بررسی تطبیقی تصویر شیطان در ادیان الهی
Article data in English (انگلیسی)
طرح مسئله
بهطوركلي مسئلة شر و بهويژه نقش شيطان در پديد آمدن شرور عالم، از ديرباز ذهن بشر را به خود معطوف داشته است و هر فرهنگ و ديني، مصاديقي از اهريمنان را در نظر داشته است. خداي شر مصري «ست»(باير ناس، ١٣٨٣، ص ٥٢) و «دي ات بولس»(d it-boles) يوناني(حسینی، 1390، ص ٩٨) و عفريتهها و نيروهاي اهريمني در انديشه مغان پيش از زرتشت، در ايران باستان نمونههايي از اين دست هستند... (آموزگار، 1386، ص 37ـ42). مسئله اصلي اين پژوهش، تصوير شيطان در چهار دين الهي و سه كتاب اوستا، كتاب مقدس و قرآن كريم است. بررسي اين كتابها چه تصوير مثبت، يا منفي و چه ميزان قدرت و دخالت را براي شيطان به تصوير ميكشند. پيروان آنان نيز به سهم خود، چه تصويرسازيهايي را در كتاب مقدسشان و يا به تحريف و بدعت انجام دادهاند. اين مقاله به تفصيل اين موضع را بررسي و تحليل ميكند. روشن است اين مقاله، دين زرتشت نيز جزء اديان الهي محسوب ميكند و به علت حاشيهاي بودن اثبات اين مطلب، از ذكر اختلافنظر انديشمندان در اين باب و اثبات نظر منتخب، معذوريم.
اهريمن در اوستا
آئيني كه توسط زرتشت ارائه شد، توحيد و توجه به اهورا مزدا را مدنظر داشت. در گاتاهاي اوستا در سخن از عنصر شر، تنها سخن از مينوي بد، بهعنوان يك مخلوق مطرح است:
در آغاز آن دو مينوي همزاد، در انديشه و گفتار و كردار در يكي نيك و ديگري بد، با يكديگر سخن گفتند؛ از آن دو نيك آگاهان راست را برگزيدند نه دژ آگاهان (یسنه، هات30، بند سوم و یسنه، هات 45، بند دوم).
اما پس از خود زرتشت، تفكر دوآليستي و ثنويتگرايي جايگزين توحيدگرايي شد:
با تحليل نظريات اوستاشناسان به اين نتيجه ميرسيم كه اغلب قريب به اتفاق آنان، با اين نظريه كه دين زرتشت يك مكتب دو آليستي بوده كه جنگ اهريمن و اورمزد را مطرح ساخته است، موافق نيستند. قليلي هم كه ثنويت پيام زرتشت را ميپذيرند، كوچكترين دليلي از گاتاها ارائه نكرده، بلكه به اوستاي متأخر متكي ميشوند (آشتیانی، 1371، ص 150).
تبارشناسي دوآليسم آفرينشي در آئينهاي ايراني را در نوشتههاي پس از زرتشت، مانند ونديداد ميتوان رديابي كرد. تصويرسازي اهريمن در كنار اهورا مزدا، چنان برجسته است كه اهريمن بهعنوان خالقي پرقدرت، در عرض اهورا قرار ميگيرد. در فرگرد يكم از ونديداد، اهريمن به ويراني و خرابي شانزده شهر آباد اهورامزدايي ميپردازد: «نخستين سرزمين و كشور نيكي كه من ـ اهورامزدا ـ آفريدم در "ايران ويج"(حدود خوارزم) بود؛ بر كرانه رود "دايتا"ي نيك. پس آنگاه اهريمن همه تن مرگ، و به پتيارگي(دشمنی و ضدیت)، اژدها را در رود دايتا بيا فريد و زمستان ديو آفريده را بر جهان هستي چيرگي بخشيد» (وندیدا، فرگرد یکم، بند سوم). همچنين، با زرتشت درگير ميشود و قصد هلاكت او را ميكند. وي در نبردش با او بهعنوان خالق جهان بدي و خالق ديوها معرفي ميشود(همان، فرگرد نوزدهم، بند اول) و سپس، به زرتشت چنين ميگويد:
اهريمن نيرنگ باز، آفريدگار جهان بدي، ديگر باره بدو گفت، با كدامين گفتار بر من چيره ميشوي و مرا از خود ميراني؟ آفريدگار نيك با كدام رزم افزار بر آفريدگان من ـ كه اهريمنم ـ چيره ميشود و آنان را از خود ميرانند؟(همان، فرگرد نوزدهم، بند هشتم)
با توجه به اين تصوير، اهريمن همه تن مرگ، با قدرتي بزرگ و بهعنوان يك خالق، كه نيمي از جهان را به كام شر و تاريكي كشيده است، در مقابل اهورامزدا و زرتشت ايستاده است. اين تصوير از ارواح شر، بعدها در فرهنگ غرب و مسيحيت نيز رسوخ نموده است. حتي به عقيده برخي، واژه «شر» در انگليسي، از ديو پارسي گرفته شده است. چنانكه رابرت هيوم ميگويد:
از ميان آنها [ارواح شر] ميتوان از گرسنگي، تشنگي، خشم، نخوت، حسد، دروغ، خشكسالي، زمستان و بدكارگي زنها نام برد. نام كلي اين ارواح شر، «ديو» است كه بعدها در پارسي به صورت (DIU) در آمده و سپس، همان نيز منشأ واژه انگليسي (DEVIL) شد (هیوم، 1386، ص 324).
و اين فرايند تا آئينهاي زرواني و مانوي، كه ديو «آز»، بهعنوان مادر بديها مطرح ميشود، ادامه مييابد:
... پس خلاصه آنكه در قطعات مانوي، آز، بهعنوان اصل بدي ظاهر ميشود: او خود را در سه صورت متجلي ميسازد. بهعنوان اغفالگري كه چشم انسان را به روي سرنوشت (بخت) ماوراءطبيعياش ميبندد، بهعنوان شهوت و بهعنوان حرص (زنر، 1384، ص 270).
شيطان در كتاب مقدس
در عهد عتيق، در ماجراي آدم و حوا، ميوة ممنوعه، «شناخت» معرفي ميشود: «خدا آدم را امر فرموده گفت كه از تمامي درختان باغ، مختاري كه بخوري، اما از در خت دانستن نيك و بد مخور. چه در روز خوردنت از آن مستوجب مرگ ميشوي» (پیدایش، 2: 17ـ18).
