تأملاتی تحلیلی و انتقادی در مکاتب فلسفی ناستیکه هند
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
در هر سرزميني كه فلسفه جوانه زده و به رشد و بالندگي رسيده است، در واقع بهدنبال پاسخ به پرسشهاي بنيادين آن مردمان دربارة عالم و آدم بوده است. سرزمين هند، كه از قديمالايام در اذهان عموم مردم به سرزمين مرتاضان و بتها و اديان گونهگون و آداب رنگارنگ شناخته ميشده، از اين قاعده مستثنا نيست. در سرزمين هند، پس از دوران اوليه كه به دوران پيش از تاريخ مشهور است و اطلاعات محدود ما از اين دوره منحصر به يك سلسله اطلاعات حاصل از كاوشهاي باستانشناسان در اوايل قرن بيستم، در دو منطقة «هرپه» و «موهنجودرو» است (شاتوك، 1381، ص 21)؛ چندين دوره يا مرحلة تأثيرگذار پديدار گشته و آثاري را بهوجود آورده است. يكي دورة ورود آرياييها كه حدود 1500 قبل از ميلاد بوده است(همان، ص 23). از هنگام ورود آرياييها، در طول 1000 سال منابع ديني و عرفاني در سرزمين هند بهوجود آمد. مهمترين آنها، ودههاي چهارگانه(وده به معناي دانش است مع حاوي سرودها و مباحثي است كه در قالب چهار وده شكل گرفته است(ر.ك: كونستانت و ديگران، 2006؛ ص 480ـ482) بوده است كه زمينهساز خردورزيهاي انديشمندان بعدي گرديد. البته در اين دورة هزار ساله، دو اثر ديني مهم ديگر نيز تدوين شد: يكي براهمنهها و ديگري اوپهنيشدها (براهمنهها رسالههايي هستند كه ناظر به شيوههاي انجام وظايف ديني و مناسك مذهبي هستند. در اين نوشتهها كه پس از ودهها بهوجود آمدهاند وظايف هريك از طبقات چهارگانة هندويي را بيان ميكنند. براهمنهها در مدت زماني طولاني(800ق.م تا 300ق.م) نوشته شدهاند. ريگ وده و يجور وده، داراي دو براهمنه و سامه وده و اتهروه وده هر كدام به ترتيب داراي هشت و يك براهمنه هستند؛ اوپه نيشد به معناي نشستن در حضور و نزديك معلم است. اوپه نيشدها مجموعه آثاري است كه راه رسيدن به حقيقت را مينماياند. اين نوشتهها توسط روحانيون و براهمنهاي گمنام اهل رياضت بهوجود آمده است. ويژگي اين متون و دورهي پيدايي آنها بر خلاف دورهي پيشين، دوري از شعايرگروي و تمايل به تجارب عرفاني شخصي است لذا در آنها دستورالعملي براي انجام مناسك وجود ندارد بلكه بدنبال شناخت حقيقت متعالي هستند).
دورة بعدي، كه به دورة كلاسيك معروف است، يك دورة هزار ساله است كه تقريباً از 500 ق.م تا 500 ب.م ادامه مييابد. در اين دوره، مكاتب فلسفي نهگانة هندي شكل گرفته، به رشد و بالندگي و پختگي ميرسد. اين مكاتب، نهگانه به دو دستة كلي تقسيم ميشوند: مكاتب آستيكه(در زبانهاي جديد هند «آستيكه» عموماً به معناي خدا باور و «ناستيكه» به معناي خدا ناباور به كار ميرود. اما در ادبيات كهن سنسكريت «آستيكه» به معناي كسي است كه مرجعيت و سنديت آسماني ودهها را باور دارد و يا به زندگي بعد از مرگ باور دارد و «ناستيكه» معناي متضاد آن را دارد. ازاينرو، چون مكتب بودا و جينه مرجعيت ودهها را قبول ندارند در شمار مكاتب آستيكه قرار گرفتهاند. مكتب چارواكه به هر دو معنا ناستيكه است و شش مكتب اول به هر دو معنا آستيكه هستند. (چاترجي و داتا، 1384، ص 85 پاورقي) كه شش مكتب هستند و مكاتب ناستيكه، كه سه مكتب است. مكاتب آستيكه، كه مرجعيت ودهها را پذيرفتهاند و نگاه مثبت به آنها دارند، عبارتند از: 1. نيايه، 2. ويشيشكه، 3. سانكهيه، 4. يوگه، 5. ميمامسه، 6. ودانته. اما مكاتب ناستيكه، كه مرجعيت ودهها را نپذيرفتهاند، عبارتند از 1. مكتب ماديگراي چارواكه، 2. مكتب جينه 3. مكتب بودا.
دو دورة ديگر هم در آيين هندو قابل شناسايي است: يكي دورة ميانه كه تقريباً از 500 ميلادي تا 1800 ميلادي ادامه دارد. ويژگي اصلي اين دوره، ميانهروي و دوري از افراط و تفريط در زمينههاي مختلف از جمله دوري از مناسكگرايي و پرهيز از رياضت شديد است. به همين دليل، نام اين دوره را «دوره ميانه» ناميدهاند. دورة بعدي نيز دورة معاصر يا متأخر است كه مربوط به دويست سال اخير است. در اين دوره، شاهد جنبشهاي ديني و فرهنگي مانند براهمو سماج و آريا سماج(موحديان عطار و رستميان، 1386، ص79ـ78؛ شاتوك، 1381، ص 118ـ120). براي بازگشت به خلوص اولية آيين هندو(هندو، واژهاي فارسي است كه اولين بار توسط ايرانيها بر اهالي و ساكنان سرزمين سند، اطلاق شده است. (ك. م، 1375، ص23)، يا تمايل به تجدد و نوگرايي و كنار گذاشتن برخي باورها و اعمال و مناسك هندويي هستيم(Kinsley، 1982، ص 20ـ21). انقلاب هند و رهايي از استعمار نيز در اين دوره به وقوع پيوست.
مباني يا باورهاي مشترك مكاتب فلسفي
«كرمه»، يكي از باورهاي مشترك مكاتب هندويي است. «كرمه»، به معناي قانون تأثير و تأثر عمل است؛ يعني اعتقاد به اينكه هر عملي تأثير خاص خود را دارد. همين اعمال و تأثيرات آنها، نوع زندگي بعدي و كيفيت آن را براي انسانها مشخص ميكند(ر.ك: شايگان، 1386، ج 1، ص 20ـ21).
يكي ديگر از مباني مشترك اين مكاتب، اعتقاد به «سمساره» يا «تناسخ» است(ويتمن، 1382، ص 60). همة اين مكاتب معتقدند: انسان در يك چرخة تولد و مرگ مكرر گرفتار است. دليل گرفتاري در اين چرخه، اعمالي است كه فرد در زندگي قبلي خود انجام داده است.
