تبیین مسئلة گناه نخستین با تکیه بر آراء ایرنائوس
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
بحث از فساد و شرور همواره در طول تاریخ و در همه جوامع مطرح بوده است. از مطالعۀ سرگذشت اقوام ابتدایی به دست می آید که آنان بر این باور بوده اند که نظمی برتر در جهان وجود دارد که اگر افراد آن را نقض کنند، به مخاطره خواهند افتاد و این عمل برای آنان کیفری به دنبال خواهد داشت. این طرز تفکر، با گذشت زمان توسعه یافت و انسان ها معتقد شدند که اگر افراد از دستورات الهی به طور عمدی سرپیچی کنند، گناه کار محسوب می شوند و این عملِ آنان از غرور و نادانی شان سرچشمه می گیرد.
گناه در لغت به معنای معصیت، کار بد، عمل زشت، نافرمانی و جرم است(عمید، 1365، ج 3، ص 2071). ازآنجاکه در ارتکاب هر عملی، اندیشه و ارادۀ فرد، مقدم بر خود عمل است، در هر گناهی می توان سه مرحله در نظر گرفت: اندیشه انسان در مورد عمل، موافقت اراده با عمل و ارتکاب عملی که مخالف با اراده الهی است. بنابراین، گناه مخالفت با مقدسات الهی است؛ یعنی انجام آنچه که خدا ما را از آن نهی کرده و ترک آنچه که خدا ما را به آن امر کرده است.
بحث گناه نخستین، از جمله مباحثی است که در میان آباء نخستین و برجستۀ کلیسا و حتی نویسندگان کتب غیررسمی و ادبیات بین العهدین مطرح بوده است. با نگاهی به پیشینة این بحث، درمی یابیم که اقوام گذشته نیز به وجود یک گناه بزرگ که منشأ بدبختی های انسان ها شود، معتقد بوده اند. در میان قوم بنی اسرائیل، مفهوم گناه جمعی؛ به دلیل نافرمانی یک فرد و ضرورت کفارة جمعی برای فرونشاندن خشم خدایی که از این نافرمانی خشمگین شده بود، مرسوم بوده است(واینر، 1385، ج 3، ص 2193ـ2198). این اعتقاد بعدها به صورت یک دیدگاه کلی با عنوان گناه نخستین نزد اندیشمندان مسیحی مطرح شد. منشأ طرح این آموزه، باب سوم سفر پیدایش در عهد عتیق و نامه های پولس قدیس می باشد. نظریات پولس، اساس دیدگاه سنت آگوستین گردید. آگوستین، این آموزه را به صورت برجسته تری بیان داشت. ولی پیش از ایرنائوس نیز این آموزه در نزد افرادی همچون ایرنائوس و ترتولیانوس مطرح بوده است.
به نظر می رسد، تفسیر ایرنائوس در باب گناه نخستین تاحدودی با تفسیر سایر آباء کلیسا از جمله آگوستین، متفاوت باشد. مضمون آموزة گناه نخستین چنین است:
آدم در باغ عدن گناه کرد و با گناه وی مرگ وارد جهان شد و مرگ و گناه به صورت ارثی از آدم به اولاد وی انتقال یافت. به دنبال طرح و قبول این آموزه، آموزۀ الوهیت عیسی مسیح و قربانی شدن وی برای نجات انسان ها در میان مسیحیان مطرح شد(آگوستین، 1958، ص 1991ـ1998).
ایرنائوس، طبیعت ناتمام و ضعیف آدم و حوا را در آغاز خلقتشان، دلیل و منشأ گناه آنها معرفی می کند. وی صحنه گناه آدم و حوا و فریب آنها را صحنة جدال و تعارض حق و باطل می داند. در این صحنه، خداوند حق و راستگو و شیطان باطل و دروغگوست. شیطان به شکل مار بر حوا غلبه یافته و نافرمانی آدم و حوا را به بار آورد. ایرنائوس، گناه اولین انسان ها را بدترین گناه نمی داند؛ زیرا گناه آنها ندامت و پشیمانی را به دنبال داشت که رحمت و محبت خداوند را شامل حال آنان کرد. خداوند از سر رحمت خویش، مرگ را برای انسان مقرر داشت تا با این عمل، آنها را از نافرمانی باز دارد و با گناه بمیرند و با خدا زیست کنند. لازم به یادآوری است که آموزه گناه نخستین در میان متفکران قرون بعدی هم مورد بحث قرار گرفت. افرادی همچون آنسلم و توماس آکوئیناس از آن دفاع کردند و افراد دیگری همچون ولتر و ژان ژاک روسو از این آموزه انتقاد کرده اند. این نوشتار بر آن است که به بیان دیدگاه ایرنائوس در باب مسئله خلقت انسان و گناه نخستین بپردازد.
پیشینة تاریخی بحث گناه و گناه نخستین
مسئلة گناه انسان در برابر خدا یا خدایان از جمله مسائلی است که در ادیان باستان نیز وجود داشته است. کهن ترین سند موجود در مورد بحث گناه، مربوط به اقوام مصر است. مصریان حوالی 2400ق.م، به گواهی متن های هرم(pxrPyramidtexts) اعتقاد داشتند و بر این باور بودند که نظمی الهی یا قانونی وجود دارد که اگر شخص مرده آنها را نقض کرده باشد، آسایش او به وسیلة اتهامات بدکرداری و حتی اتهامی که شاید از سوی جانوران علیه او باشد، به خطر می افتد. ازاین رو، شخص پس از مرگ در دادگاهی داوری می شود. البته چنین اظهار می کردند که رئیس این دادگاه، رویة او و نوع عقاب و ثوابش معلوم نیست(واینر، 1385، ج3، ص 2193). کتاب مقدس نیز گناه را شکستن قانون خدا و بی اعتنایی به خدا و ترک او معرفی می کند(یوحنا 3: 4، اشعیاء 1: 4). گناه عملی اجتناب ناپذیر بوده که توسط جدّ مشترکمان(آدم) از نسلی به نسلی انتقال می یابد. گناه، لعن و نفرینی است که قلب هر انسانی پس از آن(بعد از گناه اصلی) مسموم شده است و هر فردی کاملاً پر از گناه است و نمی تواند هیچ فکر و عملی را انجام دهد. هبوط، بخش کوتاهی از جلال الهی است و همه رستگار می شوند و این کار از طریق فضل الهی و توسط عیسی مسیح انجام می گیرد(رومیان3: 22ـ24).
در باب گناه نخستین، آباء کلیسا نظرات مختلفی دارند. از مهم ترین آنها می توان از پولس قدیس نام برد. از نظر پولس، به سبب سرپیچی آدم در بهشت از فرمان الهی، گناه او به انسان های بعدی منتقل شد و فطرت و ذات همه انسان ها گناهکار گشت. شرایطی که انسان در آن قرار گرفت، وضعیتی گناه آلود است که خود انسان مسئول گناه خویش نیست. به نظر وی، انسان به نوعی در این شرایط گناه آلود گرفتار شده است که هیچ آگاهی و تمایلی به آن نداشته است. البته این ناآگاهی نیز موجب نجات وی از گناه نمی شود. پس آنچه که گناه اولیه برای انسان به بار آورد، زندگی همراه با کفر و شرک در این جهان بوده است. اما خداوند انسان را در این وضعیت گناه آلود رها نکرد، بلکه در شرایط و زمانی خاص وسایل نجات تمامی انسان ها را مهیا کرد(ایلخانی، 1386، ص 19). اما این تمام نتیجه گناه او نبود؛ زیرا مرگ را هم به دنبال داشت. به باور وی، مرگ بخشی از طرح اولیة خداوند برای انسان ها نبوده است؛ زیرا خداوند آدم و حوا را جاودانه خلق کرده بود، اما آنان با سرپیچی از فرمان خداوند گرفتار مرگ شدند. بدین طریق، بر اثر گناه آدم همه انسان ها گناهکار گشته و با مرگ مواجه می شوند(چاید استر، 1380، ص 324).