شيطان، كه به شكل ماري وارد بهشت شده بود، ميگويد: خداوند نميخواسته است انسان، نيك و بد را بشناسد:
و مار به زن گفت كه از ميوة درختان باغ ميخوريم. اما از ميوة درختي كه در وسط باغ است. خدا امر فرموده است كه از آن مخوريد و آن را لمس ننمائيد مبادا كه بميريد. مار به زن گفت: البته كه نميميريد و حال اينكه خدا ميداند روزي كه از آن ميخوريد، چشمان شما گشوده شده، چون خداياني كه نيك و بد را ميدانند، خواهيد شد (سفر پیدایش، 3: 4).
ازاينرو، كسي كه انسان را به شناخت و معرفت دعوت كرد، شيطان بود و نه خداوند. همچنين، در انجيل متي، در مواجهه شيطان با مسيح، تصويرسازي از شيطان، بهعنوان موجودي قدرتمند مشهود است: «پس ابليس او را به كوهي بسيار بلند برد و همة ممالك جهان و جلال آن را بدو نشان داده به وي گفت: اگر افتاده مرا سجده كني همانا اين همه را به تو ميبخشم» (انجیل متی، 4 :9 و 10). مشابه همين مطلب، بهعنوان قدرت بخشي ابليس، در انجيل لوقا نيز آمده است: «و ابليس بدو گفت كه جميع اين قدرت و حشمت را به تو ميدهم؛ زيرا كه به من سپرده شده است و به هر كه بخواهم ميبخشم» (لوقا، 4: 6و7).
با توجه به همين تصويرسازيهاي كتاب مقدس، شيطان، پررنگ و پرقدرت در ذهن مسيحيان به تصوير كشيده ميشود: «خويشتندار و مراقب باشيد؛ زيرا دشمن شما ابليس، همچون شيري غران در گردش است. كسي را ميجويد تا ببلعد» (نامه اول پطرس، 5: 8). و اين شير غران، چنان قدرتمند ميشود كه ميتواند در انسانها حلول كند و قدرت آنان و اختيارشان را سلب كند (مرقس، 5: 6ـ9).
افزون بر اين، در عهد جديد، از «ديوان» و «رئيس ديوان» بهعنوان «بعلزبول» (متی، 12: 25ـ29 و لوقا، 3 : 31ـ33) و از «دجال»، بهعنوان پسر شيطان سخن به ميان آمده است كه در آخرالزمان از دريا بالا ميآيد و از اژدها، كه همان شيطان است(مکاشفه یوحنا، 12: 9)، قدرتي عظيم دريافت ميكند:
و آن اژدها را كه قدرت به آن حيوان بخشيد، پرستيدند و گفتند كه كيست كه مثل اين حيوان است و كيست كه تواند با او جنگيد و بوي داده شد كه به الفاظ بلند كفرآميز تكلم نمايد و تا مدت چهل و دو ماه قدرت جنگ به وي داده شد و دهان خود را بر كفر بر خدا گشاد تا آنكه كفر گويد: بر اسمش و بر مسكنش و بر ساكنان آسمان و قدرتي بوي داده شد كه با مقدسان جنگ نمايد و آنها را زبون سازد و قدرت بر هر قبيله و زباني و طايفه بوي داده شد و خواهند پرستيد او را همگي ساكنان زمين، كه اسماء آنها در كتاب حيات بره ذبيح از ابناي عالم مرقوم نشده است. (همان، ١٣: ٤ـ٨).
آن موجود وحشي، كه داراي قدرت شيطان است، مورد پرستش قرار خواهد گرفت. در ادامه، از حيوان ديگري سخن ميگويد كه از زمين بيرون ميآيد و نشانه او عدد ٦٦٦ است:
و در اينجا حكمتي است كه صاحب فهم، عدد حيوان را محاسبه كند كه عدد انسان است و عددش شش صد و شصت و شش است (همان، ١٣: ١٨). در اينجا، عدد موجود وحشي، 666 معرفي ميشود كه در عقايد شيطانپرستان بهعنوان نماد شيطان به كار ميرود. طبق مكاشفات يوحنا در اين بخش، انسانها بايد ميان راه آن موجود وحشي، كه تابع شيطان است و راه مسيح كه انسان است، يكي را انتخاب كنند (فیلسون، 1333، ص 258). سرانجام نيز در نبرد نهايي، شيطان و آن موجود وحشي، بهعنوان ضدمسيح در برابر حضرت عيسي قرار خواهند گرفت و نابود خواهد شند (مکاشفه یوحنا، 20: 7ـ10).
ابليس در قرآن
در قرآن كريم، به دو اسم «شيطان» و «ابليس» اشاره شده است. «ابليس»، بهعنوان اسم خاص شيطان، يازده بار در قرآن تكرار شده است (کمپانی زارع، 1390، ص 20). البته، «شيطان» بهعنوان يك نيروي اهريمني بالذات شر نيست، بلكه موجود مكلفي است كه به اختيار، راه شر و سركشي را دنبال كرده است:
وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلّاَ إِبْلِيسَ أَبي وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ (بقره: 34)؛ و به فرشتگان گفتيم: آدم را سجده كنيد. همه سجده كردند، جز ابليس كه سر باز زد و برتري جست و او از كافران بود.
شيطان، علت استكبار و سركشي را خودپسندي و كبر معرفي ميكند:
«قالَ يا إِبْلِيسُ ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالِينَ قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ» (ص: 75و76)؛ گفت اي ابليس چه چيز تو را از سجده كردن در برابر آنچه من با دو دست خود آفريدهام منع كرد؟ آيا بزرگي فروختي يا مقامي ارجمند داشتي؟ گفت: من از او بهترم. مرا از آتش آفريدهاي و او را از گل.
شيطان پس از اين امتحان، از درگاه الهي رانده ميشود و مورد لعن الهي قرار ميگيرد.
همچنين شيطان هرگز بهعنوان نيرويي در عرض خداوند نيست، بلكه مخلوقي در ذيل قدرت الهي است:
«وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ الْجِنَّ وَ خَلَقَهُمْ وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَ بَناتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ سُبْحانَهُ وَ تَعالي عَمَّا يَصِفُونَ» (انعام: 100)؛ براي خدا شريكاني از جن قرار دادند و حال آنكه جن را خدا آفريده است. بيهيچ دانشي، به دروغ دختراني و پسراني براي او تصور كردند. او منزه است از آنچه وصفش ميكنند.
