خشونت مذهبی در پناه نص گرایی(ظاهرگرایی) در اسلام و مسیحیت؛ با تأکید بر سلفی گری اسلامی و بنیادگرایی مسیحی
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
در اكثر اديان جهان آموزههاي محوري، بر متون مقدس مبتني است كه مباني عقيدتي و احكام عملي دين بر آنها استوار است. كتب «عهد عتيق» در يهوديت، «كتاب مقدس» در مسيحيت و «قرآن كريم» در اسلام، از جمله اين متون مقدس بهشمار ميروند كه داراي تعاليم اساسي براي رهروانشان هستند. همانگونه كه پيروان ساير آيينهايي نظير زرتشت و هندوييسم نيز با تكيه بر كتابهاي «اوستا»يي و كتب چهارگانه وداها و اوپانيشادها، آموزههاي ديني خود را استنباط ميكنند.
ازآنجاكه فهم و برداشت صحيح از هر متن، مقدمات، مباني و روششناسي متناسب با خود را ميطلبد، از رهگذر كاربست همگي آن قواعد است كه دستيابي به درك مقصود ميسر خواهد شد. از سوي ديگر، عدم اعتنا به آن اصول درستي انطباق تفسير برداشتشده با مقصود اصلي را با هالهاي از ابهام مواجه خواهد نمود. بهيقين فهم متون مقدس نيز از اين قاعده مستثنا نيست، بلكه محوريت و مرجعيت چنين متوني، اهميت ضابطهمند بودن و لزوم وسواس لازم در استنباط از آن را دو چندان ميكند؛ چراكه گاهي بروز لغزش در تلقي از چنين متوني، كه بناي باورها بدان استوار است، آسيبهايي جدي را بهدنبال خواهد داشت.
بهطوركلي تاكنون در تحليل و استنباط از متون ديني، با دو رويكرد عمده از سوي دينباوران مواجه هستيم؛ گروهي بر «تفسيرگرايي» و تأويل روشمند از متون تأكيد ميكنند. در مقابل، برخي با برگزيدن ترجمه تحتاللفظي، «نصگرايي» و «ظاهرگروي» را يگانه راه كشف مراد مطلوب و آن را ماية وفاداري به متن مقدس تلقي ميكنند.
در بررسي تطبيقي ميان بنيادگرايي مسيحي و سلفگرايي اسلامي، با عناصر مشترك بسياري مواجه هستيم كه از جملة آنها، اتفاقنظر هر دو، در داعيه بازگشت به سرچشمهها و تهذيب ديني است. رويكرد نصگرايانه و از سويي، وجود برخي خشونتها و افراطيگري مذهبي و از جمله، ساير شباهتها ميان اين دو جريان شاخص در اسلام و مسيحيت بهشمار ميرود. امروزه اعمال خشونت در پوشش باورهاي ديني، به يكي از دغدغههاي دينباوران در اديان مختلف تبديل شده است؛ چراكه اين رويه در دهههاي اخير، حركت شتابندهتري به خود گرفته است. اين موضوع افزون بر سوداگري برخي جريانها به نام دين، به مخاطرهاي جدي فراروي تعامل سازنده ميان فرق، اديان، اقوام و مذاهب تبديل شده است. ازاينرو نقد و بررسي آموزههاي اين دو جريان در همگرايي بيشتر اديان و مقابله علمي با خشونت و افراطگري ديني اهميتي دوچندان دارد.
عليرغم اينكه امروزه در بسياري از كاربردها «بنيادگرايي» و تعابير همگن آن، كاربردي سياسي و رسانهاي يافته است، اما بهطور خاص خاستگاه بسياري از افراطگراييهاي مذهبي را ميتوان در رويكردهاي بنيادگرايانه به اديان جستوجو نمود. هرچند تمايل به خشونت و افراط در پوشش ديني جلوهگر ميشود، اما حقيقت امر گوياي اين است كه غالبا انگيزههاي ديگري همچون سلطهطلبي سياسي، زمينهساز چالشهاي كنوني است. از سوي ديگر، تحقق خارجي خشونت و افراط، لزوماً داراي پيوند وثيق با نگرشهاي سلفگرا و بنيادگرايانه نيست؛ چراكه در طول تاريخ جريانها و فرقههاي مذهبي بسياري خارج از اين طيف خواسته، يا ناخواسته در پوشش دين و در قالب بروز جنگها و كشمكشهاي خانمانسوز به اين سو متمايل گشتهاند.
علي رغم نگارش آثار پرشماري پيرامون سلفيگري اسلامي و بنيادگرايي مسيحي، اما كمتر اشتراكات اين دو جريان در اسلام و مسيحيت مورد بحث قرار گرفته است. بهطور خاص، خلأ ارزيابي ارتباط ميان خشونت و افراطيگري ديني با رويكرد نصگرايانه نيز در ميان آثار موجود مشهود است. در اين مقاله، سعي شده است تا با بررسي برخي مصاديق كاربست نصگرايي در دو جريان، به ارتباط آن با كنشهاي خشونت بار آنان در پوشش آموزههاي ديني بپردازد.
روشن است مباحث طرحشده، مبتني بر نفي خشونت بيضابطه، سامان يافته است و اعمال رفتارهاي مشروعي چون دفاع در برابر متجاوز و اقامه حدود ديني، كه بر احكام قطعي عقلي و استنباط ضابطهمند از متون ديني تكيه دارد، موضوع بحث نيست.
پيشينة نصگرايي در اديان آسماني
چهبسا بتوان پيشينة نگاه نصگرايانه با متون ديني را همزاد با كهنترين متون مقدس دانست. نگاهي كه بهخوديخود، زمينهساز انشعاب برخي فرقهها از پيكره برخي اديان شده است. نظير «متنگرايي» و «سنتگرايي» يهودي كه حاصل آن، تفرقه «فريسيان» و «صدوقيان» شد. صدوقيان سعي بر هماهنگسازي باورهاي خويش با فلسفه يونان داشتند. ازاينرو، به تفسير كتاب مقدس روي آوردند. در مقابل، فريسيان ضمن مخالفت با تفكر يونانيمآبي، بر خلوص آموزهها و غيرقابل تفسير بودن تورات بهعنوان تنها منبع شريعت وفادر ماندند (ناس، 1382، ص 549ـ550).
در مسيحيت نيز گرايش به تفسير ظاهري، قدمتي بسيار طولاني دارد. در عين حال، يكي از عوامل تأثيرگذار در جدايي ميان كليساي كاتوليك و پروتستان، به چگونگي برخورد آنان با هريك اين دو رويكرد بازميگردد. كليساي كاتوليك، با تأكيد بر پيروي از پاپ و برداشت رسمي كليسا در تفسير كتاب مقدس، با نگاه متداول در ميان پروتستانها مبني بر خودكشيشي و امكان تفسير فردي كتاب مقدس مخالفت ميورزد. در مقابل، لوتر با حقيقي خواندن تفسير تحتاللفظي خويش، تفسير كليسا از كتاب مقدس را تفسيري مجازي ميخواند. در عين حال، وي با بيان اينكه كتاب مقدس همانند هر كتاب ديگري با زبان بشري نوشته شده است، به وضع مجموعه اصول و قواعد خاص براي تفسير كتاب مقدس همت ميگمارد (عزيز، 1392، ص 127ـ128). حاصل اين اصول، ترجيح برخي كتب و رسالهها بر برخي و نفي برخي ديگر از كتب و رسالههاي كتاب مقدس شد. بدينسان، اين دوره مسيحيت شاهد شكلگيري نوعي نصگرايي مبتني بر كتاب مقدس شد.
در اسلام نيز پيشينه نصگرايي به سالهاي نخستين صدر اسلام بازميگردد. هرچند اين تفكر در آغاز، پيش از آنكه در قالب يك مكتب كلامي ظهور كند، در شكل يك نگرش روشي بروز يافت كه از بستر آن، گروههايي نظير مرجئه، جبرگرايي، خارجيگري، تشبيه، تجسيم و دهها انديشه ديگر روييد و امواج آن تا سدههاي بعد انديشه اسلامي را تحت تأثير قرار داد. اين جريان فكري در ادامه، به صورت يك انديشه مستقل درآمد و به نامهاي گوناگوني از قبيل «اهل حديث»، «حنابله»، «حشويه» و «سلفيه» خوانده شد. اينگونه برخورد با قرآن، پيامدهاي گوناگون اعتقادي، سياسي و شكلگيري فرقههاي متعددي را بهدنبال داشت (سبحاني، 1374). براي نمونه، در جنگ صفين با وجود مخالفت امام با انتخاب ابوموسي اشعري، پس از مشخص شدن نتيجه حكميت و روشن شدن خطا در انتخاب حَكَم، كه به اصرار فراوان برخي اصحاب انجام گرفته بود، عدهاي با توسل به معناي ظاهري «ان الحكم الا لله»، عَلَم ناسازگاري برداشته و بر اميرالمومنأن خروج نمودند (هوشنگي و پاكتچي، 1390، ص 282ـ283).