«اعتقاد به رنج»، يكي ديگر از باورهاي مشترك مكاتب فلسفي است. مراد از «رنج»، اين است كه هر انساني در زندگي خود با رنج سروكار دارد، اما ميزان اين رنج در نگاه مكاتب متفاوت است. براي نمونه، در آيين بودا جهان سراسر رنج است؛ از تولد تا مرگ. اساساً اين مكتب، انديشة خود را بر مفهوم رنج و عوامل آن و امكان رهايي و راههاي رهايي از رنج بنيان مينهد.
مفهوم «مْكشه» (موكشه) و رهايي و نجات، از چرخة سمساره بهعنوان هدف، يكي ديگر از باورهاي مشترك مكاتب هندويي است(كنستانت و ديگران، 2006، ص 292). در همة اين مكاتب، اعتقاد به رهايي از رنج وجود دارد، اما راههاي پيشنهادي اين مكاتب براي نجات از رنج مختلف است. دربارة رهايي از اين چرخه كه «سمساره» يا «سنساره» ناميده ميشود، در مجموع سه راه براي رهايي و نجات(موكشه) از سوي مكاتب گوناگون ارائه شده است: يكي، راه عمل كه «كرمه مارگه» (كرمه يعني عمل، مارگه يعني راه، جاده و خيابان) ناميده ميشود. دوم، راه معرفت است كه «جنانه مارگه»(جنانه يعني معرفت. مكتبهايي كه طرفدار راه معرفت هستند تفاسيري براي اين معرفت ارائه كردهاند مانند معرفت به اينكه عالم توهم محض است و جز «برهمن» يعني حقيقت مطلق چيزي وجود ندارد. و اين همان وحدت وجود محض است. برخي هم اين معرفت را به معناي فهم اتحاد «برهمن و آتمن» يعني اتحاد حقيقت مطلق و من انساني دانستهاند. البته دربارة اين معرفت طيفي از تفاسير مطرح شده است) نام دارد. سوم، راه عشق و محبت و اخلاص است كه آن را «بهكتيمارگه»(بهكتي به معناي عشق و محبت و دلدادگي به يكي از خدايان هندويي است تا او در اثر اين دلدادگي شخص را به نجات و رهايي برساند. در اين راه سوم نيز مكاتب و گرايشهايي ظهور كرده است) مينامند. همچنين در برابر اين پرسش كه آيا رهايي از رنج يك حالت وجودي است يا به معناي تمام شدن انسان و خاموشي و عدم است، پاسخ مكاتب مختلف است.
اعتقاد به وجود «جوهر ثابت»، يكي ديگر از باورهاي مشترك آيين هندو است كه فقط آيين بودا آن را قبول ندارد. مقصود از «جوهر ثابت» چيزي است كه در پس مظاهر گذران و ظواهر ناپايدار عالم وجود دارد و با عباراتي مانند «آتمن»، «جيوه» و «پوروشه» از آن ياد ميشود(شايگان، 1386، ج 1، ص 24). اعتقاد به فرضيۀ ادوار جهاني نيز از باورهاي مشترك مكاتب هندويي است. اين مكاتب معتقدند: دوران منظمي از خلقت و انحلال آن بر جهان پي در پي ميآيد و ميرود. هريك از اين ادوار خلقت، چهار مرحله دارد كه از عصر طلايي و نيكويي شروع و به عصر تباهي ميانجامد(همان، ص 25).
شيوة كار مكاتب فلسفي هندويي
هر مكتب فلسفي و به تبع آن، هر فيلسوفي خود را موظف ميداند پيش از ارائة نظرية خود، سه مرحله را در كار فلسفي رعايت كند. نخست آنكه، ديدگاههاي مخالفان خود را بيان كند. به طرح و ارائة مكاتب ديگر، «ديدگاه پيشين» يا «پوروهپكشه» گفته ميشود. در مرحلة دوم، بايد به نقد و بررسي و ابطال اين نظريات بپردازد كه به آن «كهاندنه» گفته ميشود. در مرحلة سوم، فيلسوف نظر خودش را بيان و اثبات ميكند كه به آن «ديدگاه پسين» يا «نتيجه» و «سيدهانتا» گفته ميشود(چاترجي و داتا، 1384، ص 82ـ83).
ويژگيهاي عمومي مكاتب فلسفي هند
در بحث فلسفي، محور استدلال، عقل و برهان است. اما دو مكتب بودا و جينه از آموزههاي شخص بودا و جين نيز بهره بردهاند(همان، ص 88ـ90). در مكاتب فلسفي هند، مقاصد و اهداف عملي بيش از اهداف نظري از اهميت برخوردار است. علت اين ويژگي، اين است كه اين مكاتب از تاريكيها و زشتيهايي كه زندگي هندوها را فرا گرفته، ناخرسند بوده و درصدد بودهاند كه با اين انديشهورزي عقلاني سرچشمه و منشأ اين پليديها و شرور را پيدا كنند(همان، ص 98). در همة مكاتب فلسفي هند، بجز مكتب ماديگراي چارواكه، به يك قانون به نام نظم اخلاقي لايزال در عالم هستي باور دارند. به اين باور «رتا»(Rta) ميگويند.
مكتب چارواكه
مكتب چارواكه در ميان مكاتب فلسفي هند، تنها مكتب ماديگراست كه منكر هرگونه ماوراالطبيعه است. مؤسس اين مكتب، حكيمي به همين نام است. برخي نيز «چارواكه» را وصفي براي انسانهاي ماديگرا دانستهاند. برخي نيز مؤسس آن را برهاسپاتي ميدانند. دلايل آنها از جمله اينكه در حماسة «مهابهاراته»، انديشههاي ماديگرايانه از قول فردي به نام برهاسپاتي نقل ميشود. ما نشانههاي انديشههاي ماديگرايانه را در منابع گوناگون حتي كتب مقدس هندويي مانند «راماينه» مشاهده ميكنيم(رادا كريشنان، 1367، ج 1، ص 131). اما هنوز يك اثر منسجم و سامانمند دربارة ماترياليسم در هند پيدا نميشود(چاترجي و داتا، 1384، ص 171). به انسانهاي ماديگرا «لوكاياتيكا»، به معناي پيرو انديشة عوام نيز ميگويند. البته ساير مكاتب فلسفي، به نقد باورهاي آنها پرداختهاند. همين نقد و بررسيها، منبع اطلاعات ما دربارة اين مكتب است. آموزههاي اين مكتب را ميتوان در گزارههاي ذيل خلاصه كرد:
1. از نظر معرفتشناسي، يك راه براي معرفت و شناخت وجود دارد و آن حس و تجربه است(كنستانت و ديگران، 2006، ص 105). دقيقاً مانند پوزيتيويستها منكر اعتبار هرگونه معرفتي هستند كه از غير حواس بهدست آمده باشد. بنابراين، استنتاج عقلاني را به دليل رخ دادن خطا در آن معتبر نميدانند. البته اگر استنتاج مربوط به گذشته باشد، پذيرفتني است. همچنين مرجعيت اعتباري ندارد؛ زيرا آنچه مرجع علمي بيان ميكند، قابل ادراك حسي نيست.
