعلام كند.
    1. بدعت و نزاع بر سر راست‌كيشي
    نزاع بر سر راست‌كيشي و بدعت، نقش مهمي در تدوين قانون عهد جديد مسيحي داشت. برخي محققان بر اين باورند كه عكس‌العمل كليسا در مقابل بدعت‌ها بود كه به تدوين قانون عهد جديد در قرن دوم ميلادي منجر شد. اما برخي ديگر اذعان مي‌كنند، كليسا با تقويت و گسترش نهاد اسقفي و تصويب اعتقادنامه‌ها، به چالش‌هاي بدعت‌گذاران پاسخ داد. به دنبال آن، كليسا قانوني از متن مقدس (قرن 4 ميلادي) را تدوين كرد كه بيانگر ديدگاه الهياتي‌اش بود. تدوين قانون عهد جديد، به دليل به رسميت شناختن و استفاده از نوشته‌هاي مسيحي، به عنوان متون معتبر در عبادت و آموزشِ كليساها و در نتيجه به رسميت شناختن اين نوشته‌ها به عنوان متن مقدس بود كه هر دو اقدام، در قرن دوم ميلادي صورت گرفت. به عبارت ديگر، فرايند تدوين قانون در اواخر قرن دوم شروع شد، اما مجموعه‌اي ثابت از كتاب‌هاي عهد جديد و عهدقديم، كه شامل كتاب مقدس مسيحي بود، در قرن چهارم و پنجم ميلادي دركنار هم قرار گرفت؛ نوشته‌هايي كه كتاب مقدس شامل آنها مي‌شد؛ همان‌هايي بودند كه پيشتر در مراسم عبادي و آييني كليساها و نيازهاي تبليغي مورد پذيرش قرار گرفته بودند. سپس، در زمان ظهور قانون كتاب مقدس در آن باقي ماندند(مك‌دونالد، 2011، ص 153). اواخر قرن اول و اوايل قرن دوم، تمامي رسولان از دنيا رفته بودند. عيسي مسيح آن‌گونه كه مسيحيان اميد داشتند، بازنگشته بود و چندين بدعت، بخصوص بدعت دوستيان در اواخر قرن اول مجموعاً بر روي حيات بعضي از كليساها تأثيرگذارده بود. آزار و شكنجه نسبت به كليساهاي مختلف، در چندين ناحيه‌ امپراطوري روم به اين دليل كه مسيحيان اعتبار ديني خود را از دست داده بودند، شروع شده بود. اين اتفاق زماني افتاد كه مقامات رومي به مسيحيت به عنوان يك فرقه‌ يهودي نمي‌نگريستند. زماني كه مسيحيان از قرباني كردن براي امپراطور سرباز مي‌زدند، اغلب اوقات با از دست دادن دارايي و مجازات شديد، كه از سوي روميان تحميل مي‌شد، روبه‌رو بودند. در چنين وضعيتي و با توجه به اينكه نظارت سازمان‌يافته‌اي بر تفكر الهياتي و گسترش كليساها نبود، چالش‌هايي براي كليسا در اوايل قرن دوم به وجود آمد. يكي از پيامدهاي اين مشكلات، ظهور سيستم اسقفي قوي بود (همان، ص 154). در فضايي كه كليسا به دليل مرگ رسولان خالي از اعتبار و حجيت شده بود، با ظهور تنوع الهياتي چالش‌هاي جديدي براي كليسا ايجاد شد. در پاسخ به اين چالش‌ها، كليسا اقدام به گسترش نظام اسقفي و تصويب اعتقادنامه‌ها كرد. كليسا بر اين باور بود كه اين اقدامات، عرضه‌كننده اولين و معتبرترين شاهد به ايمان مسيحي است و در نهايت، تدوين قانوني از نوشته‌هاي مقدس در قرن چهارم بازتاب اين ديدگاه بود. با وجود اينكه هيچ مدركي وجود ندارد كه نشان دهد جنبش‌هاي بدعت‌گذار، كليسا را مجبور به تصميم‌گيري دربارة‌ محدود كردن متن مقدس‌اش كرد، اما بحث‌هاي كليسا دربارة اعتقادات بدعت‌گذاران، بي‌‌شك منجر به رد نوشته‌هاي بدعت‌گذارانه و در نظر گرفتن آموزه‌ها و ادبيات ديني مقدس، يعني بهترين عرضه‌كننده هويت كليسا و اعلان آن شد. معلمان ارتدوكسي اوليه، ديدگاه الهياتي را كه بيانگر مواضع مورد قبول كليسا درباره‌ عيسي نبود، رد كردند. آنان استدلالات متقني عليه آن ديدگاه‌ها اقامه كردند كه به طور گسترده از سوي اكثر كليساها پذيرفته شد. در نتيجه، نوشته‌هاي جوامع بدعت‌گذار كنار گذاشته شد. توافق جامع مسيحيت دربارة‌ مسائلي همچون، نسبت عيسي با خدا، روح و فرشته چندين قرن به طول انجاميد. معلمان كليسايي در قرن چهارم ميلادي مفصلاً دربارة‌ اين موضوعات و سپس، بدعت آريوسي بحث كردند. زماني كه توافق بر سر اين مسائل محقق شد، هويت‌بخشي به متوني كه بيانگر‌ اين ديدگاه بود، به عنوان فرايند تدوين قانون عهد جديد انجام گرفت (همان، ص 173).
