معرفت ادیان، سال ششم، شماره اول، پیاپی 21، زمستان 1393، صفحات 49-68

    بندیکت قدیس؛ عارف یا راهب؟

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    سیدمحمدرضا موسوی فراز / استاديار گروه معارف دانشگاه تهران / rfaraz49@yahoo.com
    چکیده: 
    این پژوهش با هدف درک عمیق تر رهبانیت بندیکت و آشکار شدن ارتباط آن با عرفان مسیحی، برای آگاهی بیشتر از این بُعد مسیحیت کاتولیک و با روش توصیفی ـ تحلیلی سامان یافته است. مقاله درباره پدر رهبانیت مسیحی غرب، یعنی بندیکت اهل نورسیا (480ـ547)، با توجه به کتاب قواعد اوست. این تحقیق، پس از معرفی بندیکت، عارف بودن او را مورد بحث قرار می دهد. بدین منظور، تعریف و مؤلفه های اصلی عرفان و نیز رهبانیت مورد توجه قرار گرفته است. سپس، وجود دو عنصر اصلی عرفان، یعنی شهود عرفانی به خدا و گرایش به وحدت، در تعالیم بندیکت بررسی و اثبات شده است. در نهایت، با توجه به رابطة عرفان و رهبانیت و دیدگاه های پیروان بندیکت و شارحان «قواعدِ» بندیکت، نتیجه گرفته شده که تعریف «عارف» بر بندیکتِ راهب صادق است.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    Saint Benedict, a Mystic or a Monk?
    Abstract: 
    Abstract Using a descriptive-analytical method, this study helps us to gain a deep understanding of Benedict‘s monasticism and it makes explicit his relation with Christian mysticism in order to have a clear idea about this aspect of Catholic Christianity. The paper deals with character of the father of Christian monasticism in the West, i.e. Saint Benedict of Nurcia (480-547), by referring to his book of Rules. This paper first gives a clear account of Benedict and then investigates his mysticism. To this end, it includes, in addition to the definition and a review of the main components of mysticism and monasticism also the two main elements of mysticism in the teachings of Benedict, i.e. mystical vision of God and tendency towards unity, are examined and proved. Finally, given the relationship between mysticism, monasticism and the views of Benedict’s followers and commentators of Benedict’s “rules", the author concludes that the definition of "mystic" applies to the monastic Benedict.
    متن کامل مقاله: 

     

    مقدمه

    بندیکت قدیس، یکی از مهم ترین شخصیت های رهبانیت، بلکه پدر رهبانیت مسیحی غرب است. اثر باقی مانده او، یعنی کتاب قواعد یکی از قدیمی ترین و بهترین منابع درباره رهبانیت، بخصوص در کاتولیک است. سؤال اصلی این مقاله این است که آیا بندیکت، می تواند یک عارف مسیحی محسوب شود، یا خیر؟ با توجه به اینکه بندیکت، سال ها پیش از ظهور پیامبر اسلام می زیسته است، بحث و بررسی درباره ابعاد گوناگون تعالیم او، ما را با تفکر دینی پیش از اسلام آشنا می کند. اهمیت موضوع رهبانیت بندیکت، این است که با وجود گذشت قرن ها، هنوز هزاران مرد و زن راهب تحت عنوان بندیکتن، پیرو دستورات رهبانی او هستند. ازآنجاکه یکی از وجوه مشترک ادیان الهی، عرفان آنها است، مطالعه درباره عرفان مسیحی موجب گسترش همدلی و همزبانی مسلمانان و مسیحیان می شود. به نظر می رسد، در منابع فارسی و انگلیسی تاکنون به این موضوع، یعنی سنجش رهبانیت بندیکت بر اساس تعریف و مؤلفه های عرفان، پرداخته نشده است. سؤال اصلی مقاله این است که با توجه به تعریف عرفان، آیا ممکن است عنوان عارف بر بندیکت صدق کند و میان عرفان و رهبانیت چه نسبتی برقرار است. همچنین این مطلب هم معلوم خواهد شد که عناصر و مؤلفه های اصلی عرفان چیست و آیا این عناصر در تعالیم بندیکت وجود دارد.

    بندیکت قدیس

    الف. زندگی نامه

    بندیکت قدیس، اهل نورسیا در سال 480 م در امبریان ایالت نورسیا، در شمال رم به دنیا آمد. او در اوایل جوانی برای مطالعه و تحصیل علم به رم رفت. شرارت ها و هرزگی های شهر، او را متنفر کرد و تحت تأثیر مراکز رهبانی بیزانسی قرار گرفت و حدود سال 500 در انفاید در شرق رم خلوت نشینی را اختیار کرد. برنامه او به طورکلی شامل جدایی از دنیا، پرهیزکاری و نیایش فراوان بود. وی سه سال توسط یک راهب، خدمت می شد. سپس، با بی میلی درخواستِ راهبان، یک دیر نزدیک را برای ریاست دیرشان پذیرفت. اما آنان تحمل ریاضت های شدید او را نداشتند. بندیکت به سابیاکو بازگشت؛ جایی که شاگردان و پیروان بسیاری داشت. او سپس، به علت مخالفت و حسادت یک روحانی محلی، حدود 525 به کاسینوم در جنوب رم رفت و همراه با یک گروه کوچک از راهبان، دیر مشهور و باشکوه مونت کاسینو را ساخت. این دیر، در بالای کوه اپنینس ساخته شده بود. در کنار این کوه، یک جنگل مقدس و دو بیشه وجود داشت که در حفاری های اخیر پایین دیر کشف شده است. بندیکت، بیشه ها را به نمازخانه تبدیل کرده بود. او سالی یک بار با خواهرش اسکولاستیکا دیدار می کرد که در نزدیکی مونت کاسینو، با جماعتی از راهبه ها زندگی می کرد. پدر رهبانیت غرب، بقیه عمر را در مونت کاسینو گذراند. وی کتاب قواعد را در آنجا نوشت. سرانجام در 21 مارس حدود 547 از دنیا رفت و در کنار خواهرش در نمازخانه قدیس یحیای معمدان در کاسینو به خاک سپرده شد. او سرسلسله و پیشوای طریقت بندیکتی در عرفان کاتولیک مسیحی است. روزهای بزرگداشت وی، 21 مارس و 11جولای است (ریپنگر، 2003، ج 2، ص 236ـ238؛ سیشولتز، 1987، ج 2، ص 98ـ99).

    ب. احوال

    معمولاً از عرفا حالات و مطالب خارق العاده ای نقل می شود که می تواند بیانگر معرفت آنان باشد. این حالات از بندیکت هم نقل شده است. ظاهراً اولین اثری که به زندگی نامه و احوال بندیکت پرداخته است، دومین کتاب گفتگو نوشته پاپ گریگوری کبیر(540ـ604) است که حدود 593م نوشته شده است. هدف اصلی این کتاب، تهذیب و تربیت عمومی است. این اثر به نقل کارهای خارق العاده قدیس های ایتالیا می پردازد(روش و هستر، 2003، ج 6، ص 483). با وجود تردیدهایی که درباره این کتاب وجود دارد، توافق همگانی، اعتبار آن را تأیید می کند.

    گریگوری گزارش می دهد که بندیکت وقتی مورد هجوم وسوسه ای خاص قرار گرفته بود، در پاسخ به لطف خدا، برای رهایی از وسوسه، بدن عریانش را در یک قطعه گَزَنه پیچید. سوزش و دردِ گزنه برای اینکه وسوسه را به طور کامل بیرون کند، کافی بود. بندیکت پس از پاک شدن و آزاد شدن از وسوسه، می توانست دیگران را راهنمایی کند. در آغاز دستورالعمل های او به صورت شفاهی بود(بندیکت، 1975، ص 26).