2. بر اساس منبع معرفت معتبر، كه همان حواس است، عالم مادي از چهار عنصر آب، باد، خاك و آتش بهوجود آمده است(رادا كريشنان، 1367، ج 1، ص 133).
3. عالم داراي خالقي به نام «خدا» نميباشد. عالم مادي از تركيب عناصر مادي بسيار ريزي به نام «اتمها» بهوجود آمده است. اصل عليت را رد ميكنند و تحقق عالم را پديدهاي اتفاقي ميدانند(چاترجي و داتا، 1384، ص 184).
4. در عالم هستي، چيزي به نام «روح» جاودان و باقي وجود ندارد و انسان موجودي تماماً مادي است(همان ص 186).
5. انسان موجودي باشعور و آگاه است. اما اين آگاهي ويژگي روح نيست، بلكه يكي از كيفيات حاصل از تركيب ويژة وجود مادي انسان است.
6. چون عالم خالق و مالكي ندارد، بنابراين هرگونه اعمال و مناسك بيمعنا و بيهوده است.
7. هدف انسان در زندگي لذت بردن از دنياست؛ يعني لذت حداكثر و دوري از رنج و الم تا حد ممكن(رادا كريشنان، 1367، ج 1، ص 135). بنابراين، چيزي بهعنوان فضيلت و رذيلت اخلاقي وجود ندارد.
8. جهان ديگري بهعنوان جهان مادي وجود ندارد كه محل پاداش و جزا براي انسانها باشد(چاندرا و داتا، 1384، ص 186).
شباهت بسياري بين اين فلسفه با فلسفة اپيكور، كه روح و بدن را يكسان ميپنداشت، وجود دارد. هر دو، روح را مادي ميپندارند و لذت را اصل ميدانند، حتي اگر به لذت معنوي هم باور داشته باشند، آنها را ناشي از لذات مادي ميدانند. بنابراين، در هدف زندگي نيز اشتراكنظر دارند(همان، ص 136).
البته در قرون بعدي در اين مكتب، افرادي مانند واتسايانا ظهور كردند و از انديشههاي تند ماترياليستي فاصله گرفتند، بهگونهايكه آنها را لذتگراي پالوده و وارسته دانستند كه به فضيلت و راه درست نيز معتقد بوده، خدا و زندگي پس از مرگ را قبول داشته است. اما چون امور متعالي را با امور فروتر تبيين ميكرده است، «ماديگرا» شمرده شده است. او هدف از لذتها را امور متعالي ميدانسته است(همان، ص192ـ194).
نقد و بررسي
اولين انتقاد به مكتب چارواكه، مربوط به بحث معرفتشناسي آنهاست. اين مكتب، منابع معرفت را منحصر در حس و تجربه ميداند. البته استنتاجهاي گذشته را با اين شرط كه قابل تجربة پسين باشد، ميپذيرد. بنابراين، محور كار حس و تجربه است. اولاً، استدلال آنها براي حصر منابع معرفت مخدوش است؛ زيرا خطا و اشتباه در حس و تجربه نيز راه مييابد. پس حس و تجربه نيز بايد بياعتبار باشد. ثانياً، حس و تجربه نيز اعتبار خود را مرهون عقل و استدلال است. با توجه به محدوديت معرفتهاي حسي براي رسيدن به قواعد كلي، نيازمند استدلال عقلي هستيم. ثالثاً، در جاي خود ثابت شده كه جهان منحصر در محسوسات نيست، تا ابزار معرفت منحصر در حس و تجربه شود. رابعاً، خود اين قضيه كه تنها معرفتهاي حسي و تجربي معتبرند، با كدام حس و تجربه اثبات شده است(حسينزاده، 1381، ص 64).
نقد ديگر مربوط به انكار وجود خداست. اگر ما براي عالم به وجودي ازلي و قائم بالذات و غيرممكنالوجود معتقد نباشيم و جهان را منحصر در امور مادي بينگاريم، با توجه به ممكنالوجود بودن ماسويالله، جهان هستي امكان تحقق نداشت؛ زيرا در جاي خود ثابت شده است كه ممكنات نميتوانند علت هستيبخش باشند؛ زيرا عين فقر و وابستگي و نياز هستند(ر.ك: عبوديت و مصباح، 1391، فصل هفتم).
انكار وجود روح از ديگر نقاط ضعف اين مكتب است. براهين متعددي بر وجود بعد ديگري در انسان غير از جسم مادي اقامه شده است(ر.ك: مصباح، 1368، ج 1؛ رجبي، 1379، درس چهارم) كه وجدان و يافت حضوري نفس و غيريت آن، با بدن مادي يكي از آنهاست.
از ديگر نقاط ضعف اين مكتب، نفي هرگونه فضيلت و رذيلت و منحصر كردن هدف زندگي در لذت و دوري از الم است. اولاً اينكه، هدف زندگي را كسب لذت و دوري از الم قرار دادهاند، ناخودآگاه لذت را فضيلت و الم را رذيلت قلمداد كردهاند؛ زيرا چيزي كه هدف است، مطلوب انسان است وگرنه انسان آن را طلب نميكند؛ چيزي مطلوب انسان ميشود كه ارزشمند باشد. چيزي كه ارزشمند شد، بر ساير امور فضيلت و برتري دارد. در مقابل، آنچه نامطلوب است و انسان به دنبال آن نميرود و از آن گريزان است، رذيلت ميشود. ثانياً، نظرية لذتگروي، داراي اشكالات متعددي است كه براي رعايت اختصار از بيان آنها خودداري ميكنيم(ر.ك: مصباح، 1384، بخش 2، فصل 1؛ مصباح، 1388).
نفي معاد و جهان ديگر نيز از نقاط ضعف اين مكتب است. با دلايل متعددي وجود جهان ديگر به اثبات رسيده است(ر.ك: حلي، 1373، ص 431؛ سبحاني 1411ق، ج 2، ص 656ـ676).