چنانچه گناه به وسیلة یک شخص در جهان پدیدار شد و به گناه به همین قسم مرگ بر همه طاری گردید، ازآنجاکه در وی گناهکار می بودند(رومیان 5: 12).
لازم به یادآوری است که اولین کسی که اصطلاح گناه نخستین را به کار برد، پولس قدیس بود. به اعتقاد وی، بشری که از آغاز تاریخ به سبب گناه آدم از خداوند دور شده است، به تنهایی توان نجات خویش از قید و بند گناه ذاتی را نداشته و نمی تواند با خدا صلح نماید و این کار از طریق رنج و مرگ عیسی مسیح عملی می شود. به نظر وی، ایمان به مسیح، اطاعت را به همراه داشته و مانعی در برابر پیروی از هواهای نفسانی است(میشل، 1381، ص 85).
چنانچه به سبب یک شخص، بسیار کسان گناهکار مقرر گردیدند. همین طور، به سبب اطاعت یک شخص، بسیار کسان عادل شمرده می شوند(رومیان 5: 19).
چنانچه همه در آدم می میرند، همه در مسیح زنده خواهند شد(قرنتس15: 22).
ایرنائوس(200ـ130م)، یکی از آباء کلیساست که نقش بسیار مهمی در الهیات مسیحی داشت. به باور وی، انسان کودک و نابالغ(بی تجربه و رشدنیافته) خلق شده بود. خداوند بر آن بود که مخلوقاتش مدتی طولانی را سپری کنند تا رشد یابند و یا شباهت الهی به خود گیرند. پس آدم و حوا به صورت یک کودک خلق شده بودند. هبوط آنها به دلیل شورش و طغیان نبوده است، بلکه به دلیل یک عمل بچه گانه و تمایل به رشد قبل از زمانش بوده است. ایرنائوس معتقد است هر اتفاقی که روی می دهد، کمک خداوند به انسان به جهت غلبة او بر این بدبختی اولیه و رسیدن به کمال(بلوغ معنوی) است. خداوند عمداً جهان را به عنوان یک محل سخت و دشوار طراحی کرده است تا در آن، انسان ها را مجبور به تصمیم گیری اخلاقی بکند. این تنها راهی است که آنها می توانند به عنوان عاملان اخلاقی رشد یابند و به لحاظ اخلاقی به کمال برسند(کلاگر، 2007، ص 158ـ160).
در نگاه ایرنائوس، نقطه اوج در تاریخ نجات، ظهور عیسی مسیح است؛ زیرا به باور وی حتی اگر انسان هرگز گناه هم نمی کرد، باز عیسی علیه السلام فرستاده می شد و گناه انسان فقط نقش او را به عنوان ناجی معین کرد. ایرنائوس، عیسی مسیح را آدم جدیدی می داند که آنچه را آدم علیه السلام انجام داده بود، به طور اصولی خنثا کرد. درحالی که آدم علیه السلام از فرمان خداوند در مورد میوه درخت معرفتِ خوب و بد سرپیچی کرد، مسیح فرمانبردار بود و حتی بر روی چوبة درخت درگذشت. ایرنائوس، علاوه بر بازگو کردن اشتباهات آدم، مقایسة میان حوا و مریم را نیز مطرح می کند؛ تقابل بی وفایی حوا با وفاداری مریم(ایرنائوس، 1872، ص 252). ایرنائوس، جزو اولین آبای کلیساست که مبحث مریم شناسی را توسعه می دهد. وی در باب نقش مریم در رستگاری بشر می گوید:
اگرچه آدم شوهر حوا بود، اما حوا هنوز باکره بوده؛ آنها وادار به نافرمانی شدند که این نافرمانی موجب مرگ خودشان و مرگ تمام نژاد بشر گردید. به همین طریق، اگرچه مریم شوهری داشت، اما او هنوز باکره بود و از طریق اطاعت باعث رستگاری خود و تمام نژاد بشر شد. پس نافرمانی حوا با اطاعت مریم پاک می شود؛ زیرا حوای باکره حد و مرزی را معتقد نشد و نافرمانی کرد و مریم باکره نیز از طریق ایمان، آزادی و رهایی را فراهم ساخت. پس مسیح از مریم باکره متولد شد و یک وضعیت تاریخی جدیدی ایجاد شد(همان، ص 256).
از منظر تورات، خداوند از دندة آدم، حوا را خلق کرد. حوا به وسوسة مار به آدم پیشنهاد داد تا از میوة ممنوعه درخت معرفت خوب و بد بخورد تا به جاودانگی برسند. اعتقاد بر این است که او به جای راهنمایی خداوند تسلیم دروغ مار شد و بدین طریق اولین انسان از باغ اخراج شد و مورد لعن قرار گرفت(وومک، 2005، ص 81).
آبای اولیه کلیسا در مسیحیت نیز در باب فریب حوا توسط مار و خوردن از درخت ممنوعه و گناهکاری وی و تمام نوادگانش سخن گفته اند. ترتولیان، زنان را دروازة شیطان می داند و معتقدند که تمام زنان عهده دار مرگ مسیح هستند(ترتولیان، 2012، ص 14).
2. بهشت و خلقت انسان
آنچه در باب خلقت انسان و هدف خداوند از آفرینش وی مدنظر آباء کلیسا و مفسران قرار می گیرد، مطلب سفر پیدایش است: و خداوند گفت انسان را به صورت ما و موافق شبیه ما بسازیم(سفر پیدایش 1: 26).
ایرنائوس می نویسد:
او با دستان خود انسان را ساخت. با قدرت خویش، انسان را با ناب ترین و مرغوب ترین زمین(خاک) در اندازه گیری خردمندانه مخلوط کرد. از صورت خود طرح کلی(نمای کلی) او را مشخص کرد. ظاهری که قابل رؤیت است، بیش از حد شبیه خداست. انسان تصویری از خدا بود که بایستی ساخته می شد و در زمین مستقر می گشت. اما می توانست در زمین زندگی کند. بدین خاطر خدا به صورت خویش نفس زندگی را عطا کرد. به گونه ای که انسان در نفس نیز مانند خدا گردد(جرج، 2009، ص 5).
در نگاه ایرنائوس، میان صورت خداوند و شباهت به خداوند تمایز وجود دارد؛ صورت خداوند مختص شکل جسمانی انسان است و ظاهراً ماهیت انسان را به عنوان مخلوقی خردمند نشان می دهد. شباهت به خداوند، رسیدن به کمال معنوی است که توسط روح القدس انجام می گیرد. در این مرحله، انسان در جاودانگی شبیه خدا می گردد(هیک، 2007، ص 211). صورت، همان ویژگی های جسمانی و عقلانی انسان است که انسان با آنها زاده می شود و آنها را از دست نمی دهد. اما انسان می تواند به شباهت خداوند(کمال ابدیت) دست نیابد، همچنان که آدم شباهت را از دست داد و مسیح آن را دوباره برگرداند(ویلی، 2002، ص 41ـ42).