    گریگوری درباره بندیکت نقل می کند که وقتی او به درخواست راهبانِ یک دیر نزدیک سابیاکو با بی میلی ریاست آنان را پذیرفت، آنها از سخت گیری های او ناراحت و از او متنفر شدند. بالاخره، تصمیم گرفتند او را مسموم کنند. اما وقتی او جام زهرآلود را در دست گرفت، درحالی که آن را برکت می داد، ناگهان جام شکست، مانند اینکه سنگی به آن اصابت کرده باشد. با بازگشت او به سابیاکو، شاگردانی به دور او جمع شدند که دو نفر از آنها به نام ماروس و پلاسید، از پسران حاکم رومی بودند. ماروس با راهنمایی بندیکت توانست روی دریاچه راه برود. کار ماروس در اینجا مانند کار پطرس در راه رفتن روی دریای جلیل بود (متی 14: 28ـ29) و بندیکت مانند مسیح بود.

    نقل شده است وقتی که یک روحانی محلی به علت حسادت، خواست او را با یک تکه نان مسموم کند، ناگهان کلاغی آمد و آن نان را با منقارش دور کرد. همچنین بندیکت به نقل گریگوری، ازآنجاکه از هر نوع گناه بیزار بود، می توانست آن را در گناهکار کشف کند.

    او مبتلا شدن مردم رم به بیماری های فراگیر و قحطی و نیز ویرانی دیرهایش در سابیاکو را پیشگویی کرده بود. سرانجام، او پس از اینکه مرگش را پیشگویی کرده بود، در حال نیایش در کلیسا جان داد (گرین، 2000الف، ج 1، ص 128ـ129؛ بندیکت، 1975، ص 26ـ27).

    ج. آثار

    1. کتاب قواعد بندیکت

    تنها اثر بندیکت، کتاب قواعد، نوشته کوتاهی است که برای راهنمایی راهبان نوشته شده است. راهب راهی دشوار را آغاز کرده که پیمودن آن بدون نقشة دقیق و راهنما ممکن نیست و امکان انحراف وجود دارد. کتاب قواعد، همان نقشه راهنماست. بندیکت، راهبانی را که بدون قواعد و رئیس عمل می کنند، به شدت نکوهش می کند و آنها را تابع شیطان و گمراه می خواند (بندیکت، 1975، فصل 1). بندیکت راهب را موظف می داند که از کتاب قواعد و از رئیس دیر، به عنوان جانشین مسیح دقیقاً اطاعت کند. در عرفان بندیکت، رئیس دیر سرمشق و الگوست. او نه تنها در فکر و نگرش، بلکه در عمل از سایر راهب ها برتر است. او می تواند در مسائل سلوکی پاسخگوی راهبان باشد و باید بر طبق کتاب قواعد برادران را راهنمایی کند(همان، فصل 2).

    بندیکت متن کتاب کوتاه قواعد را به زبان لاتینی محلی قرن ششم در 73 فصل نوشت. او در آخر کتاب خود، آن را قواعد کوچکی برای نو راهب ها خوانده است. اما همین متن کوتاه، بیش از 1500 سال جامعه های دینی مردان و زنان را راهنمایی کرده است.

    کتاب قواعد بندیکت بر اساس کتاب مقدس و سنت رهبانی نوشته شده است. یافتن یک ساختار کلی و جامع برای مطالب و فصل های کتاب بندیکت دشوار است(واتن، 1973، ص 7). مقدمه و هفت فصل اول، اصول الهیات رهبانی مورد قبول او را بیان می کند. فصول 8 تا 20 دربارة نیایش، و فصول 23 تا 30 و 42 تا 46 دربارة مجازات راهبان خطاکار، 31 الی 41 دربارة خدمتکار، اموال، خدمت متقابل در جامعه و درباره بیماران است. فصول 57 تا 65 دربارة کارگران ماهر در جامعه، پذیرش نوراهب ها، روحانیون، راهبان مسافر یا زائر، نظم جامعه، رئیس دیر و معاون است. ارتباط میان این فصل ها، کمتر روشن است(گرین، 2000الف، ج 1، ص 130). عناوین فصول اول تا هفتم بدین قرار است: 1. انواع راهبان؛ 2. ویژگی های رئیس دیر؛ 3. مشورت؛ 4. فهرست کارهای خوب؛ 5. اطاعت؛ 6. سکوت؛ 7. فروتنی(رِوِرند دام و دلات، 1921، ص 24).

    طولانی ترین فصل کتاب، فصل فروتنی(فصل 7) است. بندیکت در این فصل، در توضیح اولین گام فروتنی می گوید: راهب باید بداند که خدا همیشه او را می بیند. این عبارت در کتاب قواعد شش بار تکرار شده است. آگاهی خدا قطعاً راهب را وادار به فروتنی می کند. اطاعت(فصل 5)، نتیجة فروتنی است و پاسخ عشق و بخشندگی خداست. راهب دربارة دستورات رئیس دیر و دستورات کتاب قواعد و دربارة نیازهای برادران و درباره کتاب مقدس به خدا گوش می دهد. ازاین رو، راهب باید حدود 3 یا 4 ساعت در روز به نیایش(فصول 8ـ20) اختصاص دهد. ازآنجاکه سکوت لازمة شنیدن است، در زندگی رهبانی، سکوت(فصل 6) دارای اهمیت اصیل است (گرین، 2000الف، ج 1، ص 130؛ واتن، 1973، ص 30ـ31).

    لحن کتاب قواعد بندیکت توصیه ای و خطاب به شاگردان است و بارها توسط نویسندگان گوناگون شرح و تفسیر شده است. کامل ترین شرح و تفسیرها، شرح دِ مِگ(D. Mege) و دِ مارتن(D. Martene) در قرن هفدهم است. شرح دِ کالمت(D. Calmet)، در قرن بعدی کامل تر از همه شروح بود. او یک فهرست الفبایی از نویسندگانی که درباره قواعد بندیکت نوشته بودند، ارائه کرد(رِوِرند دام و دلات، 1921، ص xii).

    در تاریخ رهبانیت مسیحی، کتب قواعد متعددی نوشته شده است. مهم ترین این کتب، علاوه بر قواعد بندیکت، قواعد بازیل کبیر(397)، قواعد پاکومیوس(404)، و نیز قواعد آگوستین(430) است. شورای لاتران چهارم(1215)، سه کتاب قواعد موجود در آن زمان را تنها قواعد معتبر و قابل اجرا تشخیص داد؛ قواعد آگوستین، بازیل و بندیکت. قواعد بازیل، هنوز هم توسط راهبان شرقی پیروی می شود(گرین، 2000ب، ج 2، ص 1067ـ1068).

    2. بندیکتن ها

    می توان گفت: یکی از آثار بندیکت، فرقه بندیکتی است. بندیکتن ها، راهبانی هستند که از کتاب قواعد بندیکت پیروی می کنند، مردان و زنان راهبی، که بندیکت را پدر روحانی خود می دانند و در دیرهایی جداگانه تحت برنامه خاص رهبانی و عرفانیِ کتاب قواعد بندیکت به تهذیب، عبادت و کار مشغولند. در برخی مناطق گروه هایی که مبلغ مسیحیت بودند، در کنار مسیحیت، رهبانیت بندیکت را نیز گسترش می دادند(بیگز و سی زولتز، 2003، ج 2، ص 267). در زمان های طولانی واژة راهب با بندیکتی مساوی بود. بندیکتن ها، علاوه بر اعمال رهبانی، در امور آموزشی، تبشیری، صنایع دستی، هنری و انواع علوم و فنون زمان خود فعالیت داشتند و در پیشرفت تمدن مؤثر بودند.