از آنچه گذشت، شيطان از منظر قرآن، مخلوقي مختار است كه راه شر را برگزيده است، ازاينرو، از جهت خلقت و انتسابش به خداوند، مانند ساير مخلوقات، داراي «حسن تكويني» است و از جهت تمرد و انتخاب مسيرش، داراي «قبح تشريعي» است (جوادیآملی، 1385، ج 3، ص 306). البته قدرت، انتخاب و اختيار شيطان بنا به توحيد افعالي از آن خداوند است، ولي بنابر افعال قبيحش، افعال او منتسب به خودش است. اين رابطه در قالب ارتباط طولي علت و معلول، قابل تعريف است. ازاينرو، افعال او از يكسو، به قدرت الهي و منسوب به خداوند است(طباطبائی، 1370، ج 7، ص 484 و 485). و از سوي ديگر، كه ذيل عنوان شر است، تنها به خودش منسوب است.
كار اصلي او از ديدگاه قرآن نيز وسوسه و فريب انسانهاي مؤمن است كه به عناوين مختلف وسوسه (اعراف: 20)، نزغ (فصلت: 26)، نجوي (مجادله: 10)، دعوت (لقمان: 31)، وحي (انعام: 121)، همزات(مؤمنون: 97) و مس(اعراف: 201)، از آن ياد شده است. ازاينرو، شيطان اجازه تسلط و حلول بر انسانها را ندارد. در مورد انسانهاي كامل و انبياء كه مخلصين هستند، هرگز در آنان نفوذي ندارد (ص: 82و83). در مورد ساير انسانها نيز اگر ايمان داشته باشند، از تسلط شيطان به دورند:
«إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَي الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَي الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ» (نحل: 99ـ100)؛ شيطان را بر كساني كه ايمان آوردهاند و بر خدا توكل ميكنند تسلطي نيست. تسلط او تنها بر كساني است كه دوستش ميدارند و به خدا شرك ميورزند.
لازم به يادآوري است تسلط شيطان بر كساني كه فريب شيطان را خوردهاند نيز تسلط و نفوذي نيست كه منجر به سلب اختيار انسانها شود:
«وَ قالَ الشَّيْطانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَ ما كانَ لِي عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي فَلا تَلُومُونِي وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ» (ابراهیم: 22)؛ چون كار به پايان آيد شيطان گويد: خدا به شما وعده داد و وعده او درست بود و من نيز به شما وعده دادم. ولي در وعده خود خلاف كردم. من بر شما تسلطي نداشتم، جز آنكه دعوتتان كردم شما نيز اجابت نموديد. پس مرا ملامت نكنيد، بلكه خود را ملامت كنيد.
قرآن كريم، همين فعاليت وسوسهانگيزي شيطان را نيز از يكسو، تحت تسلط و قدرت الهي و از سوي ديگر، منوط به اراده انساني ميداند كه خود را جزء پيروان شيطان قرار داده است: «إِنَّا جَعَلْنَا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ»(اعراف: 27)؛ ما شياطين را دوستان كساني قرار داديم كه ايمان نميآورند. اين پيروي، به معني حلول شيطان در درون انسان نيست، بلكه حداكثر، قرين شخص ميشود و او را وسوسه ميكند: «وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ»(زخرف: 36)؛ هركس كه از ياد خداي رحمان روي گرداند، شيطاني بر او ميگماريم كه همواره همراهش باشد. همچنين در قرآن كريم، اگر كسي خود به اختيار خويش دعوت شيطان را لبيك گويد و فرمان او را اطاعت كند، در حقيقت او را پرستيده است: «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ»(یس: 60)؛ اي فرزندان آدم آيا با شما پيمان نبستم كه شيطان را نپرستيد؛ زيرا دشمن آشكار شماست.
بررسي تطبيقي
در بررسي تطبيقي تصوير شيطان در اين سه كتاب، چنانكه اشاره شد، بايد دو موضوع را از يكديگر تميز داد: يكي، صرف توجه به متون اين كتب و تصويرسازي آنها از شيطان و ديگري، تصاوير انحرافي كه در حاشيه متون اصلي و در فضاي فرهنگي اين اديان، به علل مختلف و در بستر زمان شكل گرفته است. ازاينرو، با عنايت به اين دو جهت، به مقايسه و تطبيق آنها ميپردازيم:
1. تطبيق به لحاظ متون اصلي
با توضيحاتي كه در باب تصوير اهريمن در اوستا گذشت، مشخص شد كه دو تصوير از شيطان و نيروي اهريمني بنا بر اوستاي متقدم و متأخر وجود دارد (پیشگفتار اوستا، ج1، ص 46 و 47؛ آشتیانی، 1371، ص 13ـ115). اگرچه در باب دوگانهباوري و ثنويت، چنانكه برخي چون دوشن گيمن (Ducensne Guillemin) معتقدند: دوگانهباوري جزئي از انديشه ايراني است (گیمن، 1378، ص 1). چنانكه گفتيم: اين ثنويت در اوستا نيز از گاتاها شروع از مينوي بدي بهعنوان همزاد سپنت مئنيو سخن ميگويد، اما اين دوگانهباوري و كيفيت آن، محل تفسيرهاي گوناگوني واقع شده است؛ زيرا برخي با تفسيري اخلاقي، از دوگانهباوري منشي سخن ميگويند كه دو مينو، بهعنوان دو مخلوق اخلاقي و انديشه خوب و بد مطرح شدهاند(مهر، 1387، ص 75). در مقابل، ديدگاهي با تكيه بر اوستاي جوان، از دوگانهباوري آفرينشي و دو خالق خوبي و بدي در جهان سخن به ميان ميآورند(همان، ص 77). به نظر ميرسد، حق با تفسير اول است كه دوگانهباوري منشي را در گاتاها تفسير كرده است. البته در بستر زمان و تحريف زمانه به تدريج، سپنت مئنيو در رديف اهورامزدا قرار گرفته(وندیداد، فرگرد نوزدهم، بند یازدهم و همان فرگرد بیستم، بند یکم)، انگره مئنيو، به اهريمن همه تن مرگ و خالق تاريكيها و بيماريها (بند سوم؛ همان، فرگرد بیستم، بند دهم و همان، فرگرد بیست و دوم، بند دوم) تبديل شده است. البته بايد اذعان داشت كه نقد دوگانهباوري آفرينشي، در تاريخ متأخر كلام زرتشتي، زماني به نفع تفسير اول خواهد بود كه تحريف در اوستاي موجود را پذيرا باشند. اما، بنا بر هر دو تفسير، بهطوركلي تصوير شيطان در اوستا، يك تصوير منفي و شر است. با اين تفاوت كه در اوستاي متأخر و با عبور از انگره مئنيو به اهريمن، اين تصوير به قدرتبخشي و در نهايت الوهيت اهريمن ختم شده است.