مكتب جينه
در ادبيات هند، اعتقاد بر اين است كه سابقة مكتب جينه(به معناي فاتح و پيروز)، به پيش از پيدايش تاريخ ميرسد. از نظر 24 استاد مبلغ و آزاده و رهيده (از جهان مادي)، اولين آنها رشاب هادوا، و آخرين اين استادان واردهامنه يا مهاويره نام داشته و معاصر بودا بوده است(كنستانت و ديگران، 2006، ص 208). مكتب جينه، در ميان مكاتب فلسفي هند، در زمرة مكاتب ناستيكه است كه مرجعيت ودهها را قبول ندارد و به وجود خدا نيز معتقد نيست، بلكه همان بنيانگذاران اين آيين را پرستش ميكنند. جينه، آييني است كه بسيار بر سختگيري و آزار جسماني تأكيد دارد. در عين حال، از نظر چارچوب نظري و عقيدتي نيز بسيار انعطافپذير است(فريدهلم، 1385، ص 141). در آيين جينه، دو فرقه وجود دارد: يكي سفيدجامگان(شوتامباراها) كه لباس سپيد ميپوشند و ديگري، آسمانجامگان(ديگامباراها) كه هيچ پوششي ندارند(همان، ص 134). آنها معتقدند: اگر به معرفت كامل برسيم، نيازي به غذا هم نداريم. زنها تا به صورت مرد به زندگي بعدي برنگردند، نجات نمييابند. اما سفيدجامگان، اعتقادي به اين امور ندارند. مهمترين عقيدة اين مكتب، همان «اهيمسا» يا آزار نرساندن به موجودات است(كنستانت و ديگران، 2006، ص 209) كه اين آموزه را نشان عشق به همة موجودات ميدانند كه از نظر اين مكتب، خود نشانة پيبردن به خويشاوندي ميان همة موجودات است(رادا كريشنان، 1367، ج 1، ص 139). آموزههاي اين مكتب را ميتوان در گزارههاي ذيل خلاصه كرد:
1. از منظر معرفتشناسي، معرفت تكمنبعي نبوده، بلكه علاوه بر حواس، استنتاج عقلي و مرجعيت(تعاليم معلمان و قديسان آيين جينه) را بهعنوان منبع معرفت ميپذيرند. معرفت را دو نوع ميدانند: يكي، بيواسطه و ديگري، باواسطه. معرفت بيواسطه، يا نسبتاً بيواسطه است. مانند معرفت حاصل از حواس و ذهن كه به آنها «ماتي» ميگويند. اگر از ديگران شنيده شود و به دست آيد، شروتاً يا شروتي ناميده ميشود، و يا كاملاً بيواسطه است. مانند معرفت حضوري كه پس از موانع گوناگون، براي روح حاصل ميشود. اين معرفت، سه نوع است كه هرچه نفس كاملتر ميشود، اين معرفت هم كاملتر ميشود: 1. شناخت اشيايي كه در فاصلة بسيار دور هستند، يا بسيار ريزند كه حواس آنها را ادراك نميكند. 2. شناخت افكار و انديشة ديگران و نفوذ در ذهن انسانها. 3. معرفت محض به همة امور عالم كه «علم مطلق» ناميده ميشود(چاترجي و داتا، 1384، ص 202ـ204).
2. اين مكتب با منابع معرفت كه ذكر شد، هم عالم مادي را اثبات ميكند و هم مفاهيم فضا و زمان و دو مفهوم سكون و حركت را اثبات ميكند. آنها زمان را بدون بُعد و ساير جوهرها را داراي بُعد ميدانند. البته زمان را دو قسم ميدانند: يكي، زمان مطلق و واقعي كه سبب پيوستگي و بقاي اشياست و آغاز و پايان ندارد. ديگري، زمان نسبي و تجربي كه علت فرعي تبدلات و دگرگونيهاي مادي است(شايگان، 1386، ج 1، ص 202). از نظر اين مكتب، هريك از مكاتب فلسفي وجهي از واقعيت را بيان ميكنند. نبايد مكتبي مدعي دستيابي به معرفت محض شود. بنابراين، مكتب جينه در عين واقعگرايي، نسبيگراست؛ يعني ميگويد: هر كسي ميتواند از وجهي از وجوه يك واقعيت خبر دهد. ازاينرو، در بيان گزارهها، بايد قيد از جهتي افزوده شود. مثلا گفته شود: اين شيء از جهتي سياه است؛ يعني در اين زمان، مكان و در اين شرايط خاص سياه است(چاترجي و داتا، 1384، ص 127).
3. اعتقاد به خدا در اين مكتب وجود ندارد. در مقابل، معلمان رهيده از ماديات، جاي خدا را در اين مكتب گرفتهاند و مورد ستايش پيروان اين آيين هستند(همان، ص 258). اين آيين عالم خارج را واقعي ميداند، اما به واقعيتهاي غايي متعدد باور دارد. ازاينرو، در باب حقيقت غايي نگاه پلوراليستي دارد و به خداي واحد، كه خالق جهان باشد، باور ندارد.
4. روح وجود دارد و ميتوان وجود آن را با ادراك حسي و استدلال عقلي اثبات كرد. اينها معتقدند: هم با استدلال عقلي و هم با ادراك حسي ميتوان وجود روح را اثبات كرد. دربارة ادراك حسي روح ميگويند: با ادراك حسي كيفيات روح، مانند الم و شادي و... ميتوان به وجود روح پي برد. شعور و آگاهي نيز محصول ماده نيست. اينها روح را ذاتاً و فطرتاً كامل ميدانند كه داراي استعدادهاي زيادي است. اگر بتواند موانع درون خويش را از ميان بردارد، به معرفت و قدرت و سعادت نامتناهي دست مييابد. اين مانع، چيزي جز بدن مادي نيست كه روح به خطا خود را با آن يكي ميپندارد. نجات معلول مشترك سه امر است: 1. ايمان درست؛ 2. دانش و معرفت درست؛ 3. كردار و رفتار درست(كنستانت و ديگران، 2006، ص 210). ايمان، احترام به حقيقت است. معرفت درست، شناخت تفصيلي و دقيق دربارة خود ناخود است؛ شناختي كه از هرگونه شك و خطا مبرا باشد. كردار درست، يعني كار سودمند و ترك كارهاي مضر. به عبارت ديگر، هر كاري كه انسان را از چرخة سمساره نجات دهد، كردار درست است. كردار درست، پنج فرمان بزرگ است. گرچه فروعاتي نيز دارد: آزار نرساندن به موجودات زنده، درست سخن گفتن، دزدي نكردن، اجتناب از هرگونه لذتطلبي و خوشگذراني، خودداري از همة اشكال وابستگي و دلبستگي به اشياي محسوس(رادا كريشنان، 1367، ج 1، ص149؛ شايگان، 1386، ج 1، ص 208).
5. نهتنها انسانها، بلكه حيوانات و گياهان و حتي ذرات هوا نيز داراي روح هستند. هر موجودي بينهايت خاصيت مثبت و منفي دارد؛ يعني يك سلسله ويژگيهاي وجودي مانند انسان بودن، رنگ، نژاد، مليت، ويژگيهاي روحي و جسمي و... و بينهايت ويژگيهاي سلبي مانند اينكه يك انسان سنگ نيست، چوب نيست و... دارد. دگرگونيهايي كه در طول زمان بر اشياء عارض ميشود، ويژگيهاي آنها را افزايش ميدهد(چاترجي و داتا، 1384، ص220ـ221).