    گسترة جهانی بندیکتی ها(در سال 1996)، 26907 نفر بوده است: 8694 راهب مرد در 325 دیر و 18213 راهبه در 345 دیر. وظایف بندیکتی ها علاوه بر انجام مراسم نیایش، شامل فعالیت های تبلیغی، مدارس، مراقبت کشیشی، بیمارستانی و دانش پژوهی است(گباور، بی تا، ج 1، ص 686ـ687).

    بندیکت؛ عارف یا راهب؟

    سؤالی که مطرح می شود این است که آیا می توان بندیکت را عارف دانست و ارتباط رهبانیت و عرفان و عارف و راهب چیست؟

    ابتدا به تعریف عرفان و مؤلفه های آن و نیز رهبانیت مسیحی پرداخته، سپس تعالیم بندیکت را مورد ارزیابی قرار می دهیم.

    تعریف و مؤلفه های عرفان

    عرفان که در زبان عربی از ماده(ع ر ف) به معنی شناخت است، در اصطلاح بر شهود درونی و یافت حضوری خداوند دلالت می کند. قیصری نوشته است: [عرفان مجموعه چند علم است]؛ علم به خدای سبحان، اسماء، صفات و مظاهر او، و علم به احوال مبدأ و معاد، و علم به حقایق عالَم، و علم به چگونگی بازگشت این حقایق به حقیقت واحد(ذات احدیت)، و شناخت طریق سلوک و تلاش برای رهایی نفس از تنگناهای جزئی و اتصال آن به مبدئش و اتصاف آن به صفت اطلاق و کلیت (قیصری، 1381، ص 7). بنابراین تعریف، عرفان شامل معارفی نظری و نیز دانستنی هایی عملی است که به ترتیب بر عرفان نظری و عرفان عملی تطبیق داده می شود.

    اصطلاحات الصوفیه می نویسد: عارف کسی است که خدا ذات و صفات و اسماء و افعالش را به او نشان داده است. پس معرفت حالتی است که از شهود حاصل می گردد (کاشانی، 1376، ص 224).

    بعضی از تعریف ها، عرفان و تصوف را به لوازم آن تعریف کرده اند. از جمله از ابوسعید ابوالخیر نقل شده است که تصوف پرهیزگارى و دورى از تمایلات نفس و در ذکر و دعا دیگران را بر خود مقدّم داشتن، انسان دوستى و محبت نسبت به بندگان و مخلوقات خداست(ابوالخیر، 1366، ص 90ـ91).

    عرفان، در فرهنگ غربی نیز به معنی ارتباط شهودی انسان با خداست. تجربه عرفانی به وسیله ظهور نوعی آگاهی که در آن فاعل شناسا از متعلَّق شناسایی متمایز نیست، مشخص می شود(روفوس، 1994ـ2003، ج 9، ص 83ـ84؛ مک گراث، 1384، ص 284). شناخت و تجربه عرفانی، که در تعریف عرفان آمده است، شناختی است که از راه استدلال یا از طریق مخلوقات خدا یا به وسیله نقل و وحی حاصل نشده است.

    ویلیام چیتیک می نویسد: معرفت(یا عرفان) بر شناخت ویژه و عمیق تر اموری دلالت دارد که می توان تنها از طریق دگرگونی باطنی بدان دست یافت. ازاین رو، غالباً آن را به گنوسیس Gnosis [معرفت باطنی] ترجمه می کنند(چیتیک، 1388، ص 65).

    در کتاب مفهوم عرفان، پس از مقایسه تعریف های متعدد، نتیجه گرفته شده است، که عرفان معرفت خاص شهودی (یعنی حضوری) به واقعیت هستی، که در عرفان های الهی، خدا نامیده می شود، است (موحدیان عطار، 1388، ص 420). پس در ذات عرفان، دو عنصر اصالت شهود و گرایش به وحدت(اینجا وحدت و اتحاد به یک معناست) با خدا، عناصر اصلی و جوهری است. اگر تفکر یا مکتبی دارای این دو عنصر نباشد، به هیچ وجه عرفان محسوب نمی شود.

    مؤلفه های عرفان

    برای تشخیص عرفان بودنِ مکتب بندیکت، باید مؤلفه های عرفان را برشماریم. در کتاب مفهوم عرفان، پس از تجزیه و تحلیل تعاریف مختلف برای عرفان، شش مؤلفه جوهری شمرده شده است که نسبت به سایر ویژگی ها جوهری تر هستند(البته ولایت جزء عناصر و مؤلفه های اصلی عرفان اسلامی است که در اینجا ذکر نشده، شاید علت این است که مقصود تعریف و تشریح مؤلفه های عرفان به طور کلی است درحالی که ولایت از مؤلفه های عرفان اسلامی است). می توان گفت: نسبت میان تعریف فوق و مؤلفه های ذیل، نسبت اجمال و تفصیل است. این ویژگی های جوهری به این قرار است:

    1. بینش بسیط فطری به واقعیت وحدانی هستی؛

    2. گرایش فطری به شهود واقعیت یا خدا؛

    3. آموزه های بنیادین پیشینی که شامل دو بخش نظری و عملی است:

    الف. آموزه های نظری

    ـ اعتقاد به وجود واقعیت یا واقعیاتی ورای طور عقل و حس؛

    ـ اعتقاد به وجودی فراشخصی و مطلق که ممکن است خدا یا جان جهان یا واقعیت کل خوانده شود (این مورد ممکن است در بعضی عرفان های خاص نباشد)؛

    ـ مطلوبیت نهایی حقیقت؛

    ـ تلقی شهود به عنوان یک منبع شناخت؛

    ـ اعتقاد به امکان معرفت مستقیم به خود واقعیت از جمله واقعیت متعالی یا خدا؛

    ـ اعتقاد به وجود ساحتی در انسان که از خداست و با خدا سنخیت دارد(مشارکت انسان در بخشی از ماهیت خدا)؛

    ـ باور به وجود نوعی وحدت در پس مظاهر متکثر هستی.

    ب. آموزه های عملی

    ـ مشروط بودن معرفت خدا به قداست و طهارت؛

    ـ اعتقاد به لزوم نوعی سیر و سلوک در نتیجه مؤلفه پیشین؛

    ـ لزوم طلب صادقانه و بالاصالة حقیقت و تسلیم در قبال مقتضیات آن(عشق فارغ از خود)؛

    4. آموزه های پسینی عرفانی

    منظور از آموزه های پسینی عرفانی، واقعیاتی است که صورت تفصیل یافته آموزه های بنیادین است یا در تجربه عرفانی(مؤلفه ششم) معرفت شهودی به آن واقعیات تعلق می گیرد. در کتاب مفهوم عرفان، موارد متعددی از این آموزه ها بیان شده است.

    5. تجربه عرفانی طریقی یا سیر و سلوک.

    6. تجربه عرفانی(موحدیان عطار، 1388، ص336ـ338 و 430).

    دو مؤلفه آخر نیاز به توضیح دارد. جوهره یا ماهیت فرایند سیر و سلوک(مؤلفه پنجم)، سیر معرفتی است؛ سیر از معرفت اجمالی بسیط فطری به معرفت شهودی به واقعیت امور. در نهایت، دست یافتن به معرفت حضوری به خدا. سیر و سلوک دارای سه مرحله است. هر مرحله عناصری جوهری دارد:

    مرحلة اول، تصفیه است. در این مرحله، تصفیه به معنای معرفتی آن، یعنی پالودن ذهن و دل از اوهام و رهایش قلب از تخیلات و افکار باطل جوهری ترین عنصر است. ریاضت و مراقبه از مقدمات این پالودگی یا از ثمرات آن هستند.

    مرحلة دوم، اشراق است. در این مرحله، عشق فارغ از خود و معرفت به واقعیت امور، جوهری است. عشق ابزار رسیدن به معرفت است. خلسه ها و جذبه ها، اموری عارضی و فرعی اند.