خداوند بشر را در ابتدا به صورت خود آفرید و خواست که با اطاعت دستورات وی، به شباهت به او دست یابد. هدف خداوند این بود که بندة او در جاودانگی با او شریک شود و انسان با عبور از مرحله صورت به مقام شباهت برسد که همان مقام جاودانگی و نعمت حیات است. اما برای رسیدن به این مقام، انسان دارای اختیار و آزادی بوده است تا در نتیجة اطاعت از دستورات خداوند به نجات، زندگی و جاودانگی نائل شود. خداوند ابتدا آدم را آفرید، اما نه به دلیل نیاز خود، بلکه به دلیل اینکه نعمت های خود را به بندگانش اعطا کند. اطاعت ما برای خداوند هیچ سودی ندارد، بلکه ما امر به اطاعت شدیم تا به نجات، زندگی و جاودانگی برسیم(ایرنائوس، 1872، ص 329). ایرنائوس، فرایند جاودانگی را این گونه توضیح می دهد:
بشر با فرمانبری خداوند می تواند به شباهت خداوند دست یابد. اما بشر با خداوند تفاوتی دارد و آن همان ازلیت خداوند است. لیکن چون بشر درد و رنج های فراوانی را تحمل می کند، خداوند طعم جاودانگی را به او خواهد چشانید... اطاعت و فرمانبری از خداوند بی فسادی به بار می آورد و تداوم بی فسادی جلال ابدیت را حاصل می کند. پس انسانی که فناپذیر است، از طریق اطاعت خداوند می تواند صورت و شباهت خداوند جاویدان را به دست آورد.
جهت رسیدن به شباهت خداوند، پدر، پسر و روح القدس دخالت می کنند. پدر فرایند شباهت را تعیین می کند، پسر نقشة پدر را اجرا می کند و روح القدس به انسان کمک می کند تا به سوی کمال پیش برود و به جاودانگی برسد. این کمال و جاودانگی، همان دیدار خداوند است.
مهم ترین مسئله این است که خداوند از ابتدا قادر بود انسان را کامل خلق کند، اما خواست که انسان با اختیار خود راه کمال را بپیماید. از طرفی نیز انسان در ابتدا دارای طبیعتی ضعیف بود که توان دریافت تمام موهبت های الهی را نداشت و یا در صورت دریافت، توان حفظ و تسلط بر آنها را نداشت( همان، 380).
ایرنائوس در ادامه می گوید: گناه بر روی زیبایی های معنوی روح اثرات نامطلوبی گذاشته و تصویر خدایی را که لطف و مرحمت را در آن(روح) ایجاد کرده، نابود می سازد. لیکن با یک بار گناه کردن، همه اینها از دست نمی روند؛ زیرا روح می تواند عظمت و شکوه اصلی را بازگرداند(همان).
تصویری که ایرنائوس از بهشت ارائه می دهد، تصویری شاعرانه از بهشت طبیعی و دست نخورده است. او زندگی در بهشت را پیش از گناه دوست داشتنی می داند؛ خداوند آدم را مالک همه چیز در زمین قرار داد. اما انسان هنوز کودک و نوزاد بوده و در آغاز توسعه و تکامل قرار داشت. بدین جهت، خداوند برای او مکانی عالی تر از زمین(بهشت) را مهیا کرد. کلام خدا در بهشت، عدالت را به او تعلیم می داد. انسان با وجود این تعالیم، کامل نبود. به این دلیل به راحتی توسط اغفالگر فریب خورد. به باور ایرنائوس، آدم و حوا به دلیل بی تجربگی به وسوسه افتادند؛ زیرا آنان تازه از خاک رس تشکیل شده بودند و افکارشان مانند کودکان بوده و هنوز بصیرتشان توسعه نیافته بود. آنان در بهشت همچون کودکانی بودند که هنوز هیچ مفهوم و تصوری از دمساز شدن نداشتند؛ زیرا آنچه در قالبشان بود، روح زندگی(نفس) بوده است: تا زمانی که روح در جهت مناسب و قدرت باشد، هیچ مفهوم و تصوری از اعمال شرم آور در آن دیده نمی شود. به این دلیل بود که آنها شرمنده نبودند و همدیگر را بوسیدند و در آغوش گرفتند، همچون بی گناهی دوران کودکی(جرج، 2009، ص 5ـ6). اما زمانی که نافرمانی انسان مشخص شد بعد از آن به دنیا فرستاده شد(ایرنائوس، 1869، ص 60).
در نگاه ایرنائوس جهان، مکانی برای پرورش روح است. بشر با داشتن اختیار، فرصت بروز فضیلت های اخلاقی را دارد. در این محیط، با دیگر همنوعان خود یعنی آنهایی که دارای اختیار هستند، ارتباط برقرار می کند. این جهان دارای آنچنان نظام طبیعی است که مستقل از آزادی و اراده انسان ها عمل می کند. شک در چنین جهانی، انواع شرور مانند: شکست ها، نابسامانی ها، رنج ها و بی عدالتی ها ظهور می کنند. اگر در این جهان، نیرنگ و خدعه، جامعه را بی آسیب نگاه دارد و هیچ کسی بر اثر تصادف آسیبی نبیند و ناله ای از مظلومی برنخیزد، در چنین جهانی، نیازها و مخاطرات واقعی معنی نداشته و طبیعت نمی تواند بر اساس قوانین کلی حرکت کند. در چنین شرایطی، کارآیی قوانین از میان می رود و دیگر علم و مفاهیم اخلاقی معنی ندارد(هیک، 1381، ص 100ـ102). پس هدف خداوند از خلقت، ایجاد بهشتی نبوده که ساکنانش به حداکثر لذت و حداقل رنج نایل شوند، بلکه جهان، مکانی برای پرورش روح و انسان سازی است که در آن انسان ها آزادانه با انجام تکالیف و پیروی از دستورات خداوند بتوانند به قرب الهی دست یابند و به وارثان حیات ابدی تبدیل شوند. در واقع، جهان ما با تمام دشواری های خود قلمرویی است که در آن مرحلة دوم خلقت بشری (به شباهت خداوند رسیدن) در حال رخ دادن است(همان، ص 107).
خلقت انسان ازدیدگاه ایرنائوس و داروین(زیست شناس)(Charles Robert Darwin)
ممکن است این سؤال مطرح شود که تفاوت نظر ایرنائوس، با نگاه چارلز داروین در زمینه خلقت انسان چیست؟ پاسخ این است: از نظر ایرنائوس انسان در آغاز خلقت به لحاظ هوشی در سطح پایینی قرار داشته، اما با پیروی از دستورات الهی می توانسته هوش و ذکاوت خود را تکامل ببخشد و حتی به مقام ابدیت نیز نایل شود. پس انسان در ابتدای خلقت، به شکل و شمایل حیوان نبوده، بلکه ظاهر انسانی داشته و قوای ادراکی وی پیشرفته نبوده است. مانند کودکانی که در آغاز یادگیری هستند و با گذشت زمان و آزمون و خطا، قوة درک آنها رشد می کند. چنانچه جان هیک می نویسد:
انسان ها با بُعد از خداوند آفریده شده اند، نه بُعد و فاصلۀ مکانی، بلکه بُعد علمی و معرفتی. یعنی بشر ابتدابه گونه ای آفریده شده که از لحاظ معرفتی خیلی از خداوند دور بوده است. اگر از لحاظ معرفتی نزدیک به خداوند آفریده می شد، دیگر در مقام پاسخ گویی به خدای خویش از آزادی واقعی برخوردار نبوده و حتماً به خدای خویش پاسخ مثبت می داد و با قرب معرفتی نمی توانست راه دیگری را انتخاب کند(هیک، 1381، ج 3، ص 106ـ107).
ولی چارلز داروین، در مورد پیدایش نوع انسان، نظریة خود را مبنی بر اینکه انسان در تداوم تکامل حیواناتِ پست تر از خودش پدید آمده است، مطرح می کند. وی مدعی است:
انواع گوناگون گیاهان و حیوانات، بر اثر تغییرات تصادفی و تدریجی که بر اساس عوامل طبیعی در برخی از افراد یک نوع رخ داده، پدید آمده اند. تغییراتی که در این افراد پدید آمده، از طریق وراثت، به نسل بعد منتقل شده و در پرتو انطباق با محیط در تنازع بقاء و انتخاب طبیعی و بقای اصلح، زمینة پیدایش نوع جدیدی را فراهم آورده است. وی بر اساس همین نظریه، معتقد است: نوع انسان نیز مانند سایر انواع حیوانات، از نوعی حیوان پست تر به وجود آمده است. در واقع، انسان، نوعی حیوانِ برتر از انواع پیشین است(رجبی، 1392، ص 98ـ99).