اما در تصوير شيطان در كتاب مقدس، اعم از اينكه تأثر كتاب مقدس از اهريمن اوستايي را بپذيريم و يا همچون دوشن گيمن، عليرغم پذيرش شباهت، به نفي هرگونه اقتباس بپردازيم (گیمن، 1378، ص 85)، اما با وجود تمايز اهريمن خالق با شيطان مخلوق در كتاب مقدس و قدرتمندي محدودتر شيطان كتاب مقدس، شباهت قدرتبخشي به شيطان در اين دو كتاب، قابل انكار نيست. شيطاني كه داراي قدرت است و ميتواند قدرت خود را به هر كه بخواهد ببخشد (لوقا، 4: 6و7)، دهشتناك است و ميتواند درون انسان حلول كند و اختيار او را بهدست گيرد (مرقس، 5: 6ـ9) و با پسر خود در مقابل پسر خدا بايستد، چنانكه در تصوير آخرالزماني كتاب مقدس و پروژه اپوكاليپس (Apocalypse)، آمده است:
و آن اژدها را كه قدرت به آن حيوان بخشيد پرستيدند و گفتند كه كيست كه مثل اين حيوان است و كيست كه تواند با او جنگيد و بوي داده شد كه به الفاظ بلند كفرآميز تكلم نمايد و تا مدت چهل و دو ماه قدرت جنگ به وي داده شد و دهان خود را بر كفر بر خدا گشاد تا آنكه كفر گويد بر اسمش و بر مسكنش و بر ساكنان آسمان و قدرتي بوي داده شد كه با مقدسان جنگ نمايد و آنها را زبون سازد و قدرت بر هر قبيله و زباني و طائفه بوي داده شد. و خواهند پرستيد او را همگي ساكنان زمين كه اسماي آنها در كتاب حيات بره ذبيح از ابناي عالم مرقوم نشده است (مکاشفه یوحنا، 13: 4ـ8).
تا زماني كه دشمن مسيح نيايد، مسيح نيز نخواهد آمد:
زنهار كسي بههيچوجه شما را نفريبد؛ زيرا كه تا آن ارتداد اول واقع نشود و آن مرد شرير يعني فرزند هلاكت ظاهر نگردد، آن روز نخواهد آمد كه او مخالفت ميكند و خود را بلندتر ميسازد از هر چه به خدا يا معبود مسمي شود، به حدي كه مثل خدا در هيكل خدا نشسته خود را مينمايد كه خداست (رساله دوم تسالوکینیان، 1: 3).
اما ويژگي ديگري كه كتاب مقدس را از اوستا متمايز ميكند، ماهيتي ژانوسي(دو سويه)، به معني مثبت ـ منفي از شيطان است. چنانكه در كتاب مقدس، علاوه بر تصوير شر و منفي شيطان در گمراهكردن ديگران و حلول در ابدان انساني كه تصويري دهشتناك و منفي از شيطان را به تصوير ميكشد، نوعي تصور مثبتانگارانه از شيطان وجود دارد كه از او بهعنوان دلسوز و خيرخواه انسان براي كسب معرفت به تصوير كشيده ميشود. در مجموع، شيطان در كتاب مقدس، بهعنوان مخلوقي پرقدرت و نه چندان منفي به تصوير كشيده شده است.
در اسلام، هرچند تأثير جزئي برخي از عناصر شيطانشناسي مسيحي، مانند دجال در فرهنگ اسلامي بعيد نيست؛ چون در علائم حتمي ظهور مهدي موعود در اسلام، سخني از دجال نيست(نعمانی، 1426ق، ص 261؛ جمعی از نویسندگان، 1375، ص 267)، و تأكيد بيشتر بر سفياني است (نعمانی 1426ق، ص 310، ص 310)؛ اما تصوير شيطان در قرآن، بهعنوان يك مخلوق به كتاب مقدس نزديكتر است تا اهريمن تحريفشده ونديداد. گرچه آموزههاي اسلامي، مثبتسازي تصوير شيطان و تصرف و حلول شياطين در نفس انسان را، آنچنانكه در فرهنگ مسيحيت مطرح شده، برنميتابد. براي نمونه، مواجهه شخص جنزدهاي به نام لجئون با عيسي كه در عهد جديد آمده است: «چون عيسي را از دور ديد، دوان دوان آمده او را سجده كرد و به آواز بلند صيحه زده گفت: اي عيسي پسر خداي تعالي مرا با تو چه كار است. تو را به خدا قسم ميدهم كه مرا معذب نسازي؛ زيرا بدو گفته بود، اي روح پليد از اين شخص بيرون بيا» (مرقس :5: 6ـ9).
اين مطلب از منظر آموزههاي عقلي دين اسلام، خلاف اختيار انسان و عدالت الهي است. ازاينرو، در اسلام، كار و قدرت شيطان، محدود به وسوسه قلبي است:
تصرف شيطان در وجود انسان، تنها وسوسه قلبي و ايجاد انگيزه به گناه و بهتر نماياندن بديها و بالعكس است و جز اين تسلطي ندارد كه سلب اختيار نمايد، بلكه وجود او مكمل اختيار ميباشد و خداوند از ابتدا وجود چنين عامل وسوسهاي را در ساختار بشر منظور داشته بود و آن را از اجزاء لازمة حيات او در عالم تكليف قرار داده بود. چنانكه در پاسخ شيطان كه گفت: «انظرني؛ مرا مهلت بده». فرمود: «انك من المنظرين؛ تو خود از جمله مهلت دادهشدههايي» از اين پاسخ برميآيد كه چنين مهلتي از جانب خداوند، نه به اجابت خواستههاي او بوده است، بلكه از نخست چنين امري مقرر بوده است. چنانكه در مورد آدم از پيش مقرر بود در زمين زندگي كند و رفتن او به بهشت مقدمه اين كار بوده است (حسینی دشتی، 1379، ص 598).
البته اين مطلب، در باب اهريمن زرتشت نيز صادق است. اما اين مطلب از سوي برخي از زرتشتيان، درحاليكه بر عنصر اراده و اختيار به شكل برجستهاي تأكيد دارند، مورد بيمهري قرار ميگيرد تا به راحتي به برجستگي و پررنگي اهريمن تن داده، جاي اهورا و انسان را تنگ نموده، و نيمي از جهان را به دست شر بسپارند.