    مرحلة سوم، وحدت است. گذر از واقعیات متکثر به واقعیت وحدانی ساری در همه یا واقعیت کل در این مرحله است. این معرفت حضوری عظیم، جوهری ترین جزء این مرحله و شاید غایت همه مراحل است. عنصر جوهری این مرحله، معرفت اتحادی به واقعیت وحدانی هستی است (موحدیان عطار، 1388، ص 379).

    مؤلفه ششم، تجربه عرفانی است. تجربه عرفانی یعنی احوال، اشراقات و انکشاف هایی که عارف در ضمن یا در انتهای سیر و سلوک با آن مواجه می شود. این مؤلفه، در سنت یهودی ـ مسیحی، جذبه عرفانی، شهود، انکشاف، تجربه حضور، تجربه وصال و تجربه اتحاد با خدا نامیده می شود. در سنت اسلامی این مؤلفه، احوال عرفانی، کشف و شهود، ذوق، وحدت، حقیقت، وجد، وجود و فنا نامیده می شود.

    تجربه عرفانی دو ساحت دارد: اول، تجربه عرفانی در معنای عام؛ ظهور نوعی آگاهی(به صورت علم حضوری) به خودِ واقعیت امور. دوم، تجربه عرفانی در معنای خاص؛ یعنی تجربه وصال یا اتحاد با خدا در مسیحیت و وحدت، فنا، عین الیقین و حق الیقین در عرفان اسلامی. احتمالاً جوهری ترین جزء عرفان، بینش وحدانی است. ویژگی های جوهری دیگرِ تجربه عرفانی، معرفتی بودن، شهودی بودن و عاشقانه بودن است (موحدیان عطار، 1388، ص397 و 398 و 401 ـ404). تعریف روفوس و مک گراث هم به این مؤلفه اشاره دارد.

    رهبانیت

    کلمه (Monasticism)، که به معنی رهبانیت است، از واژة یونانی (Monos) به معنی تنها و خلوت نشین مشتق شده است. ریشه لاتینی این کلمه، Monachus است. همة این کلمات بر تنهایی و خلوت دلالت می کنند. اما این تنهایی، به معنی تنهایی مطلق، مانندِ تنهایی زاهدان بیابان نشین نیست. اصطلاح Monk(راهب)، به کسانی اطلاق می شود که دور از اجتماع مردم عادی، در دیرها به عبادت و برنامه های دینی خاص می پردازند. راهبان مسیحی، دارای سازمان و سلسله مراتب هستند و در فرقه ها و گروه های خاص قرار می گیرند. هر دیر یک رئیس دارد که امور دینی و اجرایی دیر را مدیریت می کند. راهبان باید دستورات او را اطاعت کنند. در حال حاضر، فرقه های مهم رهبانی در کلیسای کاتولیک عبارتند از: بازیلی ها، بندیکتی ها، سیسترسیان ها، کامالدولس ها، اُلیوِتان ها، کردوسیان ها و راهبان دیگر شرقی (کبرُل، 1994ـ2003، ج 8، ص 781).

    ویژگی های اصلی زندگی رهبانی را می توان این گونه برشمرد: فقر، تجرد، تواضع، اطاعت، ریاضت(روزه و...)، کار، نیایش، سکوت، تنهایی، انزوا، خلوت، استحکام و ثبات.

    می توان گفت: سیره و روش بعضی پیامبران و مردان عهد عتیق از قبیل اشعیاء، ارمیا و یحیی معمدان الهام بخش زاهدان و راهبان بوده است. حضرت یحیی در صحرا زندگی می کرد. جامه ای از پوست شتر می پوشید. با ملخ و عسل صحرایی تغذیه می کرد(مرقس 1: 4ـ7). خود عیسی ریاضت و ترک دنیا را تعلیم داد. پدران کلیسا از جمله ترتولیان، اوریگن و کلمنت اسکندرانی بسیاری از ویژگی های زهدگرایی را در مذهب گنوسی راستین خود عرضه داشتند(همان، ص 781- 797).

    بررسی وجود عناصر و مؤلفه های اصلی عرفان در اندیشه و روش بندیکت

    از تعریف عرفان به دست می آید که در عرفان، دو عنصر اصلی و جوهری وجود دارد و با تفصیل این دو عنصر، به شش مؤلفه می رسیم. در این بخش هریک از دو عنصر اصلی بررسی می شود. در ذیل هر عنصر، به مؤلفه های مربوط اشاره می گردد:

    اول. معرفت عرفانی به خدا

    همان طور که گذشت، عرفان، معرفت خاص شهودی به واقعیت هستی است که یگانه و باطنی(غیرظاهری) است. به عبارت دیگر، معرفت به اینکه در پسِ واقعیت ظاهر و متکثر هستی، واقعیتی مرموز، یگانه و وحدت بخش یعنی خدا وجود دارد. منظور از معرفت خاص، شناختی است که نه توسط عقل و استدلال، بلکه به وسیله ارتباط روح انسان با حقیقت به دست می آید. این معرفت در معرفت شناسی اسلامی، از سنخ علم حضوری و شهود است.

    الف. بنابر دیدگاه توماس آکوئیناس قدیس(مرگ: 1274)، در باب دانش و معرفت، معرفتی به نام معرفت فرشته ای وجود دارد که در آن بر مطلب استدلال نمی شود و مقدمه و نتیجه از هم جدا نیستند. در این نوع معرفت، شناخت خدا به طور مستقیم و غیراستدلالی ممکن است، اما شناخت و درک خدا چنانچه او هست غیرممکن است؛ زیرا یک تأثیر در یک ذهن محدود باید محدود باشد و نمی تواند به اندازه کافی نامحدود را نشان دهد. اما فرشته ها و انسان ها به عنوان پاداش شان معرفت دیگری دریافت می کنند. این معرفت، که رؤیت سعیده (Beatific Vision) نام دارد، شناخت خدا آنچنانکه هست می باشد. در آن، خدا به وسیله خودش دیده می شود. او خودش بدون واسطه با عقل بشری یکی می شود. در این حال، او هم چیزی است که دیده شده و هم وسیله دیده شدن است. شرکت در این فرایند که خدا خودش را بدون واسطه می شناساند و اتحاد با خدا، موجب نمی شود که آنها فردیت خود را از دست بدهند. توماس اکوئیناس مانند آگوستین، برآن است که رؤیت سعیده، به موسی و پولس قدیس، وقتی که از حواس جسمی شان غافل شده بودند، بخشیده شده است. بعضی از بندیکتی ها، بندیکت قدیس را به موسی و پولس اضافه کرده اند (چپمن، 1994ـ2003، ج 9، ص 95ـ96).

    یوحنای صلیبی، شاگرد قدیسه ترزا همراه با اکوئیناس بر آن است که تفکر و مراقبه عرفانی، معرفتی شبیه به معرفت فرشتگان است و فوق ایمان است. گرچه مادون رؤیت سعیده است (همان، ص 99).

    به نظر می رسد، معرفت خاص و شهود عرفانی، همان معرفت فرشته ای یا شبیه به آن است و رؤیت سعیده، معرفتی فراتر از معرفت خاص عرفانی است، و معرفت بندیکت به خدا، دست کم بنا بر نظر بندیکتی هایی که او را دارای رؤیت سعیده می دانند، معرفتی فراتر از معرفت خاص عرفانی بوده است.

    علاوه بر این، با مراجعه به کتاب قواعد بندیکت به عباراتی دست می یابیم که تأیید می کند که بندیکت در ارائه دستورات سلوکی به معرفت خاص عرفانی توجه داشته و می خواسته راهبانش به این معرفت دست یابند:

    ب. بندیکت می نویسد: باید راه های او(خدا) را تحت راهنمایی انجیل بپیماییم که سزاوار رؤیت او شویم. او که ما را به ملکوتش فراخوانده است(اول تسالونیکیان 2: 12)(بندیکت، 1975، مقدمه).