    2. گنوسي‌ها
    منظور از «مذهب گنوسي»، مجموعه فرق و يا متفكراني بودند كه براي رسيدن به حقيقت و خارج شدن از دنياي ماديات، به نوعي معرفت غيرعلمي و غيرعقلي معتقد بودند (ايلخاني، 1374). يكي از مسائل بنيادين انديشه‌هاي گنوسي، نگرش ديني يا ثنوي و تعارض ميان خداي ناشناخته، و خداي جهان آفرين بود. خداي ناشناخته آنچنان متعالي و مينوي است كه آفرينش جهان مادي در شأن او نيست. به نظر گنوسي‌ها، خداي ديگري جهان مادي را آفريده است (اسماعيل‌پور، 1378، ص 18). بيشتر منابعي كه براساس آن كيشِ گنوسي شناخته مي‌شد، مبتني برگزارش‌هاي مخالفان و بدعت‌شناسان مسيحي مانند ايرنايوس، هيپولوتوس، اپيفانوس، يوستين شهيد و ترتوليان بود. اما با كشف دست‌نوشته‌هاي آسكرومايوس و بروسيانوس در قرن 18 به زبان قبطي و نوشته‌هاي نجع‌حمادي در 1945 م در مصر، منابع جديدي دربارة مذاهب گنوسي به دست آمد (همان، ص 99ـ100؛ سندرز، 1988، ص 1ـ25). در قرن اول، به دليل اينكه آگاهي كمي دربارة اعتقادات گنوسي وجود داشت و نيز به اين علت كه گنوسيان خود را از مسيحيان جدا نكرده بودند، مرزبندي مشخصي براي جدا كردن فرقه‌ گنوسي‌ها وجود نداشت. در قرن‌ دوم، گنوسي‌ها ادعا مي‌كردند كه تفسير رازآلود و معنوي از روايات مسيحي را در اختيار دارند. اعتقادات آنها مخالف اعتقادات راست‌كيشان مسيحي بود؛ به همين دليل از سوي راست‌كيشان به بدعت متهم شدند (همان، ص 139). تأثيرپذيري متقابل مسيحيت و گنوسي‌گري، به‌طوركلي به سه دورة تاريخي تقسيم مي‌شود: از پايان قرن اول و آغار قرن دوم كه سنت‌هاي گنوسي همزمان با عهد جديد پايه‌ريزي شدند. از اواسط قرن دوم يا آغاز قرن سوم كه دورة متفكران و نظام‌هاي گنوسي بود. از اواخر قرن دوم تا آغاز قرن چهارم كه دورة عكس‌العمل كليسا عليه بدعت‌گذاران است.
    قرن دوم شاهد بروز چهار نوع نظام گنوسي بود: اولين آنها، مربوط به سفر پيدايش بود كه خداي آن، خداي برده‌پرور بود و آزادي به معني رها شدن از دست او تلقي مي‌شد. دومين نوع، سنتي مبتني بر سخنان حضرت عيسي، به عنوان خرد يا حكمت رازآميز بود. سومين نوع، موضوع نجات و عروج دوبارة روح براي پيوستن به الوهيت بود. چهارمين نوع، مربوط به هبوط موجودي ايزدي از بهشت بود و آنجا را خانه واقعي روح مي‌دانست (همان، ص 140).
    در قرن دوم، نظام‌هاي گنوسي پيشرفته‌اي ظهور كردند. اين نظام‌ها از سوي كساني مطرح مي‌شد كه ادعا مي‌كردند حقيقت واقعي را كه عيسي مكشوف كرده، نشان مي‌دهند. به دنبال آن، راست‌كيشان شروع به مخالفت با آنان كردند. نوشته‌هاي ايرنايوس، هيپوليتوس، كلمنت اسكندراني، اوريگن، ترتوليان، اپيفانوس در جهت مخالفت و رد عقايد گنوسيان نوشته شد. ايرنايوس، دو معيار براي جدا كردن مسيحيت از انديشه‌هاي گنوسي مطرح كرد. اولين معيار، همانا قاعده ايمان بود كه در رساله عليه بدعت گذاران آمده است. معيار دوم، مخالفت با تفسير تمثيلي گنوسي از كتاب مقدس است. همچنين، بخش ديگري از نوشته‌هاي گنوسي موجود در رسالات (انجيل توماس) نجع‌حمادي، روش رياضت‌مدارانه‌اي را عرضه مي‌كرد كه با سنت مسيحي رايج مخالف بود. روش رياضت‌مدارانه با اين نظر كه تعميد موجب رهايي از گناهان مي‌شود، مخالف بود و تنها راهِ رستگاري را پرهيز از شهوت‌ها مي‌دانست (همان، ص 141ـ142). در دوره‌ سوم، گنوسيان به اين دليل كه بدعت‌گذار محسوب مي‌شدند، منزوي شدند. كيش گنوسي نيز كم كم به سوي غيرمسيحي شدن و رياضت‌كشي سوق پيدا كرد. آنان يا به حلقه‌هاي مندايي و مانوي پيوستند، يا به راهبان در بيابان‌هاي مصر ملحق شدند. برخي نيز به تصوف روي آوردند (همان، ص 143).
    3. مونتانيزم
    پايه‌گذار اين جريان، مونتانوس(Montanus) بود. بيشترين اطلاعات دربارة‌ زندگي او، بر اساس گزارش‌هاي متكلمان مسيحي است. اطلاعات بسيار كمي از مونتاتنيست‌ها، كه به دست خود آنها نوشته شده باشد، باقي مانده است(كورت، 1987). اين جريان ابتدا در فريگيه ظهور و سپس، در سراسر جهان مسيحي گسترش پيدا كرد. اين جريان، خود را تنها مدل صحيح مسيحيت مي‌دانست. ابتدا اپيفانيوس در سال 156 و سپس، ائوسبيوس در سال 172 به آن اشاره كردند. مونتانوس بنيان‌گذارِ آن به عنوان اسقف يا كاهن پيشين سيبل، اين چنين توصيف مي‌شود: وي پس از مسيحي شدن خلسه‌اي را تجربه و شروع به صحبت به زبان‌هاي مختلف كرد (متزگر، 1997، ص 96ـ100). مونتانوس ادعا مي‌كرد كه خبر بازگشت دوبارة خداوند (عيسي) از سوي پاراكليت، يا روح به او الهام شده است. او به همراه دو زن ديگر پريسكا(Prisca) و ماكسيميلا(Maximilla)، تأثير زيادي بر مردم فريگيه و ساير مناطق آسياي صغير داشتند. بسياري از مسيحيان، آموزه‌هاي مونتانيزم را با شوق و اشتياق پذيرفتند. اين جريان، حتي در شمال آفريقا نيز تأثيرگذار بود تا جايي كه ترتوليان نيز به اين جريان كاريزماتيك پيوست. پيام آنها بر دورانِ آخرالزمان، كه عيسي دوباره باز خواهد گشت، نقش روح و تفسير خاصشان بر پيام كتابِ مكاشفه مبتني بود(مك‌دونالد، 2011، ص 170).