شناخت تقابل اين دو جريان فكري در تاريخ اديان، از اين جهت حائز اهميت است كه عمده جريانهاي بنيادگرا از درون مكاتب «نصگرا» سر برآوردهاند، نه «تفسيرگرا». هرچند بايد توجه داشت كه متنگرايي، شرط لازم بنيادگرايي است، نه شرط كافي. به عبارت ديگر، لزوماً هر معتقد به متنگرايي را نميتوان در شمار بنيادگرايان بهشمار آورد (همان، ص 311).
نصگرايي بنيادگرا (ماهيت و مؤلفهها)
پيش از ورود به بحث بررسي نصگرايي در جريانهاي بنيادگرا، بايد توضيح مختصري پيرامون ماهيت و برخي مؤلفههاي محوري بنيادگرايي ارائه نمود. «بنيادگرايي» در لغت ترجماني از جنبش «fundamentalism»، در مغربزمين است. اين واژه برگرفته از «Fundament» به معناي شالوده، اساس و پايه است. معادل اين واژه در زبان عربي، «الاصولية» است و در هر دو، به معناي بازگشت به اصول و مباني به كار ميرود (هيوود، 1379، ص 495).
هرچند بر اساس مؤلفههاي اصلي بنيادگرايي، آغازين دوران پيدايش بنيادگرايي مسيحي را بايد دوران شكلگيري نهضت اصلاح ديني و مبارزات لوتر و همفكران او بهشمار آورد. با وجود اين، كاربرد رسمي اين اصطلاح، به اواخر قرن نوزدهم باز ميگردد. در اين دوران، رواج مباحثات درونفرقهاي، زمينهساز جدايي طيف محافظهكار كليساي پروتستان را فراهم آورد (نول، 2000، ص 19). انتشار گسترده تأليفاتي با عنوان «بنيادها» (Fundamentals) از سوي اين گروه، كه با محوريت «مؤسسة انجيل لسآنجلس» صورت ميگرفت، موجب شهره شدن ايشان بهعنوان «بنيادگرا» شد. نامي كه انتساب بدان بهواسطه دربرداشتن معني ضمني انتقادي، آنچنان هم مورد پسند ايشان نبود (همو، 2000، ص 100).
بهطور خلاصه، بنيادگرايي را ميتوان جنبشي نوين اجتماعي مخالف مدرنيته دانست كه با دنبال نمودن رجوع به متون بنيادين ديني، در پي حذف كليه آموزههاي مبتني بر سنت است. اين واژه، در وسيعترين معنايش، تعهد به عقايد و ارزشهاي اساسي يا بنيادين است كه اين باورها را بهعنوان هسته يك نظام نظري ميشمرد. ازاينرو، برخلاف باورهاي فرعي و زودگذر، معمولاً يك ماهيت پايدار و تغييرناپذير براي آن ترسيم ميكند. بنابراين، بنيادگرايي را ميتوان نقيض «نسبيگرايي» بهشمار آورد (هي وود، 1379، ص 508)، كه با تكيه به بنيادهاي اصلي دين و ترسيم يك ايدهآل ذهني، وضعيت موجود را به دليل عدم تطابق با آن جامعه ايدهآل به نقد ميكشد (هوشنگي و پاكتچي، 1390، ص 312). ازاينرو، مؤلفههاي برجسته اين تفكر را ميتوان در طيف وسيعي از جريانهاي ديني مسيحي نظير «ادونتيستها»، «آناباپتيستها»، «پيوريتنها»، «كويكرها»، «شاهدان يهوه»، «جنبشهاي پنطيكاستي» (پنجاههگرا)، «اونجليستها»، «هزارهگرايان» و... يافت. همچنين، امروزه اصطلاحاتي همچون «راست نومسيحي» (هي وود، 1379، ص 530ـ531)، «صهيونيزم مسيحي» و... غالباً به گروههاي بنيادگرا اطلاق ميگردد.
آثار منتشره با عنوان «بنيادها» وسيلهاي براي انعكاس نگرش بنيادگرايان به باورهاي مسيحي بود كه با دفاع از اقتدار متون مقدس و خدشهناپذيري آن، موجب محوري شمردن نص كتاب مقدس بر «تفسير تحتالفظي» گرديد (هلال، 1383، ص130). بر اين اساس، ايشان لازمة اقتدار متن مقدس را قرائتي يكسان و روشن از اين متن شمردهاند كه نبايد به بهانه تكثر در قرائتها، اين اقتدار درهم شكند (بروس، 2001، ص 13).
اين جريان، كه امروزه بيشتر با عناويني همچون «پروتستانهاي انجيلي» شناخته ميشوند، نجات روح و رستگاري انسان را بهعنوان مهمترين هدف مسيحيت برميشمردند و معتقدند كه نيل به اين هدف، فقط از رهگذر «تفسير لفظي» انجيل تحققپذير است و تا زماني كه اين تفسير ارائه نشده و در اختيار پيروان قرار نگيرد، نميتوان به رستگاري بشر اميدوار بود. به همين دليل، تفسيرهاي كنوني و رايج قادر به تأمين رستگاري براي بشر نيستند (خسروي، 1385). ازاينرو، «نصگرايي» را بايد همچون نقطه عطف و روشي راهبردي در نگرش الهياتي بنيادگرايان دانست؛ چراكه بسياري از بنيادگرايان مسيحي بر اين باورند كه ترك تفسير تحتالفظي انجيل، تنها در مواردي مجاز شمرده ميشود كه دليلي بر خلاف آن اقامه شود (عزيز، 1392، ص 129). لازمة قائل شدن به چنين امري، عدم وثاقت انجيلهاي رايج و مرجعيت يافتن نسخه اصيل اناجيل (عبري) و بازترجمه مجدد آن است.
از جمله آثار گرايش به اين رويكرد، نفي بسياري از شعائر موجود توسط اين جريان است؛ چراكه نامي از آنها در كتاب مقدس برده نشده است. بر همين اساس، آموزههايي همچون بازگشت قريبالوقوع و جسماني حضرت مسيح، تأكيد بر رخداد باكرهزايي حضرت مريم، رستاخيز حضرت عيسي و كفاره دادن او براي گناهان و...، بهعنوان اساس ايمان مسيحي شمرده شدند (دولز، 2003، ج 6، ص 27). بنيادگرايان همچنين با جزمانديشي افراطي حول حقانيت باورهاي خود، از غيرمسيحي خواندن قاطبه مسيحيان مخالف خود و باطل شمردن آنان نيز ابايي نداشته (فرم، 1945، ص 291)، بر تمييز دقيق ميان «رستگار از غيررستگار» و «برگزيده از غيربرگزيده» تأكيد ميورزند (هي وود، 1379، ص 495).
هرچند اساس شكلگيري اين جريان در محيطي خردورزانه سامان يافت، اما در ادامه، كار اين جريان بهعنوان يك جنبش افراطي رو به وخامت گذارد (نول، 2000، ص 13ـ14) و باگسترش فعاليتهاي اجتماعي در سطوح گوناگون، با توجه به اينكه اجراي منويات خود را به نفع همه جامعه و نه محدود به پيروان فرقه ميديد، با تشديد فعاليتهاي خود در قالب نهادهاي گوناگون اجتماعي و تصاحب مناسب سياسي و اجتماعي، بلكه با شركت در نهادهاي نظامي و حتي ايجاد گروههاي فشار و ارعاب، در مسير نيل به اهدافش گام برداشت (هريس، 1998، ص 19ـ29).
بنابراين، بنيادگرايي جنبشي ضدمدرنيسم ميباشد كه با هدف بازگشت به خلوص ديني، رجوع به متون بنيادين را با بازتفسير كتاب مقدس بر اساس تفسير تحتاللفظي (الياده، 1987، ج 5، ص 191) و حذف كليه آموزههاي مبتني بر سنت دنبال ميكند(هي وود، 1379، ص 508).
نصگرايي سلفگرا
«سلفيه» برگرفته از «سلف»، به معني گذشته و پيشينه است (ابنمنظور، بيتا، ج 6، ص 231). اين واژه در اصطلاح، عنواني عام و عَلَم براي كساني است كه در عقايد و برخي احكام فقهي از سلف صالح و تابعين در سه قرن نخست اسلام و پيشوايان امت پس از آنها، همانند ائمة چهارگانة اهلسنت و ساير علمايي كه معتقد به شيوة مسلمانان اوليه هستند، همچون ابنتيميه و ابنقيم و محمدبن عبدالوهاب و... پيروي كنند (حلمي، 2005م، ص 159). در مقابل، اصطلاح «خلفي» را براي اشاره به ساير گروهها نظير متكمان، معتزله، ماتريديه و اشاعره به كار ميبرند(احمد عابدي، 1390، ص 53).