3. گناه نخستین
آموزة گناه نخستین، نمایانگر آن است که طبیعت انسان به جهت گناهِ آدم آلوده شده و برای پاک شدن از این طبیعت آلوده، مرگ عیسی مسیح لازم می باشد. مسیحیان این آموزه را به عنوان یکی از اساسی ترین اصول اعتقادی خود باور داشته و به آن پایبند می باشند.
براساس آموزه های مسیحیان، گناه اولیه به عنوان یک اصل از طریق آدم و حوا به تمام فرزندان آنها منتقل شد و موجب شد که انسان به موضوعاتی مثل جهل، درد و رنج، مرگ و تمایل به گناه دچار شوند. غسل تعمید، برای پاک کردن گناه اصلی لحاظ می شود. به جهت اینکه اثرات این گناه در طبیعت انسان باقی می ماند. در کلیسا ها نوزادان تازه متولدشده را نیز غسل تعمید می دهند، هرچند خودشان گناهی را مرتکب نشده اند(آگوستین، 1958، ص 1998ـ2000).
آنچه را که دکترین گناه نخستین تعلیم می دهد، می توان در چند بند بیان کرد:
اولاً، کل نژاد بشر زمانی که آدم گناه کرد، با او گناه کردند. در ارادة آدم، ارادة کل نژاد بشر وجود داشته است. به طوری که همه انسان ها در آدم گناه کردند و زمانی که او گناه می کرد، با او شورش کردند.
ثانیاً، وقتی آدم گناه کرد، طبیعت انسان هم خراب شد و هم اکنون همۀ انسان ها با طبیعتی گناه آلود متولد می شوند.
ثالثاً، این ماهیت گناه آلود، منشأ و علت مستقیم همۀ گناهان انسان ها بوده است. ازآنجاکه گناه آدم، گناه تمام انسان هاست، تمامی افراد بشر در تحت غضب و لعنت خدا بوده و مسئول هستند و تا ابد در عذاب جهنم باقی می مانند(همان، ص 2000). به دلیل پیوستگی در نسل بشر، همه در گناه آدم شریک هستیم و گناه اولیه همیشگی و پیوسته است، نه یک گناه شخصی(ویلی، 2002، ص 125).
رابعاً، حتی نوزادان تازه متولدشده نیز چشمان خود را در تحت غضب و لعنت در این جهان باز می کنند. آنها گناهکار بوده و از لحظة تولد خود را محکوم می دانند(وستیوزن، ص 2010، ص 6).
در نگاه ایرنائوس، مسئله گناه آدم و فریب او، تعارض میان حق و باطل را نشان می دهد. خدا حق و شیطان، دروغگو(باطل) است. شیطان در شکل مار، حوا را دربرگرفت. بدین وسیله، بر انسان قدرت و تسلط یافت و گناه آدم مرگ را برای بشر به ارمغان آورد. ایرنائوس اظهار می کند که شیطان به وسیله مار و از طریق حسد به خلقت خدا و موهبت زندگی انسان ها، به دشمن خدا تبدیل شد. نافرمانی آدم و حوا موجب شد که آنها بخورند و از فرمان خداوند تجاوز کنند. این ناسپاسی آنها در برابر نیکی فراوان خداوند بود. یکی از نتایج سقوط و نافرمانی این بود که ترس بر آدم غلبه کرد. او سعی می کرد تا خود را برای همیشه از خداوند پنهان دارد؛ زیرا وی در این سردرگمی، خود را لایق و شایستة حضور در نزد خداوند نمی دید. اما این ترس و دلهره، نتیجة خوبی برای آدم داشت؛ زیرا ترس او به ندامت و توبه انجامید و محبت و رحمت خداوند را جذب کرد(آزبورن، 2001، ص 216ـ247).
نوشته های ایرنائوس در باب گناه نخستین، خوش بینانه است. تقابل های قابل ملاحظه ای میان نوشته های او و نوشته های آگوستین وجود دارد. ایرنائوس، به زمان پایانی عزل سنت وابسته به پاپی نزدیک تر است. در نوشته های وی، شواهد از سنت وابسته به پاپی دیده می شود(جرج، 2009، ص 1).
ایرنائوس و آگوستین، هر دو در این مورد اتفاق نظر داشتند که آدم گناه کرد و موقوفه اولیه خود را از همدلی و صمیمیت از دست داد. مرگِ همه انسان ها، به عنوان عواقب گناه آدم است. به نظر آگوستین گناه اصلی، برنامه های طبیعی و دست نخوردة خداوند را فاسد کرد، درحالی که ایرنائوس گناه اولیه را تقریباً گامی لازم در جهت آموزش و پرورش بشر تلقی می کند و طرح بندی برنامه های خدا را با همان گناه اولیه پیش بینی می کند. پس خداوند که انسان را آزاد خلق کرد، این گناه را پیش بینی کرده بود و پس از آن بود که مقررات را وضع کرد. اما به دلیل اینکه گناه همچون سنگی است که فرایند یادگیری را دشوار می کند، خداوند کمک خواهد کرد که انسان از آن آزادی داده شده به درستی استفاده کند(همان، ص 1ـ2).
گرچه ایرنائوس و آگوستین، هر دو مرگ را نتیجه گناه آدم می دانند، اما آگوستین معتقد است که خداوند می توانست به آدم اجازه بدهد که با داشتن بدنی طبیعی و فسادپذیر، در وضعیتی معین قرار بگیرد که سال ها بدون پیری و فرتوتی رشد کند. سپس، با خواست خداوند از فسادپذیری به فسادناپذیری منتقل شود، بدون اینکه در این میان مرگی واسطه شود. جسم انسان آسیب پذیر است، اما هیچ ضرورتی برای آسیب پذیری اش وجود ندارد. به همین دلیل، می توان گفت: جسم فناپذیر است و هیچ ضرورتی برای مرگش وجود ندارد. آگوستین، گناه نسل بشر را فراتر از خودشان دانسته و مرگ را شامل دو نوع مرگ بدنی و روحانی قلمداد کرده است (شف، 1886، ص 92ـ94).
ایرنائوس نیز مرگ را به ماهی بزرگی تشبیه می کند که یونس را بلعیده بود. تنها کاری که یونس در شکم ماهی می توانست انجام دهد، این بود که به سوی خداوند رو کند و بر طبق اراده الهی عمل نماید. مرگ و درد و رنج نیز همین طور هستند؛ ما بدون آنها هرگز نمی توانیم به شناخت خداوند دست پیدا کنیم(کلاگر، 2007، ص 460). البته نافرمانی آدم علاوه بر اینکه، گناه آلودگی اصلی و فناپذیری بشریت را به بار آورد، منبعی برای بردگی بشر در اسارت شیطان نیز شد(کلی، 1960، ص 171).