    مونتانيست‌ها بر يك رسالت جديد، رياضت شديد، حضور و قدرت روح‌القدس تأكيد مي‌كردند. ائوسبيوس گزارش مي‌دهد كه آنها مجموعه بزرگي از نوشته‌هاي پيشگويي را به وجود آوردند. مخالفان سرسخت آنها در آسياي صغير، كه به اصطلاح (Alogi) يا ضدلوگوس ناميده مي‌شدند، كلمه يا لوگوس الهي و كتاب مكاشفه را رد مي‌كردند. كليسا نيز جريان مونتانيزم را رد كرد، ولي در مورد انجيل يوحنا مردد بود. به اين دليل كه انجيل يوحنا نيز مانند مكاشفه بر روح تأكيد مي‌كرد و ويژگي مكاشفه‌اي داشت. ضدگنوسي‌ها حتي به نامه به عبرانيان نيز به ديده‌ ترديد مي‌نگريستند؛ چراكه با بحران مونتانيست‌ها در ارتباط بود و با نگرش جدي مونتانيست‌ها نسبت به عمل توبه، منطبق بود. مونتانيست‌ها، حدوداً در سال 200 ميلادي، تأثيرشان را بر رُم و شمال آفريقا توسعه دادند، اما همچنان تأثير آنها ميان جوامع روستايي بود (همان، ص 171). مونتانيست‌ها، كتاب‌هاي پيشگويي زيادي را به وجود آوردند. آنها به الهامي بودن كتاب‌هايشان اعتقاد داشتند. برخي محققان كتاب مقدس اذعان مي‌كنند كه نوشته‌هاي مونتانيستي، تأثير زيادي در ترغيب كليسا داشت تا حدود نوشته‌هاي مقدس‌اش را دقيق‌تر مشخص كند. اگرچه هيچ شاهدي وجود ندارد تا ثابت كند كه مونتانيزم، تنها عاملي بود كه كليسا را واداشت تا فهرستي از كتاب‌هاي قانوني خود را ارائه كند (همان، ص 172‌).
    4. نابودسازي متون مقدس مسيحيت از سوي مخالفان
    شكنجه مسيحيان و سوزاندن نوشته‌هاي مقدس آنها، از جمله عواملي بودند كه كليسا را به مشخص كردن كتاب‌هاي معتبر خود ملزم كرد. در 23 فوريه سال 303، امپراطور ديوكلتيان دستور سوزاندن نوشته‌هاي مقدس مسيحي و ويراني كليساها را صادر كرد. افزون بر آن، اجتماع مسيحيان براي برگزاري اعمال عبادي ممنوع شد. مجازات افرادي كه از فرمان سرپيچي مي‌كردند زندان، شكنجه و در مواردي مرگ بود(متزگر، ص 106ـ107). امپراطور تأكيد داشت كه خوني ريخته نشود. بر خلاف آزار زمان دكيان (250ـ251)، كه از مسيحيان خواسته مي‌شد براي امپراطور قرباني كنند، ديوكلتيان بر ويراني كليساها و نهادهاي مسيحي فرمان داد. برخلاف خواست امپراطور، مبني بر اينكه نبايد خوني ريخته شود، برخي از مسيحيان به دليل خودداري از تحويل دادن نوشته‌هايشان به مقامات رومي كشته شدند(مك‌دونالد، 2007، ص 311). در طول اين دوران، آگاهي مسيحيان به اينكه كدام نوشته‌ها را مي‌توانند به جاي كتاب‌هاي معتبر به مقامات رومي تحويل دهند تا به خيانت متهم نشوند، عامل مهمي تلقي مي‌شد. اين كار، زمينه‌ساز جداسازي نوشته‌هاي معتبر از نامعتبر شد. تا آن زمان هيچ شوراي كليسايي براي مشخص كردن نوشته‌هاي معتبر تشكيل نشده بود. افزون بر اين، در كليساها نيز توافق كاملي بر سر اين موضوع وجود نداشت. در شوراهاي كليسايي قرون چهارم و پنجم، توافق نهايي دربارة نوشته‌هاي معتبر عهد جديد حاصل شد (همان، ص 314).
    معيارهاي قانوني‌سازي
    مرحله نهايي پس از مقدس شمردن برخي نوشته‌هاي مسيحي و كاربرد آنها به عنوان متن مقدس، در كنار متون يهودي، انتخاب برخي نوشته‌ها و كنار گذاشتن برخي ديگر از فهرست عهد جديد بود. مقدس شمردن نوشته‌ها، به معناي قرار گرفتن آنها در فهرست رسمي كليسا نبود. به همين دليل، نوشته‌هايي از نظر كليسا يا آباي خاص مقدس شمرده مي‌شدند، اما در فهرست عهد جديد قرار نگرفتند. به عنوان نمونه، رسالة شبان اثر هرماس كتاب اِلداد و مدات(Eldad and Modat) را مقدس مي‌ناميد، درحاليكه اين نوشته قانوني نشد. ضد لوگوسي‌ها انجيل يوحنا، مكاشفه و نامه به عبرانيان را نمي‌پذيرفتند، درحاليكه آنها در فهرست عهد جديد قرار گرفتند. همچنين نامه اول كلمنت، نامه‌هاي ايگناتيوس، رساله شبان اثر هرماس و بارناباس، كه پيش‌تر در بسياري از جوامع مسيحي متن مقدس محسوب مي‌شدند، از فهرست كتاب‌هاي قانوني كنار گذاشته شدند(مك‌دونالد، 2007، ص 404).
    تشخيص اينكه كليسا با چه الگوي مشخصي، قانوني‌سازي را انجام داد، دشوار است. هيچ شاهدي وجود ندارد كه نشان دهد همة‌ كليساها از معيار يكساني براي انتخاب نوشته‌هاي مقدس استفاده كردند. فرانتز اشتولهوفر(Franz Stuhlhofer)، بر اين باور است كه اقدام كليسا براي جمع‌آوري نوشته‌هاي مقدس، بدون هيچ برنامه يا هدفي انجام گرفت. بنابراين، تا پيش از قرن چهارم، كليسا به طور آگاهانه هيچ تصميمي درباره‌ اينكه كدام نوشته‌ها بايد در فهرست عهد جديد قرار گيرند و كدام يك در فهرست قرار نگيرند، اتخاذ نكرد. اگرچه ايرنايوس، به قانون متشكل از چهار انجيل و نه بيشتر اشاره كرده است، اما او در مورد بخش‌هاي ديگر عهد جديد و مجموعه‌اي متشكل از نوشته‌هاي مقدس، فراتر از اناجيل چهارگانه بحث نكرده است(مك‌دونالد و سندرز، 2001، ص 417). متزگر(Metzger) معتقد است: كليسا سه معيار اصلي براي قانوني‌سازي عهد جديد استفاده كرد. از ديدگاه او، دو معيار يعني سنت رسولي و پذيرش و استفاده كليسا از نوشته‌ها، جنبه تاريخي و معيار راست‌كيشي، كه به محتواي نوشته‌ها مربوط مي‌شد، جنبه الهياتي داشت(متزگر، 1997، ص 251). اما از نظر مك‌دونالد(McDonald)، كليسا چهار معيار؛ يعني سنت رسولي، راست‌كيشي، قدمت و مورد استفاده قرار گرفتن را براي قانوني‌سازي به كار برد. از نظر وي، دو ويژگي ديگر نوشته‌ها؛ يعني پذيرش و الهام نيز در روند قانوني‌سازي نقش داشتند(مك‌دونالد، 2007، ص 405).