براساس ادعاي نصگرايان، پيشينة نصگرايي به سالهاي نخست صدر اسلام بازميگردد. اما در قرنهاي بعد و با ظهور موج «حديثگرايي» و پس از آن، با شكلگيري «سلفيگري»، ظاهرگروي ديني روند افراطيتري را به خود گرفت. نظير آنكه با وجود اشارات مكرر «قرآن» به عدم جسمانيت خداوند، (شورى: 11)، وجود تعابير متشابهي همچون، يد، فوق (فتح: 10)، تكلم (بقره: 253)، سمع (مجادله: 1)، استواء (سجده: 4) و... رهزن برخي سلفگرايان گرديد. ايشان قائل به صفات جسماني براي خداوند و حمل صفات خبريه بر معناي ظاهري آن شدند. براي نمونه، ابنتيميه در دو اظهارنظر متفاوت در باب صفات الهي، كه نشان از سردرگمي وي دارد، در يكجا سؤال از نفى و اثبات جسمانيت خداوند متعال را بهواسطه عدم اشاره بزرگان گذشته به جسماني بودن يا نبودن، بدعت ميخواند (ابنتيميه، 1386ق، ج 6، ص 547). اما در جايي ديگر، اعلان ميدارد: «كسانيكه قائل به ديدن خدايند، ولي براي خدا جهت فوقيت را ثابت نميدانند، سخنشان به حكم ضروري عقل معلوم الفساد است» (عبدالوهاب، بيتا، ص 219). ابنتيميه همچنين ضمن مخالفت با برگرداندن لفظ از معني ظاهري آن، معتقد است: اهل علم، معاني آيات و احاديث را اگرچه از متشابهات باشد درك ميكنند و مدلول ظواهر قرآن از اثبات وجه و دست و وجه و چشم و... در معناي حقيقي آن صحيح است (ابن تيميه، 1305ق، ص 34ـ35).
هرچند در ميان سلفيان، نصگرايي ابزاري راهبردي براي تحقق تهذيب ديني بهشمار ميآيد، اما از چگونگي مواجهه گروههاي مختلف سلفي با اين رويكرد نيز نبايد غافل بود. امروزه، سلفگرايي به عنواني عام براي اشاره به طيف گستردهاي از تهذيبگرايان مذهبي تبديل شده است. از چهرههاي متعصبي همچون محمدبن عبدالوهاب، تا اصلاحطلبان متجددي همچون جمالالدين اسدآبادي در جرگه سلفگرايان محسوب ميشوند. اين خلطها، موجب شده تا تهذيب ديني نصگرا، كه از ويژگيهاي سلفيگري است، به طيفي وسيع از اصلاحطلبان ديني تعميم داده شود. درحاليكه اين تهذيبگرايي در جمالالدين بيشتر عقلگراست. هرچند در آثار برجايمانده از چهرههاي شاخص سلفي اخوان همچون سيدقطب نيز به ويژگيهاي مشتركي در نگرش به متنگرايي با همقطاران ديگر سلفيشان برميخوريم. شيوة تفسير قرآن به قرآن وي در كتاب في ضلال القرآن، بدون آنكه از تفاسير و احاديث ديگر در بافت اصلي اثر خود بهره گيرد، ميتواند نشان از باور وي به خودبسندگي قرآن و رويكرد گسستگراي او به سنت متصل داشت. بهزعم وي، بخش قابلتوجهي از بدبيني او به اين سنت متصل، به محور جعل و تحريف و بدفهمي نصوص در طول تاريخ بازميگردد (ر.ك: هوشنگي و پاكتچي، 1389، ص 188ـ191). آنگونه كه در قرن هفتم هجري، ابنتيميه عالم برجسته حنبلي، تلاش نمود تا بهزعم خويش، با بازگشت به قرآن و سنت، اسلام را از بدعتهاي فلاسفه و عرفا و خرافات عاميان نجات بخشد (زرياب، 1385، مدخل ابنتيميه).
خشونت ديني در پوشش نصگرايي
لازم به يادآوري است كه تأكيد بر وجود خشونت در گروههاي بنيادگرا و سلفي، به معني اثبات مشي اعتدال براي ساير گروهها نيست؛ چراكه در طول تاريخ جريانها و فرقههاي مذهبي بسياري خارج از آن دو نيز در پوشش دينداري كشمكشهاي مذهبي خونيني را رقم زدهاند.
در نگاه نخست، ممكن است وجود ارتباط ميان نصگرايي با بروز خشونت و افراطيگري مذهبي چندان ملموس نباشد، اما ريشهيابي و بررسي چرايي اِعمال خشونت در بسياري از وقايع سده اخير، كه در پوشش مذهب انجام گرفته است، گوياي اين است كه تمايل به تحليل نصگرايانه در استنباط از متون ديني، از جمله علل برجسته و زمينهساز حركتهاي افراطي بوده است.
وجود آرايههاي ادبي متنوع در متون مقدس، همچون تمثيل، مجاز، اشتراكات لفظي و معنوي، ضرورت عدم اكتفا به معناي ظاهري در فهم و استمداد از دانش تفسير را بيش از پيش برجستهتر ميكند؛ چراكه عدم كاربست قواعد تفسير و مهارتهاي پيشيني و بايسته بدين منظور، مفسر را به ورطة تفسير به رأي خواهد كشاند. توماس آكوئيناس از جمله شخصيتهاي برجسته الهياتي در دوره مدرسي، با تأكيد بر منشأ الهي كتاب مقدس، معتقد است: خدا معنا را فقط در كلمات قرار نداده است، بلكه چيزهايي كه اين كلمات بدانها اشاره ميكند نيز واجد آن معنا هستند. ازاينرو، معناي اولي ظاهري و دومي، تفسيري معنوي است كه خود مشتمل بر سه معناست: مجازي اخلاقي و عرفاني. آن هنگام كه نويسندگان اصلي كتاب مقدس را مينگاشتند، فقط معناي ظاهري مدنظر ايشان بوده است، اما خود خداوند نيز آن سه معناي ديگر را، كه در ضمن معناي معنوي بود، اراده كرده است (عزيز، 1392، ص 118ـ119).
درحاليكه بسياري از انديشمندان براي نيل به حقيقت دين، ژرفنگري و خردورزي در استنباط را حياتي ميشمرند، برخي ديگر تكيه بر علوم معقول و تفلسف را رهزن اين مسير ميدانند. در اسلام، همواره عقل و شرع بهمثابه دو بال و مكمل يكديگر بهشمار آمده است، تا بدانجا كه خدا در قرآن براي ترك خردورزي و تعقل، انسانها را مورد نكوهش قرار ميدهد (بقره: 44، 76 و آلعمران: 169). خداوند در قرآن، برخي از آيات را با عنوان محكمات و اساس قرآن و برخي ديگر را متشابهات برميشمرد. سپس، با اشاره به وجود احتمالات مختلف در متشابهات، تأويل آن را صرفاً در حوزه علم الهي و پيشگامان در دانش منحصر ميكند و گرايش منحرفين به متشابهات را به قصد فتنهانگيزي و برگزيدن تفسير مدنظر خود اعلان ميدارد (آلعمران: 7). حال، با وجود نقطههاي آفتخيز اينچنيني در پيشروي تفسير، آيا نبايد نسبت به كفايت و صلاحيت رويكرد نصگرايانه در تفسير قرآن ترديد جدي نمود؟
فارغ از برخي تفاوتهاي بنيادين در نگاه به ماهيت و ويژگيهاي قرآن كريم و كتاب مقدس، در اموري همچون اتفاق در منشأ الهي الفاظ قرآن كريم و اختلاف گسترده در الهي بودن يا نبودن متن كتاب مقدس (جمعي از نويسندگان، 1380، ص 38ـ42)، برخي از برجستهترين مصاديق نصگرايي را، كه بهطور مستقيم يا غيرمستقيم در گرايش به خشونت نقش دارد، را در دو حوزه اسلامي و مسيحي از نظر ميگذرانيم.
1. تفسير غلط برخي آموزههاي اسلامي در ميان سلفگرايان
عدم رجوع به سنت پيشينيان، كه با داعيه رجوع مستقيم به سرچشمهها مورد تأكيد جدي سلفيان بهشمار ميرود (ابنقيم، بيتا، ص 6)، موجب شد برخي گرايشات سلفي، در تحليل واژگاني همچون «كفر» «جهاد»، «قتال» و... تفسير به رأي در پيش گيرند (ر.ك: الخطيب، 1428ق، ص178ـ 179). روشن است تمسك به چنين شيوهاي در تبيين مفاهيم محوري فوق، موجب شد كاربست هر نوع خشونتي، وجههاي شرعي به خود گيرد.
در ذيل به برخي از چالشبرانگيزترين اين اصطلاحات و آموزهها اشاره ميشود:
الف. توحيد، شرك، كفر
باوجود برخي تفاوت نگرشها ميان مسلمانان در ساحتهاي مختلف توحيد (نظير توحيد ذاتي، صفاتي و افعالي)، اما هيچ مسلماني در انحصار عبادت براي خدا ترديدي ندارد. ازاينرو، شرك در عبادت با موحد بودن هيچگاه قابل جمع نيست. گويا توحيد در عبوديت، در شمار بديهيترين اصول نزد مسلمانان بهشمار ميرود. «شرك» نيز در نقطه مقابل توحيد به كار ميرود. شرك، يعني چيزي مشترك بين دو نفر بهگونهايكه هيچكدام مالكيت استقلالي در آن نداشته باشند (ابن فارس، 1404ق، ج 2، ص 265).
