بررسی دلایل موافقان و مخالفان شمایل در سنت کلامی مسیحیت
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
واژة «شمايل» از eikon يوناني، به معناي تصوير برگرفته شده و اكنون بهطوركلي دربارة نقاشيهايي با موضوعات يا صحنههايي مقدس از سرگذشت انسانهاي مقدس به كار ميرود (جونز، 2003، ج 7، ص 278) البته كاربرد اين واژه مختص به كليساي شرق ميباشد و در آنجا بر يك تصوير مقدس دلالت دارد. در ديدگاه ارتدوكس، شمايل به يك امر فراحسي اشاره دارد و ميكوشد تا آن را در يك نمادپردازي واقعگرايانه نشان دهد. در مقام تمايزگذاري بين شمايلهاي كليساي شرقي از تصاوير مذهبي در كليساي غرب، بايد اذعان داشت كه تصاوير در روم غربي، صرفاً ابزارهاي زيباشناسي براي آموزشِ عبادت و مراقبه هستند. درحاليكه شمايلها در كليساي شرقي، آشكارسازي امر متعالي است كه در [خفا و] درونذات(immanent) قرار دارد(كاليبز، 2005، ج 2، ص 641).
«تمثال»(portrat)، واژه ديگري است كه با شمايل متفاوت است؛ زيرا شمايلنگاران براي واقعگرايي تلاش نميكردند، بلكه شمايلها تنها نمادهاي قابل رؤيتي از پيشنمونهاي الهيشان بودند. در شمايلنگاري لباسها، نمادها، و ويژگيهاي خاصي گسترش داده ميشدند تا طبقات خاصي از مردان و زنان مقدس را نشان دهند. مثلاً، انبيا طومارهايي در دست دارند كه حاكي از عهد عتيق است و يا نويسندگانِ انجيل قباهاي كهنهاي به تن دارند و دستنوشتههايشان را نمايان ميكنند. [شاهد مطلب اينكه] براي شمايلنگاران بيزانسي، كتابهاي راهنمايي بهوجود آمد كه ويژگيهاي مخصوص هر چهره مقدسي را از جمله حالتهاي مربوط به صورت، مو و سن، فهرست ميكردند(جونز، 2003، ج 7، ص 279)، ولي در تمثالكشي، تلاش در كشيدن يك تصوير واقعي از انسان معمولي است.
واژة ديگري كه بايد به توضيح آن پرداخت، «شمايلشكني» (Iconoclasm) است. اين واژه، به معناي «شكستن تصوير» ميباشد و به مخالفان بازنمايي پيكر انسانهاي مقدس اشاره دارد. توضيح اينكه، هنر بيزانس پس از گذشت چند قرن از وجودش در بيزانس، توسط همان اصول كلي كه آن را بهوجود آورده بود، محكوم گرديد. زيباشناسي بيزانسي دشوارترين بحث در كل تاريخ زيباشناسي، يعني بحث از شمايلشكني را به وجود آورد. اگرچه متكلمان بيزانسي دامنة نقاشي را به موضوعات مذهبي محدود كردند، به گونهاي كه تنها موضوعاتِ نقاشيشده، مسيح و قديسان بودند، اما نسبت به تقدس و حتي كشيدن تصاوير اعتقادي مطرح شد و آن اينكه، تصاويري كه خدا را بازنمايي ميكردند، بايد از بين بروند. صاحبان قدرت دستور تخريب اين تصاوير را صادر كردند و اين دستورات اجرايي شدند(تاتاركیویچ، 2005، ج 2، ص 38).
مسئلة اصلي مقاله، بررسي زمينهها و دلايل سياسي ـ اجتماعي جريان شمايلدوستي يا شمايلشكني نيست، بلكه پرسش اصلي اين است كه از زمان پيدايش مسيحيت تا پايان ماجراي شمايلشكني، چه استدلالهايي توسط انديشمندان و متكلمان مسيحي در دفاع يا رد از تصاوير مقدس ارائه گرديده است؟
ازآنجاكه بين الهيات و هنر پيوندي ناگسستني برقرار است، ميتوان دريافت كه اين نزاع صرفاً يك دعواي كلامي نبوده، بلكه تأثير بسزايي در قلمرو هنر و زيبايي دارد. ازاينرو، بررسي آن ضرور به نظر ميرسد. به عبارت ديگر، از طريق پاسخ به اين پرسش، ميتوان به استدلالها و تغيير و تطوراتي كه در نگاه انديشمندان و متكلمان مسيحي نسبت به مسئله تصويرگري شمايلها پديد آمده، دست يافت و تأثير آن را بر قلمرو هنر و زيبايي دنبال كرد.
اما درباره پيشينة این تحقيق باید گفت که تاکنون تحقیق جامع و مستقلی برای آن صورت نگرفته است. با این حال میتوان از برخی منابع که در مورد هنر مسیحی نگاشته شده استفاده نمود:
دیویس. دنی و دیگر همکارانش(1388) در کتاب تاریخ هنر جنسن ابتدا به معنای شمایلها پرداختهاند و با اشارهای کوتاه به نزاع کلامی این بحث، جنبههای تکنیکی و محتوایی تصاویر را مطمح نظر قرار میدهند. ارنست گامبریچ (1390) نیز در فصل ششم از کتاب تاریخ هنر، در ذیل بحث از چگونگی تزیین بازیلیکاها، به اختلاف نظر مسیحیان روم شرقی و غربی درباره تصویرگری در قلمرو کلیساها پرداخته و برخی نگارهها را مورد تحلیل و بررسی قرار میدهد. محمد مددپور(1383) در جلد سوم و چهارم اثر خود، آشنایی با آرای متفکران درباره هنر، بیشتر جنبه تاریخی نزاع را مورد توجه قرار داده است و امیر نصری(1388) در بخش پایانی کتاب حکمت شمایلهای مسیحی، پس از ذکر مهمترین عوامل پیدایی نهضت شمایلشکنی، تنها برخی از ادله مخالفان و موافقان شمایل را بیان نموده بیآنکه سیر تطور اندیشهها و یا تأثیر زیباشناسانة نزاع را مورد کنکاش قرار دهد.