بنا بر اعتقاد ایرنائوس، خداوند آدم و حوا را خلق کرد. آنها را در بهشت جای داد و به آنان زندگی خوشی اعطا نمود که در این زندگی، با خداوند رابطة نزدیکی داشتند. در این میان، شیطان ضعف آنها را شناخت و وارد باغ شد. در این کار یا خودش به شکل مار درآمد و یا از مار به عنوان ابزاری برای وسوسة آنها استفاده کرد. وی در ادامه می گوید: شیطان اولین زن و مرد را به گناه وادار نکرد، بلکه آنها خودشان با انتخابی آزاد گناه کردند(برتون، 1987، ص 28)؛ چون خداوندی که انسان را به شکل و شبیه خود خلق کرده بود، به او آزادی و اختیار هم داده بود. انسان قادر بود از عمل خیر دست بردارد و شر را انجام دهد. آدم نیز همین کار را انجام داد و به خوبی از اختیارش استفاده نکرد. اما این گناه، فقط اختیار انسان را کاهش داد و آن را از بین نبرد. اختیار برای نجات ضروری بود، اما کافی نبود؛ زیرا اختیار فقط شرایطی را که انسان با اراده اش برای لطف الهی آماده می شود، فراهم می کند. ولی چون خداوند عشق محض است، انسان را در گناه رها نکرد و جلال نخستینش را به او بازگردانید(ایلخانی، 1386، ص 49).
از مقایسۀ نظر ایرنائوس، با نگاه آگوستین، به دست می آید که آگوستین نیز طبق تعاریفی که برای اراده بیان می کند، نشان می دهد که گناه نخستین با اینکه در پی اغوایی رخ داده است، اما از سر اجبار نبوده و کاملاً آگاهانه و از سر اختیار صورت پذیرفته است(پورسینا، 1385، ص 145ـ150) وی اراده را در سه معنای، الف. اراده به منزلة حرکت اختیاری نفسِ عاقله؛ ب. اراده به منزلة قبول؛ ج. اراده به منزلة عشق تعریف می کند(همان).
به کفارۀ گناهی که به اختیار صورت پذیرفته بود؛ زیرا من نیز فرزندی بودم از ذریۀ آدم(آگوستین، 1382، ص 202ـ203).
4. هبوط آدم
در تعالیم مسیحیت، هبوط آدم یا هبوط اصطلاحی است که برای توضیح انتقال آدم از حالت بی گناهی و فرمانبری خداوند، به حالت فریب و نافرمانی استفاده می شود. مسئلة هبوط در تفسیر کتاب مقدس( باب سوم سفر پیدایش) چنین آمده است: در ابتدا آدم و حوا در باغ عدن با خداوند زندگی می کردند. مار تلاش کرد آنها را ترغیب کند تا از میوه درخت معرفت خوب و بد بخورند؛ درختی که خداوند آنها را از تناولش منع کرده بودند و بعد از انجام آن آنها را مجازات کرد.
ازآنجاکه شکل آفرینش انسان در نزد خداوند شبیه آفرینش فرشتگان نبوده است(ر.ک: ایلخانی، 1386، ص 101)، در چنین وضعیتی اگر انسان از دستورات الهی پیروی می کرد، همچون فرشتگان نامیرا گشته و از زندگی سرمدی برخوردار می شد، بدون اینکه مرگ به سراغشان بیاید. اما در صورت گناه کردن با مرگ مواجه می شد. اما انسان در این هویت، مرتکب گناه گردید. ازاین رو، مرگ به عنوان مجازات او قرار گرفت. این مسئله، کاملاً روشن است که اعتقاد وی در این رابطه، ناشی از باور او به فناناپذیری روح و فناپذیری بدن می باشد(آگوستین، 1961، ص 416).
پیش از آگوستین، آراء بسیار متفاوتی دربارة هبوط آدم در میان آبای یونانی زبان، به ویژه ایرنائوس جاری بود. به نظر آگوستین، آدم پیش از هبوط بالغ بوده، اما اولین گناه او سببی برای خروج او از بهشت و سرآغازی برای ظهور شرور در میان انسان های بعدی شد. درحالی که ایرنائوس معتقد بود: آدم از هبوط نابالغ بوده و این دوره مرحلة طفولیت آدم بوده است و حضرت آدم در آغاز یک فرایند عظیمی از رشد قرار داشته است. آدم پیش از آفرینش و پیش از هبوط در خیال، خداوند حضور داشته، ولی پس از پا گذاشتن بر عرصة محدود این جهان، شبیه خداوند گردید. هبوط آدم به مثابة امری مصیبت آمیز نیست که به صورت کامل شرایط آدم را تغییر داده باشد، بلکه این واقعه در مقابل پروسة تکامل انسان در تصور خداوند و روند شباهت به او، تأخیری ایجاد نمود. ایرنائوس معتقد نیست که آدم در مراحل اولیه، از مرتبه ای عالی برخوردار باشد. البته اعتقاد بر این نیز نیست که آدم در مرتبه ای پست بوده باشد، بلکه اعتقاد بر این است که آدم، در آغازین مراتب رشد معنوی اش بود که هبوط کرد و اینک نیازمند یاری و راهنمایی است(قرجالو، 1393).
ایرنائوس می گوید: خداوند عزم کرد تا موجودی مانند خود بیافریند. پس به همین دلیل، آن موجود را در ذهن خود تصور نمود و در این مرحله انسان شباهت بسیار کمی به خداوند داشت؛ یعنی در مرحلة imago ای image قرار داشت. بعد که انسان آفریده شد، شباهتش به خداوند بیشتر شد. به نظر وی، ما انسان ها آفریده شدیم و پس از آن، هبوط کرده ایم. این هبوط، سقوط از وضع بهتر به وضع بدتر نبوده است، بلکه بعکس از وضع بدتر به وضع بهتر هبوط کرده ایم؛ زیرا پیش از هبوط، انسان هیچ اختیاری نداشت و موجودی بوده که تنها در خیال و تصور خداوند بوده است.
در نگاه ایرنائوس، انسان ها باید در ابتدا از خداوند فاصله بگیرند و این دوری فاصلة معرفتی است تا بعداً بتوانند به خداوند نزدیک شوند. در این هنگام، انسان در راه استکمال گام می گذارد. اگر انسان ها از همان ابتدا به خداوند نزدیک بودند، هیچ گاه به کمال لازم نمی رسیدند. انسان در لحظة اول خلقتش در حضور خداوند بود. این مرحله، همان مرحله حضور خداوند نام دارد. اما اگر انسان در همین وضعیت می ماند استکمالش مانند استکمال سایر حیوانات می شد. خداوند می خواست موجودی متمایز بیافریند. به این دلیل، انسان را بلافاصله پس از آفرینش از آغوش خود رها کرد که. این مرحله، همان مرحله فاصله از خداوند می باشد. به اعتقاد شلایر ماخر، باید نظر ایرنائوس دربارة هبوط انسان را یک امر اسطوره ای لحاظ کرد، نه یک امر تاریخی که در برهه ای از زمان روی داده باشد. وی می گوید: اعتقاد به تاریخی بودن امر هبوط از لحاظ علمی و فلسفی محال به نظر می رسد. محال بودنش از لحاظ علمی، به دلیل نظریه داروین و محال بودنش به لحاظ فلسفی، به این دلیل است که اصلاً قابل درک نیست که انسانی که کامل است و در یک جهان کامل هم قرار دارد مرتکب گناه شود و در نتیجه در یک برهه ای از زمان، آن انسان کامل هبوط کند. پس باید هبوط را به لحاظ تاریخی در نظر نگیریم(محمودی، 1392).
5. غسل تعمید و گناه نخستین
در سال 1994 کلیسای کاتولیک متون کتاب مقدس را منبعی برای دکترین گناه نخستین معرفی کرد. بر اساس نظرات کلیسای کاتولیک، به دلیل پیوستگی در نسل بشر، همة در گناه آدم شریک هستیم. همه نسل بشر در آدم، همچون عضوی از یک بدن هستند و غسل تعمید میراث گناه آدم برای تمام بشریت می باشد (ویلی، 2002، ص 125).