با توجه به آنچه گذشت، يكي از برجستهترين آموزههايي كه از منظر سلفيان از مصاديق شرك بهشمار ميرود، توسل به اولياي خداست. مسئلهاي كه تا پيش از ابنتيميه، امري عادي تلقي ميشد و توسل و استغاثه، بدون مدخليت قيد حيات و ممات و حضور و غياب، با عنايت به واسط بودن ايشان ميان خدا و بندگان، شرك به خدا و يا حرام بهشمار نميرفت. با وجود اين، در برخي آثار ابنتيميه با تفصيلي بدون دليل، توسل و طلب شفاعت را منحصراً از پيامبر در زمان حيات ايشان جائز شمرده است (ابنحجر، 1396ق، ج 1، ص34). در ساير موارد توسل استغاثه از غيرخدا را شرك و وساطت پيامبران و صالحان را براي جلب منفعت و دفع مفسده بدعت شمرده است (ابنتيميه، بيتا، ج ۱، ص۲۲ـ۲۳).
از جمله آيات مورد ادعاي برخي سلفيان براي نفي شرك ادعايي در پوشش توسل، آيات ۵۶ و ۵۷ سوره اسراء و آية ۵ سوره حمد است. ايشان با اين استدلال، به اين دسته از آيات، مدعي هستندكه در اين آيات، توسل به غيرخدا منع و مورد نكوهش واقع شده است (همان، ص ۱۲ـ۱۴). روشن است كه دو آيه نخست درباره نفي الوهيت معبودهاي مشركان و عدم شايستگي آلهه براي پرستش بوده و هيچگونه ارتباطي به مسئله توسل به امور مقدس براي تقرب به درگاه الهي ندارد. همچنين، آيه ۵ سوره حمد نيز درصدد نفي كمك از غيرخدا با اعتقاد به استقلال آنهاست، نه نفي استعانت از خداوند با وسايط، همچنانكه در قرآن كريم، ياري جستن از نماز و امور ديگر نيز مطرح شده است (بقره: 45).
سيدقطب نيز با استناد به آيات 9ـ10 سوره روم، استنكاف از قرار گرفتن در معرض هدايت خدا در اين آيه را غيرمختص به عرب جاهلي، بلكه شامل جاهليت قرن بيستم ميشمرد (سيدقطب، بيتا، ص6). وي در كتاب ديگر خود معالم في الطريق، علاوه بر آن جاهليت اين دوره را فراتر از جاهليت عصر رسول اكرم ميشمرد. رضايت به اين جاهليت را نيز همسان با كفر ميخواند. او تمام شهرهاي اسلامي را، شهرهاي جاهلي خواند كه ميبايد همانند پيامبر از مكه جاهلي به مدينةالنبي هجرت نموده، يك شهر اسلامي تشكيل داد و با جهاد، براي تشكيل حكومت اسلامي تلاش نمود (همان، ص 17ـ19). وي در بخشهاي ديگر كتاب فوق، وجود شبكههاي مخفي و نيروهاي پيشتاز مبارز در جهت دگرگوني نظام جاهلي و جايگزيني نظام اسلامي به جاي آن را تجويز كرده است.
روشن است كه انتساب مكرر شرك و كفر به باورمندان توسل، شفاعت و نظاير آن از سوي برخي سلفيان، متأثر از جمود بر نگاه خُرد و برخاسته از ظاهرنگري ايشان به الفاظ آيات و روايات است.
ب. بدعت
«بدعت» در لغت به معني ايجاد چيزي بدون سابقه و الگوي قبلي است. همانگونه كه خداوند بديعِ آسمانها و زمين است (بقره: 117). بدعت در اصطلاح نيز به معني امر تازهاي است كه اصلي در كتاب و سنت ندارد (طريحي، ۱۳۶۷، ج۱، ص ۱۶۴)، به عبارت ديگر، بدعت گفتار، كردار يا نوشتاري است كه در دين وارد شود و به صاحب شريعت و اصول محكم ديني مستند نباشد (ر.ك: راغب اصفهاني، بيتا، ج۱، ص۳۹). بهطور خلاصه، بدعت به معني كاستن و افزودن در دين و انتساب آن به دين است كه به نوعي تصرف در تقنين و تشريع الهي بهشمار ميرود.
تلقي تنگنظرانه به بدعت در ميان سلفيان، پيشينهاي ديرينه دارد. نظير آن، نگاه ابنتيميه در بدعت شمردن تأويل آيات صفات است. وي به آنچه كه از مالك دربارة استواي بر عرش (طه: 5) پرسيده، و مينويسد: «الاستواء معلوم و الكيف مجهول و الايمان به واجب و السؤال عنه بدعة»! (ابنتيميه، بيتا، ص 287). در جايي ديگر، او زيارت قبور را به دو قسمت ـ شرعي و بدعي ـ تقسيم ميكند و با استناد به روايت «لا تُشَّدُّ الرِّحالُ اِلا اِلي ثَلاثَهِ مَساجِدَ» (مسلم، بيتا، ج 4، ص 12)، در تقابل با دهها مستند قرآني و روايي، بار سفر بستن تنها براي سه مسجد (مسجدالحرام، مسجدالنبي و مسجدالاقصي) را مجاز شمرده، سفر به نيت زيارت قبور پيامبران و صالحان را جايز نميداند (ابنتيميه، بيتا، ص 18ـ21). وي در نهايت بروز برخي چنين بدعتهايي را همسان با شرك به خدا ميشمرد. امروزه نيز برخي اتباع معاصر او، بر امور چالش برانگيزي نظير بازگرداندن مسجدالنبي به حالت سابق تأكيد و ديواركشي پيرامون مضجع شريف نبوي را حركتي در راستاي توحيد ميشمرند (الالباني، بيتا، ج 1، ص 68).
ج. ارتداد و تكفير
«تكفير» در لغت به معناي نهان كردن و پوشاندن است. اطلاق كفر به يك فرد، از آن جهت است كه حقيقت را كتمان يا با كفرورزي، بر دل خود پوشش مينهد (راغب اصفهاني، بيتا، ص ۴۳۳ـ۴۳۴). در اصطلاح نيز «تكفير» به معني نسبت دادن كفر به شخص يا گروه است. نظير انتساب كفر در قرآن كريم به كساني كه حضرت مسيح را خدا ميپندارند (مائده: ۱۷).
هرچند «تكفير» را بهسان يك آموزه ديني قاعدهمند و داراي ضوابط مشخص شرعي، در بسياري از اديان ميتوان يافت، اما بهره جستن از عنصر تكفير در پوشش تفسير توحيد، شرك، كفر، بدعت و ارتداد، آن هم بر اساس تلقيهاي شخصي و استنباط نادرست، به يكي از عوامل مهم زمينهساز خشونت و افراط در دوران حاضر تبديل شده است. درحاليكه قرآن كريم اطلاق كفر را نسبت به كساني كه اظهار اسلام نمودهاند، مورد نكوهش قرار داده است (نساء: 94).
نگاه بسته نسبت به مفاهيم فوق، موجب گرديد كه طيفهايي از سلفيان، بدون توجه به ملاكهاي شريعت اسلامي، صرفاً با تكيه بر تلقي خردنگر و متنگراي خويش، با استناد به آياتي همچون 102 سوره كهف و22 سوره سبأ و نظاير آن، با خلاف توحيد شمردن باور به برخي شعائر و آداب اسلامي نظير «شفاعت»، «زيارت»، «توسل»، «تبرك» و... را شرك در توحيد دانسته (ابنتيميه،1410ق، ص 12ـ15)، با تفكيك گذاردن ميان شرك در توحيد و عمل، شرك در توحيد را موجب خروج قطعي از دين شمرند (ابنتيميه، 1386ق، ج 7، ص 329؛ همو، 1410ق، ص19).
ابنتيميه، بهعنوان يكي از پيشقراولان تكفير، در برخي آثار خود، ملاكهايي را براي تكفير بيان ميكند و بهواسطه آن، شيعيان و بسياري ديگر را محكوم به كفر ميكند. درحاليكه وي، برخي ديگر را با وجود دارا بودن برخي شرايط، از تكفير معاف ميدارد! نظير تشبه به كفار، كه بهواسطه آن، بسياري از مسلمانان بهواسطه تمايل و يا انجام برخي رفتارهاي متداول در غرب، بايد موجب تكفير واقع شوند. با وجود اين، وي از تصريح به تكفير ايشان امتناع ميورزد. در مقابل، در آثار او موارد متعددي دال بر دشمني او نسبت به شيعيان و تكفير آنان مشاهده ميشود (ابنتيميه، 1386ق، ص 477؛ همو، بيتا، ج 3، ص 353). برهمين اساس، پيروان وي نظير محمدبن عبدالوهاب، به واسطه كافر و مشرك شمردن ايشان، به حلال بودن خون و غارت اموال آنان فتوا ميدهد (ابنعبدالوهاب، 1406ق، ص 4). اين امور، در حالي است كه در منابع فريقين، ملاك اسلام و ايمان در «شهادتين، تصديق روز قيامت، نماز، حج، روزه و زكات و خمس» شمرده شده (بخاري، 1981م، ج 1، ص 78) و روايات پرشماري صرف شهادت به وحدانيت خدا، حتي بدون التزام عملي بدانها را سبب تعلق احكام مسلمان و ضرورت حفظ جان و مال آنان دانسته است(مسلم، بيتا، ج 4، ص 1871).