سير تاريخي بحث
سُنّت، از لوقاي انجيلنگار به عنوان اولين نقاشِ شمايل، و از مريم مقدس و كودك به عنوان اولين موضوعات نقاشي شده نام ميبرد. در مورد ديگر شمايلها گفته شده كه بهوسيله دست انسان ساخته نشدهاند. براي نمونه، Mandylion، همان لباسي كه معتقدند با خطوط چهره مسيح نقش انداخته شده است، يك چنين شمايلي است. تنها تا قرن ششم ميتوان اصل شمايلهاي مسيحي را با تضمين پيدا كرد، اما اسناد متني بهكارگيري آن را در پيش از قرن ششم اثبات ميكند. اوسبيوس، اسقف قرن چهارمي قيصريه در فلسطين، از اينكه شمايل مسيح و حواريون را ديده است، مينويسد. او اصل تقديس شمايل را به «پيشينيان»، يعني همان كساني كه از شمايلها در آئينهاي شركآميزشان استفاده كردند، بازميگرداند(جونز، 2003، ج 7، ص 279).
در قرن هفتم ميلادي، شمايل تقريباً بر هر جنبهاي از زندگي بيزانسي سايه افكند. شمايل خيالي عيسي و صليب وي، نهتنها از اشياي متبركه محسوب ميشدند، بلكه به طلسمهاي جادويي تبديل شدند. زندگي اين مردم در ساحت خيال، آنها را واميداشت كه در برابر تصاوير و پيكرهها به سجده بيفتند و آنها را ببوسند و در مقابلشان شمع، عود و عبير بسوزانند و از نفوذ غيبي آنها انتظار معجزه داشته باشند. در سال 725، امپراتور لئوي سوم ايسوريايي، از اين زيادهروي ايمان عامه آزردهخاطر گرديد (ر.ك: دورانت، 1385، ج4، ص547) و اولين فرمان را در رد تصاوير صادر نمود. بلافاصله نزاع بالا گرفت؛ زيرا پاپ گريگوري دوم، نهتنها فرمان را به رسميت نشناخت، بلكه امپراتور را تكفير كرد. پس از مرگ لئوي سوم و گريگوري دوم، و در زمانِ امپراتوران و پاپهاي بعدي بحث داغتر شد. پس از شوراي كليسايي سال 731، كه شمايلشكنان را تكفير كرد، امپراتور كنستانتين پنجم (741ـ775)، به فعاليتهايش باز هم بيشتر شدت بخشيد و با دستورات و نامهها، محكوميت تصاوير مسيح و قديسان را موجه دانست. در طولِ سلطنت وي، بزرگترين انهدامِ آثار هنري رخ داد(تاتاركیویچ، 2005، ج 2، ص 38ـ39).
فرزند كنستانتين، لئوي چهارم (780ـ 775) نيز خطمشي پدر را ادامه داد، ولي به هنگام مرگ، پسر ده ساله خود كنستانتين ششم را به مقام امپراتوري (780ـ797) برگزيد و بيوة خود امپراتريس ايرنه را به سِمَت نائباللسطنة دوران نوجواني پسرش منصوب نمود. امپراتريس به دليل همدلي با احساسات مذهبي مردم و بدون سروصدا، به اجراي فرامين تمثالشكني خاتمه داد (ر.ك: دورانت، 1385، ج4، ص548).
اما نزاع براي تصاوير، در جاي ديگري بازتاب يافت. در راستاي تحقق خواستة شارلماني، انجمن اسقفان در فرانكفورت در سال 794، حكم شوراي نيقيه را مغرضانه لغو كردند و به سرعت يك تغيير در بيزانس نيز رخ داد. از 813 به بعد، در زمان لئوي پنجم ارمني (813ـ820)، دومين موج از شمايلشكني آغاز شد. در دوران امپراتور تئوفيلوس(829 ـ 842)، نزاع هنوز با تعصب آشكار ادامه داشت، هرچند اكنون نزاع فقط در خود قسطنطنيه بود. تنها پس از مرگ وي در سال 842، و پس از صد سال درگيري، نزاع با پيروزي قاطعِ شمايلدوستان به پايان رسيد(تاتاركیویچ، 2005، ج 2، ص 39).
مخالفان شمايل
شمايلشكنان، اهداف قابل ستايشي را در نظر داشتند. آنها ميخواستند عبادت ديني را اصلاح كنند و بتپرستي و الحادي كردن دين را ريشهكن كنند. اگر آنها در برابر مخالفانشان از پا درآمدند، به دليل روشنفكري و ناتوانيشان در اين امر بود كه منظور خود را به تودههاي مردم بفهمانند. ديدگاه شمايلشكني، گاه به صورت متعادل و گاه بسيار افراطي مطرح شد. شمايلشكني در شكل متعادل، مخالف با تقديس تصاوير بود، ولي در شكل افراطي، مخالف هرگونه استفاده از تصاوير بود، [بهگونهايكه] دعوت به تخريبشان مينمود(همان، ص 40).
ترتوليان (160ـ 240م)
دلائل محكوميت تصاوير از نظر ترتوليان، به عنوان يكي از آباي كليساي لاتين بدين شرح است:
1. هنر به عنوان يك خطر اجتماعي
دليل عمده ترتوليان براي طرد هنر و تصوير، تأثير خطرناك اثر هنري بر تماشاگران است. براي وي و به هنگام ملاحظة مجسمه، در نقاشي يا اجرا آنچه اهميت دارد، تأثيرگذاري بر تماشاگران است. اينكه ترتوليان، شيء هنري را بهمثابه تماميت پيامدهاي اجتماعياش در نظر ميگيرد، به بهترين شكل در كتاب درباره بتپرستي ديده ميشود. اين كتابچه، يك نكوهش شديد از مجسمههاست. اما به طور خاص، چه چيزي همراه با مجسمهها نكوهيده و نامطلوب است؟ درواقع چرا تصوير تراشيده شده يا قالبگيري شده، منفور است؟ براي ترتوليان، پاسخ روشن به نظر ميرسد: مجسمه بايد كنار گذاشته شود؛ زيرا يك شيء گناهآميز است؛ چراكه مردم آن را پرستش ميكنند. ترتوليان معتقد است: ويژگي ذاتي مجسمه و به معناي دقيق كلمه، هر كار هنري اين قابليت تحت تأثير قرار دادن تماشاگر است. بنابراين، او نهتنها مجسمههايي را كه در واقع در مراسم بتپرستي به كار گرفته شدهاند، محكوم ميكند، بلكه هر مجسمهاي را، حتي آنهايي كه هنوز ساخته نشدهاند، طرد ميكند. از نظر وي، سرشت خود مجسمه استعداد بهكارگيري در مراسم پرستش بتپرستانه را دارد و با توجه به اشتباهات طبيعت انساني، سرانجام بتپرستي واقعي را ارتقا خواهد داد(باراش، 1995، ص 113ـ114).