لازم به يادآوري است كه اهريمن اوستاي متأخر، اگر بهعنوان مخلوق خدا هم تصور شود، قابل تطبيق كامل با ابليس قرآن نيست؛ چراكه بر اساس توحيد افعالي در اسلام، همه هستي و آفرينش به دست خداوند است و نه موجودي ديگر، همچنين، قلمرو كار ابليس صرفاً در حوزه تشريع است و نه تكوين (مطهری، 1357، ص 234). جايگاه شيطان و يارانش در عرض موجودات طبيعي است، نه در عرض ملائكه و فرشتگان الهي كه بهعنوان جنود پروردگار هستند (همان) و از اينجا تمايز ديوان تبهكار بدسرشت اوستا(وندیداد، فرگرد بیستم، بند چهل و پنجم و چهل و ششم)، با اجنه قرآن بهعنوان موجوداتي مادي، مختار و مكلف نيز، روشن ميشود (مطهری، 1357، ص 235).
2. تطبيق به لحاظ تصاوير حاشيهاي و انحرافي
آنچه گذشت تصاوير برگرفته از متون اصلي اديان الهي بود. اما هرچه از سرچشمهها دورتر شويم، انحرافات بيشتري در حاشيه اين اديان از تصويرسازي شيطان شكل گرفته است كه قابل تأمل است. اينك به بررسي اين تصاوير در فضاي فرهنگي اديان الهي ميپردازيم و چرايي پيدايش آنها را به بحث مينشينيم:
الف: قدرتيابي و الوهيت اهريمن
گفتيم كه انگره مئنيو در ونديداد، تبديل به اهريمن همه تن مرگ شده است؛ تصويري كه الوهيت، قدرت خلقت و دخالت در كائنات را به شرك به شيطان بخشيده است. اما در بررسي چرايي اين فربهي تدريجي، عواملي قابل ذكر است. يكي از عوامل، در تأثرات اجتماعي و فرهنگي خرافات آئين مغان در اعتقاد به عفريتهها و نيروهاي اهريمني است كه در فرقههايي چون ميترائيزم بازخواني و بازتوليد شدهاند. اين عامل، مسير زرتشت و مزديسناي سنتي را منحرف كردهاند. ديگري، در مسئله اعتقادي «شر» است كه خيريت اهورامزدا را به چالش كشيده و خلقت شرور توسط او را بدون پاسخ گذاشته است (همان، ص 229). چنانكه در برخي از متون پهلوي متأخر، از اين مسئله ياد ميشود و حتي خلقت اهريمن توسط هورمزد را برنميتابد (مهر، 1387، ص 83). پاسخ به اين شبهه، آنها را بر آن داشته كه خداي ديگري در عرض اهورامزدا به تصوير بكشند كه طبق قانون سنخيت، همه شرور، اعم از تاريكي، ديو و عفريته را آفريده باشد و خلقت خيرات را به اهورامزدا بسپارد تا بدين وسيله، خيريت و خيربخشي اهورا محفوظ بماند.
به نظر ميرسد، دوگانهباوري آفرينشي كه تصويري پرقدرت و خالقگونه، با مرزبندي ثنوي در جهان آفرينش را ارائه ميدهد؛ راه خود را در فرق متأخر ايراني نظير مانوي، مزدكي
و زرواني ادامه ميدهد(همان، ص 85). اين باور از طريق آئين مانوي و ميترائي تأثيراتي بر نگرش يهودي ـ مسيحي گذاشته است؛ زيرا آئين ميترائي در زمان امپراتوري روم، وارد فرهنگ
غرب ميشود و تا دويست سال با مسيحيت رقابت ميكند. بهگونهاي كه برخي محققان اديان، برخي از باورهاي مسيحيت كنوني را يادگار آئين ميترائي ميدانند(کومن، 1380، ص 170). اين انتقال فرهنگي در قرون وسطا در اعتقاد به نيروهاي اهريمني، در زبان ويل دورانت چنين توصيف شده است:
خيل عظيمي از موجودات مرموز و خارقالعاده از اعصار شرك بهعنوان ميراث به مسيحيت رسيده بود. و هنوز نيز عده زيادي از ديوان، پريان و شياطين كوچك و بزرگ و مهربان و شرير، اژدهاهاي مرموز و افعيهاي خونآشام از آسمان اسكانديناوي و ايرلند وارد آن ديانت ميشدند و مدام خرافات جديدي از مشرق زمين رو به اروپا مينهاد (دورانت، ١٣٧٣، بخش دوم، ص ١٣٢٦).
ب. حلول شياطين و شيطانپرستي
تصاوير انحرافي در حاشيه كتاب مقدس، شامل ارتباط با شياطين در قرون وسطا و شيطانپرستي در دوران متأخر است. شيطانپرستي مدرن، در سال 1966 توسط شخصي به نام آنتوان اِس زاندر لاوي (Anton szandor lavey) در شهر سانفرانسيسكو امريكا با تأسيس كليساي شيطان (The Church of Satan) شكل ميگيرد. در سال 1975، شخصي به نام مايكل آكوئينو (Micheale Aquino) بر اثر اختلافات فكري و مديريتي با لاوي به تأسيس معبد سِت (Temple of set)، دست ميزند. شيطانپرستي جديد، در شاخه اول خود و به خلاف گروه دوم، بيش از اينكه به وجود خارجي شيطان توجه داشته باشد، به شيطان باطني و گرايش به گناه و هوا و هوس نظر دارد. رهايي از هر قانون و تكليف و گسستن از همه فرامين ديني و الهي و تبعيت از شيطان، بهعنوان موجودي مقدس و خيرخواه انسان، از ويژگيهاي اين فرقه است.
در پيدايش اين تصاوير انحرافي، متن خود كتاب مقدس بيتأثير نيست كه بستر مناسب را براي انحراف فراهم كرده است؛ زيرا قدرتبخشي به شيطان، راه را براي ارتباط و بهرهگيري از قدرت اين شيطان و كرنش همراه با دهشت از شر او را در مخاطبان برميانگيزد. اين امر بستر نوعي ارتباط با شياطين و جادوگري را به همراه دارد و نگاه مثبت كتاب مقدس به شيطان نيز كه بهعنوان داعي به معرفت، آدم و حوا را از جهل برحذر ميدارد، شيطانپرستان مدرن را به چنين ادعاهايي كشانده است: «ما كساني هستيم كه دانش را به جاي جهل پذيرفتهايم. ما با آگاهي، درخت معرفت را انتخاب كرديم. راهي كه شيطان نشان داد. ما سيب درخت معرفت را ميخوريم. ما كساني را كه حقيقت را پايمال ميكنند، محاكمه ميكنيم» (صدیقی، 1386، ص 138). البته در كنار زمينه كتاب مقدس، نبايد از تلاشهاي مصنوعي در ايجاد نشانههاي آخرالزماني مسيحي، در ترويج شيطانپرستي مدرن، كه ويژگي بارز خود را در نفي كليسا و مسيح دنبال ميكند، غافل بود.