وي همچنين بر اساس تفسير ظاهرگرايانه خود از شرك، كفر و بدعت از آياتي كه به برخي از آنها اشاره گرديد، بارها با بهكار بردن تعابير مختلفي همچون «وجب توبته و الا قتل»، «مرتد»، «يستطاب»، «حلال الدم» و... خشونت را در بافت فكري سلفيه تكفيري نهادينه نمود. تكفيرهاي او، كه در بسياري موارد براي آنان مستند قابل اعتنايي نيز نميتوان يافت، او را به چهرهاي بيبديل در تكفير ميان سلفيان بدل ساخت (ر.ك: مشعبي، 1418ق، ص351ـ361).
تأثير انديشههايي همچون سيد قطب و همفكران او را نيز در تشديد گروش به تكفير در دروان حاضر، نبايد از نظر دور داشت. پس از هجمه گسترده استعمار غربي به جهان اسلام و انحطاط و عقبماندگي مسلمانان، اصلاحطلبان مذهبي مصر، با تحليل شرايط معاصر خود در قالب عناويني همچون «جاهليت مدرن» و تقسيم جهان به «دارالاسلام و دارالحرب»، درصدد گذار از افول جوامع اسلامي و حركت به سمت احياي عظمت مسلمانان و اتحاد سرزمينهاي عربي و بازگشت به خلافت عثماني برآمدند (خطيب، 1428ق، ص 135). او با استناد به آياتي نظير 22 سوره مجادله، 11 سوره تحريم و...، با فراملي و فراقوميتي خواندن دارالاسلام، فارغ از تعلقات متداول، مقابله و نبرد با دارالحرب را براي حاكم ساختن شريعت اسلام ضروري ميشمرد (قطب، 1390، ص 119ـ121). وي همچنين جامعه جاهلي امروزه را بندگي انسانها بر انسانها در وضع قوانين و تسلط بر آنها دانسته، با استناد به آيات متعددي همچون آيات 15 سوره شوري و50 سوره قصص، ايستادگي و استقامت براي وصول بشريت به آسودگي در پرتو خلع جاهليت از رهبري بشر و بهدست گرفتن اين رهبري بر اساس برنامه خاص اسلام را وظيفه مسلمانان ميشمرد (همان، ص 125ـ128).
براين اساس، امروزه مفتيان تكفيري، بسياري با تكفير مخالفان مباني خود اعم از شيعيان و سنيان و تأكيد بر ضرورت مقابله با آنان، گروههاي نظامي متعددي نظير سپاه صحابه، طالبان، القاعده، داعش و... را سامان دادهاند. حضور و تقابل اين شاخههاي نظامي در كشورهايي همچون عراق، افغانستان، عراق، سوريه، پاكستان، ليبي، يمن و...، خشونتها و فجايع گستردهاي بهدنبال داشته است.
د. جهاد و قتال
بهراحتي ميتوان حدس زد كه قرارگيري برخي تلقيهاي رايج ميان سلفيان از مفاهيم فوق، در كنار برخي آيات متشابه در باب جهاد، با تكيه بر معناي ظاهري و فارغ از هرگونه تفسير و تأويل و تحليل شأن نزول آنها، به كجا منتهي خواهد شد. وجود برخي آيات در قرآن كريم همچون 193 و 216 سوره بقره و آيه 65 سوره انفال و...، بدون توجه به شأن نزول و تفسير آنها با محكمات قرآن، مستمسك و توجيهي براي جريانهاي سلفي ـ تكفيري در اعمال خشونت و كشتار خونين مخالفان خود در پوشش بدعتگذار، مشرك و كافر گرديده است. شكلگيري بيش از دهها گروه جهادي در دوران معاصر، در پوشش تكفيريهاي، متعدد، با تلقيهاي نصگرايانه ديني صورت ميپذيرد.
اين امور، درحالي است كه، در هيچيك از آيات قرآن، ايدة جنگ نامحدود به رسميت شناخته نشده است. عليرغم تأكيد قرآن كريم مبني بر اينكه مسلمانان بايد با كسانى كه با آنها مىجنگند، پيكار كنند (مائده: 33)، در آيات متعددى، خداوند مسلمانان را از تجاوز به ديگران نهي ميكند (بقره: 190؛ مائده: 2) و در صورت گروش دشمنان به صلح، بر ترك مخاصمه با ايشان تأكيد ميورزد. (انفال: 61)
درحاليكه عمدة فقهاي مسلمان، تنها جهاد دفاعي را در اسلام مجاز ميشمرند. انديشمنداني چون سيدقطب با استناد به آياتي كه پيشتر بدان اشاره شد، اسلام را جنبشى آزادىبخش ميخواند كه براى نجات انسانها و آزادى بشريت آمده است. او با تقسيم جهان به «دارالحرب»(دارالكفر) و «دارالاسلام»، بر لزوم كسب آمادگي براي جهاد و دستيابي به قدرت را مطرح ميكند. وي همچنين، معتقد به لزوم دستيابي به قدرت براي استقرار حاكميت خداوند بود و به طور ضمني، به ترويج اسلام از طريق شمشير و كتاب اشاره ميكند (قطب، 1390، ص 60) و هردوي آنها را لازم و ملزوم و مكمل يكديگر ميخواند.
سيدقطب در آغاز فصل چهارم كتاب معالم فى الطريق با عنوان «جهاد فى سبيل الله»، به تحليل ابنقيم از جهاد در كتاب زاد المعاد او اشاره ميكند. وى به نقل از ابن قيم، مدعى است كه بر اساس آيات قرآن، پيامبر اسلام پس از كسب رسالت، در گام نخست مأموريت مىيابد كه دعوت را از بستگان خود شروع كند سپس، تمامي اقوام عرب را انذار و در عين حال، توصيه به صبر نمايد. پس از هجرت به مدينه و تشكيل دولت، دستور مىدهد كه در كنار دعوت، تنها با كسانى كه با وى جنگ مىكنند، جنگ نمايد. پس از طى اين مراحل و استقرار كامل اسلام، خداوند دستور مىدهد كه تا استقرار نهايى دين، با تمام مشركان بجنگد.
طبق نظر ابنقيم و بهتبع او سيدقطب، مسلمانان در چندين مرحله، ابتدا از جنگ برحذر داشته شدند و طي چند مرحله، ابتدا مجاز به جنگ با مهاجمان شده و در نهايت، پس از قدرت يافتن دستور يافتند كه عليه تمامى مشركان وارد جنگ شوند (همان، ص43).
او همچنين با استنباط ظاهرگرايانه خود از آيات جهاد، با حمله به كساني كه جهاد را در جهاد دفاعي منحصر ميكنند، اعلان ميدارد:
برنامه اسلام اين است كه تمام طاغوتهاي روي زمين را از بين بردارد و مردم را به عبادت خالصانه خداوند درآورد. بدينترتيب كه نظامهاي سياسي حاكم را درهم ميكشد و يا آنان را مجبور ميكند به اينكه جزيه بپردازند و تسليم بودن خود را اعلان نمايند... تا مردم بتوانند با آزادي كامل آن را بپذيرند يا رد كنند... اين دين هميشه از آنان ميخواسته است كه براي رسيدن به يك هدف واحد يعني اختصاص دادن به عبوديت خدا و سرتافتن از عبوديت بندگان گام بردارد و در اين قاعده هم هيچ سازش و توافق و نرمشي وجود ندارد (همان، ص 44ـ46).
با نگاهي به سخنان برخي چهرههاي شاخص تكفيري، كه امروزه در پوشش آموزه «جهاد» به كشتار و ترور و آتشافروزي مبادرت ميورزند، اثرپذيري برخي از ايشان از انديشههاي سيدقطب به خوبي مشهود است. بن لادن يكي از بنيانگذاران القاعده، با استناد مكرر به تفاسير سيد در في ظلال القرآن و بيان برخي انديشههاي او، بر عدم اكتفا به شعائر تعبدي و ضرورت حاكم ساختن اسلام در تمام زمين سخن ميگويد (بنلادن، بيتا، ج 1، ص4). ديگر تكفيري معاصر، ايمن الظواهري نيز در كتاب خود با عنوان «سلحشوران زير پرچم پيامبر» با تجليل از سيدقطب، روشنانديشي خود را مديون او ميدانست! (برگن،1390، ص 65).
2. نگرش موعودگرايانه در بنيادگرايان مسيحي
تبعات نصگرايي در ميان بنيادگرايان، شكلگيري باورهاي جديدي شد كه بنيادگرايان، بر پايبندي به لوازم تحقق آن باورها نيز تأكيد ميكنند. در اين ميان، «آموزههاي موعودگرايانه» به سبب تبعات گسترده باور بدانها، از اهميت ويژهاي برخوردار است. بهطور خاص، استنباطات موعودگرايانه از كتاب مقدس، از جمله چالشبرانگيزترين ديدگاههاي بنيادگرايان مسيحي بهشمار ميرود. اين زاويه نگاه بهگونهاي است كه برخي ديگر از همكيشان مسيحي ايشان، بهواسطه پيامدهاي متعدد اين نگرشها در ترسيم چهرهاي قاهرانه از حضرت عيسي و نگرشهاي ضدصلحي اين جريان، بر بدعتآميز بودن اين چنين سخنان تأكيد و تا حد ارتداد از مسيحيت آنان را مورد توبيخ قرار دادهاند (ر.ك: جوويور، 1381، ص 375).