2. تصاوير، نشانهاي از شرك
دليل ديگري كه نقش مهمي در انديشه ترتوليان دارد و البته ارتباط نزديكي با دليل قبل دارد، اين است كه تصوير، مجسمه، نقاشي و هر چيزِ مربوط به هنرهاي تجسمي، همه دلايل و مظاهر شرك هستند. هرجا تصاوير هستند، اعتقادات مشركانه، شيوههاي زندگي و فرهنگ مشركانه به طوركلي وجود دارند. تصاوير مشخصة شرك هستند؛ هيچ چيز بيش از استفاده از تصاوير تجسمي و تعلق خاطر به آنها مخصوصِ فرهنگ مشركانه نيست. ازاينرو، دليل محكوميت تصاوير براي يك مسيحي مشخص است؛ يعني چون مسيحيان ميخواهند به دور از جهان مشركان اطرافشان باقي بمانند، بايد خودشان را از هرگونه تماسي با تصاوير قطع كنند(همان، ص 116).
3. هنرمند، عصيانگري در برابر خدا
دليل ديگر محكوميت اثر هنري، رفتار طغيانگرانة هنرمند در برابر خداست. شكل دادن به يك شخص، كاري است كه به حق تنها به خدا تعلق دارد. هنرمند از طريق شكل دادن به تصوير بشري در سنگ يا رنگ، يا بهوسيله تقليد كردن حركات انسان بر روي صحنه نمايش، به نوعي چشم و همچشمي كردن با خدا و تلاش براي تصاحب كار خدا را دارد. هنرمند با انجام چنين كاري، به معناي واقعي، رقيب خدا ميگردد. اين برداشت پرومتهاي از رفتار هنرمند، سبب ميشود تا هنرمند در مجاورت شيطان، دشمن اصلي خدا قرار گيرد(همان، ص 118).
4. رد كاثارسيس (katharsis)
ترتوليان از تأثير عاطفي عميقي كه اثر هنري بر تماشاگرش دارد، كاملاً آگاه است. ويژگي عاطفي اثر هنري و قدرت جادويي آن براي تحريك و برانگيختن احساسات، به روشنترين شكل در رسالهاش دربارة تئاتر بحث ميشود. اما اين مطلب هنگامي كه وي مشغول نوشتن ديگر رسالههايش درباره هنرها بود، همچنان ذهن او را مشغول كرد(همان، ص 119). ترتوليان معتقد است: خشم و دعوايي كه تماشاگر به هنگام تماشاي يك نمايش تجربه ميكند، خشم و دعوايي واقعي است و هرگز متفاوت از آن خشم و دعوايي نيستند كه بهوسيله هر حادثة عادي در زندگي معمولي برانگيخته ميشوند. وقتي كه ما هيجانها را در زندگي واقعي محكوم ميكنيم، بايد آن هيجانهايي كه بهوسيله نمايش برانگيخته ميشوند را نيز طرد كنيم. وي بر اين باور است كه احساساتي كه بهوسيله هنر بهوجود ميآيند، به يك معني نسبت به احساساتي كه در زندگي روزمره تجربه ميشوند، بايد بيشتر محكوم شوند(همان، ص 120).
با اين بيان روشن شد كه در اينجا ترتوليان در نقطة مقابل يكي از اركان اصلي فلسفة هنر ارسطو قرار ميگيرد. توضيح اينكه، يكي از ايرادهاي افلاطون به هنر و از جمله تراژدي اين بود كه تماشاي آن در آدمي احساس ترحم و ترس را زنده ميكند و موجب ميشود تا آدميان به لحاظ عاطفي دچار ضعف گردند. ارسطو در پاسخ به اين انتقاد استادش پاسخ ميدهد كه هنر ميتواند موجب كاثارسيس گردد. گرچه مدتها متفكران درباره منظور وي از كاثارسيس اختلافنظر داشتند، ولي امروزه آنها بر اين مسئله توافق دارند كه مقصود ارسطو اين بود كه تراژدي ميتواند احساسات تماشاگران خود را تخليه كرده، ايشان را به يك آرامش دروني برساند (ر.ك: تاتاركيويچ، 1392، ج1، ص292ـ293)؛ بدين معنا كه مخاطبِ يك تراژدي از طريق تجربة ترحم و ترس، احساسات دروني خود را آزاد ميكند و به نوعي پالايش عواطف دست ميزند و اين همان چيزي است كه ترتوليان در برابر آن موضع ميگيرد؛ چراكه وي دل نگران تهييجهاي روحي بود كه هنر ميتوانست بهوجود آورد.