6. هر انساني گرفتار يك سلسله «كرمه» است كه حاصل رفتارهاي نادرست و اميال انسان است. آنها كرمه را داراي اقسام متعددي ميدانند. مانند كرمهاي كه دانش را تيره ميكند، كرمهاي كه موجب لذت ميشود يا كرمهاي كه تعيينكنندة خانوادهاي است كه شخص دوباره در آن زاده ميشود(رادا كريشنان، 1367، ج 1، ص 144). براي رهايي از اين كرمهها، نيازمند ايمان به آموزههاي معلمان آيين جينه، علم درست به اين آموزهها و رفتار درست اخلاقي هستيم(همان ص 148). رفتار درست، شامل يك سلسله پرهيزهاست. مانند پرهيز از دروغ، دزدي، شهوت جنسي و تعلق به ماديات و نيز خودداري از كشتن موجودات زنده(شايگان، 1386، ج 1، ص 208) و ازاينرو، گروه آسمانجامگان آيين جينه كاملاً برهنه زندگي ميكنند تا عدم وابستگي و تعلق خود را به ماديات نشان دهند.
7. جهان هستي هم ثابت است و هم متغير. ثبات آن، به دليل وجود خاصيتهاي جوهرهاي غايي است و تغير جهان به دليل وجود خاصيتهاي غيرثابت، عرضي و دگرگونشوندة اين جوهرهاست. اعراض و حالات از جواهر جداشدني نيستند(رادا كريشنان، 1367، ج 1، ص 141). جوهر را تنها با تجريد ذهني ميتوان از اعراض جدا كرد. تغييراتي كه در جوهر رخ ميدهد، مربوط به صور و اشكالي است كه جوهر ميتواند آنها را به صورت طبيعي يا مصنوعي اختيار كند(همان ص 142). از اين بيان، شايد بتوان نتيجه گرفت كه اين مكتب، حركت در جوهر را نميپذيرد.
نقد و بررسي
مكتب جينه، در عين حال كه وجود روح را پذيرفته و به عقل و استدلال عقلي بهعنوان منبع معرفت معتقد است و از اين جهت بر مكتب چارواكه رجحان دارد، اما از جهات گوناگوني محل تأمل است. در برخي از اين نقدها و تأملات، با مكتب چارواكه مشترك است. اين مكتب، گرچه منابع معرفت را منحصر در حس و تجربه نميكند و به استدلال نيز بهعنوان منبع معرفت معتقد است، اما معرفت بيواسطه را به دو قسم نسبتاً بيواسطه و كاملاً بيواسطه تقسيم ميكند. معرفت حاصل از حواس را معرفت نسبتاً بيواسطه ميدانند. درحاليكه معرفت حاصل از حواس، يك سلسله تصورات ذهني است كه داراي واسطه هستند. علم ما به خود اين تصورات، حضوري و بيواسطه و به محكي اين تصورات نيز با واسطة اين تصورات است. البته در ميان حكماي مسلمان، برخي مانند شيخ اشراق معرفت حسي را در همان حال كه ارتباط حسي برقرار است، حضوري ميداند. اما در هر حال، كم واسطه بودن مستدل نيست.
نكتة ديگر اينكه، اين مكتب شناخت اشياي بسيار ريز و يا اشياي بسيار دور را كه حواس به آنها دسترسي ندارند، از سنخ علم حضوري و بيواسطه ميشمارند. درحاليكه ملاك حضوري بودن علم حضوري، دوري يا ريز بودن متعلق معرفت نيست، بلكه ملاك آن وساطت يا عدم وساطت صورت و تصورات بين فاعل شناسا و معلوم است. به عبارت ديگر، ملاك حضوري بودن، حضور خود معلوم نزد عالم است.
مشكل ديگر اين مكتب، عدم اعتقاد به وجود خداست. البته اين نكته را نبايد از نظر دور داشت كه مكتب جينه و همچنين آيين بودا، در بستري هندويي متولد شده و رشد كردهاند. در اين محيط، اعتقاد به وجود خدايان متعدد شيوع داشته است. پذيرش اين خدايان دشوار و قابل دفاع نبوده است. ازاينرو، اين مكتب به نفي خدايان معتقد شد. گرچه اين نفي به صورت مطلق وجود هرگونه خدايي را دربرگرفت. در جاي خود براي اثبات وجود خدا براهين متعددي اقامه شده است(ر.ك: جوادي آملي، 1385). جالب اينكه مكتب جينه از يكسو، منكر وجود خداست و از سوي ديگر، بنيانگذاران اين آيين را كه رهبران ديني هستند، در عين اينكه انسان هستند، در جايگاه خدايي نشانده و آنها را پرستش ميكنند.
اشكال ديگر اين مكتب، افراط در رياضت و بيتوجهي به نيارهاي جسمي انسان است. با توجه به اينكه اين مكتب، به وجود روح معتقد است، نبايد از اين حقيقت غافل شد كه روح و جسم در تعامل با يكديگرند و عدم توجه شايسته به هريك از جسم و روح و برطرف نكردن نياز آنها، انسان را به موجودي يكبعدي تبديل ميكند. در واقع، برخي از كمالات در ساية توجه به نيازهاي جسماني و تأمين آنها حاصل ميشود. مانند ازدواج كردن، غذا خوردن و... فقدان توجه به اين امور، به تحقق كمالات روحي نيز آسيب وارد ميكند.
از جمله نقدهايي كه به اين مكتب وارد است، باور به تناسخ است. باور به تناسخ داراي اشكالات متعددي است(ر.ك: صدرالمتألهين، 1981، ج 9؛ يوسفي، 1386).
مكتب بودا
مكتب بودا، همزمان و با اندكي تأخير از مكتب جينه شكل گرفته است. بنيانگذار اين مكتب، شخصي به نام سيدارته از قبيلة شاكيهموني بوده است كه در حدود 566 ق.م به دنيا آمده است. وي از طبقة شاهزادگان بوده و در جواني، با ديدن مواردي از مرگ، بيماري، پيري و يك مرتاض دست از زندگي شسته و به سراغ كشف حقيقت رفت. او شش سال رياضت كشيد، اما موفق نشد. سپس مشغول تأمل شد و پس از مدتي، مدعي كشف حقيقت شد (تاپار، 1387، ج 1، ص 86) كه همان حقايق چهارگانه است كه توضيح آن خواهد آمد. در مكتب بودا، گرايشها و فرقههايي بهوجود آمده كه تفاوتهايي بنيادين با يكديگر دارند. ازاينرو، نميتوان مجموعة آموزهها و باورها را به كليت آيين بودا منسوب كرد، بلكه بايد آموزهها را به معتقدين آنها انتساب دهيم. البته همة فرقهها و گرايشها داراي اصول و باورهاي مشتركي هستند. مكتب بودا در زمرة مكاتب ناستيكه است كه مرجعيت ودهها را قبول ندارد و به وجود خدا نيز معتقد نيست. آيين بودا، بحث خود را بر آموزة رنج مبتني كرده است، هرچند چارچوب نظري براي آن ارائه نكرده است(فريدهلم، 1385، ص 146). آموزههاي اين مكتب را ميتوان در گزارههاي ذيل خلاصه كرد:
1. از نظر معرفتشناسي، شخص بودا چندان توجهي به روش عقلي ندارد و بيشتر مباحث خود را بر اساس رويكرد روانشناختي و با روش تجربي به پيش ميبرد. البته به صورت كامل از روش عقلي نميتوانست فاصله بگيرد. ازاينرو، برخي آموزههاي عقلي نيز در اين مكتب مشاهده ميشود.