    1. سنت رسولي
    اگر نوشته‌اي به دست رسولي نوشته شده بود، به‌عنوان متن مقدس پذيرفته مي‌شد و در قانون عهد جديد قرار مي‌گرفت. ائوسبيوس نيز پس از فهرست كردن كتاب‌هاي پذيرفته شده، به نوشته‌هايي اشاره مي‌كند كه از سوي بدعت‌گذاران تحت عنوان رسولان به وجود آمده‌اند. از همان دوران اوليه، مهم‌ترين سلاح كليسا عليه گنوسي‌ها و بدعت‌گذاران، ادعايش مبني بر سنت رسولي بود كه درستي و موثق بودن سنت‌هاي شفاهي و كتبي‌اش را تضمين مي‌كرد. جانشيني رسولي، عرضه‌كننده باورهايي بود كه رسولان از عيسي مسيح دريافت كرده بودند و از طريق آنها نيز به كليسا رسيده بود. ايرنايوس، پس از فهرست كردن جانشينان رسولان در كليسا، به اين مطالب اشاره مي‌كند كه سنت كليسايي از رسولان و موعظه حقيقت به ما رسيده است. وي در ادامه مي‌نويسد:
    اگر رسولان نوشته‌اي از خود به جاي نگذارده باشند، چه بايد كرد؟ آيا ضروري نيست كه در آن صورت، به سنتي رجوع كرد كه از سوي آنها به افرادي رسيده است كه رهبري كليساها را بر عهده دارند؟ ترتوليان نيز به اناجيل نوشته‌شده از سوي رسولان به پيروانشان اشاره مي‌كند و برتري را به اناجيل رسولان مي‌دهد. او از مرقيون نيز به همين دليل انتقاد مي‌كند كه وي انجيل لوقا را از ميان ساير اناجيل برگزيد. درحاليكه لوقا نه رسول، بلكه پيرو رسول، شاگرد و نه استاد بود. پس، از نظر ترتوليان، سنت رسولي بسيار مهم بود و سنتي كه به‌دست رسولان نوشته شده بودند، برتر از نوشته‌هايي بود كه به دست پيروان رسولان به نگارش درآمده بودند. اگرچه در بدو امر اين مطلب در تدوين ادبيات مسيحي اهميت نداشت و نام رسولان در اواخر قرن دوم ميلادي بر اناجيل گذاشته شد (همان، ص 406ـ407).
    مسيحيان گنوسي قرن دوم و دوناتيست‌هاي قرن چهارم نيز براي حمايت از نوشته‌هاي خود، عنوان رسولي را براي آموزه‌هاي خود جعل مي‌كردند. انجيل توماس، كه يك نوشته گنوسي است، اولين انجيلي است كه به طور خاص ادعاي رسولي دارد. درحاليكه بسياري اين ادعا را رد مي‌كنند. امروزه برخي از محققان معتقدند كه بيست مورد از گفته‌هاي عيسي در انجيل توماس معتبر است. در كليساي اوليه، اهميت سنت رسولي به نسبت و نزديكي رسولان به عيسي و معرفت دست اول آنها از او و مأموريت وي بستگي داشت. عيسي قانون غايي كليسا بود؛ يعني او حجيت نهايي كليسا محسوب مي‌شد. به همين دليل، اطلاعات افرادي كه به او نزديك بودند، باارزش تلقي مي‌شد. ازاين‌رو، ترتوليان اعتبار بيشتري به يوحنا در مقايسه با مرقس و لوقا مي‌داد. زماني كه اعتبار رسولي نوشته‌ها مشكوك بود، وضعيت قانوني آنها نيز زير سؤال مي‌رفت. عامل ديگري كه در بحث سنت رسولي اهميت داشت، نوشته‌هاي رايج با نام مستعار «در كليساي اوليه» بود. اين نوشته‌ها به رسولان منسوب مي‌شد. ازآنجاكه نام آنها مستعار بود، درفهرست كتب عهد جديد قرار نگرفتند. ادبيات گروه‌هاي مختلف نوشته و به رسولان منسوب مي‌شدند تا مورد پذيرش كليسا واقع شوند. پولس نيز براي اطمينان از اينكه نوشته‌هاي ديگر، كه با نام او رواج داشتند، موثق تلقي نشوند، نشان مخصوص خود را در پايان برخي نامه‌ها قيد مي‌كرد(اول قرنتيان 16 :21؛ غلاتيان 6 :11؛ كولسيان 4 :18). اگرچه اعتبار سنت رسولي برخي از نوشته‌ها زير سؤال رفت، ولي برخي از كليساها آنها را پذيرفته و حفظ كردند. اوئسبيوس نيز به نام برخي از نوشته‌ها اشاره مي‌كند كه به اشتباه با عنوان رسولان منتشر شدند. مثلاً، او از برخي اناجيل همچون پطرس، توماس، ماتياس، اعمال اندرياس و يوحنا نام مي‌برد كه بدعت‌گذاران با عنوان رسولان عرضه شدند. به طور خلاصه، مي‌توان گفت: اگر باور بر اين بود كه رسولي كتابي خاص را نوشته است، نوشته به عنوان متن مقدس محسوب مي‌شد. بي‌شك اگر كتابي در قانون عهد جديد جاي گرفت، به اين دليل بود كه اكثريت بر اين باور بودند كه آنها را رسولان يا يكي از اعضاي جامعه رسولي نگاشته است (همان، ص 408ـ409).