    رؤیت خدا نمی تواند به معنی یک شناخت معمولی و اعتقاد به وجود خدا باشد؛ زیرا مخاطب بندیکت، مسیحیان مؤمن و معتقد هستند. آنها این شناخت ابتدایی و غایبانه از خدا را دارند. به علاوه بر این، برای یک اعتقاد و شناخت معمولی نیازی به پیمودن راه های خدا تحت راهنمایی انجیل نیست. آنچه بندیکت انتظار دارد، پس از پیمودن راه های خدا تحت راهنمایی انجیل در دیر بندیکتی به دست آید، درک عمیق تری از خداست که به رؤیت خدا تعبیر شده است. نتیجة رؤیتِ یک چیز، درک بیشتر و بهتری از آن است و در اموری مانند خدا به خوبی می تواند معنی احساس و یافت را، که همان شهود و معرفت خاص خداست، برساند. رؤیت خدا، یعنی ارتباطی نزدیک و مواجهه ای با خدا که به صورت علم حضوری است.

    ج. بندیکت می نویسد: ... چشمانمان را به نور خدایی باز کنیم، ما باید... به صدای الهی گوش کنیم که روزانه فریاد می زند و ما را نصیحت می کند که: امروز کاش آواز او را می شنیدید، دل خود را سخت مسازید(مزامیر 94[95]: 8) ... کسی که گوشی برای شنیدن دارد، بشنود که روح القدس به کلیساها چه می گوید (مکاشفه یوحنای رسول 2: 7)؛ ... کیست آن شخصی که آرزومند حیات است و طول ایام را دوست می دارد تا نیکویی را ببیند؟ (مزامیر 33[34]: 13).

    اگر این را گوش کنی، پاسخ می دهی: من او هستم خدا به تو می گوید: اگر تو می خواهی حقیقت و زندگانی جاوید را داشته باشی، زبانت را از بدی نگهدار و لب هایت را از سخنان حیله آمیز، از بدی اجتناب نما و نیکویی بکن صلح را طلب نما و در پی آن بکوش (مزامیر 33[34]: 14ـ15). در این صورت، چشمان من بر روی شما خواهد بود و گوش های من، به دعاهایتان و قبل از اینکه شما مرا بخوانید، من خواهم گفت: ببین اینک حاضر هستم (اشعیا 58: 9). برادران عزیز، چه چیزی می تواند برای ما از این صدای دلبرانۀ خداوند شیرین تر باشد؟(بندیکت، 1975، مقدمه).

    دیدن نور خدایی و شنیدن صدای الهی و صدای روح القدس و سخن گفتن با خداوند، با چشم و گوش و زبان مادی و معمولی امکان پذیر نیست. لازمة این ارتباط، معرفتی عرفانی و مواجهه ای حضوری است. همچنین، اینکه بندیکت به نقل از مزامیر پس از آرزوی شنیدن آواز خدا، آورده است: دل خود را سخت مسازید، معلوم می شود که آلودگی دل، مانع شنیدن آواز خداست. آلودگی دل و گناه، مانعی برای شنوایی معمولی گوش نیست، بلکه این شهود و یافت عرفانی است که مشروط به پاکی دل است.

    ممکن است گفته شود از این عبارات، به طور صریح معرفت شهودی به دست نمی آید. شاید منظور از دیدن و شنیدن و سخن گفتن، معانی کنایی و استعاری باشد. اما این احتمال مورد تأیید مفسران قواعد بندیکت نیست. مفسر کلام بندیکت می نویسد: گوش کردن به خدا یک مواجهه است، نه شکلی از یک فعالیت. صدای خدا، صدای عشق است. خدا در قلبم با من صحبت می کند؛ قلبی که خود درونی من است(وال، 2000، ص 3ـ4). این تفسیر با معرفت شهودی قابل تطبیق است؛ زیرا معرفت شهودی نیز به عنوان علم حضوری، یک مواجهه میان قلب(روح انسان) و واقعیت است. همچنین، منظور از نیکویی، که در مزامیر 33[34]: 13 از دیدن آن صحبت شده، خدا است؛ زیرا در همان مزمور آمده است: بچشید و ببینید که خداوند نیکو است (مزامیر 33[34]: 8). در تفسیر نیز چنین تفسیر شده است (بوتریک، 1953، ج 10، ص 179).

    د. بندیکت در فصل هفتم، با الهام از مناجات مزامیر می نویسد: و خداوند همیشه از آسمان به بنی آدم نظر می کند که ببیند آیا فهیم یا طالب خدایی هست (بندیکت، 1975، فصل7).

    عبارت فهیم یا طالب خدا، هدف و مقصد سیر و سلوک بندیکتی را مشخص کرده است فهم خدا، مانند عبارت دیدن خدا است؛ به همان ترتیب بر شناختی فراتر از شناخت عادی خدا دلالت می کند. طلب خدا، مقدمة یافت و معرفت عرفانی خداست. مؤمنی که خدا را قبول دارد، و می خواهد شناختی حضوری به او پیدا کند، با اعمال و کارهای خاصی به طلب و جست وجوی او برمی خیزد. پس این عبارت هم در این راستا قابل تفسیر است.

    ه‍ . بندیکت در مورد پذیرش برادران جدید معتقد است که باید احراز شود که او واقعاً در جست وجوی خداست (بندیکت، 1975، فصل58).

    بنابر این عبارت، شرط پذیرش در دیر بندیکتی، این است که شخص واقعاً در جست وجوی خدا باشد، نتیجة جست وجو و طلب خدا، یافت خداست. منظور از یافت خدا، معرفت قلبی و شناخت عرفانی به خداست. کسی که خدا را پس از جست وجو می یابد، او را در قلب و درون خود می یابد.

    و. در فصل آخر آمده است: نتیجه عمل به این قواعد، دستیابی به درجه بالاتر معرفت و پرهیزگاری است (بندیکت، 1975، فصل73).

    از این عبارت، به دست می آید که راهب در ابتدای ورود به دیر، از این لحاظ که یک مسیحی است، معرفتی به خدا داشته است. پس از سیر و سلوک، این معرفت تقویت می شود؛ زیرا معرفتِ اولیه، شناخت حصولی است و معرفت نهایی، شناختی خاص و عرفانی است.

    ممکن است سؤال شود که مگر تقویت معرفت در همان نوع حصولی امکان ندارد؛ زیرا آنچه در این عبارت آمده، درجه بالاتر معرفت است و به حضوری بودن آن اشاره نشده است. پاسخ این است که ایمان دارای درجات و مراحل متعددی است. مراتب پائین ترِ ایمان همراه با معرفت حصولی است. وقتی ایمان رشد می کند، متناسب با آن، معرفت نیز افزایش می یابد و به تدریج از معرفت حصولی به معرفت حضوری می رسد. عوامل تقویت ایمان، انجام کارهایی است که در قواعد مورد تأکید بندیکت است. عمل صالح، پرهیزگاری و دوری از گناه و آلودگی های دنیایی و نیز مطالعه و رفع شبهات علمی و تسلیم محض و فروتنی در برابر دستورات الهی موجب تقویت ایمان می شود. پس، معرفت در مسیر پیشرفت، به معرفت عرفانی و حضوری نیز می رسد.

    بنابراین، می توان گفت: معرفت شهودی به خدا در عرفانِ بندیکت وجود دارد. همچنین لازمة معرفت شهودی به واقعیت وحدانی هستی، اعتقاد به اصل آن واقعیت و وجود آن واقعیت ورای طور عقل و حس(مؤلفه 1-3 و 2-3) است. اگر تصور بندیکت از خدا، واقعیتی ورای طور عقل و حس نبود، برای درک آن نیازی به این همه ریاضت و عمل نبود.