2. برخي از گرايشهاي بودايي، به چهار نوع شهود باور دارند: 1. شهود حسي؛ 2. شهود ذهني كه منتج از شهود حسي است و موضوع آن همان لحظهاي است كه بلافاصله پس از شهود حسي پديد ميآيد؛ 3. شهود بيواسطه آگاهي و حالات نفساني، مانند غم و شادي و...؛ 4. شهود ذهني غيرحسي انسان كامل، كه امور را آنگونه كه هستند، در نهايت وضوح ادراك ميكند(رادا كريشنان، 1367، ج 1، ص 203).
3. در اين مكتب، به وجود يك امر ثابت و قائم بالذات، اعتقادي ندارند، ازاينرو، بودا وجود خدا و خدايان هندو را نفي ميكرد. البته در برخي از مكاتب بعدي، كه پس از بودا شكل گرفت، بودا را در جايگاه خدايي نشاندند. البته در آيين بودا، به اصل عليت باور دارند؛ يعني وجود هر چيزي را مشروط به اسباب و شرايط ميدانند. هر معلولي علتي دارد و تا معلول، علت چيز ديگري نشود، از بين نميرود(چاترجي و داتا، 1384، ص 294). البته اصل عليت را بيشتر در زمينة مسئوليت اخلاقي جاري ميداند(رادا كريشنان، 1367، ج 1، ص199).
4. از نظر انسانشناسي، بودا به وجود روح اعتقادي ندارد و انسان را موجودي مركب از بدن، ذهن غيرمادي و شعور بيشكل و صورت ميداند. روح يا نفس مجموع اين سه چيز است. به عبارت ديگر، انسان را تركيبي از پنج حالت متغير ميداند: «صورت يا شكل»؛ يعني همة چيزهايي كه در بدن ما داراي فرم و صورت هستند، «احساسات»؛ يعني لذت، الم و بيتفاوتي، «ادراك»؛ يعني فهم، علم و تعيين كردن، «تجربههاي پيشين»، «آگاهي و شعور»( چاترجي و داتا، 1384، ص 301-302؛ رادا كريشنان، 1367، ج 1، ص164-167).
5. از نظر هستيشناسي، بودا سراسر عالم را(از تولد تا مرگ) چيزي جز رنج نميداند. آموزههاي بودا، بر اساس رنج شكل گرفته كه نام آنها را چهار حقيقت شريف يا جليل گذاشتهاند(كازينز، 1384، ص 71). اينها حاصل تفكر و رياضتهاي بوداست: 1. عالم سراسر رنج يا دوكه است. 2. رنج داراي علت است كه همان عطش و طلب دنيا و جهل است. البته براي تبيين علت رنج، يك سلسلة دوازده حلقهاي ترسيم ميكنند كه به ترتيب، هركدام معلول حلقة قبلي است: «رنج در زندگي» معلول «تولد» و آن معلول «خواست و ارادة تولد» و آن معلول «وابستگي و درآميختگي ذهن با اشيا» و آن معلول «عطش و ميل به اشياء» و آن معلول «تجربة حسي» و آن معلول «تماس حس با شيء» و آن معلول «شش اندام حسي شناخت» و آن معلول «ارگانيسم متشكل از ذهن و بدن» و آن معلول «شعور نخستين و بدوي» و آن معلول «تجربة ادراكات و دريافتهاي زندگي گذشته» و آن معلول «جهل ما دربارة زندگي گذشته» است. 3. امكان رهايي از رنج وجود دارد. مقصود از جهل نيز جهل به حقايق چهارگانه است. 4. راه رهايي از رنج، هشت راه شريف است: اول «ديدگاه درست»؛ يعني معرفت نسبت به حقايق چهارگانه. دوم «عزم و ارادة درست»؛ يعني ترك وابستگي، بدانديشي و آزار. سوم «گفتار درست»؛ يعني سخني كه عاري از دروغ، تهمت، درشتي، بيادبي، سبكي و بيهودگي باشد. چهارم «كردار درست»؛ يعني پرهيز از كشتن، دزدي، شهوتراني، دروغگويي و مستي. پنجم « زندگي درست»؛ يعني شخص براي گذران زندگي بايد از راه مشروع كسب مال كند و با كار و تلاش روزي خود را بهدست آورد. ششم «كوشش درست»؛ يعني تلاش بيوقفه براي زدودن افكار بد و جايگزين كردن افكار خوب و حفظ آنها. هفتم «انديشة درست»؛ يعني توجه به اينكه من انساني مساوي با بدن، حواس و ذهن نيست. هشتم «تمركز درست»؛ يعني گام نهادن در چهار مرحله تدبر و انديشه؛ يعني «تمركز بر برهان و وارسي حقيقت»، «مراقبة بيكران، صاف و آرام»، «رها شدن و دلكندن از همه چيز حتي از لذت و سرور ناشي از صلح و صفاي دروني»، «رها شدن از راحتي جسماني». با پشت سر گذاشتن اين مراحل، شخص از رنج رهاشده و به آرامش و سكون محض و نيروانه ميرسد. اين هشت راه را در سه مقولۀ شناسايي، رفتار و يكدلي قرار ميدهند(همان، ص 75).
6. هدف غايي تمام كوششهاي معنوي در آيين بودا، رسيدن به نيروانه است(رادا كريشنان، 1367، ج 1، ص 168). در پاسخ اين پرسش كه آيا نيروانه يك امر وجودي است يا خاموشي كامل و معدوم شدن مطلق است، پاسخها و تفسيرها متفاوت است(كنستانت و ديگران، 2006، ص 313ـ314). از آنچه گذشت، ميتوان گفت: كه پس از گذراندن هشت مرحلة سلوك، شخص به نيروانه ميرسد. در اين مرحله، نيروانه جنبة وجودي دارد. اما پس از مرگ، شخص به زندگي مجدد برنميگردد و خاموش ميشود. از اينجا نيروانه جنبة سلبي پيدا ميكند. البته دو فايده براي نيروانه برشمردهاند كه يكي سلبي و ديگري ايجابي است: تضمين اينكه اگر اسباب و شرايط تولد مجدد نابود شود، ديگر تولدي در كار نخواهد بود(سلبي). دوم اينكه، فردي كه به نيروانه رسيده، در همين جهان تا زمان مرگ از صلح و آرامش برخوردار است(ايجابي).