    2. راست‌كيشي
    موضوعات الهياتي عامل مهمي در كليساي اوليه بودند و نقش مهمي در گسترش آن بازي كردند. اين امر، كليسا را واداشت تا قاعده ايمان را به عنوان معيار راست‌كيشي به كار گيرد. اين معيار، تعيين مي‌كرد كدام نوشته‌ها مي‌توانند در كليسا مورد استفاده قرار گيرند. به عنوان نمونه، اسقف سراپيون خواندن انجيل پطرس را با اين معيار رد كرد. برخي محققان بر اين باورند كه يكي از ويژگي‌هاي برجسته ادبيات عهد جديد، حقيقت يا معيار ايماني است كه عرضه مي‌كند. با وجود تنوع الهياتي در عهد جديد، آيا عقايد محوري مشترك براي مسيحيان اوليه و كليسا وجود داشت؟  از نظر جيمزدان، اگر عهد جديد عقيده محوري داشته باشد كه در همه جا تصديق شود، اين عقيده همانا «عيسي انساني است كه اكنون صعود كرده» است. به اين عقيده، مي‌توان اين باور را نيز اضافه كرد او وعدة موهبت خدا بود كه همه در انتظار پيروي از او بودند. با وجود اين، از منظر كليسا، نوشته‌هاي عهد جديد به طور كاملاً موثق پيام اساسي، هم از سوي عيسي و هم دربارة او را نقل مي‌كنند. سنت رسولي، شاهدي بر اين ماجرا بود. اما جايگزيني براي محتوا محسوب نمي‌شد؛ به اين معنا كه سنت رسولي فقط معياري براي اثبات نسبت نوشته‌ها با رسولان بود، ولي معيار بررسي محتواي نوشته همانا راست‌كيشي بود (همان، ص 410ـ412). از ديدگاه والتر بائور(Walter Baur)، كه نظريه كلاسيك رايج در مورد رابطه راست‌كيشي و بدعت را به چالش كشيد، مسيحيت اوليه متشكل از گروه‌هاي مختلف بود و هيچ‌يك از آنها، نماينده قدرتمند و برتر اكثريت مسيحيان در مقابل ساير گروه‌ها محسوب نمي‌شد. از نظر وي، نبايد معناي راست‌كيشي و بدعت را از منظر ريشه‌شناختي اين اصطلاحات بررسي كرد. به عبارت ديگر، «راست‌كيشي»، به معناي اعتقاد درست و صحيح و «بدعت» به معناي اعتقاد يا باور نادرست نيست، بلكه راست‌كيش گروهي بود كه به ساير گروه‌ها، يعني بدعت‌گذاران كه باورهاي متفاوتي داشتند، توفق يافت. به همين دليل، او در مورد گروه‌هاي مسيحيت نخستين هيچ‌گونه ارزش داوري نمي‌كند(بارت، 2011، ص 7ـ8). بنابراين، تمام الهيات باستان، به طور يكسان نماينده ايمان نبودند. يك فهم عمومي از خدا، مسيح، متن مقدس و اميد در اكثر كليساهاي قرن دوم وجود داشت. اين فهم عمومي، در نسل‌هاي بعدي روشن‌تر شد. تايسِن (Theissen)، ادعا مي‌كند كه بيشتر جوامع مسيحي در برخي عقايد مشترك بودند و اين باورها در تعيين نوشته‌هايي كه بايد در قانون عهد جديد قرار مي‌گرفتند، نقش مهمي داشتند. از نظر وي، مسيحيت اوليه دو آموزه اصلي داشت: يگانه‌پرستي و نياز به منجي. تايسن به آموزه‌هاي ديگري همچون خلقت يا آفرينش، حكمت، معجزه، عشق و داوري نيز اشاره مي‌كند(تايسن، 1999، ص 282ـ283). نوشته‌ها و گروه‌هايي كه عقايدشان با اين باورها متناسب نبود، همانند انجيل پطرس، كه حاوي باورهاي وجه‌انگارانه بود و بر اساس آن جسم مادي عيسي نفي مي‌شد و يك اعتقاد گنوسي به‌شمار مي‌رفت و نوشته‌هاي گنوسيان، كه به وجود دو خدا معتقد بودند، در قانون عهد جديد قرار نگرفتند (اسماعيل‌پور، 1387، ص. 65ـ68؛ تايسن، 2003، ص 282ـ283؛ لپهام، 2003، ص 89ـ92؛ مك‌دونالد، 2007، ص 410ـ412).
    3. قدمت
    ديدگاه سنتي دربارة تدوين قانون كتاب مقدس بر اين مطالب اشاره دارد كه كليسا ابتدا فقط نوشته‌هاي عهد قديم را به عنوان متن مقدس به رسميت شناخت. پس از اينكه اناجيل و رساله‌ها در كليساها گسترش پيدا كردند، آنها نيز به عنوان متن مقدس پذيرفته شدند. اگرچه بارتن، اين ديدگاه سنتي را به چالش مي‌كشد و معتقد است: در قرن اول ميلادي مسيحيان به نوشته‌هاي خودشان بيش از عهد قديم اشاره مي‌كردند. آنها تا زماني كه عهد قديم براي كليسا نهايي شد به آن، هم مرتبه با عهد جديد اشاره نمي‌كردند. بارتن اضافه مي‌كند: در طول قرن دوم تمامي عهد قديم، به استثناي بعضي كتاب‌ها (اشعيا و مزامير)، جايگاه پايين‌تري در نوشته‌هاي مسيحيان داشتند. اگرچه وي تصديق مي‌كند كه قدمت، نقش مهمي در دنياي باستان داشت. به عبارت ديگر، قدمت اديان اعتبار آنها را بالا مي‌برد. اهميت قدمت موجب مي‌شد تا هر چيز قديمي، قابل اعتمادتر و قابل پذيرش‌تر نسبت به جديد باشد. اين نگرش در كليسا نيز تا عصر روشنگري ادامه داشت. مسيحيان اوليه بر اين باور بودند كه با ظهور عيسي، چيزي نو و مهمي اتفاق افتاده و از هر چيزي كه پيش‌تر از آن بود، برتري جسته است. مسيحيان اوليه عقيده داشتند نوشته‌ها و كتاب‌هايي كه به وسيله آنها مي‌توانند به داستان عيسي دسترسي پيدا كنند و همچنين هويت و مأموريت‌شان را تعريف كنند، آنهايي هستند كه مربوط به دوره آباء بودند. افزون بر اين، بارتن ادعا مي‌كند كه كتاب‌ها، اناجيل و رساله‌ها براي كليساي اوليه، حتي فراتر از نوشته‌هاي عهد قديم بسيار اهميت داشتند. اما همچنان كليسا برتري را به دوره رسالت عيسي به عنوان دوره ويژه‌اي از تاريخ و آباء را به عنوان افرادي كه به عيسي نزديك بودند و بهترين نمايندگان و پيام‌رسانان اين زمان خاص محسوب مي‌شدند، مي‌داد (همان، ص 412ـ413).