    طالب خدا بودن(بندیکت، 1975، فصل7) و در جست وجوی او بودن(بندیکت، 1975، فصل58)، به معنی این است که خدا، مطلوب نهایی مکتب بندیکت است (مؤلفه 3-3).

    همچنین لازمة معرفت شهودی به واقعیت وحدانی هستی، این است که شهود به عنوان یک منبع شناخت، بلکه تنها منبع شناخت به خودِ واقعیت تلقی شود (مؤلفه 4ـ3).

    همچنین این معرفت شهودی، متضمن اعتقاد به امکان معرفت مستقیم به خود واقعیت، از جمله واقعیت اعلا یا خداست (مؤلفه 5ـ3).

    دوم. گرایش کلی به وحدت

    همان طور که گذشت، به طورکلی گرایش به وحدت از عناصر اصلی و جوهری عرفان است. در توضیح رؤیت سعیده، بیان شد که در این معرفت، خدا به وسیله خودش دیده می شود. او خودش بدون واسطه، با عقل بشری یکی می شود. بنابراین، رؤیت سعیده، همراه با گرایش کلی به وحدت با خداست. پس بنابر اعتقاد بندیکتی هایی، که بندیکت را دارای این معرفت می دانند، بندیکت به درجة عرفانی اتحاد با خدا رسیده است.

    افزون براین، لازمه معرفت شهودی به خدا، نوعی وحدت با اوست. معرفت حضوری جز با اتحاد و مشارکت عالِم با معلوم، لااقل در بخشی از هویت یا وجود، محقق نمی گردد (موحدیان عطار، 1388، ص 379 و 420). پس آنچه برای اثبات معرفت عرفانی به خدا در عرفان بندیکت آمد، گرایش کلی به وحدت را نیز ثابت می کند. بندیکت در تعالیم خود نیز می خواهد این گرایش به وحدت را در شاگردانش ایجاد کند. در کتاب قواعد عباراتی به چشم می خورد که می تواند اشاره به اتحاد با خدا باشد. بندیکت در قواعد کلمه اتحاد را نیاورده است، اما از تحلیل عبارات او این غایت عرفانی به دست می آید. بندیکت بیان می کند که ما از طریق چیزهای سخت و ناهموار به خدا می رسیم(بندیکت، 1975، فصل58). معنی این جمله، این است که سالک در دوران سلوک باید مطابق دستورها اموری را ترک کند و کارهایی را انجام دهد. این کارها، که احیاناً سخت و برخلاف میل اوست، به هدف رسیدن یا به عبارت دیگر، وصول به خدا انجام می شود. پس هدف و غایت اصلی سلوک، وصول به خدا است.

    وصول به خدا یعنی چه؟

    معنا و مفهومِ وصول، متناسب با چیزی است که قرار است راهب به آن برسد. وصول به خدا همانند رسیدن به یک چیز مادی نیست. بنا بر الهیات مسیحی مانند الهیات اسلامی، خدا وجودی خاص و متشخص و مجرد است. اگر خدا مادی بود، وصول به آن مفهومی مادی و مکانی می یافت. البته یکی از سه اقنوم تثلیث، یعنی عیسی مسیح، انسان و مادی است. اما بنا بر الهیات مسیحی، عیسی، هم ذات با خدای پدر است. او نور از نور و خدا از خداست. خدا بنا بر کتاب مقدس و نیز کتاب قواعد، در عالمی مسلط بر عالم ماده قرار دارد و به تمام اعمال ما و احوال عالم مادی آگاه است (بندیکت، 1975، فصل7 و 19).

    بنابراین، وصول به خدا، یعنی بعد مجرد و غیرمادیِ راهب صعود کند و در رتبه و مقام عالم مجردات واقع شود. این صعود، یعنی سعه وجودی او گسترش یابد و به خدا نزدیک شود. گسترش سعه وجودی، یعنی حقیقت وجود راهب، که همان روح اوست، از محدودیت های عالم مادی آزاد شود و به عالم مجردات وارد شود. آلودگی های گناه و تعلقات دنیا، که از مختصات عالم مادی است، موجب سقوط و دور شدن روح از مقام قدسی خداوند می شود. با رفع این آلودگی ها و تعلقات، محدودیت عالم مادی کاهش می یابد و صعود معنوی و نزدیکی به خدا آغاز می شود. نهایت این نزدیکی، می تواند به وصول تعبیر شود. آخرین درجه نزدیکی و وصول به خدا، یکی شدن با او یعنی اتحاد است. به عنوان نمونه، اگر روح راهب را به یک قطره و خدا را به دریایی بیکران تشبیه کنیم، نهایت نزدیکی قطره به دریا این است که قطره به دریا برسد و هیچ فاصله ای میان آن و دریا نباشد. عدم فاصله بین قطره و دریا، به معنی یکی شدن قطره و دریا است؛ یعنی اتحاد راهب و خدا.

    همین مقامِ رسیدن به خدا در سنت اسلامی، با تعبیر وصول الی الله بیان می شود. وحدتی که در عرفان بندیکت وجود دارد، وحدت وجودِ نجات شناختی است. پس، باور به وجود نوعی وحدت در پس مظاهر متکثر هستی(مؤلفه 7ـ3) در عرفان بندیکت وجود دارد. وحدت وجودِ نجات شناختی، همان اتحاد عارف با خدا پس از طی مراحل سلوک است که اگر هیچ دوئیتی بین عارف و خدا باقی نماند، اتحاد حقیقی و اگر فردیت آنها محفوظ بماند، اتحاد مجازی است (موحدیان عطار، 1388، ص 129ـ131).

    جایی که امکان ندارد چیزی که هیچ سنخیت و تناسبی با خدا ندارد، با او متحد شود، لازمة اتحاد با خدا، اعتقاد به وجود ساحتی در انسان است که از خداست و با خدا سنخیت دارد(مشارکت انسان در بخشی از ماهیت خدا)(مؤلفه 6ـ3). این ساحت، به صورت بالقوه در انسان وجود دارد. سیر و سلوک، این ساحت را فعّال و انسان را آماده اتحاد با خدا می کند.

    در عرفان بندیکت، به صورت روشنی رابطة میان عمل و معرفت مورد تأکید است. همه دستورات عملی بندیکت، مقدمة رسیدن عارف به معرفت و شهود است. این دستورات موجب قداست و طهارت باطنی عارف می گردد و زمینه ایجاد معرفت می شود (مؤلفه 8ـ3). به عنوان نمونه، بندیکت می نویسد: خدا به تو می گوید: اگر تو می خواهی حقیقت و زندگانی جاوید را داشته باشی، زبانت را از بدی نگهدار و لب هایت را از سخنان حیله آمیز، از بدی اجتناب نما و نیکویی بکن صلح را طلب نما و در پی آن بکوش(مزامیر 33[34]: 14-15). و وقتی که شما این چیزها را انجام داده اید، چشمان من بر روی شما خواهد بود و گوش های من به دعاهایتان و قبل از اینکه شما مرا بخوانید، من خواهم گفت: ببین اینک حاضر هستم(اشعیا 58: 9؛ بندیکت، 1975، مقدمه).

    مؤلفه بعدی که نتیجه مؤلفه قبل است، لزوم سیر و سلوک است (مؤلفه 9ـ3). موضوع عرفان بندیکت، که یک عرفان عملی حساب می شود، ارائه دستوراتی است که عارف را به معرفت شهودی برساند. عارفِ بندیکتی، با عمل به دستورات سلوکیِ قواعد، روح خود را برای شهود و معرفت عرفانی آماده می کند.