7. سه مكتب يا فرقة اصلي در آيين بودا، پس از مرگ بودا شكل گرفته كه از نظر ترتيب تاريخي چنين هستند: «مكتب هينهيانه» كه معتقد است: هدف از نيروانه رهايي خود انسان از رنج و درد است(رادا كريشنان، 1367، ج 1، ص 172)، و باور به خدا ندارد. «مكتب مهايانه» كه معتقد است: هدف از نيروانه رسيدن به حكمت تام است، تا هم خود شخص از رنج رها شود و هم ديگران را دستگيري كرده و از رنج برهاند. اين مكتب، بودا را خدا ميداند تا به نيازهاي ديني كساني كه به اين آيين گرويدهاند، پاسخ دهد(چاندرا و داتا، 1384، ص235). «مكتب وجريانه» (فرقة لامايي)، كه گرايش نزديك به مكتب هينهيانه است. در درون مكتب يا فرقة هينهيانه، دو گرايش وجود دارد: يكي «مادهيا ميكا» يا «شوان ياوادا» كه معتقد به نهيليسم يا نيستانگاري مطلق است و هرگونه واقعيت عيني و ذهني را انكار ميكند. و ديگري «يوگاچارا» يا «ويج ناناوادا» كه معتقد به ايدئاليسم ذهني است و هرگونه وجود خارجي و عيني را انكار ميكند. در درون مكتب مهايانه نيز دو گرايش شكل گرفته است: يكي «سائوت رانتيكا»، كه گرايشي واقعگراست و وجود عيني و ذهني را ميپذيرد. و ديگري «وبهاشيكا»، كه مانند «سائورانتيكا» گرايشي واقعگراست، اما بر خلاف آن معتقد است كه معرفت ما به اشياء خارجي و ماديات از طريق تصور ذهني نيست، بلكه به صورت مستقيم و بدون واسطه است. اين گرايش را شايد بتوان رئاليسم مستقيم ناميد(همان، ص 133).
نقد و بررسي
آيين بودا نيز همانند آيين جينه، در بستري هندويي متولد شد. ازآنجاكه اين آيين به نيازهاي روحي پاسخ كامل و بايستهاي نميداد، بستر شكلگيري آيين بودا نيز فراهم آمد. بودا نيز ابتدا طريقة آيين جينه را درپيش گرفت، اما رياضت شديد او را ارضا نكرد و نتوانست پاسخ پرسشهاي خود را در اين آيين بيابد. ازاينرو، به تأمل پرداخت و سرانجام مدعي دستيابي به حقيقت شد و آن چيزي جز رنج نبود. آيين بودا داراي اشكالات متعددي است كه برخي از آنها، با آيين جينه مشترك است. از جمله اينكه بودا نيز اعتقاد به خدا را نفي كرده است. هرچند اين نفي، در درجة اول متوجه خدايان هندو است، اما او به خداي ديگري نيز اعتقاد پيدا نكرد. اولاً، براهين متعددي براي اثبات وجود خدا اقامه شده است. ثانياً، ازآنجاكه بودا به اصل عليت باور دارد، لذا اگر باور به خدا را نفي كند، اين سلسلة علّي و معلولي ميان ممكنات نميتواند به سر سلسلهاي غيرممكن منتهي نشود؛ زيرا يا سر از تسلسل درميآورد و يا دور كه هر دو بالضروره باطل هستند. جالب اينجاست كه انديشة نفي خدا در آيين بودا، براي زماني طولاني دوام نياورد و فرقة «مهايانه»، نديشة نفي خدا را كنار نهاده و نظرية سه كالبد بودايي را مطرح كرده، معتقد شدند كه بودا سه جنبه دارد: يكي، بوداي مطلق كه واحد است و دستنيافتني. ديگري، بوداي لطيف كه پنج مصداق دارد. سوم، بوداي خاكي يا خشن كه مصاديق فراواني دارد. آخرين مصداق آن همين بودايي است كه اين آيين را در قرن پنجم ق.م بنيان نهاد. اين فرقه، به بودايان جنبة الوهي بخشيده و آنها را ستايش ميكنند. همين انديشه را فرقة وجريانه يعني فرقة لامايي نيز قبول دارد.
اعتقاد به تناسخ نيز از اشكالاتي است كه آيين بودا در آن، با آيين جينه اشتراك دارد. اين انديشه داراي اشكالات متعدد و غيرقابل حلي است(ر.ك: يوسفي، 1388).
اشكال ديگر، نگاه افراطي بودا به مسئلة رنج است، بهگونهايكه سراسر عالم را رنج ميداند. اين مسئله اولاً، با شهود انسانها منافات دارد كه هم رنج و هم لذت را ادراك ميكنند. ثانياً، بر فرض اگر بودا مدعي باشد كه باطن همة عالم رنج است، چگونه ميتوان به آن معرفت يافت؛ زيرا اگر تمام هستي رنج باشد و غير رنج چيزي نباشد، ديگر خود رنج نيز قابل شناسايي نيست. رنج هنگامي قابل معرفت است كه چيزي به نام لذت در برابر آن موجود باشد. در غير اين صورت، ديگر نام رنج بر كل حوادث و فرايندهاي عالم نهادن معناي محصلي ندارد؛ زيرا كسي را رسد كه نام تمام اين پديدههاي متحدالذات را لذت بگذارد و ما نميتوانيم بر او اشكالي ايراد كنيم.
اشكال ديگر اينكه، غالب تفاسيري كه از نيروانه شده است، به نيروانه جنبۀ سلبي دادهاند؛ يعني نهايت تلاش يك انسان براي رسيدن به نيروانه است. نيروانه نيز خاموشي مطلق و نيست شدن كامل است. آيا با توجه به اينكه آيين بودا اصل عليت را قبول دارد، ميتوان حاصل تلاش و سلوك انسان را يك امر عدمي دانست. اگر اين فعاليتها اموري وجودي و حقيقي هستند، معلول آنها نميتواند امري عدمي و نيستي باشد.
عمل بوداييها بر خلاف دستور بوداست؛ زيرا بودا هرگونه پرستش و عبادت را بيفايده دانسته، معتقد بود: قوانين ثابت و ابدي بر جهان حاكم است. اما بايد سؤال كرد كه اين قوانين را چه كسي بهوجود آورده و معلول چيست؟ ثانياً، عبادت بوداييان اتفاقاً بر اساس فطرت انساني است كه از سوي خداي جهان در وجود انسان به وديعت نهاده شده است.