    كليسا هر نوشته‌اي را كه تصور مي‌كرد، پس از دوره آباء نوشته شده است، از قانون كتاب مقدس كنار گذاشت. سنتي كه مربوط به دورة مأموريت عيسي بود، بر تمامي دوره‌ها برتري داشت. حتي ديدگاه نويسنده قانون موراتوري، كه با پذيرش رسالة شبان اثر هرماس به عنوان متن مقدس مخالفت كرد، به اين دليل بود. درحالي كه قدمت، معيار مهمي براي قانوني‌سازي براي برخي از كليساها بود، ولي مشخص كردن اينكه كدام نوشته‌هاي مسيحي زودتر نوشته شده بودند، آسان نبود. بسياري از محققان كتاب مقدس برآنند كه برخي از ادبيات عهد جديد، بخصوص دوم پطرس و احتمالاً رساله‌هاي شباني، پس از كتاب‌هاي غيررسمي مانند ديداكه، اول كلمت، نامه‌هاي ايگناتيوس، بارناباس، رساله شبان هرماس و شهادت پوليكارپ و دوم كلمت نوشته شده‌اند. به همين دليل، مي‌توان گفت: معيارِ قدمت، به طور كامل به كار گرفته نشد. اگر قدمت به‌تنهايي، معيار اصلي براي قانوني‌سازي بود، نياز به بازبيني نسبت به قانون كتاب مقدس كنوني بود. به هر حال، منطقي به نظر نمي‌رسد با توجه با اينكه محققان عهد جديد نظرات مختلفي را دربارة تاريخ نوشته‌هاي عهد جديد داده‌اند، بر اين معيار نه چندان ثابت و غيردقيق تأكيد كرد (همان، ص 413ـ414).
    4. مورد استفاده قرار گرفتن
    كاربرد مرتب نوشته‌ها در كليساها، عامل مهمي براي انتخاب آنها در قانون عهد جديد بود. اين همان چيزي است كه ائوسبيوس در نظر داشت؛ زماني كه به نوشته‌هاي خاصي اشاره كرد كه در ميان كليساها شناخته و قانوني شده بودند. كاربرد گسترده نوشته‌هاي عهد جديد در كليساها، شايد تعيين‌كننده‌ترين عامل در فرايند قانوني‌سازي بود. با وجود اينكه مؤلف نامه به عبرانيان مورد ترديد بود، ولي در قانون عهد جديد قرار گرفت؛ به اين دليل كه كليسا به كنار گذاشتن نوشته‌اي مفيد و مقبول بي‌ميل بود. عامل مهم اين بود كه چه كسي از پذيرش متن خاصي حمايت مي‌كند (همان، ص 414). آتاناسيوس و اپيفانيوس به عنوان اسقفان اسكندريه و سالاميس، تأثير بسياري در پذيرش نوشته‌ها روي كليساها داشتند. همچنين كليساهاي بزرگترِ، مادر شهرهايي همچون انطاكيه، اسكندريه، روم، افسس و قسطنطنيه، نسبت به كليساهاي كوچك در مناطق روستايي تأثير بيشتري در تعيين كتاب‌هاي قانوني داشتند. با وجود اين، برخي از كتاب‌ها محل ترديد بودند. اين كتاب‌هاي مورد مناقشه عبارتند از: رساله يعقوب، دوم پطرس، دوم يوحنا، سوم يوحنا، يهودا، احتمالاً مكاشفه و عبرانيان. ائوسبيوس مقبوليت گسترده اول يوحنا را تأييد مي‌كند، اما به پذيرش دوم يوحنا، سوم يوحنا و مكاشفه بي‌ميل است. براي او انجيل يوحنا و اول يوحنا قابل پذيرش بود، ولي رسالة دوم و سوم يوحنا و مكاشفه يوحنا مورد مناقشه است. اين مطالب، نشان مي‌دهد او علاقه بسياري به چيزي كه اكثر كليساها به عنوان قانون در نظر در مي‌گيرند، دارد. نوشته‌هايي كه در عهد جديد قرار داشتند، با نيازهاي عبادي و تعليمي كليسا سازگار بودند. درحاليكه ساير نوشته‌ها اينچنين نبودند. نوشته‌هايي كه در مجموعه‌هاي مقدس كليسا باقي نماندند، آنهايي بودند كه با نيازهاي متغير كليساي بزرگ‌تر سازگار و قابل تطبيق نبودند. همه نوشته‌هاي عهد جديد، به طور گسترده در عبادت و حيات كليسا استفاده نشدند. براي نمونه، فليمون، دوم پطرس، يهودا، دوم و سوم يوحنا همانند منابع غيرقانوني اول كلمنت، شبان هرماس، ديداكه، بارناباس، نامه‌هاي ايگناتيوس و شهادت پوليكارپ مورد استفاده و رجوع نبودند. كلينز (Collins)، اينگونه نتيجه‌گيري مي‌كند كه نه‌تنها همة نوشته‌ها و آموزه‌هاي عهد جديد، داراي ارزش برابر براي ايمان مسيحي نبودند، بلكه ضرورتاً مهم‌تر و نزديك‌تر از نوشته‌هاي غيرقانوني مشخص به قانون حقيقت نيز نبودند. احتمالاً رويدادهاي ديگر تاريخي، در كنار استفاده از نوشته‌ها از سوي تعداد كثير و اثرگذار كليساها، كمك كرد تا مشخص شود كدام كتاب‌ها در فهرست معتبر كليسا قرار گيرند. عكس‌العمل عليه مونتانيزم موجب ترديد نسبت به ادبيات پيشگويانه و در نتيجه، موجب ناديده گرفته شدن آن نوشته‌ها در نسل‌هاي بعدي كليسا بخصوص در شرق شد. مكاشفه پطرس، پس از مناقشه مونتانيزم مورد اشاره قرار نگرفت و كتاب مكاشفه يوحنا بخصوص قرن چهارم مقبوليت گسترده‌اي يافت (همان، ص 415ـ416).