اريگن (حدود 185ـ پس از 254م)
دلايل طرد اريگن عبارت است از:
1. نارسايي تصوير
يكي از عواملي كه موجب شد در انديشه اريگن، تصوير امر الوهي رد شود، اين است كه تصوير نميتواند و هرگز نخواهد توانست بازتاب كافي براي اصل يعني خدا باشد. اين امر نشان ميدهد كه زمينه عقلاني رويكرد اريگن نسبت به تصوير كاملاً متفاوت از رويكرد ترتوليان است. براي اريگن، اين تأثير اجتماعي تصوير مقدس نيست كه اهميت دارد؛ يعني وي مشكل تصوير مقدس را در نسبت ميان شمايلي كه بازنماييكنندة تصوير الهي است و تماشاگري كه آن را مشاهده ميكند، مستقر نميكند، بلكه او مشكل را در ارتباط ميان آن بازنمايي كه در شمايل ديده ميشود و آن الگوي الهي كه خودِ اين شمايل مدعي است كه آن را بازنمايي ميكند، قرار ميدهد. به عبارت ديگر، اريگن نميپرسد كه تصوير با مردم چه ميكند؟ بلكه ميپرسد چگونه يك بازنمايي امر الوهي كه شمايل آن را فراهم ميكند، معتبر يا «واقعي» است؟ وقتي مسئله اعتبار تصوير بدين شكل مطرح ميشود، پاسخ تنها ميتواند يك طرد مطلق باشد(باراش، 1995، ص 135ـ136).
2. عدم امكان بازنمايي
اريگن در پيشگفتار بخش اول از كتاب دربارة اصول، پيدايش مسيح از خداي پدر را توصيف ميكند. وي بر اين باور است كه همانگونه كه اراده از ذهن نشئت ميگيرد، بدون اينكه از ذهن حصهاي جدا شود و يا [اراده] وجودي مجزا از ذهن داشته باشد، به همين گونه پسر از پدر ناشي ميشود. پدر اينگونه پسر را به عنوان تصويرش ايجاد كرد. اما همانطور كه پدر ذاتاً غيرقابل رؤيت است، پسر نيز يك «تصوير غيرقابل رؤيت» است. همانگونه كه هيچ امر جسمي در پدر نيست، پس هيچ چيزي نميتواند فرض شود كه در پسر باشد تا بتواند بهوسيله حواس ادراك شود(همان، ص 136ـ137) و در نتيجه، توسط هنرمند به تصوير درآيد.
اوسبيوس (حدود ۲۶۳ـ۳۳۹ م)
در آغاز قرن چهارم و پس از اينكه حداقل براي يك قرن و نيم، هنر شمايلي بهكار گرفته شده بود، اوسبيوس، در نامهاي به قسطنطنيه استدلالهايي را در رد بهكارگيري شمايلهاي مسيح بهكار برد. از مضمون اين نامه روشن ميگردد كه خواهر قسطنطين، از اوسبيوس درخواست ميكند تا تصويري از مسيح را براي وي بفرستد كه با مخالفت اوسبيوس مواجه ميشود. متن نامه بدين شرح است:
شما براي من درباره برخي تصاوير فرضي مسيح نوشتيد كه از من خواستيد تا تصوير را براي شما بفرستم. اينك چه نوع چيزي است اين چيزي كه شما آن را تصوير مسيح ميناميد؟ [اوسبيوس از دو فرم مسيح سخن ميگويد]. آيا صورت حقيقي و تغييرناپذير وي را ميخواهيد كه خصوصيتهاي اساسي او را دارد، يا آن صورتي كه او بهخاطر ما گرفت هنگامي كه به شكل غلامي درآمد؟... شما تصويرش به عنوان غلام را طلبيديد كه از جسم... اما آن نيز همانطور كه به ما ياد دادهاند، با جلال الوهيتش در هم آميخته ميشود، بهگونهايكه بخش فناپذير بهوسيله طولِ زندگي از بين رفت. [سپس، اوسبيوس از عروج و تجلي سخن ميگويد] هنگامي كه رُخَش همچون خورشيد و جامهاش چون نور درخشيد. چه كسي بهوسيله رنگهاي مرده و تصويرهاي بيجان خواهد توانست تابش درخشنده و برق زنندة چنين جلال و بزرگي را بازنمايي كند، درحاليكه حواريون فوق بشرياش حتي نتوانستند تحمل كنند كه در اين هيئت به او بنگرند و به صورتشان افتادند و بدين نحو اعتراف كردند كه ديدن را نميتوانستند تحمل كنند. چطور كسي ميتواند تصويري از يك چنين شكل شگفتانگيز و دستنيافتني را نقاشي كند ـ به هر ترتيب، اگر اطلاق [شكل] بر ذات الهي و روحاني مناسب باشد ـ مگر اينكه نقاش، مثل مشركان بيايمان، چيزهايي را بازنمايي كند كه شباهت محتمل با چيزي ندارد...؟ ... اما اگر شما از من تصوير را تقاضا ميكنيد، نه از آن فرمش كه به يك خدا تغيير شكل داد، بلكه از آن جسم ميراي پيش از تغييرش، آيا ميتواند بدين خاطر باشد كه شما آن قطعهاي را [از كتاب مقدس] كه خدا مقرر ميدارد كه نبايد شبيهي از آنچه در آسمان يا آنچه در زير زمين است درست شود، فراموش كردهايد؟(کارتلیج، 2001، ص 13).
از محتواي اين نامه روشن ميشود كه استدلال وي مبتني بر بحث كلامي دو طبيعت داشتن عيسي است. اوسبيوس معتقد است: به طور قطع طبيعت الهي عيسي را نميتوان ترسيم كرد. اما در مورد طبيعت انساني مسيح معتقد است كه صورت تجسديافته وي نيز قابل تصويرگري نيست؛ زيرا با الوهيتش در هم آميخته، و غيرقابل تفكيك است و چون طبيعت الهي او بر طبيعت انسانياش غلبه داشت، شاگردانش نتوانستند به وي بنگرند، به هر حال، عيسي انسان بود و از اين جهت ميتوانست مورد نقاشي واقع شود، ولي اوسبيوس، با توسل به كتاب مقدس، به تصوير كشيدن اين وجه را نيز منكر ميشود.
البته بايد توجه داشت كه اوسبيوس بهطور منسجم و يكدست در برابر هنر تصويرگري شمايلها قرار نميگيرد. وي در كتاب زندگي كنستانتين، با بيخيالي از سخاوت امپراتور در تزيين بسياري از كليساها با تصاوير گزارش ميدهد، و بي آنكه مردود بشمارد، يادآور مجسمههايي از شبان خوب و دانيال نبي در بين شيرهايي ميشود كه امپراتور در قسطنطنيه براي تزيين فوارههاي عمومي برپا كرد. در كتاب تاريخ كليسا، او مجسمهاي از مسيح را كه در فلپي قيصريه ديد، بدون يك كلمه انتقاد توصيف ميكند و [در اين كتاب] گفته شده كه اين مجسمه، به عنوان نشانه سپاسگزاري توسط زني كه در كفرناحوم، به دليل مشكل خوني شفا يافت، برپاشده است. با وجود اين، اوسبيوس به عنوان مخالف هنر مسيحي محسوب ميشود(همان، ص 13ـ14).