مطالعه نامه های پولس، نمایانگر این است که وی شریعت را امری مقدس و روحانی می دانست که از سوی خداوند به قوم بنی اسرائیل اعطا شده بود. با وجود این، وی معتقد است: شریعت بخشی از برنامة خداوند برای نجات بشر نبوده است و پس از گناه آدم پدید آمده بود. دریافت شریعت و عمل به آن نمی تواند فطرت گناهکار آنها را پاک سازد(ایلخانی، 1386، ص 19). باید گفت: دستیابی به نجات و بخشش گناهان در این جهان نیز به وسیلة حضرت عیسی به دست می آید. ایمان و پیروی از عیسی علیه السلام به این معناست که شخصیت خود را به وسیله مراسمی مانند غسل تعمید و عشای ربانی با او متصل سازیم و در اعمالمان پیرو او باشیم(ناس، 1370، ص 618).
در توضیح پولس در مورد غسل تعمید، وی بر جایگاه غسل تعمید در مسیحیت تأکید دارد.
متعاقب توضیح پولس از غسل تعمید، هنگامی که مسیح از دنیا رفت، طبیعت کهنه ما هم که گناه را دوست می داشت، با او در آب تعمید دفن شد و زمانی که خدای پدر با قدرت پر جلال خود مسیح را به زندگی بازگرداند، ما نیز در آن زندگی تازه و عالی شریک شدیم(چایداستر، 1380، ص 325ـ326).
در باب اهمیت و جایگاه تعمید در اناجیل آمده است:
عیسی از ایالت جلیل به سوی رود اردن رفت تا از یحیی تعمید بگیرد. ولی یحیی گفت: این من هستم که باید از تو تعمید بگیرم. عیسی گفت: مرا تعمید بده تا حکم خداوند را به جا آوریم. هنگامی که عیسی تعمید گرفت و از آب بیرون آمد، یحیی روح خدا را دید که به شکل کبوتری پایین آمد و بر عیسی قرار گرفت و ندایی از آسمان رسید که این است فرزند عزیز من که از او خشنودم(ماتیوس 3، ص 13ـ17).
لازم به یادآوری است که غسل تعمیدِ اطفال، به صورت خاص در مسیحیت موردنظر است. به طوری که آگوستین در این مورد معتقد است:
ازآنجاکه گناه آدم ماهیت همة انسان ها را گناه آلود کرد. هر انسانی با طبیعتی گناه آلود به دنیا می آید و نسل آدم، وارث این گناه هستند. حتی اطفالی که تازه متولد می شوند، وقتی چشم خود را باز می کنند، مشمول لعن و خشم خدایند و گناهکار بوده و از همان لحظه تولد مستحق مجازات هستند. اما با مرگ مسیح می توان امید رستگاری داشت. با غسل تعمید نیز طفل از گناه پاک می شود و اگر بعد از آن، اسیر امیال و شهوات نشود، می تواند به نجات دل ببندد(آگوستین، 1958، ص 1991).
چون اگر فرد از گناهان اولیه(آدم ابوالبشر) تطهیر نمی شد، ممکن بود در زمان مرگ به فنای ابدی محکوم شود(متی 19:28).
ایرنائوس در بیان داستان آدم، عمل آدم را شبیه کودکی می داند که بدون فکر عمل می کند. به باور وی، گناه دلیلی برای درد و رنج و اشتباهات است. تاریخ بشر فرایندی است که در آن رشد و بلوغ به تدریج صورت می گیرد. در اندیشه وی، اطاعت مسیح اثرات نافرمانی آدم را از بین برد و بشریت را از دست شیطان نجات داده و برنامه رستگاری خداوند را به حالت اولیة خود بازگرداند. مسیح فرایند خداسازی را که با گناه آدم قطع شده بود، دوباره برقرار ساخت. بنابراین، ایدة رستگاری، آنچه را آدم با گناه از دست داده بود( شباهت به خداوند)، بازگرداند(ویلی، 2002، ص 40ـ42). اما غسل تعمید، عمل شست وشو در آب است؛ آبی که روح و بدن را پاکیزه می کند. زمانی که عیسی مسیح تعمید داده شد، روح خدا با بدنش متحد شد و چون عیسی واسطة روح القدس است، ما از طریق آب مقدس می توانیم با عیسی مسیح متحد شویم و ابدان و ارواحمان با شست وشو در آب غسل تعمید، با جاودانگی متحد می شوند. بنابراین، روح و بدن از طریق غسل تعمید پاکیزه می شوند(فرگوسن، 2009، ص 328).
ایرنائوس، غسل تعمید را تولدی دوباره دانسته و معتقد است کسانی که توبه و غسل تعمید می کنند، در واقع از گناهان سابق خویش استغفار می کنند و به وسیله آب مقدس و ستایش پروردگار، از گناهانشان پاکیزه می شوند و به نحو روحی و معنوی مانند کودکان از نو زاده می شوند(ایرنائوس، 1869، ص 574).
6. نقش مسیح در الهیات ایرنائوس
آگوستین، مسیح را یک چاره اندیشی موقت و یک طرح ثانویه پس از اولین شکست می دانست. وی مسیح را جبران کننده و مرمت کنندة بلا و نقیصه ای می دانست که توسط آدم سر زده است. با این حال، او معتقد بود: زندگی این جهانی ما کاملاً توسط مسیح تعمیر و مرمت نمی شود؛ زیرا این دنیا دنیایی است که خداوند هنوز هم ما را به جهت اشتباه آدم مجازات می کند.
ایرنائوس، که جزو آباء اولیه کلیسا بوده است، مرجع استدلالات خود را کتب عهدین قرار داده است. وی مسیح را شخص مطیع دوباره از نژاد بشر دانسته که از طریق تجسد و رستگاری خویش، هستة الهیاتی وی را تشکیل می دهد. او شخص دوم تثلیث در عهد عتیق را به عنوان فردی که حتی پیش از تجسدش با نژاد بشر سروکار داشته، به رسمیت می شناسد. در واقع، وی مسیح را پسر خدایی می داند که جهان هستی را خلاقانه طراحی کرده است که آن (جهان هستی)، محیط مناسبی برای سکونت آینده اش بوده است. این اندیشه، با تعالیم عبرانیان مطابقت دارد. عبرانیان نیز به طرز عمیقی مسیح را به عنوان مؤسس جهان هستی مورد خطاب قرار می دهند(جرج، 2009، ص 3).
لازم به یادآوری است که ایرنائوس، ابتدا از این بینش پیروی می کند که مسیح تنها خالق جهان نیست، اما فلسفة وجودی وی دلیلی برای ایجاد جهان هستی در وهلة نخست است. بدین طریق، تمامی خطوط جهان در مسیح متمرکز می شود. اما مسیح به عنوان چاره اندیشی موقت در ذهن خداوند نیست تا پاسخی به گناه آدم باشد. بعکس مسیح، آلفا و امگای جهان هستی در وهلة نخست است؛ یعنی آدم برنامه های جهان را به عنوان دروازة ورود ی استراتژیک پردازش کرده که از طریق آن، مسیح وارد خواهد شد. در واقع، ایرنائوس آدم را خط مقدم جبهه ای می داند که مسیر را برای ورود مسیح هموار می کند و مسیح را شخص قوی و غالبی دانسته که مرکزی برای برنامه ریزی الهی است. همچنین در باب آدم معتقد است: آدم در درجة دوم وارد جهان شده است و باید از منطق مسیح پیروی کند؛ زیرا نجات دهنده(مسیح) نباید در بیراهه باشد. پس آدم خلق شده است تا مسیح را همراه با علتی ارزشمند برای فعال سازی عشقش آماده سازد. در همین نکته، اندیشة ایرنائوس از تعالیم آگوستین و توماس آکوئیناس متفاوت می شود. ایرنائوس پیش از اینکه آدم را ببیند مسیح را می بیند. مسیح در این حکمفرمایی و سلطنت پادشاه جهان است و آدم نقش پیاده سواری را بازی می کند که نقش وی تنها ارائه خدمات است. درحالی که آگوستین و توماس، آدم را پیش از مسیح نگریسته اند و بر این باورند که آدم با گناه خویش موجب تغییری در برنامة اصلی خداوند شد؛ یعنی ارسال مسیح به جهان هستی.