علاوه بر بستر مناسب آموزههاي كتاب مقدس در توجه به شيطان، عامل مهم ديگر، رفتارشناسي كليسا در مقابل جادوگري و ارتباط با شيطان است. تاريخ كليسا در اين بحث، گوياي اين مواجهه افراطي كليسا و برجستهسازي كاذب از شيطان است. تاريخ جادوگري در قرون وسطا، گوياي مباحث مختلف احضار ارواح(necromancy)، ديوشناسي (demonology)، ساحرهها و... است. تشكيل جشنهاي شبانة جادوگران، به نام «اِسبات» و «سابات»، كه در اين جشنها جادوگران خون خفاش و گربه مينوشيدند و به تقديس شيطان و انكار جهان غيب و خداوند ميپرداختند، از جملة اين نمونههاست. در مقابل، دستگاه كليسا در تحكيم خود، به پررنگ كردن نقش شيطان ميپردازد. در سال 1233، دستگاه تفتيش عقايد شكل ميگيرد. جادوگران و متهمان به جادوگري، به سختترين و بيرحمانهترين شكل ممكن مجازات ميشوند. در سال 1563، ملكه اليزابت اول، قوانين سخت حبس و مرگ را براي جادوگران در نظر ميگيرد. جيمز اول، در 1604 مجازات مرگ را افزايش ميدهد (هاينينگ، 1377، ص 34). اما اين تلاشها توفيق كاملي نداشتند:
كليسا سخت با جاهليت خرافهپرستي از در مبارزه درآمد. بسياري از عادات و معتقدات را نكوهيد و به تناسب شدت و ضعف آنها، كفارههايي مقرر داشت. جادوي سياه يا به عبارت ديگر، توسل به شياطين را براي كسب قدرت به منظور تغيير جريان حوادث مردود دانست. لكن اين مسئله، بهطور مخفي در هزار گوشه و كنار رونق گرفت. كساني كه به اينگونه جادوگريها اشتغال داشتند، به طور خصوصي به نشر كتابي موسوم به كتاب لعنت پايدار مبادرت ورزيدند كه حاوي اسامي قرارگاهها و اختيارات ويژه شياطين عمده بود. تقريباً هر كسي به يك نوع وسيله جادويي، براي عطف نيروي موجودات خارقالعاده به هدف مطلوب خويش اعتقاد داشت (همان، ص ١٣٢٧).
اما اين فشارها، نتيجة عكس به ارمغان آورد:
چه در نتيجه برانگيختن حس لجبازي مردم به وسيله محاكم تفتيش و چه به علل ديگر. عده كساني كه كه خود را جادوگر ميدانستند يا به گمان مردم پيشه جادوگري داشتند، سريعاً رو به افزايش نهاد. مخصوصاً در ايتالياي مجاور آلپ، ساحري از حيث ماهيت و مقياس به صورت يك بيماري ساري در آمد (دورانت، ١٣٧٣، ص ٥٦٠).
البته دستگاه تفتيش عقائد در دوران رنسانس نيز همچنان به فعاليت خود ادامه ميدهد و بسياري از زنان را به جرم ساحره بودن به كام آتش ميفرستد. چنانكه در سال ١٤٨٤، اينو كنتيوس هشتم ضمن توقيعي، مجازات جادوگران را خواستار ميشود (همان، ص ٥٥٩).
به هر حال، اين انديشههاي خرافي در رنسانس فلورانس نيز دنبال ميشوند. چنانكه اومانيستها، به برخي از ارواح غريبه و عفريتهها اعتقاد داشتند (همان، ص 558) و به تدريج، قوانين مجازات جادوگري كمرنگ ميشود. چنانكه در سال 1736 توسط چارلز دوم، تنها به حبس تقليل مييابد. ازاينرو، گرايش به جادوگري و جادوي شيطان، بهعنوان واكنشي عليه فشارهاي كليسا پررنگ ميشود. حلقههاي مخفي شيطانپرستي، از كاترين دومديچي (89ـ1519)، در فرانسه گرفته تا انجمن آتش دوزخ يا راهبههاي مِدمنهام در انگلستان شكل ميگيرد. در قرن بيستم، شخصي به نام آليستر كراولي(Alister crowly)، معروف به جانور بزرگ، حلقههاي شيطان و شيطانپرستي با ويژگي هنجارشكني و ابتذال و اباحيگري را دنبال ميكند. در زندگي تنها يك قانون را ميشناخت: «قانون يعني انجام هر آنچه كه ميخواهي» (هاینینگ، 1377، ص 106).
سرانجام، قانون مجازات جادوگري در 1951 به طور كامل لغو ميشود. پيتر هاينينگ، بهعنوان يكي از محققان تاريخ جادوگري، به خوبي اشاره ميكند: آنچه از قرن شانزدهم به بعد در جادوگري شكل ميگيرد، چيزي به نام جادوي سياه يا «بلك مس» است (Black Mass) كه در اعمال جادوگري و شيطاني خود، به دنبال تحقير و توهين به دين و كليساست. همين جادو، تا به شيطانپرستان مدرن ادامه مييابد:
بدين ترتيب، جادوي سياه با مراسم ننگيناش هرچند مخفيانه، اما قاطعانه خود را تثبيت كرد. بعدها درمييابيم كه چگونه جادوي سياه تا به امروز تداوم يافته است. تنها بعضي از مفاهيم آن براي سازگاري با شرايط متغير اجتماعي تغيير كرده، اما شالوده آن از نظر ترويج اعمال شيطاني، از طريق انحراف جنسي و توهين به مقدسات كليساي مسيح كوچكترين تغييري نكرده است (هاینینگ، 1377، ص 94).