اپيفانيوس (متوفاي 403م)
وي در نامهاي كه به امپراتور تئودسيوس مينويسد، به دلايلي بر محكوميت تصاوير متوسل ميگردد كه در ذيل به آن ميپردازيم:
1. استناد به سيرة قدما
اپيفانوس معتقد است: كشيدن تصوير امري است كه در ميان آباء و اسقفان قديم سابقه نداشته و هيچيك از آنها، نهتنها به تصويرگري از مسيح دست نزدهاند، بلكه حتي تصوير انبيا و مشايخ قديم و رسولان را نيز نكشيدهاند(رك: پيترز، 1384، ج3، ص 108).
2. عدم اعتبار تصاوير
وي در بخش ديگري از نامه خود به امپراتور اظهار ميدارد كه هنرمندان با ارائه سيماي عيسي و قديسان، به اشكال مختلف بر اساس هوا و هوس خويش عمل ميكنند بهگونهايكه يك شخص را گاهي پير و گاهي جوان به تصوير ميكشند و با دخالت در چيزهايي كه هرگز نديدهاند، مرتكب دروغگويي ميشوند. مثلاً منجي را با موهاي بلند ترسيم ميكنند و اين را از لقب ناصري وي حدس ميزنند، بدين دليل كه ناصريان موهايي بلند دارند (همان).
مدافعان شمايل
نظريه شمايلشكني بيشتر مولود آن نگاه تنزيهي بود كه دين يهود بر جامعة مسيحي اوليه بر جاي گذاشته بود. گرچه اين ديدگاه در ابتدا توانست پيشرفت كند، ولي هرچه زمان گذشت و مسيحيت از دين يهود فاصله گرفت، تفكر تنزيهي كنار رفته، رويكرد تشبيهي جايگزين گرديد. پيدايش و گسترش اين رويكرد موجب شد كه نظريهپردازان به اقتضاي آن دست به انديشهورزي زنند.
لئونتيوس (قرن هفتم)
از نظر لئونتيوس تصوير نقش وساطت را ايفا ميكند: وي در كتابي كه در رد بر يهود نوشته، خطاب به يهوديان چنين استدلال ميكند: همانطوري كه شما به كتاب تورات تعظيم ميكنيد، ولي تعظيم شما نه به كاغذ و مركب، بلكه به كلمات آن است، مسيحيان نيز هنگامي كه شمايل عيسي را در دست ميگيرند، در واقع تعظيم خود را متوجه مسيح ميكنند. همانطور كه وقتي يعقوب پيراهن خون آلود يوسف را ميبوسيد، احساس ميكرد كه او را در آغوش گرفته، مسيحيان نيز تصور ميكنند كه با داشتن شمايل، مسيح يا رسولان و شهدا را با خود دارند (همان، ص 109).
يوحناي دمشقي (676ـ ۷۴۹م)
وي در دفاع از شمايلها، به دلايل متعددي استناد ميورزد كه در ذيل بيان ميگردد:
1. معناي تصوير
اول كاري كه يوحنا در دفاع از تصاوير ارائه ميكند، اين است كه ميكوشد تا به تعريفي از آن دست يازد. وي در اينباره چنين ميگويد:
بنابراين يك تصوير، شكل يا طرح و نقش چيزي است كه فيحد ذاته نشانگر چيزي است كه ترسيم ميشود. به هر حال، بيترديد تصوير مانند پيشنمون نيست. به عبارت ديگر، در هر موردي آنچه تصوير ميشود ـ براي تصوير يك چيزي است، و آن چيزي كه ترسيم ميشود امر ديگري است ـ و مسلماً بين آنها [تصوير و پيشنمون] تفاوت ديده ميشود؛ زيرا آنها عين هم نيستند (نوبل، 2009، ص 89ـ90).
در تحليل اين تعريف نكاتي چند به نظر ميرسد:
الف. يوحنا با توصيف تصوير به عنوان يك «شكل»، يعني با ديدن آن به عنوان يك كپي و مقايسه آن با اصل، [در واقع ] ميگويد كه تصوير از واقعيت كمتري نسبت به آنچه تصوير آن را ميكشد، برخوردار است(باراش، 1995، ص 195).
ب. در دومين ادعاي يوحنا، كانون بحث تغيير ميكند؛ زيرا وي در ادامه نميپرسد يك تصوير چيست؟ بلكه تقريباً ميپرسد كه تصوير چه ميكند. با تأكيد بر اينكه تصوير نشان ميدهد آنچه را كه ترسيم ميكند، او خاطرنشان ميكند كه «نشان دادن» كاركرد تصوير است كه وي آن را به عنوان شيءِ حقيقي تعريف در نظر ميگيرد. حتي مهمتر اينكه چگونه تصوير نشان ميدهد آنچه را كه به نمايش ميگذارد. يوحناي دمشقي ميگويد: تصوير «فيحد ذاته» نشان ميدهد آنچه را كه ترسيم ميكند(همان، ص 196).
ج. يوحنا متوجه تفاوت بين پيشنمون و تصوير نه در فرمشان، بلكه در جوهرشان (ماده) بود. شاهد مطلب اينكه وي در سومين سخنراني خود ميگويد: «تصويري از يك انسان حتي اگر مشابه فرم جسمانياش باشد، نميتواند شامل قدرتهاي ذهني او شود. آن تصوير حيات ندارد، نميتواند فكر كند، يا صحبت كند، يا حركت كند». اگرچه اين قطعه دربارة يك تصويرِ مصنوعِ انسان، يعني از اثر يك هنرمند، صحبت نميكند، [اما] به ما اجازه ميدهد تا دربارة شمايل نقاشي شده نتيجه بگيريم. اصولاً محصول هنرمند ميتواند كاملاً شبيه با پيدايش انسان زندهاي باشد كه تصوير ميشود. تفاوت در شكل نيست، بلكه در جوهرشان است(همان، ص 197).