آگوستین و توماس معتقدند: خداوند فرمان داد تا مسیح برای پاسخ به گناه آدم تجسد یابد. به باور ایشان، برنامة اولیه خدا با گناه آدم فاسد شده بود. بدین جهت، وجود مسیح برای نجات از وضعیتی که پس از آدم به تباهی کشیده شده بود، لازم بود. در مقابل، ایرنائوس می گوید: مسیح به عنوان شخص قوی و غالبی حاضر گشته و در واقع مسیح دلیل وجودی همة خلقت است و آدم در برنامة خدا در درجه دوم قرار دارد. در حقیقت، در نگاه ایرنائوس، آدم موضوعی است که خداوند آن را به جهت تقدیس مسیح خلق کرده است.
آگوستین و ایرنائوس، هر دو باب های 2ـ3 از سفر پیدایش را مدنظر قرار داده اند. اما در نگاه آگوستین گناه اصلی، فاجعه ای است که تنها بخشی از آن توسط مسیح تعمیر شده است. درحالی که این گناه در نظر ایرنائوس، بیشتر به سقوط کودکی شبیه است که در حین یادگیری راه رفتن به زمین می خورد.
شاید بتوان تقابل دیدگاه آگوستین و ایرنائوس را بدین گونه شرح داد: الف) داستان پیدایش در نظر آگوستین، بیشتر تحت اللفظی مطرح می شود. داستانِ گناه آدم، مجازات و مرگ او در نگاه آگوستین، داستانی مربوط به گذشته بوده که همة انسان ها به عنوان فرزندان آدم در گذشته گرفتار شده اند. گرچه گناه آدم ادامه داشته و عواقب وحشتناکی برای همة فرزندان آدم به دنبال داشته است، اما فرزندان هیچ سهمی در انجام آن نداشته اند. عمل آدم سرنوشت بشریت را مهر و موم کرده است. درحالی که ایرنائوس، که در زمانی نزدیک تر به مسیح و رسولان او زندگی می کرده است، این گونه توضیح می دهد که مسیح کل بشریت از جمله آدم را به نجات و رستگاری می رساند. این نکته خودش مهم ترین مطلب برای درک و فهم نظر ایرنائوس است؛ زیرا وی تاریخ بشریت و تاریخ رستگاری را یکسان می داند. این مسیر ممکن است پیچ و خم هایی داشته باشد و راه های انحرافی در آن سبب سرگردانی شود، اما هیچ انشعابی در آن وجود ندارد. به باور ایرنائوس، نژاد انسانی در آدم به تصویر و شباهت خدا مقدر شده است(همان، ص 5ـ4).
درک ایرنائوس از نجات، نقطه شروعی برای تجسد است. نظر وی، کاملاً متفاوت از آن چیزی است که در مسیحیت غربی گفته می شود. در اعتقاد مسیحیان غربی، مرگِ مسیح کفاره ای برای جلب رضایت خشم خداوند در برابر گناه آدم است. اما در نگاه ایرنائوس، نجات و رستگاری به معنای تجدید و بازسازی صمیمیت و همدلی با خداوند است. از طریق تجسد، طبیعت انسانی به منظور بازگرداندن ارتباط کامل بشریت با خدا، به طبیعت الهی ملحق شد. نجات و رستگاری برای نوزادان و بزرگسالان در نظر وی یکسان است. به دلیل نجات همه بشریت بود که کلام خدا انسان شد و پسر خدا، پسر انسان شد تا انسان با کلام آمیخته شود. در نتیجه، فرزندخواندگی را دریافت کند. پسر خدا انسان شد تا اینکه ما را از طریق زندگی خود و مرگش بر روی صلیب نجات داده و خود از مردگان برخاست. البته، نجات هم از نظر جسمی مدنظر است و هم از نظر روحی و معنوی(روبرتو، 2012، ص 2ـ4).
به اعتقاد ایرنائوس، عیسی مسیح هم خدای کامل و هم انسان کامل بوده است. عیسی به عنوان پسر خدا، از ابتدا خدای کامل بوده و از جهت بشریتش، به طور کامل بشر بوده و از مریم متولد شده است. نقش مریم برای ایرنائوس از اهمیت بسزایی برخوردار است. این بدان معناست که در نگاه وی نجات برای مردان و زنان به طور یکسان توسعه یافته است. همان طوری که عیسی به موازات آدم است، مریم باکره نیز که خداوند را اطاعت کرد، به موازات حوایی است که خدا را نافرمانی کرد. ایرنائوس استدلال می کند که در این تجسد، خداوند به منظور از بین بردن گناه و مرگ و اعطای زندگی جدید به بشریت، در خودِ الهی اش تمام ظرفیت وجود انسانی را از بدو تولد تا سن پیری قرار داده است. مفهوم نجات، که ایرنائوس آن را در برابر تعالیم عرفانی مطرح می کند، به معنای آزادی روح از فساد وجود مادی نیست، بلکه خداوند به جهت تبدیل فناپذیری به فناناپذیری به شکل ماده درآمد تا آنچه که فاسدشدنی بود، به فاسدنشدنی تبدیل شود. کسانی که عیسی مسیح را قبول دارند، به این ترتیب شریک جاودانگی او می شوند. به اعتقاد ایرنائوس، رستگاری اساساً یک فرایند خداسازی است. مسیح انسان می شود، آنچنان که انسانیت هم می تواند الهی شود. ایرنائوس استدلال می کند که آن گونه که دانه گندم در زمین کاشته و تجزیه می شود تا به وسیلة روح، زندگی یافته و از طریق کلام خدا جاودانه گردد، بدن ما نیز زمانی که در زمین قرار می گیرد، تجزیه می شود، اما توسط همان کلام خدا به زندگی جاودانه خواهد رسید(ایروین، 2001).
ولی ما هرگز نمی توانیم جاودانه و فناناپذیر شویم، مگر اینکه با جاودانگی و فناناپذیری متحد شویم. به این دلیل، عیسی با خدا یکی شد تا با این اتحاد، انسان سهمی در جاودانگی داشته باشد. عیسی نقش واسطه ای دارد تا میان انسان و خداوند، دوستی و تفاهم ایجاد کند و انسان و خدا را به هم نزدیک گرداند. عیسی موجب نابودی گناه و رهایی انسان از مرگی که اسیر آن شده است، می شود. پس می توان گفت: به واسطه نافرمانی یک انسان، همگان گناهکار شدند و به واسطه اطاعت یک انسان نیز همگان نجات می یابند.
به باور ایرنائوس، به دلیل اینکه همه در اولین صورت بندی آدم حضور داشتیم، از طریق نافرمانی با مرگ مواجه می شویم. ازاین رو، از طریق اطاعت یک انسان هم از مرگ رها می شویم. چون مرگ برای جسم رخ می دهد، لازم بود که آن از راه جسم از میان برداشته می شد و بشر از ظلم و ستم دور می گشت. بدین ترتیب، کلمه جسم گردید، چون به وسیله جسم گناه تسلط یافته بود تا به وسیله آن نیز گناه از میان برداشته شود و دیگر در ما انسان ها به وجود نیاید. به همین دلیل، پروردگارمان تجسد را پذیرفت و ما را از طریق خون خود بازخرید کرد. او روح خود را به روح ما و گوشت خود را به گوشت ما داد و روح پدر را به جهت صمیمیت و همدلی با خدا پاشید تا به وسیلة آن، خدا انسان شود و انسان به خدا برسد و از طریق این ارتباط(همدلی و صمیمیت) جاودانگی را به ما بدهد(جرج، 2009، ص 11).