در اينجا، با محور قرار دادن موعودگرايي بنيادگرايان، به چند نمونه از باورهاي مبتني بر نگرش نصگرايانه ايشان، كه در سامان يافتن نظام فكري كنوني ايشان سهم بسزايي داشته است، اشاره ميكنيم:
الف. شهر خدا در زمين يا آسمان
يك نمونه از برجستهترين باورهاي بنيادگرايان، كه بنيان بسياري از معتقدات ايشان است، را ميتوان در تحليلهاي زميني يا آسماني بودن «شهر خدا» (نظير: مزامير87: 3، 48: 8؛ مكاشفه يوحنا 3: 12 و...) جستوجو كرد. الهيدانان برجستهاي همچون آگوستين معتقدند: اولاً، آنچه راجع به وجود كشور خدا در كتاب مقدس آمده، امري ملكوتي است و نه زميني، ثانياً، اماكني همچون «قدس» و «صهيون»، دو محل معين زميني براي سكناي يهود نيست، بلكه دو مكان آسماني است كه به روي همة مؤمنان به خدا گشوده است (ر.ك: آگوستين، 1391، ص 9، 894)؛ با اينهمه، بنيادگرايان ايجاد سرزمين موعود مسيحيان را در زمين و آن هم در فلسطين دنبال كرده، معتقدند: «شهر خدا»، به بازگشت دوباره مسيح و شروط تحقق آن اشاره دارد. ازاينرو، بنيادگرايان مسيحي شكلگيري حكومت يهودي در آن را مسلم پنداشته، برپايي اين حكومت را يكي از مقدمات رستاخيز مجدد حضرت عيسي بهشمار آوردند.
در سال 1918، پس از انتشار اعلاميه بالفور، بسياري تشكيل دولت يهود را تحقق پيشگويي حزقيال شمردند و تعابيري همچون «دميدن در ميان استخوانهاي خشكيده» (حزقيال: 37) و اتصال آنها به ديگري را امكان تحقق يك دولت يهودي در سرزمين موعود دانستند.
هال ليندزي، كه در كنار پت رابرتسون و جري فالول، از جمله سرشناسترين شخصيتهاي بنيادگرايان كنوني بهشمار ميرود، با استناد به حزقيال37: 7ـ8 نتيجه ميگيرد كه اين امر، بيانگر مرحله اول پيشگويي كتاب مقدس است و بر «رجعت جسماني» قوم يهود و نه حيات معنوي آنان را دلالت ميكند. او معتقد است: آيات بعدي حزقيال نيز حاكي از مرحله دوم و تولد معنوي يهوديان پس از رجعت جسماني نخست آنان در زمان رجعت مسيحا است (ليندزي، 1989، ص 180).
تحليل فوق از شهر خدا، بهسان مقدمهاي است كه در كنار دهها استنباط ظاهرگرايانه و گزينشي ديگر، نگرشي موعودگرايانه مبتني بر اين مكاشفات است. روشن است كه لازمة خواسته و يا ناخواسته اين تلقي بنيادگرايانه، دامن زدن به برخي تعصبات نژادپرستانه و منازعهجويانه در مسير تحقق چنين پيشگوييهايي را به دنبال دارد. ليندزي، با استناد بدان امر و القا جهان دو قطبي الهي و شيطاني، بسياري از دولتها و ملتها، از جمله اعراب و مسلمانان را شيطاني خوانده و بر تأمين مداوم بودجه نظامي و اقتصادي توسط ايالات متحده براي مقابله با آنان اصرار ميورزد (سايزر، 1386، ص170ـ173).
ب. وراثت زمين
بنيادگرايان مسيحي، با استناد به كتاب مقدس دربارة سرزمين مقدس، مدعي نامشروط بودن پيمان ابراهيمي و وراثت ابدي زمين توسط قوم برگزيده در دوران واپسين هستند. بسياري همچون اسكوفيلد معتقدند: مقصود حقيقي از تعابيري همچون تزويج كليسا بهعنوان دوشيزه (دوم قرنتيان 11: 1،2) و بهعنوان عروس آسماني بره (انجيل يوحنا 3: 29؛ مكاشفه19: 7)، كليسا را نيز در كنار اسراييل مصداق برگزيدگي مذكور ميشمرند (ر.ك: اسكوفيلد، 1907، ص 922). ازاينرو، پيوند ميان مسيحيان بنيادگرا و صهيونيزم، مبتني بر يك اشتراك هدف نضج ميگيرد. هرچند بنيادگرايان مسيحي، يهوديت را بهمثابه ابزاري براي تحقق پيشگوييهاي كتاب مقدس و تشكيل حكومت مسيحايي موعود خويش قلمداد ميكنند. در همين زمينه، هال ليندزي، نظريهپرداز شناختهشده اين جريان اظهار ميدارد:
بديهي است كه معبد سليمان بازسازي خواهد شد. پيشگويي مقتضي تحقق آن است... علاوه بر آن، قوم يهود بار ديگر در اين سرزمين تولد مييابد و اورشليم مجدداً تحت كنترل كامل يهوديان واقع خواهد شد و سخن از بناي معبد بزرگ ميرود كه نزد ما مهمترين نشانه بازگشت نزديك عيسي مسيح است (ليندزي، 1983، ص 56ـ58).
ايشان همچنين با استناد به قطعاتي از كتاب مقدس (همچون دانيال 9: 24ـ27) از انجيل متي، بر اين امر تأكيد ميورزند كه بايد تجديدبناي معبد، براي هتك حرمت و تخريب مجدد وعده داده شده، انجام پذيرد. بدينسان، چنين نگرشي به اين دسته از آيات كتاب مقدس، موجب شكلگيري پيشگوييهايي گرديد كه بنيادگرايان، گام نهادن در مسير تحقق آن را محقق ساختن وعده خدا براي فرجام جهان ميدانند! در اين پيشگوييها، سومين تجديدبناي معبد در مكان اصلي آن، موجب شكلگيري يك رشته جنگهاي اجتنابناپذير ميان مسلمانان و يهوديان خواهد بود كه آرماگدون را بهدنبال خواهد داشت (سايزر، 1386، ص 319).
تأكيد بر برگزيدگي و وراثت ابدي يهوديان بر سرزمين مقدس، درحالي است كه فقرات بسياري نظير «... اشخاص فروتن وارث زمين خواهند شد و از صلح و آرامش برخوردار خواهند بود» (مزامير داوود: 37: 11) و «هركس كه سخن او را گوش فراندهد، از قوم او كاملاً بريده خواهد شد» (اعمال رسولان 3: 23) و دهها نظاير آن، گوياي عدم انحصار در ايشان است.
ج. بازگشت گرايي و نقش يهوديان در تحقق هزارهگرايي
بنيادگرايان با تفسير آيات 1ـ10 از فصل 20 مكاشفه يوحنا، ديدگاه «پساهزارهگرا» را برگزيدند. پساهزارهگرايان معتقد به تحقق هزار ساله واقعي يا رمزي هستند كه كليسا پيش از بازگشت مجدد بر بدي فائق خواهد آمد (جمعي از نويسندگان، 1388، ص 249). بر همين اساس، ايشان با استناد به فقراتي از كتاب مقدس همچون باب 9ـ11 روميان معتقدند: گرويدن يهوديان به مسيح موجب سعادت آينده تمام دنيا خواهد بود (مورراي، 1971، ص 59ـ60).
برايتمن، كه آموزه «بازگشت يهوديان» تا حد زيادي مرهون پيگيري مجدانه اوست، گروش قريبالوقوع يهود را به مسيحيت پيشبيني كرده بود (تون، 2002، ص 26ـ27). او بر اين باور بود كه تجديد حيات يافتن بنياسراييل مسيحي، مركزيت جهان مسيحت را بهدنبال خواهد داشت (همان، ص 30ـ31).
اين نگرش به يهوديان، كه در واقع بازگشت و قدرت يافتن آنان را زمينهساز تحقق وعدههاي كتاب مقدس ميپنداشت، در ميان بنيادگرايان سنتي طرفداران بسياري يافت. نظير آنكه نماينده پارلمان بريتانيا هنري فينچ در سال 1621م كتابي با عنوان بازگشت بزرگ جهان نگاشت كه در آن تأكيد ورزيد:
مقصود از روحالقدس در كتاب مقدس آنجا كه از اسراييل، يهودا، صهيون يا بيتالمقدس نام ميبرد، اسراييل معنوي يا كليساي خدا شامل يهوديان و غيريهوديان نيست، بلكه مقصود اصلي اسراييلي از زادگان يعقوب است. اين نظر بايد نسبت به بازگشت آنان به سرزمين مقدس و اماكن باستاني و سلطه بر دشمنانشان اعمال گردد. آنان كليساي باشكوه خود را در سرزمين اسراييل برپا خواهند نمود... اينها تمثيلاتي نيست كه در قالب مشابهتهاي دنيوي و يا نجات از طريق مسيح بيان شود (وريت، 1973، ج8، ص14).