بنابراين، روشن شد كه از يكسو، وي بر اين باور است كه شمايل با الگوي ازلي خود معيت جوهري ندارد، بلكه تفاوت بنياديني ميان تصوير و انگاره ازلي وجود دارد (رك: نصري، 1388، ص 185) و از سوي ديگر، به لحاظ فرم ميان تصوير و پيشنمون شباهت وجود دارد. همين شباهت براي توجيه تقديس شمايلها كافي خواهد بود(تاتاركیویچ، 2005، ج 2، ص 41). به عبارت ديگر، اين تمايزگذاري ميان پيشنمون و شمايل، منجر به يك تمايز بين يك پرستش عابدانه كه تنها متوجه تثليث است و بين پرستش اضافي و اعتباري (يعني تقديس) كه متوجه شمايل مسيح و قديسانش است، ميگردد(جیاکلس، 2005، ص 134).
2. غرض و فايده شمايل
در اين مرحله يوحنا ميپرسد: چرا تصاوير بهوجود ميآيند؟ او پاسخ ميدهد: «همه تصاوير آن چيزهايي را كه پنهانياند، آشكار و قابل رؤيت ميكنند». يوحنا براي توضيح مطلبخود ميگويد: يك شخص نميتواند شناخت بيواسطه از چيزي كه غيرقابل رؤيت است ـ مثلاً روح ـ يا از اموري كه در مكان يا روزگار خيلي دورتري هستند، داشته باشد. پس تصاوير وجود دارند تا با آشكار كردن و قابل رؤيت نمودنِ امور پنهاني، شناخت را ارتقا دهند(نوبل، 2009، ص 90). از سوي ديگر، همه مردم سواد يا وقت خواندن ندارند، لذا پدران مصلحت دانستند تا حوادث مسيح از طريق شمايل توصيف شوند تا ما با ديدن اين تصاوير، مصائب خداوند را به ياد آوريم. به عبارت ديگر، ارزش فرهنگي تصاوير، همان فايدهاي را دارد كه كتاب براي باسوادان دارد (رك: پيترز،1384، ج 3، ص 116).
3. انواع تصوير
يوحنا به شمارش انواع ممكن تصوير ميپردازد و معتقد است: شش نوع تصوير وجود دارد. نخست، پسر به عنوان تصوير كاملي از پدر است. اين يك تصوير طبيعي است و بايد بر همة ديگر انواع مقدم باشد. دوم، علمِ غيب خدا به موجوداتي است كه بعداً پديد ميآيند. ازآنجاكه نقشه خدا غيرقابل تغيير است، طرحهاي او براي آفرينشش نيز غيرقابل تغييرند. سومين نوع تصوير، انسان است كه توسط خدا و به عنوان تصويري از خودش درست شد. البته انسان در ذات الهي سهيم نيست، اما از طريق تقليد، خدا را منعكس ميكند. چهارمين نوع تصوير، «ارواح، شكلها و انواعِ » چيزهاي غيرقابل رؤيت و بيجسم هستند كه در كتاب مقدس بيان ميشوند. مثالي كه يوحنا براي اين مورد ميزند ملائكه است. پنجمين نوع تصوير، دلالت دارد بر آن چيزي كه اتفاق خواهد افتاد. بنابراين، شعلهور شدن بوته يا عصاي هارون خبر از تئوتوكوس [لقب يوناني مريم عذرا و به معناي حامل خدا] ميدهد يا ابرها و آبهاي دريا بر فيضِ غسل تعميدي اشاره دارند. ششمين نوع تصوير، به منظور يادبودي از حوادث گذشته ساخته ميشود.
با اين طبقهبندي تصاوير، يوحنا آشكارا درصدد است تا منتقداني را كه تنها يك نوع از اين تصاوير را در اقدامي براي بياعتبار كردن همه تصاوير طرد كردهاند، درهم كوبد. او [درواقع] نشان ميدهد كه موضوع تصويرگري بسيار پيچيده است(نوبل، 2009، ص 90) و از طرفي، اقدام اصلي يوحنا براي دفاع از شمايل، با نشان دادن اين بود كه شمايل بخشي از سلسلة كيهاني تصاوير است(باراش، 1995، ص 236).
سپس يوحنا ميپرسد: چه چيزي ميتواند ترسيم شود؟ وي در پاسخ ميگويد: تصاوير ممكن است درباره چيزهاي فيزيكي ساخته شوند كه شكل دارند، اجسامي كه محدود ميشوند و رنگ دارند. اما تصاوير نيز ميتوانند دربارة موجوداتي ساخته شوند كه شكل فيزيكي ندارند، مثل فرشتگان. تصاوير جسماني ميتواند از چنين موجوداتي طراحي شود، همانگونه كه موسي از كروبيان تصاويري درست نمود. آنهايي كه محترماند به چنين تصاويري نگاه ميكنند و از طريق وسايل فيزيكي يك مشاهده غيرجسماني و عقلاني را ادراك ميكنند كه بهوجود آمده بود(نوبل، 2009، ص 90).