گزارشهاي تاريخي از بودا بيانگر سكوت بودا در برابر سؤالات بنيادين در باب خلقت است. وقتي از امور متافيزيكي از بودا ميپرسيدند؛ نظير اينكه «آيا روح جداي از بدن است؟»، «آيا روح بعد از مرگ باقي است؟»، «آيا جهان حادث است يا قديم؟»، «آيا كسي كه به حقيقت رسيده، دوباره بعد از مرگ به جهان بازخواهد گشت؟» پاسخ او فقط سكوت بود. اين دسته از سؤالات كه در كتابهاي كهن بودايي به «پرسشهاي نامتعين» مشهورند(همان ص 266-268)، شامل زيربناييترين مسائل جهانبيني است كه به ظاهر بودا دربارۀ آنها قضاوتي نداشته است. سكوت بودا موجب شد كه برخي از پيروانش، فلسفه او را اثباتگرايي (پوزيتيويسم) تفسير كنند و برخي ديگر شكگرايي. ازاينرو، برخي محققان و فلاسفۀ هند گفتهاند: مكافات غفلت از متافيزيك توسط بودا بلافاصله پس از رحلت او، دامن آن مكتب را گرفت و موجب زايش حداقل سي مكتب اصلي گرديد. برخي از اين مكتبها، بياعتنا به هشدارها و انذارهاي پيشوا، در عمق متافيزيك غوطه ميخوردند(همان ص 295).
به هر حال اگر يك مكتب بخواهد مكتبي كامل باشد، بايد پاسخگوي مهمترين پرسشهاي انسان دربارۀ عالم و آدم باشد. هرچند اين پاسخها كامل نباشند. بدون داشتن مباني محكمي در حوزههاي معرفتشناسي، هستيشناسي، انسانشناسي و...، نميتوان برنامۀ جامعي براي رهايي و نجات انسان ارائه كرد.
نتيجهگيري
با بررسي سه مكتب ناستيكه يعني چارواكه، جينه و بودا به يك نتيجة كلي و چند نتيجة جرئي دست مييابيم. نتيجة كلي اين است كه هر سه مكتب در ارائة تفسيري جامع از عالم و آدم ناكارآمد هستند و نميتوانند به تمامي پرسشهاي بنيادين انسان پاسخي درخور و شايسته ارائه دهند. همچنين به نتايج فرعي ذيل دست مييابيم:
1. هر سه مكتب خداناباور هستند؛ زيرا مكتب چارواكه ماديگراست و جز ماده به چيز ديگري باور نداشت. اما مكتب بودا در طول زمان دچار تحولات و شكلگيري فرقههايي از جمله مهايانه شد و در اين مكتب به وجود حقيقت متعالي باورمند شدند و بودا را تجلي آن حقيقت دانستند. عدم اعتقاد به خدا هر سه مكتب را دچار معضل دور و تسلسل ميكند.
2. هر سه مكتب حجيت ودهها را نفي كرده و هيچگونه تقدسي براي آنها قايل نيستند، در عين حال باور مكتب جينه و بودا به سمساره و تناسخ، كه باوري هندويي است اين دو مكتب را با معضلاتي مواجه كرده است.
3. نگاه و عمل افراطي در اين آيينها به برخي از امور قابل توجيه و دفاع نيست، از جمله نگاه افراطي به رياضت و خودآزاري در آيين جينه و نگاه افراطي به مسئلة رنج در آيين بودا و نگاه افراطي به اصالت ماده در مكتب چارواكه.
4. هدفي كه اين مكاتب براي انسان ترسيم ميكنند چيزي جز فنا و نابودي نيست. البته در عرفان اسلامي نيز هدف انسان دستيابي به فناست، اما فنايي كه عين بقاست، نه نابودي محض و خاموشي مطلق.
5. با توجه به عدم باور به معاد، حساب و كتاب و پاداش و جزاي اخروي كه مناسب با اعمال انسان باشد، مسئلة بنيادين عدالت و چگونگي تحقق آن بيپاسخ ميماند.
- تاپار، روميلا، 1387، تاريخ هند، ترجمة همايون صنعتيزاده، قم، اديان.
- جوادي آملي، عبدالله، 1385، تبيين براهين اثبات خدا، قم، اسراء.
- چاترجي، ساتيش چاندرا، و دريندا موهان داتا، 1384، معرفي مكاتب فلسفي هند، ترجمة ناظرزاده كرماني، قم، اديان.
- حسينزاده، محمد، 1381، مباني معرفت ديني، چ چهارم، قم موسسۀ آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- حلي، حسنبن يوسف، 1373، كشفالمراد، چ چهارم، قم، شكوري.
- رادا كريشنان، سروپالي، 1367، تاريخ فلسفة شرق و غرب، ترجمة خسرو جهانداري، تهران، شركت انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي.
- رجبي محمود، 1379، انسان شناسي، قم موسسۀ آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- سبحاني، جعفر، 1411ق، الالهيات، قم، المركزالعالمي للدراسات الاسلامية.
- شاتوك، سي بل، 1381، دين هندو، ترجمة حسن افشار، تهران مركز.
- شايگان داريوش، 1386، اديان و مكتبهاي فلسفي هند، تهران، امير كبير.
- صدرالمتألهين، 1981م، الحكمة المتعالية في الاسفار العقلية، بيروت، داراحياء التراث العربي.
- عبوديت، عبدالرسول و مجتبي مصباح، 1391، خداشناسي فلسفي، چ سوم، قم، موسسۀ آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- فريدهلم، هاردي، اديان آسيا، ترجمة عبدالرحيم گواهي، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1385
- قرباني رحيم، 1386، «براهين ابطال تناسخ در حكمت متعاليه در بوته نقد»، معرفت فلسفي، ش 18، ص 53ـ96
- ك. م. سن(كيشيتي مهن، سن)، 1357، هندوئيسم، ترجمۀ عسگري پاشايي تهران، فكر روز.
- كازينز، ال اس، 1384، آيين بودا در جهان امروز، ترجمه عليرضا شجاعي، قم، اديان.
- كيشيتي مهن، سن، 1388، هندوئيسم، ترجمة عسگري پاشايي، تهران، نگاه معاصر.
- مصباح، مجتبي، 1388، بنياد اخلاق، چ ششم، قم، موسسۀ آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- مصباح، محمدتقي، 1368، معارف قرآن، خداشناسي، جهانشناسي و انسانشناسي، چ دوم، قم موسسۀ آموزشي و پژوهشي امام خميني، قم، موسسۀ در راه حق.
- ـــــ ، 1384، نقد مكاتب اخلاقي، تحقيق و نگارش احمدحسين شريفي، قم، موسسۀ آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- موحديان عطار، علي و محمدعلي رستميان، 1386، درسنامۀ اديان شرقي، قم، طه.
- موحديان عطار، علي، 1389، «جستاري در نجاتشناسي يگه»، معرفت اديان، ش 4، ص 133 ـ 164.
- هوكينز، بردلي، 1387، آيين بودا، ترجمۀ محمد رضا بديعي، تهران، امير كبير.
- ويتمن، سيمن، 1382، آيين هندو، ترجمة علي موحديان عطار، قم، اديان و مذاهب.
- يوسفي، محمدتقي، 1388، تناسخ از ديدگاه عقل و وحي، قم موسسۀ آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- Constant A. Jones & James D, 2006, Ryan Encyclopedia of Hinduism, New York, Facts On File.
- Kinsley, David R, 1982, Hinduism a Cultural Perspective, New Jersey, Prentice Hall.