    5. سازگاري با باورهاي رايج كليسا
    متون مقدس، با شرايط متغيركليسا سازگار بودند. برخي نوشته‌ها همانند بارناباس، اول كلمنت، نامه‌هاي ايگناتيوس، شبان اثر هرماس، كه زودتر به عنوان متن مقدس در تاريخ كليسا استفاده مي‌شدند، به دليل منطبق نبودن با معيار سازگاري در حيات كليسا باقي نماندند. اين نوشته‌ها، از مجموعه متن مقدس كنار گذاشته شدند. زماني اين اتفاق افتاد كه هنوز مفهوم «قانون» در كليسا قطعي نشده بود، بخصوص پيش از قرن چهارم. اگرچه برخي نوشته‌هاي غيرقانوني، در نسخه‌هاي عهد جديد در قرن چهارم و پنجم وجود داشتند. براي نمونه، بارناباس و شبان اثر هرماس، در نسخه اسكندريه (اسكندراني) و اول و دوم كلمنت در نسخه واتيكاني وجود داشتند. سندرز(Sanders)، بر سازگاري عهدين با شرايط جوامع ايماني تأكيد مي‌كند. نوشته‌هاي مقدس، كه براي وضعيت نااميد مردم اسرائيل اميدبخش بودند، مي‌توانستند در شرايط جديد به كار گرفته شوند. آنها داستاني را روايت مي‌كردند كه مي‌توانست در اوضاع جديد به كار آيد. اين داستان از سوي مفسران خلاق كليسا برجسته‌تر شد و اميد و حيات جديد به مردم بود. اين داستان همانا فعاليت خدا از طريق عيساي موعود، براي نجات ايمانداران بود؛ چيزي كه كليسا آن را قانوني كرد (همان، ص 416).
    6. الهام
    بسياري از محققان بر اين باورند كه الهام فرع بر قانوني‌سازي بود، تا يك معيار مشخص. به عبارت ديگر، پذيرش يك نوشته به عنوان متن مقدس و قرار گرفتن آن در قانون، الهامي بودن آن از سوي خدا را اثبات مي‌كرد. اضافه كردن الهام به ساير معيارها، با دو مشكل روبه‌رو بود: اولين مشكل، مشخص كردن الهامي بودن يا نبودن يك نوشته بود. اين مشكل، از نامتعين بودن معناي الهام در مسيحيت باستان ناشي مي‌شد. در واقع، كليسا هيچ‌گاه معناي جامع و مشخصي از الهام ارائه نكرد. مشكل دوم اين بود كه كليسا هرگز مفهوم «الهام» را به نوشته‌هاي مقدس محدود نكرد، بلكه معناي آن را به هر چيزي كه به لحاظ الهياتي درست به نظر مي‌رسيد، توسعه داد. اين مفهوم شامل آثار آباي اوليه كليسا نيز مي‌شد. نويسندگانِ ديگر نيز معتقد بودند كه نوشته‌هاي آنان الهام خدا و روح‌القدس است. نويسنده مكاشفه يوحنا براين باور است كه اثر او، الهام پيشگويانه است (مكاشفه22 :18ـ19). كليساهاي اوليه نيز بر اين باور بودند كه متن مقدس آنها الهامي است. ايرنايوس تصريح مي‌كند: متون مقدس هرچند به طور روشن قابل فهم نباشند، كلام خدا و روح‌القدس است. اوريگن معتقد است: متون مقدس نوشته روح خداست (مك‌دونالد، 2007، ص 416). تئوفيلوس انطاكيه‌اي نيز به الهامي بودن متون اشاره مي‌كند. نويسنده دوم كلمنت نيز معتقد است: نامه اول كلمنت الهام خداست. كلمنت رومي، به خوانندگانش مي‌گويد: نامه اول به قرنتيان با الهام خدا نوشته شده است. اما اين نوشته‌ها، تنها آثار باستاني مقدس نبودند كه بر الهامي بودن آنها تأكيد مي‌شد.
    به‌طوركلي، در كليساي اوليه اصطلاح مشترك براي الهام، نه‌تنها براي اشاره به متون يعني عهدين، بلكه براي اشاره به افراد خاص كه از حقيقت خدا صحبت كرده يا نوشته بودند، به كار مي‌رفت. الهام، نقش مهمي در بحث‌هاي نهايي تدوين قانون كتاب مقدس ايفا نكرد. بار (Bar)، سنتي را كه با نقش الهام در تدوين قانون فهميده مي‌شد، اينچنين خلاصه مي‌كند: اگر ما يك ديدگاه كاملاً محدود قديمي را براي الهام اتخاذ كنيم، تمامي كتاب‌هاي قرار گرفته در قانون كتاب مقدس الهامي‌اند؛ هيچ كتابي خارج از آن الهامي نخواهد بود. او سپس اضافه مي‌كند؛ يكي از مشكلات مفهوم «قانون» در كليساي اوليه، تمايز الهامي و غيرالهامي بودن نوشته‌ها بود. مشكلي كه كليسا در تصميم‌گيري براي الهامي ناميدن يك نوشته داشت، مربوط به نبودن توافق درباره معناي الهام بود. جامعه مسيحي بر اين باور بود كه خدا الهام خود را به افراد خاص در مأموريت‌هايشان ادامه داد، همان‌گونه كه به نويسندگان عهد جديد الهام كرد. آنان معتقد بودند: روح موهبت خدا به كل كليساست و نه فقط به نويسندگان ادبيات مقدس (همان، ص 417ـ420).
    اما الهام تنها عاملي نبود كه رسولان را از مسيحيان بعدي يا نوشته‌هاي ديگر مسيحيان متمايز كند. اِستندل (Stendal)، مي‌گويد: مطمئناً الهام پيش‌فرضي الهي براي عهد جديد بود، اما 27 كتاب عهد جديد به اين دلايل انتخاب نشدند كه فقط آنها و نه نوشته‌هاي ديگر الهامي محسوب مي‌شدند. الهام به‌تنهايي كافي نبود. معيارهاي ديگري بايد به كار گرفته مي‌شدند. بروس با اين مطلب موافق است كه الهام، معياري براي قانوني‌سازي نيست، بلكه الهام نتيجه فرعي قانوني‌سازي بود. او معتقد است كه تأكيد بر الهام، براي ادعاي درستي نوشته بود، نه تأكيد برخود الهام. او مي‌گويد: درحاليكه اين مسئله واقعيت دارد كه نويسندگان كتاب مقدس از سوي خدا ملهم شدند، اما آن به اين معنا نيست كه الهام معياري براي قانوني‌سازي بود. نوشته‌اي به اين دليل كه به نويسنده آن الهام شده بود، قانوني محسوب نمي‌شد. بعكس، چون نوشته او قانوني يا معتبر شناخته مي‌‌شود، به نويسنده آن نيز الهام شده است. در نتيجه، الهامي بودن معياري نبود كه به وسيله آن عهد جديد به عنوان متن مقدس شناخته شد و سپس، در قانون كتاب مقدس قرار گرفت، بلكه الهامي بودن نتيجه به رسميت شناخته شدن بود (همان، ص 420).