تئودور استوديت (759ـ826 م)
پاسخ تئودور به استدلال شمايلشكنان
شمايلشكنان، مدافعانِ شمايلها را با برهان ذوحدين معروفي مواجه ساختند و آن اينكه مسيح دو طبيعت متفاوت دارد: يكي الوهي و يكي انساني. هر دو طبيعت براي مسيح ضروري است. اما نبايد آنها با يكديگر خلط شوند، بهطوريكه آنها به يك تك طبيعت تبديل شوند. آنها بايد متمايز از يكديگر باقي بمانند. اين مطلب در مورد مسئلة شمايلهاي نقاشيشده بدين معناست كه يكي از طبيعتهاي مسيح، يعني طبيعت جسماني وي، ميتواند ترسيم شود. درحاليكه طبيعت ديگر يعني طبيعت الوهي، كاملاً فراتر از دسترس تصوير است(باراش، 1995، ص 266). اكنون، اگر فرض كنيد كه در مسيح با طبيعت انساني و جسماني كاملاً طبيعت امر الوهي از بين رفت، بهطوريكه تصويرِ شكلِ جسماني مسيح كاملاً ماهيت امر الوهي را منعكس ميكند، ممكن است نتيجه بگيريد كه در واقع يك تصوير مناسب از منجي امكانپذير است. [اما] به هر حال، چنين فرضي متضمن بدعت مهمي، مشهور به بدعت تك جوهري خواهد بود. از سوي ديگر، شما بايد فرض كنيد كه شمايل تنها طبيعت انساني مسيح را نشان ميدهد، در اين صورت، شما صرفاً شمايل را به عنوان يك تصوير كامل و مناسب از مسيح بياعتبار نخواهيد كرد، بلكه علاوه بر اين، بدعت ديگري مرتكب خواهيد شد كه عبارت است از: جدا كردن دو طبيعت منجي، بدعتي كه به نسطوري معروف است. در هر دو مورد، گروه شمايلشكنان نتيجه ميگيرند كه يك اجراي مصور از مسيح به خاطر دلايل كلامي غيرقابل قبول است(همان، ص 267).
اما تئودور نيز با يك برهان ذوحدين به استدلال شمايلشكنان پاسخ ميدهد:
اگر ما ادعا كنيم كه مسيح نميتواند تصوير شود، بدين دليل كه او شبيه هيچ موجود انساني نيست؛ يعني او يك طبيعت انساني كاملي ندارد. در اين صورت، ما به دليل بدعت ديگري يعني بدعت Docetism (آموزهاي كه مدعي است جسم مسيح غايب بود يا توهم بود)، مقصريم كه نقش مهمي در انديشه مسيحيت نخستين ايفا كرد. از سوي ديگر، بايد فرض كنيم كه مسيح نميتواند تصوير شود؛ زيرا در شخص او دو طبيعت كاملاً ادغام شدند، به طوري كه در واقع تنها يك طبيعت پيدا كرد. در اين صورت، ما به بدعت تك جوهري برخواهيم گشت. [با اين توضيحات] معلوم ميشود كه اين ادعا كه مسيح نميتواند ترسيم شود، كمتر از ادعاي خلافِ آن بدعتآميز نيست(همان). تئودور استوديت به شق ثالثي براي باور دو شقي شمايلشكنان معتقد است. از منظر وي، ما به هنگام بازنمايي مسيح، به بازنمايي جنبه الوهي يا انساني عيسي نميپردازيم، بلكه به بازنمايي فرديت وي ميپردازيم. اين بازنمايي، به نحوي دو طبيعتِ الوهي و انساني مسيح را با يكديگر متحد ميسازد. در اين مورد، هيچ اختلاط و تقسيمي در كار نيست (رك: نصري، 1388، ص186ـ 187).
تفاوت ديدگاه يوحناي دمشقي و تئودور استوديت
از نظر يوحناي دمشقي، تصوير به پيشنمون الهياش شباهت دارد. همين امر براي توجيه تقديس شمايلها كافي بود. اما تئودور استوديت، با تأكيدش بر اينكه تصاوير مسيح نهتنها به مسيح شباهت دارند، بلكه عينِ او هستند، حتي فراتر از يوحنا رفت. [البته] اين يك همساني در ماده (ماده در تصوير، چوب و رنگ است) يا حتي در ذات نبود، بلكه همساني در شخص بود. او اين ديدگاه الوهيت تصوير را با ارجاع به فلسفة نوافلاطوني و ديونوسيوسي موجه ساخت. بر اساس اين نظريه، مراتب پايينتر وجود از مراتب بالاتر ناشي ميشوند و بازتابي از آنها هستند. هر مخلوقي، بهويژه انسان، تجلي و تصويري از خداست. در خصوص نقاشي، اين ديدگاه بدين معناست كه تصاوير مسيح نيز تجليات او هستند. [بنابراين]، نقاشان تصورشان از خدا را تصوير نميكنند، بلكه خود خدا، يعني همان پيشنمون كسي است كه بهوسيله تجلي وارد ماده ميشود(تاتاركیویچ، 2005، ج 2، ص 41).
تأثير نزاع شمايلگرايي و شمايلشكني بر هنر و زيباشناسي
از طريق نظريه شمايلدوستان، در تاريخ زيباشناسي، غيرمعموليترين نظريه هنر مطرح گرديد و آن اين بود كه يك تصوير به عنوان پارهاي از وجود الهي درك شد و بهوسيله شباهتش به پيشنمون متعالي، مورد داوري قرار گرفت. [البته]، ديگر هيچگاه در تاريخ زيباشناسي يك چنين ديدگاه افراطي مطرح نشد. بر اساس اين ديدگاه، [ديگر] هنر نميتوانست توليد طبيعت باشد؛ زيرا در مورد آن چنين فرض شد كه پيشنمون متعالي را ترسيم ميكند [و از طرفي]، به لطفِ نظريه دوستداران شمايل، آثار هنري يك ارزش رازورزانهاي به دست آوردند كه در كليساي غرب وجود نداشت. اين نظريه، عهدهدار خلق انواع آثار شمايلنگارانه براي بيزانسيهايي بود كه به ارتباط ميان اصل فراطبيعي و آنچه براي قرنها در هنرشان باقي مانده بود، معتقد شدند(همان، ص 42).
اما دربارة تأثير شمايلشكني بر زيباشناسي و هنر بايد گفت: از جهتي فعاليت شمايلشكنان تأثيري سازنده بر هنر و بر نظرية هنر داشت. [از طرفي،] منجر به نظرية رازورزي هنر شمايلدوستان گرديد [و از طرفي ديگر]، موجب شد تا خود شمايلشكنان هنر رئاليستي را باب كنند [و حال آن كه] تا آن زمان تنها هنر ديني ايدئاليستي در جامعه مذهبي بيزانس وجود داشت. امپراتوراني كه مخالف هنر ديني بودند و آن را تخريب ميكردند، هنر غيرديني را مورد حمايت خود قرار داده و وارد كليسا نمودند. [به عنوان نمونه]، كنستانتين پنجم به جاي صحنههاي زندگي مسيح، در كليسايي در قسطنطنيه تصوير درختان، پرندگان، حيوانات، طاووس و دُرناها را نشاند، يعني چيزهايي كه شبيه خدا نبودند(همان، ص 42ـ43).