    در رابطه با مؤلفه 10ـ3، اگر در ارائه دستورات سلوکی، تنها بر ظاهر عمل اکتفا شود و نیّت و تفکرِ سالک لحاظ نشده باشد، اگر طلب حقیقت صادقانه و بالاصاله نباشد، نتیجه عمل به چنین دستوراتی نمی تواند معرفت عرفانی باشد، اما بندیکت در تمام دستورات به نیت و انگیزه های درونی توجه دارد و به هیچ وجه به صورت بیرونی و ظاهر عمل اکتفا نمی کند. نیایش در برنامه سلوکی بندیکت، جایگاه مهمی دارد. اما از نظر او، واقعیت نیایش در طبیعت درونی قرار خواهد گرفت، نه در نمای بیرونی. زیربنا و پایۀ نیایش، ترس از خداوند، وابستگی مطلق به خدا، آگاهی مداوم از حضور او، تقاضای صبر و استقامت مداوم و بالاتر از همه، انگیزه عشق است(وال، 2000، ص62). از کلمات بندیکت استفاده می شود که عشق موردنظر او، عشقی خالصانه و فارغ از خود است. بندیکت، به دنبال این نیست که راهب با انجام دستورات سلوکی، تنها یک مسیحی وظیفه شناس باشد، بلکه در پی این است که قلب و روح سالک از طریق این اعمال، پاک و متعالی شود و به درجات عرفانی راه یابد. یکی از ویژگی های عارف، رابطه عاشقانه او با خداست. بندیکت هم عشق مسیح را نقطه مرکزی قرار می دهد و می گوید: هیچ چیز را بر عشق به مسیح ترجیح ندهد(بندیکت، 1975، فصل4). این عبارت، خلاصه تمام راه زندگی بندیکت است(وال، 2000، ص34ـ35). این عشق زیربنا و انگیزه اعمال سلوکی است.

    همچنین بندیکت، در قبال مقتضیات حقیقت، سالک را به گونه ای به تسلیم محض توصیه کرده است که حتی دربارة وظیفة غیرممکن آورده است: اگر مافوق، وظایف غیرممکن یا دشواری بر عهده یک برادر گذاشت، او باید دستور را با فروتنی و اطاعت بپذیرد.(بندیکت، 1975، فصل68). همچنین در فصل پنجم قواعد، که تحت عنوان اطاعت است و فصل هفتم، که تحت عنوان فروتنی است، درباره تسلیم در قبال مقتضیات حقیقت مطالب قابل توجهی آورده است.

    مؤلفه پنجم سیر و سلوک است که سیری معرفتی از بینشی اجمالی تا معرفت شهودی به خداست. این مؤلفه سه مرحله دارد: مرحله اول، تصفیه یعنی پالودن ذهن و دل از اوهام و تخیلات است. بندیکت، به خود این مراحل و تفکیک آنها اشاره ای نکرده، اما مفاد این مراحل از تعالیم او قابل استفاده است. بندیکت، در مقدمه و فصل هفتم(فروتنی) و فصل سوم(مشورت) کاملاً به این مرحله توجه کرده است.

    مرحله دوم، اشراق است. عنصر جوهری این مرحله، عشق فارغ از خود است. بندیکت به این امور نیز توجه داشته است. در تعالیم او در فصل چهارم و پنجم و هفتم، به این موضوع و لوازم آن پرداخته شده است.

    مرحله سوم، وحدت است. همان طور که گذشت، اتحاد با خدا، که عنصر جوهری این مرحله است، در عرفان بندیکت وجود دارد.

    مؤلفه ششم، تجربه عرفانی است که با توضیحاتی که گذشت، وجود این مؤلفه در عرفان بندیکت ثابت شد. اتحاد با خدا، یک تجربه عرفانی متعالی است.

    عرفان و رهبانیت

    به نظر می رسد، با توجه به منابع تاریخ عرفان و رهبانیت، عارف و راهب مانعةالجمع نیستند. آنتونی، مؤسس رهبانیت است. در عین حال دارای حالات عرفانی بلندی می باشد و متقابلاً، در تاریخ عرفان از شخصیت های راهب نام برده می شود، از جمله آنتونی، بازیل، کاسین و بندیکت. می توان گفت: تفکیک میان راهب و عارف در زمان بندیکت، به این صورت مطرح نبوده است و بعدها به وجود آمده است. چنانچه برنارد مک گین می نویسد: تاریخ عرفان مسیحی غربی، از قرن سوم و چهارم تا قرن دوازدهم، از تاریخ رهبانیت قابل انفکاک نیست. این دوره را که دوران شکل گیری پایه ها و اصول عرفان و به دنبال آن، دوران پیشرفت و شکوفایی آن است، می توان دوره رهبانی نامید؛ زیرا عرفان در این مدت با ارزش ها و اعمال رهبانی به شدت آمیخته است. قرن سیزدهم تا قرن شانزدهم، دورة بعدی تاریخ عرفان مسیحی است که عرفان با عناصر رهبانی دارای همکاری و روابط متقابل است(مک گین، 1991، ص xii ,xiii و 131). از پیوستگی تاریخ عرفان و رهبانیت مسیحی، به دست می آید که نمی توان گفت: بندیکت راهب است و عارف نیست.

    مارگارت اسمیت برآن است که میان عرفان و روح زهد، که به پیشرفت زندگی رهبانی منجر شده، یک ارتباط نزدیک وجود دارد. عارف کسی است که در جست وجوی یک ارتباط مستقیم تر و نزدیک تر با حقیقت یعنی خداست و او به وسیله زندگی خویشتندارانه، که می تواند او را از گناهان پاک کند، آن ارتباط مستقیم را جست وجو می کند. وقتی او خودش را با اراده ازلی هماهنگ کرد، با مراقبه جست وجو می کند تا معرفت مستقیم خدا را به دست آورد. اولین عارفان کلیسای مسیحی، در میان کسانی هستند که دارای آرمان های زاهدانه بوده اند. انزوا و مدتی عزلت گزینی، کوتاه یا بلند، همواره برای پیشرفت آرمان عرفانی و برای تحقق آن آرمان در امور عملی زندگی انسان، ضروری بوده است. بنابراین، گام به گام با پیشرفت آرمان زاهدانه و رشد رهبانیت، باید آغاز عرفان مسیحی را بیابیم(اسمیت، 1995، ص10). حاصل اینکه، رهبانیت مقدمه عرفان است. به نظر مک گین نیز قطعی ترین عامل عرفان مسیحی غربی، نه الهیات عرفانی اوریگن، که البته آن هم مؤثر و چشمگیر بود، بلکه پیدایش و موفقیت رهبانیت در قرن چهارم است(مک گین، 1991، ص131).

    کاسین در ارتباط میان رهبانیت و عرفان می گوید: ماهیت حیات رهبانی، در اعمال زاهدانه نیست، بلکه در نفی هر روز و هر ساعت خود است، در کشاندن روح به حالتی از ارتباط پایدار و بی انقطاع با خداست که اساساً با طریق وحدت بخش عرفان یکی است(اندرهیل، 1384، ص76ـ77).

    چادویک، در مقدمه کتاب کاسین می نویسد: مقصود بندیکت مانند جان کاسین، یافتن اتحاد با خدا(هدف عرفان مسیحی) از طریق نیایش درست است(کاسین، 1985، ص17).

    مقصود این نیست که عرفان و رهبانیت وحدت ماهوی دارند. بلکه مراد این است که با مراجعه به منابع تاریخ و تحلیل عرفان مسیحی، می توان گفت که بندیکت گرچه ابتدا به عنوان شخصیتی راهب مطرح است، اما عارف نیز هست. از سوی دیگر، با استناد به آنچه قدیس گریگوری اول، پاپ برجسته اوایل قرون وسطا، در کتاب گفت وگوها از مکاشفات و حالات عرفانی بندیکت نقل کرده است، عارف بودن بندیکت تأیید می شود.