ج. نگاه مثبت كلامي ـ عرفاني به ابليس
با وجود تصوير شفاف قرآن از شيطان، فرقههاي همانند «يزيديان»، كه با گرايشات صوفيمآبانه بهگونهاي شيطانپرستي را در فرهنگ اسلامي دنبال كردهاند. برخي، اين فرقه را به شخصي به نام عديبن مسافر (467ـ555) و برخي، به يكي از افراد از نسل او، به نام شيخ حسنبن عديبن ابي الاكرادبن صخربن مسافر(591ـ644)، ملقب به تاجالعارفين منتسب ميدانند (روزبهانی، 1386، ص 13). در وجه تسميه اين فرقه، برخي چون شهرستاني آن را منتسب به يزيدبن انيسه از خوارج ميدانند (شهرستانی، 1384، ج 1، ص 174). اما ظاهراً ادعاي خود يزيديان اين است كه خود را منسوب به يزيدبن معاويه ميدانند (همان، ص 20). مكان اين فرقه، بيشتر كردستان عراق واقع در منطقه لالش است. يزيديان، شيطان را با نام طاووس ملك ميخوانند (ر.ك: www.efrin.net، مصحف رش، فایل pdf، فصل 7). آنها شيطان را بهعنوان اينكه روزي فرشتهاي پاك بوده است و در پايان جهان نيز رابطه خود با خداوند را اصلاح ميكند، حرمت مينهند. البته برخي چون عبدالحسين آيتي، با رد شيطانپرستي در اين فرقه (آیتی، 1389، ص 304)، «ملك طاووس» را لقب عزرائيل ميدانند كه مدبر عالم كون است و در خدمت پيامبر اين قوم بوده است (همان، ص 305). وي اتهام شيطانپرستي را از جانب ديگران بهدليل برداشتهاي متعدد و بدعتگونه آنها ميداند.
در كنار اين فرقه، نگرشهاي ديگري نيز وجود دارد كه نگاه مثبتي به شيطان داشتهاند. كساني چون حسينبن منصور حلاج، او را موحدي اهل فتوت دانستهاند كه حاضر نشده است، به غير خدا سجده كند (بقلی شیرازی، 1360، ص 373)و وي را مظهر قهر الهي و اسم المضل ميدانند (همان، ص 510). و يا احمد غزالي، كه مشهور است نسبت به ابليس تعصب داشته و او را سيدالموحدين ميدانسته است (ابنابیالحدید، 1385ق، ج1، ص 107).
بنابراين و با لحاظ اين ديدگاههاي حاشيهاي در كنار قرآن، بايد گفت: اولاً، اين نگرش مثبت به شيطان، توسط خود عارفان، محل نقد قرار گرفته است. چنانكه شيخ روزبهان بقلي ميگويد:
... اگر موحد بودي، جحود نكردي؛ زيرا كه موحد در جلال حق غير نبيند. كجاست جحود در حق؟ كه ازليت حق منزه است از توحيد و جحود به ابليس. اگر در محل تحقيق بودي، در حق سخن نگفتي و خود را در ميان نديدي، سجود آدم كردي كه او به خدمت مخلوق سزاوار است (همان، ص 514).
ابنعربي نيز شيطان را اولين شقي و مطرود درگاه رحمت الهي معرفي ميكند:
فمن عصي من الجن كان شيطاناً اي مبعوداً من رحمه الله و كان اول من سمي شيطانا من الجن، الحارث فابلسه اللهاي طرده من رحمته و طرد الرحمه عنه و منه تفرعت الشياطين باجمعها (ابنعربی، 1431ق، ج2، ص 288)؛ چراكه در برابر اولين امر مستقيم الهي سرپيچي نمود و دچار هبوط خذلان شد و سنت شرك را بنيان گذاشت (همان، ج 1، ص 346و347).
ثانياً اين مثبتانديشي، نه بهعنوان قدرتي در مقابل خداوند كه بهعنوان مخلوقي شيفته خداوند و موحد بوده است كه غير نديده است. نه اينكه عصيانگري قابل اقتدا باشد كه تصويري پرومتئهاي دارد. يزيديان نيز اين تقديس خود را چنين توجيه ميكنند:
و يزيدياني كه عبادت خالق پاك را به جا نميآورند و تنها بر تقديس طاووس ملك تكيه ميكنند، كار خود را چنين توجيه ميكنند كه خداوند نسبت به بندگانش مهربان بوده و اين شيطان است كه انسانها را به عمل بد سوق ميدهد. به ناچار بايد با او اظهار دوستي كرده و خود را از شرش رهانيد (همان، ص 35).
ازاينرو، كيفيت مثبتانگاري شيطان در حاشيه قرآن، با گرايشات عرفاني و بهعنوان مخلوقي موحد و اهل فتوت به تصوير كشيده شده است. اما مثبتپنداري كتاب مقدس، بهعنوان موجودي داراي قدرت و دعوتكننده به معرفت شكل گرفته است.
در ريشهيابي اين تصوير مثبتانگار، نسبت به شيطان در فرهنگ اسلامي، ميتوان ابتدا به يك عامل درونفرهنگي، در برخي از مباني كلامي نادرست اشعري اشاره كرد كه با ترويج نگاه جبرگرايانه(جرجانی، 1325ق، ج 8، ص 145)، زمينهاي مناسب در تبرئه ابليس در اباء و ممانعتش از سجده بر آدم، به وجود آورده است (همان، ص 282). البته برخي از اشاعره يا مانند جرجاني، عليرغم اين تفكر جبرگرايانه، از تمرد و سركشي مختارانه شيطان به سادگي گذشتهاند. يا مانند فخررازي، ضمن اعتراف تلويحي به نفي جبر، از مباني اشعري و اشكال معتزله در اين باب، دست نكشيدهاند (فخررازی، 1373، ج2، ص 1141و 1142). البته اين نگرش اشعري، در تفكر برخي از عارفان رسوخ يافته است (کمپانی زارع، 1390، ص 187 و 188) و منجر به تصويرسازي مثبت از شيطان شده است.
علاوه بر اين، ميتوان به عاملي بيروني توجه نمود كه تأثير تفكر اوستاي متأخر و انديشه ايراني از اهريمن در فرهنگ اسلامي است. چنانكه برخي ريشه يزيديان را برگرفته از ايزدان و فرشتگان پارسي ميدانند و ريشههاي اين فرقه را به تفكر باستاني ايراني ميرسانند(آیتی، 1389، ص 295). و يا بشاربن برد المرعث، كه ايرانيتبار و متهم به زندقه بوده، و در اشعار و سخنان خود بر برتري آتش بر خاك و ابليس بر آدم سخن ميگفته است (ابن ابیالحدید، 1385ق، ج 1، ص 106). به نظر ميرسد، تفكرات جاهلي اعراب پيش از اسلام نيز كه با خرافات مختلفي در باب شياطين و اجنه همراه بودند (کمپانی زارع، 1390، ص 10)، در حافظه تاريخي برخي از فرق اسلامي برجا مانده و تأثير خود را گذاشته باشد.