    نتيجه‌گيري
    مسيحيان يهودي اوليه، كتاب مقدس يهودي را كتاب مقدس خود مي‌دانستند و كتاب مقدس خاص خود را در اختيار نداشتند. رسولان و آباي رسول، براي تبيين سيرة حضرت عيسي و باورهاي اوليه، رساله‌هايي نوشتند كه كم‌وبيش مورد استفاده مردم قرار مي‌گرفت. نكته جالب اينكه نويسندگان اين رساله‌ها، به‌هيچ‌وجه نوشته‌هاي خود را متن مقدس نمي‌دانستند. به مرور زمان، برخي از اين نوشته‌ها بيشتر مورد احترام قرار گرفتند و اعتبار و قداست پيدا كردند. با اين حال، هيچ‌يك از اين رساله‌ها، متن مقدس رسمي شناخته نمي‌شدند. تا اينكه تعدد رساله‌ها موجب اختلاف‌نظر شد. به‌ويژه با پيدايش نوشته‌هاي گنوسي ـ مسيحي در قرن دوم ميلادي، نزاع‌هاي الهياتي به وجود آمد. در اين هنگام كليسا مي‌بايست مرز راست‌كيشي را تعيين مي‌كرد. علاوه براين، با توجه به آزار و اذيت‌هاي مسيحيان از سوي امپراطور روم، كليسا مي‌بايست كتاب مقدس خاص خود را كه ارزش جانفشاني به خاطر آن را داشته باشد، معلوم مي‌كرد. كليسا با در نظر گرفتن ميزان احترام و اعتباري كه كليساهاي مختلف براي برخي از نوشته‌ها قائل بودند، تلاش كرد با تعيين چند معيار از ميان تك‌نگاشت‌هاي موجود، كتاب‌هاي رسمي و قانوني را مشخص كند. معيارهايي كه كليسا وضع كرد، عبارت بودند از:
    1. سنت رسولي: يعني نوشته موردنظر به دست يكي از رسولان نوشته شده باشد؛
    2. راست‌كيشي: علاوه بر اينكه نوشته‌اي منسوب به رسولان بود، مي‌بايست محتواي آن نيز محتواي راست‌كيشي داشته باشد؛
    3. قدمت: هرچه نوشته‌اي به زمان عيسي نزديكتر بود، قابل اعتمادتر تلقي مي‌شد؛
    4. مورد استفاده قرار گرفتن: نوشته‌هايي كه بخصوص در كليساهاي بزرگ مورد استفاده و مورد توجه قرار داشتند، اعتبار بيشتري مي‌يافتند؛
    5. سازگاري با باورهاي رايج كليسا: متوني مقدس شمرده مي‌شدند كه با شرايط متغير الهياتي كليسا سازگار باشند؛
    6. الهام: تأكيد بر الهام براي آن بود كه بر الهياتي بودن و درستي متن تأكيد شود.
    در واقع، الهام معياري براي قانوني‌سازي نبود، بلكه نتيجه فرعي قانوني‌سازي بود! به اين ترتيب، با توجه به اين تحليل تاريخي، روشن شد، قانوني‌سازي فرايندي بود كه كليسا نقش تعيين‌كننده‌‌اي در آن داشت، به نظر مي‌رسد، قانوني‌سازي و تدوين عهد جديد، بيش از آنكه جنبه الاهي داشته باشد، جنبه تاريخي و بشري دارد.
     

    References: 
    • اسماعيل‌پور، ابوالقاسم، 1387، ادبيات گنوسي، تهران، اسطوره.
    • ايلخاني، محمد، 1374، «مذهب گنوسي»، معارف، دوره دوازدهم، ش 1و2، ص 15ـ31.
    • Ehrman, Bart D, 2011, An Orthodox Corruption of Scripture, New York, Oxford University Press.
    • Kaelber, Lutz, 1987, Montanus, The Encyclopedia of Religion, vol. 9, Farmington.
    • McDonald, Lee Martin and Sanders, James A, 2002, The Canon Debate, Chapter 11, Massachusetts, Hendrickson Publishers.
    • McDonald, Lee Martin, 1988, The Formation of the Christian Biblical Canon, Abingdon Press.
    • McDonald, Lee Martin, 2007, The Biblical Canon, Its Origin, Transmission and Authority, Massachusetts, Hendrickson Publishers.
    • Metzger, Bruce M, 1997, The Biblical Canon of the New Testament, Its Origin, Development and Significance, New York, Oxford University Press.
    • Robinson, James M, 1988, The Nag Hammadi Library in English, Brill.
    • Schaff, Philip, 2002, Ante Nicene Fathers, Vol.1, Grand Rapids Publisher.
    • Lapham, Fred, 2003, An Introduction to the New Testament Apocrypha, London, T&T Clark.
    • Theissen, Gred, 2003, A Theory of Primitive Christian Religion, Translated by John Bowden from the German, London, SCM Press.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    ستارزاده، وحید، مفتاح، احمدرضا.(1394) عوامل و معیارهای قانونی سازی عهد جدید. فصلنامه معرفت ادیان، 6(3)، 85-105

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    وحید ستارزاده؛ احمدرضا مفتاح."عوامل و معیارهای قانونی سازی عهد جدید". فصلنامه معرفت ادیان، 6، 3، 1394، 85-105

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    ستارزاده، وحید، مفتاح، احمدرضا.(1394) 'عوامل و معیارهای قانونی سازی عهد جدید'، فصلنامه معرفت ادیان، 6(3), pp. 85-105

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    ستارزاده، وحید، مفتاح، احمدرضا. عوامل و معیارهای قانونی سازی عهد جدید. معرفت ادیان، 6, 1394؛ 6(3): 85-105