    کلمبا استوارت، که متخصص تاریخ بندیکتی است، در مقاله خود به صراحت از عرفان بندیکتی سخن گفته است. وی کتاب قواعد بندیکت را از عناصر اصلی عرفان رهبانی غربی دانسته است(استوارت، بی تا، ص 1).

    نتیجه گیری

    بندیکت شخصیتی برجسته و مهم در تاریخ رهبانیت مسیحی و سرسلسله بندیکتن هاست. او از جوانی، رهبانیت را طریقه خود قرار داد و شاگردانی را در این مسیر تربیت کرد. کتاب قواعد وی، حاوی نکات ارزشمند رهبانی، اخلاقی و عرفانی است. بندیکت در کتابش به وظایف راهبان، فهرست کارهای خوب، اطاعت، سکوت، فروتنی، نیایش و روش اداره دیر پرداخته است. با توجه به تعریف عرفان و عناصر اصلی عرفان، یعنی شهود عرفانی به خدا و گرایش به وحدت به نظر می رسد، عناصر اصلی عرفان در تعالیم بندیکت وجود دارد؛ زیرا وی هدف سلوک را وصول به خدا دانسته است. وصول به خدا، بدون شهود عرفانی و وحدت ممکن نیست. همچنین بعضی از پیروان بندیکت برآنند که معرفت خاص عرفانی، رؤیت سعیده به بندیکت بخشیده شده است. با توجه به تاریخ رهبانیت و عرفان مسیحی و نظر اندیشمندان، می توان گفت: رهبانیت مقدمه عرفان مسیحی است. بندیکت علاوه بر اینکه، راهب است، عارف هم هست و دستورات بندیکت، می تواند تعالیم عرفانی محسوب شود.

        ابوالخير، ابوسعيد، 1366، اسرار التوحيد، تصحيح محمدرضا شفيعى كدكنى، تهران، آگاه.
        اندرهيل، اولين، 1384، عارفان مسيحي، ترجمه احمدرضا مؤيدي و حميد محموديان، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب.
        چيتيك، ويليام، 1388، درآمدي به تصوف، ترجمه محمدرضا رجبي، چ دوم، قم، دانشگاه اديان و مذاهب.
        قيصري، داودبن محمود، 1381، رسائل قيصري(رساله التوحيد و النبوة و الولاية)، با حواشي محمدرضا قمشه‌اي و تعليق و تصحيح سيدجلال‌الدين آشتياني، چ دوم، تهران، مؤسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران.
        كاشاني، عبدالرزاق، 1376، اصطلاحات الصوفيه، ترجمه محمدعلي مودود لاري، تهران، سازمان تبليغات اسلامي.
        مك‌گراث، آليستر، 1384، درسنامه الهيات مسيحي، ترجمه بهروز حدادي، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان ومذاهب.
        موحديان عطار، علي، 1388، مفهوم عرفان، قم، دانشگاه اديان و مذاهب.
        Benedict, 1975, The Rule of St. Benedict, Introduction & translation: Anthony C. Meisel & M. L. del Mastro, New York &.. ., Image Books Doubleday.
        Biggs, A. G., Seasoltz, R. K., 2003, "Benedictines", in: Bernard L. Marthaler(ed.), New Catholic Encyclopedia, v. 2, USA, Thomson Gale.
        Buttrick George Arthur(ed), 1953, The Interpreter's Bible, v. 10, New York, Abingdon Press.
        Cabrol F., 1994- 2003, "Monasticism", in: James Hastings(ed), Encyclopedia of Religion & Ethics, v. 8, london- New York, T&T Clark.
        Cassian, John, 1985, Conferences, translation by Colm Luibheid, New York, Paulist Press.
        Chapman J., 1994- 2003, "Mysticism, Christian, Roman Catholic", in: James Hastings(ed), Encyclopedia of Religion & Ethics, v. 9, london- New York, T&T Clark.
        Columba, Stewart OSB, "The Latin West III: Benedictine Monasticism and Mysticism", in: Blackwells. . .(not yet been published).
        Conrad Leyser, 2000, Authority and Asceticism from Augustine to Gregory the Great, Oxford, Clarendom Press.
        De Waal Esther, 2000, Contemporary Christian Insights, A Life-Giving Way, A Commentary on the Rule of St. Benedict, London and New York, Mowbray.
        De Waal Esther, 1984, Seeking God The Way of St. Benedict, U.S.A., The Liturgical Press Collegeville Minnesota.
        Gahbauer Ferdinand R., "Benedictines", in: Hans Dieter Betz & …(ed.), Religion Past & Present Encyclopedia of Theology and Religion.
        Green Bernard OSB, 2000A, "Benedict of Nursia, St.", in: William M. Johnston(ed), Encyclopedia of Monasticism, Chicago and London, Fitzroy Dearborn Publishers.
        Green Bernard OSB, 2000B, "Gregory 1(the Great) St.", in: William M. Johnston(ed), Encyclopedia of Monasticism, Chicago and London, Fitzroy Dearborn Publishers.
        Green Bernard OSB, 2000, "Regulations: Christian Perspectives", in: William M. Johnston(ed), Encyclopedia of Monasticism, v. 2, Chicago and London, Fitzroy Dearborn Publishers.
        Knowles M. D., Seasolts, R. K., 2003, "Benedictine Rule", in: Bernard L. Marthaler(ed.), New Catholic Encyclopedia, v. 2, U.S.A., Thomson Gale.
        McGinn Bernard, 1991, The Foundations of Mysticism(The Presence of God: a History of Western Christian Mysticism Vol. 1), New York, Crossroad.
        Reverend Dom Right, Paul Delatte, 1921, The Rule of St. Benedict A Commentary, Translated by Dom Justin McCann, London, Burns Gates & Washbourne Limited.
        Rippinger J., 2003, "Benedict St.", in: Bernard L. Marthaler(ed.), New Catholic Encyclopedia, v.2, U.S.A., Thomson Gale.
        Rufus Jones, M., 1994- 2003, "Mysticism, Introductory", in: James Hastings(ed), Encyclopedia of Religion & Ethics, v. 9, london- New York, T&T Clark.
        Rush A. C., Hester K., 2003, "Gregory(the Great)1, St. Pope", in: Bernard L. Marthaler(ed.), New Catholic Encyclopedia, v.6, U.S.A., Thomson Gale.
        Seasoltz R. Kevin O.S.B., 1987, "Benedict of Nursia", in: Mircea Eliade(ed.), The Encyclopedia of Religion, New York, Macmillan Publishing Company.
        Smith Margaret, 1995, Studies in Early Mysticism in the Near and Middle East, U.K. Oxford, Oneworld Publications.
        Wathen Ambrose G. OSB, 1973, Silence, The Meaning of Silence in the Rule of St. Benedict, USA, Washington, D.C., Cistercian Publications Consortium Press.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    موسوی فراز، سیدمحمدرضا.(1393) بندیکت قدیس؛ عارف یا راهب؟. فصلنامه معرفت ادیان، 6(1)، 49-68

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    سیدمحمدرضا موسوی فراز."بندیکت قدیس؛ عارف یا راهب؟". فصلنامه معرفت ادیان، 6، 1، 1393، 49-68

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    موسوی فراز، سیدمحمدرضا.(1393) 'بندیکت قدیس؛ عارف یا راهب؟'، فصلنامه معرفت ادیان، 6(1), pp. 49-68

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    موسوی فراز، سیدمحمدرضا. بندیکت قدیس؛ عارف یا راهب؟. معرفت ادیان، 6, 1393؛ 6(1): 49-68