نتيجهگيري
تصوير سه كتاب مقدس از موجود شر و اهريمني، كاملاً قابل انطباق با يكديگر نيست. با نظر به متون اصلي اين اديان، اگرچه انگره مئنيوي اوستاي متقدم و شيطان كتاب مقدس و ابليس قرآن كريم، در ويژگيهايي نظير مخلوق بودن و دعوتكننده انسان به راهي ناپسند، شباهتهايي با يكديگر دارند. اما تصوير دوگانه از اهريمن، بهويژه الوهيت اهريمن در اوستاي متأخر، متمايز از شيطان مخلوق قرآن و كتاب مقدس است. تصوير دو بعدي منفي ـ مثبت شيطان در كتاب مقدس و مسائلي چون قدرتبخشي و حلول در ابدان انساني، كتاب مقدس را نيز از تصويرسازي ابليس در قرآن بهعنوان مخلوقي منفي و وسوسهگر متمايز ميكند.
اما در تصاوير انحرافي در حاشيه اين متون مقدس، الوهيت اهريمن و قدرتپنداري و دخالت در امور كائنات، از تفكر انحرافي در زرتشت به يادگار مانده است. البته، سير نگاه قدرتپندارانه به اهريمن و شيطان، از خرافات باستاني ايران و تحريفات اوستايي، هرچه به سمت اديان ابراهيمي آمده است، تعديل و كمرنگ شده است. گرچه رگههايي از اين تصاوير، در تأثير و تأثرات تاريخي به دل فرهنگ اديان ابراهيمي نيز منتقل شده است. در فرهنگ يهودي ـ مسيحي، با تصويري ژانوسي از شيطان، كه هم چهرة مثبت داشته و داراي قدرت بوده و هم چهرة منفي و قابل پرهيز، و همچون شيري غران، نقش خود را به خوبي در آخرالزمان بازي ميكند، موجب برانگيختن ميل ارتباط جادوگرانه و يا پرستش شيطان با چهرة اباحيگرانه شده است. البته در اين زمينه خيرخواهي خدا و اختيار انسان را هزينه كرده است.
تفكر جبرگرايانه در برخي فرق اسلامي، كه به تقدير از قدرت و اراده الهي برخاسته، منجر به تبرئه شيطان شده است و بر خلاف چالش زرتشتي، كه با چالشهاي عقلي مسئله شر مواجه است و به از دست رفتن قدرت اهورامزدا، خيريت او را به دست آورده است، با تمركز بر قدرت خداوند، به خيريت و فتوت شيطان رسيده است و با تصويري تناقضنما، نافرماني از امر الهي را به عشق و اطاعت از خدا، تفسير كرده است.
اين تفاسير ناصحيح حاشيهاي، منجر به پيدايش فرق مختلف و انحرافات فكري و اجتماعي گوناگوني در جوامع ديني شده است كه ريشهيابي علمي آنها، نقطه انحراف و درمان آنها را مشخص خواهد كرد.
- ابنابي الحديد، 1385ق، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، ط.الثانية، بيروت، دار احياء التراث العربي.
- کتاب مقدس، 1183م، تهران، انجمن کتاب مقدس ایران.
- اوستا، 1386، پژوهش جليل دولت خواه، چ يازدهم، تهران، مرواريد.
- آموزگار، ژاله، تاريخ اساطيري ايران، 1386، تهران، سمت.
- آشتياني، جلالالدين، 1371، زرتشت مزديسنا و حكومت، چ ششم، تهران، شركت سهامي انتشار.
- آيتي، عبدالحسين، 1389، كشف الحيل، تهران، راه نيكان.
- ابنعربي، محييالدين، 1431ق، الفتوحات المكية في اسرار المالكية و الملكية، تصحيح محمدبن عبد الرحمن المرعشي، بيروت، داراحياء التراث العربي.
- باير ناس، جان، 1383، تاريخ جامع اديان، ترجمه علياصغر حكمت، چ چهاردهم، تهران، علمي و فرهنگي.
- بقلي شيرازي، روزبهان، 1360، شرح شطحيات، تصحيح هانري كربن، تهران، نشر زبان و فرهنگ ايران.
- جرجاني، ميرسيدشريف، 1325ق، شرح المواقف، تصحيح محمد بدرالدين نعماني، قم، شريف رضي.
- جواديآملي، عبدالله، 1385، تسنيم، چ سوم، قم، اسراء.
- حسيني، شاهپور، 1390، «شيطان پرستان»، موعود، ش 123و 124، ص 98ـ102.
- حسيني دشتي، سيدمصطفي، 1379، معارف و معاريف دائرةالمعارف جامع اسلامي، تهران، مؤسسة فرهنگي آرايه.
- دورانت، ويل، 1373، تاريخ تمدن، عصر ايمان، ترجمه ابوالقاسم طاهري، چ چهارم، تهران، بينا.
- روزبهاني، احمد، ١٣٨٦، كاوشي پيرامون شيطانپرستان يا يزيديان، قم، نشر ابتكار دانش.
- زنر، آر. سي، 1384، زروان يا معماي زرتشتي گري، تهران، اميركبير.
- كمپاني زارع، مهدي، 1390، ابليس عاشق يا فاسق، تهران، نگاه معاصر.
- شهرستاني، محمدبن عبدالكريمبن احمد، 1384، توضيح الملل، ترجمه مصطفيبن خالقداد هاشمي، تهران، اقبال.
- صديقي پاشاكي، علي، 1386، جنون شيطانپرستي، تهران، ناظرين.
- طباطبايي، سيدمحمدحسين، 1370، الميزان، چ پنجم، قم، بنياد علمي فكري علامه طباطبايي.
- فخررازي، محمدبن عمر، 1373، مفاتيح الغيب، ترجمه علياصغر حلبي، تهران، اساطير.
- فيلسون، فيلويد، 1333، كليد عهد جديد، ترجمه مسعود رجبنيا، بيجا، نور جهان.
- كومن، فرانتس، 1380، آئين پر راز و رمز ميترائي، ترجمه هاشم رضي، تهران، بهجت.
- گيمن، دوشن، 1378، اورمزد و اهريمن، تهران، فروزان.
- مطهري، مرتضي، 1357، خدمات متقابل اسلام و ايران، تهران، صدرا.
- مهر، فرهنگ، 1387، فلسفه زرتشت، چ هفتم، تهران، جامي.
- نعماني، ابوزينب، 1426ق، الغيبه، تحقيق فارس حسون كريم، قم، مدين.
- هاينينگ، پيتر، 1377، سيري در تاريخ جادوگري، ترجمه هايده تولايي، تهران، آتيه.
- هيوم، رابرت، 1386، اديان زنده جهان، ترجمه عبدالرحيم گواهي، تهران، علم.
- جمعي از نويسندگان، 1375، چشم به راه مهدي، چ چهارم، قم، بوستان كتاب.
- www.efrin.net