اسكوفيلد نيز معتقد بود: «براساس وعدة رسولان، بنياسراييل بار ديگر از همه ملتها جمع ميشوند و به سرزمينشان بازميگردند و تغيير كيش ميدهند و مجدداً در زمين والاترين قدرت و منزلت را خواهند داشت» (اسكوفيلد، 1907، ص1206). جاناتان ادرواردز نيز در تفسير خود از كتاب مكاشفه 6: 1 معتقد است: طي نهضت دينپيرايي، اسلام از بين ميرود، يهوديان تغيير كيش ميدهند و ديري نميشود كه كافران به مسيح ايمان ميآورند (ر.ك: ادواردز، 1974، ج1، ص 607). اين آرمان در اعترافنامه وست مينستر (1658) اينگونه منعكس شده است:
ما آرزومنديم كه دجال در آخرالزمان نابود شود. يهوديان بيدار شوند دشمنان حكومت فرزند عزيز خدا نابود گردند. كليساهاي مسيح بهرهگير آزادانه از نور و فيض خدا گستردهتر شوند و تزكيه شوند و صلح و آرامش و عزت بيش از قبل جهان را فراگيرد (ر.ك: سايزر، 1386، ص 70).
اينگونه تصورات هزارهگرايانه بنيادگرايان، تا بدانجا پيش رفت كه برخي پيوريتنهاي انگلستان، كه سهم بسزايي در گسترش تفكرات بنيادگرايانه در اروپا داشتند، در نامهاي خطاب به حاكمان بريتانيا خواستار لغو ممنوعيت اسكان يهوديان در اين كشور و حتي كمك به بازگشت آنان به فلسطين شدند. ازاينرو، زمينه انتقال گسترده يهوديان با حمايت انگلستان، به فلسطين اشغالي فراهم شد.
ازاينرو، اگر اين دوره (قرن هفدهم و هجدهم)، شاهد پيوند پيوريتنها و و يهوديان بوديم، اين قضيه در قرن نوزدهم به دايره توسعهيافتهتري تسري يافت و آن پيوند پروتستانهاي انجيلي، بهويژه در امريكا و يهوديان بود.
د. حمايت از اسراييل
بسياري معتقدند: فرقههاي بنيادگرا، كه عمدتاً از ميان جنبشهاي «پاكديني» و «هزارهباور» به وجود آمدند، با وجود اختلافات متعدد و دغدغههاي خاص مكاشفهاي، سياسي و... هريك از آنان، در سه اصل عمده با يكديگر متفقالقول هستند: «تفسير ظاهري از كتاب مقدس»، «فرجامشناسي مبتني بر آيندهگرايي» و «بازگشت يهوديان به سرزمين فلسطين» (ر.ك: سايزر، 1386، ص 65ـ66).
پيشگوييهاي كتاب مقدس در رابطة با رخدادهاي دوران واپسين و فرجام جهان، زمينهساز شكلگيري پيوند وثيقي ميان طيفي از مسيحيان و يهوديان گرديد. بنمايه اين پيوند، اشتراك منافع طرفيني در تحقق وقايع وعدههاي كتاب مقدس در آخرالزمان بود. اين گروه، مشروعيت يافتن حركت خود را در سايه تحقق حكومت الهي ميدانند، كه در گرو سامان يافتن اين پيشگوييهاست.
بسياري از بنيادگرايان، شكلگيري دولت يهود در فلسطين را تحققبخش روياي «حزقيال» برميشمرند:
او مرا گفت: اي پسران انسان اين استخوانها تمامي خاندان اسرائيل ميباشند. اينك ايشان ميگويند: استخوانهاي ما خشك شد و اميد ما ضايع گرديد و خودمان منقطع گشتيم. لهذا نبوّت كرده به ايشان بگو: سلطان تعالي يهُوَه چنين ميفرمايد: اينك من قبرهاي شما را ميگشايم. و شما را اي قوم من از قبرهاي شما درآورده به زمين اسرائيل خواهم آورد. و اي قوم من چون قبرهاي شما را بگشايم و شما را از قبرهاي شما بيرون آورم آنگاه خواهيد دانست كه من يهُوَه هستم. و روح خود را در شما خواهم نهاد تا زنده شويد. و شما را در زمين خودتان مقيم خواهم ساخت. پس خواهيد دانست كه من يهُوَه تكلّم نموده و به عمل آوردهام. قول يهُوَه اين است (حزقيال باب 37: 10ـ16).
امروزه پيروان كليساي انجيلي، كه به شاخصترين چهرههاي بنيادگرايي معاصر شهره شدهاند، بر اساس مباني پيشگويانه خود پيرامون وقايع آخرالزمان، به صورت گستردهاي از اقدامات صورت گرفته توسط رژيم صهيونيستي در سرزمينهاي اشغالي حمايت ميكنند. ايشان سامان يافتن حكومتي مستقل در آن سرزمين و رخ دادن چنين حوادثي را، لازمهاي حياتي براي تحقق فرجامشناسي كتاب مقدس درباره رستاخيز مجدد و ايجاد حكومت الهي بهشمار ميآورند. بنيادگرايان مسيحي، تسلط غيريهوديان بر بيتالمقدس را تسلط شياطين بر اين مكان مقدس دانسته، معتقدند: تا زماني كه اين امر ادامه داشته باشد، عيسي مسيح ظهور نخواهد كرد. ازاينرو، بايد تسلط ايشان بر بيتالمقدس پايان يابد. يكي ديگر از بنيادگرايان برجسته مسيحي در اين رابطه ميگويد:
شيطان كه ميداند همواره بايد اموري را كه خدا جدي ميگيرد، جدي بگيرد، هزاران سال كنترل كوه معبد را در اختيار داشت تا اينكه در جنگ شش روزه 1967 كم و بيش از قدرت ساقط شد. در نتيجه، نگرش نادرست ولو بلندنظرانه اسرائيليهاي پيروز، اسلام امكان آن را يافت كه بر كساني كه در كوه معبد عبادت ميكنند، تسلط داشته باشد.. شيطان در حال تحكيم موضع خود در تپه مقدس خداست (سايزر، 1386، ص 44).
در نتيجه، حمايت از صهيونيزم، بهمثابه وظيفهاي ديني براي تسريع در عملي شدن اين وعده بهشمار ميآيد. اين جريان نوظهور در پروتستانتيسم، كه امروزه با عنوان «صهيونيسم مسيحي» شناخته ميشود، بر لزوم اقتدار و هيمنه بيش از پيش ايالات متحده براي نبرد نهايي «آرماگدون» در آخرالزمان عليه «ضد مسيح» تأكيد نموده، و حضور نظامي امريكا در مناطق مختلف جهان را حياتي ميدانند (ر.ك: ضابط، 1382). ازاينرو، در پي برخي وقايع خاورميانه و براي اقناع بيشتر افكار عمومي و مشروع جلوه دادن هجمهها به كشورهايي همچون افغانستان و عراق و..، ادبيات دولتمردان بيش از پيش رنگ مذهبي به خود ميگيرد (عزيزخاني،1390).
حاصل آنكه، درگيري و نزاع خونين با پشتوانههاي مذهبي و ديني و تحت عنوان جنگ مقدس، جزء اصول لاينفك اعتقادي تمامي نمونههاي بنيادگرايي بهشمار ميرود. بهگونهايكه جنگ و خونريزي در دوران آخرالزمان امري اجتنابناپذير است و از اين طريق، خشونت به رهاورد اصلي اين جريانات تبديل ميشود (كيمبال، 2008، ص 89ـ166).
نتيجهگيري
در بررسي تطبيقي ميان دو جريان «بنيادگرا»ي مسيحي و «سلفيه» در اسلام، با شباهتهاي متعددي در مباني و انتخاب شيوه مواجهه با متون ديني مواجه هستيم. رويكرد «نصگرايانه» به متون مقدس و تمايل به گرايشات خشونتطلبانه در پوشش آموزههاي ديني، از جمله عناصر مشترك ميان آن دو بهشمار ميرود. هرچند عوامل متعددي نظير انگيزههاي سياسي، فرهنگي، قوميتي و... در افراطگرايي مذهبي و اِعمال خشونت در دو طيف فوق، نقش برجستهاي دارد. با وجود اين، نبايد نقش عوامل زمينهساز را نيز از نظر دور داشت. در نگاه نخست، نصگرايي و خشونتگرايي صرفاً بهسان دو عنصر مستقل در ميان مؤلفه و روش مطرح در اين دو جريان به نظر ميرسد، اما با بررسي تبعات نصگرايي، ارتباط معناداري را ميان آن و بروز خشونت ديني درمييابيم.