نتیجه گیری
با توجه به گفته های ایرنائوس می توان گفت: از نظر وی، خداوند انسان را سرور زمین گردانید. اما آنها در وضعیت اولیه، کودکان نابالغی بودند که می بایستی مسیر کمال را می پیمودند و قوای تکامل روحی و اخلاقی را به فعلیت می رساندند. به جهت رشد انسان، خداوند او را در باغ عدن که بهتر از این دنیا بود، قرار داد. کلام خدا در آن باغ مدام با او هم صحبت می شد و عدالت را به او می آموخت. اما به جهت ضعف طبیعت اولیه و بی تجربگی انسان، شیطان توانست بر آنها تسلط یابد و علت نافرمانی آنها شود. اما در این نافرمانی آنها دارای اراده آزاد بودند و گناهشان ترس از خداوند و پشیمانی و ندامت را به دنبال داشت که رحمت و لطف خداوند را جذب کرد و خداوند آنها را مورد عنایت و مرحمت خویش قرار داد. البته نتیجة دیگر این گناه، مرگی بود که برای انسان مقرر گشت تا مرگ پایان دهنده به نافرمانی انسان تا ابد گردد.
ایرنائوس گناه و هبوط را گامی لازم برای ورود انسان به جهان و شبیه خدا شدن، می داند؛ زیرا خدا با پیش بینی گناه، انسان را آزاد خلق کرده بود و هدف از خلقت، ایجاد بهشت با بیشترین لذت و کمترین درد و رنج نبوده، بلکه جهان مکانی برای پرورش روح و انسان سازی است که در آن انسان ها آزادانه با پیروی از دستورات خداوند بتوانند به قرب الهی دست یابند و از حیات ابدی برخوردار شوند. بنابراین، ایجاد جهان قلمروی برای رخ دادن شق ثانوی خلقت بوده است. به اعتقاد ایرنائوس، مسیح پاسخی به گناه آدم نیست، بلکه دلیلی برای ایجاد جهان هستی است. آدم موضوعی برای تقدیس مسیح و هموارکنندة مسیر اوست. اتحاد مسیح با خدا، به جهت بازگرداندن ارتباط نزدیک با خدا و رهایی از گناه و مرگ و رسیدن به جاودانگی است. اختلافات نظر ایرنائوس با نظر آگوستین را در چند نکته می توان مطرح کرد: اولاً، جاودانگی و فناناپذیری که در نگاه ایرنائوس مدنظر است، رسیدن به شباهت خداوند و یا دیدار با خداوند است. این امر در جهان کنونی به دست می آید که خوردن از درخت عاملی برای ورود به این جهان شد.
ولی جاودانگی که آگوستین اظهار می کند، در بهشت به دست می آید؛ زیرا وی معتقد است: انسان برای زندگی در بهشت خلق شده بود، اما نافرمانی کرد و به زمین هبوط کرد. انسان با وجود اینکه فانی خلق شده بود، در صورت پیروی از دستورات خداوند می توانست به جاودانگی برسد. با وجود این تفاوت ها، شباهت هایی نیز میان نظرات این دو اندیشمند وجود دارد: 1. هر دو گناه آدم را از روی اختیار دانسته اند که در اثر فریب شیطان صورت گرفته است. 2. نافرمانی آدم را سبب هبوط بر زمین و دلیلی برای گناه آلودگی بشریت و مرگ می دانند. 3. پیروی از دستورات خداوند را برای رسیدن به جاودانگی لازم می دانند.
- ايلخاني، محمد، 1386، تاريخ فلسفه در قرون وسطي و رنسانس، تهران، سمت.
- آگوستين، 1382، اعترافات، ترجمه افسانه نجاتي، تهران سخن.
- پور سينا، زهرا، 1385، تأثير گناه بر معرفت با تكيه بر آراء آگوستين قديس، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي.
- چايد استر، ديويد، 1380، شور جاودانگي، ترجمة غلامحسين توكلي، قم، مركز مطالعات وتحقيقات اديان ومذاهب.
- رجبي، محمود، 1392، انسانشناسي، قم، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- عميد، حسن، 1365، فرهنگ فارسي، تهران، سپهر.
- قرجالو، داود، 1393، «مسئله شر: مقالهاي از جان هيك در دايرةالمعارف فلسفه»، كتاب ماه دين، ش 200، ص 40ـ44.
- محمودي، زهرا، 1392، «مسئله شر از ديدگاه برخي مكاتب»، كتاب ماه دين، ش 195، ص 76ـ85.
- ميشل، توماس، 1381، كلام مسيحي، ترجمه حسين توفيقي، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب.
- ناس، جان، 1370، تاريخ جامع اديان، ترجمه علياصغر حكمت، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي.
- هيك، جان، 1381، فلسفه دين، ترجمه مهرداد سالكي، چ سوم، تهران، انتشارات بين المللي الهدي.
- 12. واينر، فيليپ پي، 1385، فرهنگ تاريخ انديشهها، بيجا، سعاد، ج سوم.
- Augustine of Hippo, 1961, The confessions the City of God on hristian Doctrine, Reproduced by Permission of Penguin Books Ltd, London.
- Augustine of Hippo,1958, The confessions the City of God on hristian Doctrine, Reproduced by permission of penguin, Book 13, Councile of Ternel.
- Burton Russell, Jeffrey, 1987, Satan; the Early Christian tradition, Edition:illustrated, Reprint, revised, published: cornell University Press.
- Ferguson, Everett, 2009, Baptism in Early church: History, theology, and liturgy in the first five centuries, Edition: Illustrated, Wm.B. Eerdmans Publishing Amazon. Com.
- Kelly , J.N.D. 1960, Early Christian Doctrines, (san Francisco).
- Hick,john, 2007, Evil and the God of love, Macmillan, New York.
- Irenaeus, 1869, “ the writings of Irenaeus”, Ante-Nicene Fathers, Puplisher T .& T. Clark, University of Lausanne.
- Irenaeus(Bishop of Lyon), 1872, Five Books of S. Irenaeus: Bishop of lyon, Against Heresies, Publisher J.parker, Harvard university.
- Irvin, Dale T, Scott Sunguist, 2001, History of the world Christian movement; Earliest Christianity to 1453, Edition Illustrated, Publisher Orbis Books.
- George,2009, st John, The forerunner Orthodox Church, October 8.
- Klager, Andrew P. 2007, Retaining and Reclaiming the Divine: Identification and the Recapitulation of Peace in St. Irenaeus of Lyons' Atonement Narrative, Eds. Brad Jersak and Michael Hardin,Grand Rapids: Eerdmans.
- Osborn, Eric, 2001, Irenaeus of lyons ,Cambridge university press.
- Robertar, 2012, Irenaeus of lyons; contending of the faith once Delivered.
- Robert I. Bradshaw, 1998, Digitally Signed: The Fall of Man, Chapter 4, rob@robibrad.demon.co.uk.
- Russell, D,S., 1967, The Jews from Alexander to Herod, Oxford University Press.
- Schaff, Philip, 1886, NpNf 1-05.St.Augustin; Anti pelagian writings, New York, Grand Rapids.
- Tertullian, 2012, "De Cultu Feminarum", Book I Chapter I, ‘’Modesty in Apparel Becoming to Women in Memory of The Introduction of Sin Through a Woman’’(in The Ante-Nicene Fathers )”, Tertullian.org.
- Westhuizen, Amanda vander, 2010, original sin and infant Baptism.
- Wiley ,Tatha, 2002, Original sin, New York, published by paulist press.
- Womack, Mari, 2005, Symbols and meaning: a concise introduction, ISBN 0759103224. Retrieved 16 August 2013.