نتيجهگيري
با توجه به آنچه گذشت، ميتوان گفت:
1. دلايل مخالفان تصويرگري در تمدن مسيحيت عبارت است از:
الف. تصوير خطر پيدايش بتپرستي را به همراه دارد.
ب. تصوير مظهر شرك است.
ج. هنرمند با تصويرگري به عصيانگري در برابر خدا دست ميزند.
د. تصوير موجب تحريك احساسات مخاطب ميگردد.
ه. تصوير نميتواند خدا را به طور شايسته بازنمايي كند.
و. ازآنجاكه در پسر همچون پدر جسمانيتي وجود ندارد، نميتوان امر غيرقابل رؤيت را بازنمايي نمود.
ز. عيسي از دو طبيعت انساني و الوهي برخوردار است: طبيعت الهي عيسي را كه نميتوان ترسيم كرد و طبيعت انساني وي نيز قابل تصويرگري نيست؛ زيرا اگر منظور از طبيعت انساني مسيح، همان صورت تجسد يافته او باشد، در اين صورت خواهيم گفت كه اين جنبه با الوهيتش درهمآميخته، و غير قابل تفكيك است و اگر منظور جنبه انساني عيسي باشد، در اين صورت نيز با توجه به كتاب مقدس، تصويرگري ممنوع خواهد بود؛ چراكه به ما دستور ميدهد كه هيچ شبيهي براي آنچه در آسمان يا زمين است، ساخته نشود.
ح . تصويرگري مسيح و قديسان امري است كه در ميان آباء و اسقفان قديم سابقه نداشته است.
ط. لازمة تصويرگري دروغگويي است؛ زيرا هنرمندي كه عيسي را نديده، چگونه ميتواند چهرة او را ترسيم كند؟
2. دلايل موافقان تصويرگري عبارتند از:
الف. تعظيم و احترام در برابر تصوير، موجب خطر بتپرستي نخواهد شد؛ زيرا احترام به شمايل در واقع احترام به صاحب شمايل است.
ب. به لحاظ جوهري، پيشنمون و تصوير متفاوت از يكديگرند. همين امر موجب ميشود تا مسئلة پرستش پيش نيايد، ولي به لحاظ فرم، ميان آنها شباهت وجود دارد كه موجب احترام و تقديس شمايلها ميگردد.
ج. غرض از تصويرِ مقدس، آشكار كردن امر غيرقابل رؤيت است. شمايلها همان فايدهاي را دارند كه كتاب براي باسوادان دارد؛ بدين معنا كه ميتوانند حوادث را براي بيسوادان يادآوري نمايند.
د. براي اولين بار خود خدا تصوير را بهوجود آورد و ما انسانها نيز ميتوانيم به تصويرگري از موجودات فيزيكي و غيرفيزيكي نيز دست بزنيم. همانطور كه موسي از كروبيان تصاويري درست نمود.
ه . به هنگام بازنمايي مسيح، به بازنمايي جنبه الوهي يا انساني عيسي توجه نميگردد، بلكه بازنمايي فرديت وي مدنظر ميباشد كه به نحوي دو طبيعتِ الوهي و انساني مسيح را با يكديگر متحد ميسازد.
3. درگيري شمايلشكنان و شمايلدوستان، موجب پيدايش دو نوع هنر متفاوت گرديد. مخالفان شمايل نقاشي رئاليستي و دوستداران شمايل، نوعي نگارگري رازورزانه را در سرزمين بيزانس بهوجود آوردند. ازاينرو، ميتوان به تأثير الهيات بر هنر و زيباشناسي پي برد.
- پيترز، اف. ائي، 1384، يهوديت، مسيحيت و اسلام، ترجمه حسين توفيقي، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب.
- تاتاركيويچ، وواديسواف، 1392، تاريخ زيباشناسي، ترجمه جواد ميرفندرسكي، تهران، نشر علم.
- دنی، دیویس، جاکوبز، هفریچر، سیمون، روبرتز ،1388، تاریخ هنر جنسن، سر مترجم و سر ویراستار: فرزان سجودی، تهران: فرهنگسرای میردشتی.
- دورانت، ويليام جيمز، 1385، تاريخ تمدن: عصر ايمان (بخش اول)، ترجمه ابوطالب صارمي، ابوالقاسم پاينده و ابوالقاسم طاهري، تهران، علمي و فرهنگي.
- گامبریچ، ارنست، 1390، تاریخ هنر، ترجمه علی رامین، تهران، نی.
- مددپور، محمد، 1383، آشنایی با آرای متفکران درباره هنر، تهران: سوره مهر (حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی).
- نصري، امير، 1388، حكمت شمايلهاي مسيحي، تهران، چشمه.
- Barasch, Moshe, 1995, Icon: studies in history of an idea, New York and London, New York University Press.
- Cartlidge, David R and Elliott, J.Keith, 2001, Art and the Christian Apocrypha, Lindon and New York, Routledge.
- Giakalis, Ambrosios, 2005, Images of the divine the theology of icons at the Seventh Ecumenical Council. Boston: Brill.
- Jones, L, 2003, " Icon". In: New Catholic encyclopedia, V.7, Washington, D.C; Catholic University of America.
- Kallis, Anastasios, 2005, " Icon". In: The encyclopedia of Christianity. V.2, Grand Rapids, Mich. :Brill :Wm. B. Eerdmans ; Leiden, Netherlands
- Noble, Thomas F. X, 2009, Images, Iconoclasm, and the Carolingiangs, Philadelphia, University of Pennsylvania Press.
- Tatarkiewicz, Wladyslaw, 2005, History of Aesthetics, V.2, Mediveal Aesthetics, London and New York, Continuum.