امروزه بايد گرايشات جنگافروزانه و ستيزهجويانه بنيادگرايان مسيحي را محصول همافزايي پيوند مباني عقيدتي بنيادگرايي و سلطهطلبي سياسي برشمرد كه بر اساس نگرشهاي خاص «موعودگرايانه»، توسط كشورهايي همچون ايالات متحده امريكا ادامه مييابد. حمايت تمامعيار اين جريان از رژيم صهيونيستي و تحميل جنگهاي متعدد در دهههاي اخير، را كه با هدف اختلاف ميان مسلمانان و تقويت جبهه اسراييل انجام پذيرفته است، ميتوان ناشي از باور به لزوم تحقق پيشگوييهاي كتاب مقدس در قاموس عقيدتي بنيادگرايي مسيحي برشمرد. اين رويكرد، كه امروزه بيشتر با عناويني چون «صهيونيزم مسيحي» شناخته ميشود، با رويكرد نصگرايانه خود به كتاب مقدس، بر بازگشتگرايي يهوديان به سرزمين موعود و تحكيم نفوذ اسراييل در جهان، بهعنوان يكي از مقدمات لازم براي شكلگيري حكومت مسيحايي، تأكيد ميورزد.
در اسلام نيز عليرغم آنكه بر رفعت جايگاه مؤلفههايي همچون صلح، نوعدوستي، رأفت، نگاه و قضاوت بر اساس عدالت (مائده: 8)، دعوت به دين بر اساس تحقيق و استدلال غيرجدلي (نحل: 125) تأكيد ويژهاي شده است، با تذكر مكرر به لزوم قبول دين از روي بينش و آگاهي(توبه: 6)، هرگونه اجبار در پذيرش آيين را نفي ميكند (بقره: 256). با وجود اين، امروزه با به افراط كشيده شدن نگرشهاي تكفيري در جهان اسلام، كه عمدتاً بر بستر سلفيگري رشد و توسعه يافتهاند، خشونتهاي گسترده را در برخي كشورهاي اسلامي شاهد هستيم.
افزون بر انگيزههاي سياسي پشت پرده قدرتها در تشديد بحران در كشورهاي اسلامي، عوامل متعددي در شكلگيري بيش از پيش نگرشهاي تكفيري نقش دارند. از آن جمله ميتوان به نگرشهاي «نصگرايانه» اشاره كرد، كه حكم به شرك، بدعتگذاري، تكفير و قتل و كشتار مخالفان را بهدنبال داشته است.
- ابنتیمیه، ۱۴۰۵ق، موافقة صحیح المنقول لصریح المعقول، ج ۱، بیروت، بینا.
- ـــــ ، 1386ق، الفتاوي الكبري، بيروت، دارالمعرفة.
- ـــــ ، 1410ق، زيارة القبور و الاستنجاد بالقبور، رياض، الادارةالعامة للطبع و الترجمة.
- ـــــ ، بيتا، مجموع الفتاوي، بيجا، بينا.
- ـــــ ، بيتا، مجموعة الرسائل و المسائل، چاپ محمد رشيدرضا، دمشق.
- ابن حجر، احمد، 1396ق، الدرر الكامنة، به كوشش عبدالمعيد خان، حيدر آباد دكن: دائرة المعارف العثمانية.
- ابن عبدالوهاب، محمد، بیتا، کتاب التوحید، ریاض، مطابع الریاض.
- ـــــ ، 1406ق، كشف الشبهات في التوحيد، به كوشش محمد مطرجي، بيروت، دارالقلم.
- ابن فارس، ابي الحسن احمد، 1404ق، معجم مقاييس اللغة، قم، دفتر تبليغات اسلامي.
- ابنمنظور، بيتا، لسان العرب، بيروت، داراحياء التراث العربي.
- ابنالقيم الجوزيه، بيتا، تهذيب سنن أبيداوود و ايضاح مشكلاته، المكتبة الشاملة (نسخه الكترونيكي).
- الألباني، محمد ناصرالدين، بيتا، تحذير الساجد من التخاذ القبور مساجد، ط.الرابعة، بيروت، المكتب الاسلامي.
- بخاري، محمدبن اسماعيل، 1981م، صحيح بخارى، بيروت، داراحياء التراث.
- برگن، پيترال،1390ش، اسامه بنلادن، ترجمه عباسقلي غفاري فرد، تهران، اطلاعات.
- بن لادن، اسامه، توجيهات المنهجية، ج1، ص4 منبر التوحيد و الجهاد.
- جمعي از نويسندگان، 1380، دايرةالمعارف كتاب مقدس، سرويراستار بهرام محمديان، تهران، روز نو.
- جمعي از نويسندگان، 1388، گونهشناسي انديشه منجي موعود در اديان، قم، دانشگاه اديان و مذاهب.
- جو ويور، مري، 1381، درآمدي بر مسيحيت، ترجمه حسين قنبري، قم، اديان.
- حلمي، مصطفي، 2005م، قواعد المنهج السفي في الفكر الاسلامي، بيروت، دارالكتب العلمية.
- خسروي، غلامرضا، 1385، «درآمدي بر بنيادگرايي اسلامي»، مطالعات راهبردي، ش 31، ص 121-143.
- الخطيب، ضحي، 1428ق، ضوابط التكفير بين الأمس و اليوم، بيروت، دار البراق.
- راغب اصفهاني، حسين، بيتا، المفردات، به كوشش محمد سيدكيلاني، بيروت، دارالمعرفة.
- زرياب، عباس، 1385، دايرةالمعارف بزرگ اسلامي، زير نظر موسوي بجنوردي، كاظم، تهران، مركز دائرة المعارف بزرگ اسلامي.
- سايزر، استيون، 1386، صهيونيسم مسيحي؛ نقشه راه بسوي آرماگدون، ترجمة حميد بخشنده و قدسيه جوانمرد، قم، طه.
- سبحاني، محمد تقي، 1374، «عقلگرايي و نصگرايي در كلام اسلامي»، نقد و نظر، شماره 3،ص 205 تا 232.
- ضابط، حيدر رضا، 1382، «تبليغات ديني و سياسي ايوانجليستهاي جنگطلب در ايالات متحده امريكا»، مشكوة، ش 79، ص 67-90.
- طريحي، فخرالدين، ۱۳۶۷، مجمع البحرين، به كوشش محمود عادل، تهران.
- عابدی، احمد، 1390، توحید و شرک در نگاه شیعه و وهابیت، تهران، مشعر.
- عزيز، فهيم، 1392، دانش تفسير در سنت يهودي مسيحي، ترجمة علي نجفنژاد، قم، دانشگاه مفيد.
- عزيزخاني، احمد، 1390، «تأثير بنيادگرايي مسيحي بر سياست خارجي ايالات متحده امريكا»، معرفتشناسي، ش1، ص163ـ191.
- ـــــ ، زمستان 1388، «فرا روايت بنيادگرايي مسيحي»، دو فصل نامه معرفت سياسي، ش 5، ص 105ـ134
- قطب، محمد، 1390، نشانههاي راه، ترجمة محمود محمودي، تهران، احسان.
- ـــــ ، بي تا، الجاهليه في قرن العشرين، بيجا.
- مسلمبن حجاج قشيري، بي تا، صحيح مسلم، بيروت، دار احياء التراث العربي.
- مشعبي، عبدالمجيد، 1418ق، منهج ابن تيميه في مسألة التكفير، رياض، نشر اضواء السّلف.
- ناس، جان باير، 1382، تاريخ جامع اديان، ترجمة علي اصغر حكمت، تهران، علمي و فرهنگي.
- هلال، رضا، 1383، مسيحيت صهيونيست و بنيادگراي امريكا، ترجمة علي جنتي، قم، اديان.
- هوشنگي، حسين و احمد پاكتچي، 1390، بنيادگرايي و سلفيه: بازشناسي طيفي از جريانهاي ديني، تهران، دانشگاه امام صادق.
- هيوود، اندرو، 1379، درآمدي بر ايدهئولوژيهاي سياسي: از ليبراليسم تا بنيادگرايي ديني، ترجمة محمد رفيعي مهرآبادي، تهران، وزارت امور خارجه.
- Bruce, Steve, Fundamentalism, Cambridge, Polity Press, 2000.
- Scofield, C.I., 1934, Scofield Bible Correspondence Course, 19th edition, Chicago, Moody Bible Institute.
- Dulles, A. 2003, "Fundamentalism" in: New Catholic Encyclopedia, v.6.
- Edwards, Jonathan, 1974, "History of Redemption" in: The Works of Jonathan Edwards, V.1.
- Eliade, Mircea, Encyclopedia of religion (Editor), 1987, V5. New York.
- Frem, Vergilius. (ed). 1945, An Encyclopedia of Religion, New York, Phlosophical Library.
- Harris, H.A. 1998, Fundamentalism and Evangelicals, Oxford, Oxford University Press.
- Iain Murray, 1971, The Puritan Hope Edinburgh, Banner of Truth, p. 59-60.
- Kimball, Charles, 2008, When Religion Becomes Evil, New York, Harper Collines e-books,
- Lindsey, Hal, 1983, Israel and The Last Days, Eugene, Oregon, Harvest House,
- Lindsey, Hal. 1989, The Road to Holocaust, New York, Bantam.
- Mayir Verete, 1973, "The Restoration of the Jews" in: English Protestant Thought, 1790-1840’,
- Middle Eastern Studies.
- Noll, M.A, 2000, Protestants in America, Oxford, Oxford University Press.
- Peter Toon, 2002. 'The Latter-Day Glory," in: Puritans, The Millennium and the Future of Israel: Puritan Eschatology, 1600-1660, ed. Peter Toon Cambridge: James Clarke, p 26-27