معرفت ادیان، سال پانزدهم، شماره چهارم، پیاپی 60، پاییز 1403، صفحات 49-66

    بررسی نقش عقل در کمال انسان از نظر پاپ ژان پل دوم

    نویسندگان:
    ✍️ مهاجر مهدوی راد / استادیار گروه معارف دانشکدة اقتصاد و مدیریت دانشگاه علوم و فنون دریایی خرمشهر / ali1945reza@kmsu.ac.ir
    سیدعلی حسنی آملی / دانشیار گروه ادیان مؤسسۀ آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) / sa.hasani@iki.ac.ir
    doi 10.22034/marefateadyan.2024.2021694
    چکیده: 
    در ادیان برای رسیدن به کمال مؤلفه‌های مختلفی وجود دارد. تأکید مسیحیت بر ایمان است؛ اما پاپ ژان پل دوم در جهت ارج نهادن به عقل به‌عنوان مؤلفه‌ی مؤثر در کمال، آن را همتای ایمان در کشف حقیقت می‌داند. مقاله‌ی حاضر به‌روش توصیفی ـ تحلیلی با بررسی متون مقدس کاتولیک، بیانات پاپ و اسناد کلیسا، درصدد بررسی نقش عقل در کمال انسان از نظر پاپ است. عقل از طریق شناخت مبدأ و صفاتش باعث تقویت ایمان و ایجاد کمال در انسان می‌شود. رسیدن به کمال، علاوه بر شناخت گزاره‌های عقلی یا ایمانی، نیاز به نوعی وفاداری ـ در قالب زندگی اخلاقی ـ دارد. لازمه‌ی آین زندگی اخلاقی، شناخت خیر است که از طریق عقل تحقق می‌یابد. خیر مطلق مفهوماً توسط عقل درک می‌شود. التزام درونی برای عمل به خیر توسط وجدان است که عقل داوری‌های آن را تنظیم می‌نماید. همچنین عقل لزوم تنظیم اعمال بر اساس خیر برین را درک می‌کند. کمال کاتولیک بازگشت به قداست اولیه بوده و سهم عقل در کسب این قداست، تأثیر بر بعد بیرونی قداست ـ هماهنگی بیرونی میان انسان و مخلوقات ـ است. در بعد درونی، عقل دچار تنگنای انسان‌شناسانه است و با وجود تلاش پاپ برای ارج نهادن به جایگاه عقل در کمال، همچنان محل تردید است.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    An Investigation of the Role of Reason in the Perfection of Human Being According to Pope John Paul II
    Abstract: 
    There are different parameters in religions to help their followers reach perfection. Christianity emphasizes on faith; but Pope John Paul II considers reason equivalent to faith in discovering the truth, in order to honor reason as an effective parameter of perfection. This article tries to investigate the role of reason in the perfection of human being from the Pope's point of view by examining the Catholic scriptures, the Pope's statements and church documents using a descriptive-analytical method. Reason strengthens faith and creates perfection in human through knowledge of the origin of universe and its attributes. In addition to knowing the principles derived from reason or faith, achieving perfection requires a kind of loyalty as well- in the form of moral life. This ethical life requires the knowledge of good, which is realized through reason. Reason conceptually understands absolute goodness. Reason regulates the judgments of one’s inner commitment, by means of conscience, to do good. The intellect also understands the need to regulate actions based on heavenly goodness. The Catholic Church’s perfection is achieved by returning to the original holiness, and reason contributes to achieving this holiness by influencing its external dimensions - the external harmony between human and the other creatures. Reason has anthropological limitations regarding the inner dimension, and despite the Pope's effort to honor the position of reason in perfection, it is still a place of doubt.
    References: 
    • Augustine. (2007). City of God. Translated by Al-Khour Assef Yuhanna Al-Halou. Beirut: Dar Al-Sharq.
    • Augustine. (2002/1381 SH). Confessions. Translated by Saeedeh Mithami. Tehran: Sohravardi.
    • Tavana, Mohammad Ali & Ghorbi, Seyyedeh Sakineh. (2018/1397 SH). Comparative Study of Anthropology of Ayatollah Motahari and Saint Augustine. Applied Theology, 9(19), 79–90.
    • Al-Hilli, Hasan ibn Yusuf. (1430 AH). Kashf al-Murad fi Sharh Tajrid al-I'tiqad. Qom: Islamic Publishing House.
    • Ratzinger, Joseph. (2014/1393 SH). Teachings of the Catholic Church. Translated by Ahmadreza Meftah, Hassan Qanbari, and Hossein Soleimani. Qom: Religions and Denominations Publishing.
    • Gilson, Etienne. (1988/1366 SH). The Spirit of Mediaeval Philosophy. Translated by Alimorad Davoudi. Tehran: Academic and Cultural Publishing.
    • Sarve Pali Raad, Krishna. (1997/1376 SH). History of Eastern and Western Philosophy. Translated by Javad Yousofian. Tehran: Islamic Revolution Publishing.
    • Sohrabian Parizi, Mohammad & Hoseini Qalehbeman, Seyed Akbar. (2018/1397 SH). Faith Growth and Development in the Light of Virtues from the Perspective of Allama Tabataba'i and Thomas Aquinas. Ma'rifat-e Adyan, 9(35), 7–25.
    • Al-Meskin, Abba Matta. (1990). Exegesis of the Gospel According to St. John. Cairo: Monastery of Saint Anba.
    • Mesbah Yazdi, Mohammad Taqi. (2004/1383 SH). Teaching Philosophy. Tehran: International Publishing and Printing affiliated with Amir Kabir Publishing.
    • McGrath, Alister. (2013/1392 SH). Christian Theology: An Introduction. Translated by Mohammadreza Bayat and others. Qom: University of Religions and Denominations.
    • Hinnells, John Russell. (2006/1385 SH). Guide to Living Religions. Translated by Abdul Rahim Gawahi. Qom: Bustan Kitab.
    • Aquinas, Thomas. (1963). Summa Theologiae. Translated by Kevin D. O’Rourke, O.P. Cambridge: Cambridge University Press.
    • Dei Verbum. (18 November 1965). Dogmatic Constitution on Divine Revelation, Vatican II. Liturgical Press. Collegeville, Minnesota.
    • General Council of Trent. (1848). The Canons and Decrees of the Sacred and Ecumenical Council of Trent. Edited and translated by J. Waterworth. London: Dolman.
    • Leo XIII. (1879). Aeterni Patris Encyclical Letter of Pope Leo XIII on The Restoration of Christian Philosophy. (August 4, 1879). Vatican.
    • Machinek, Marian. (2017). The Potential Relevance of Paul’s Understanding of Conscience for Today’s Fundamental Moral Theology. Religions, 8. Department for Theology, University of Warmia and Mazury, Poland.
    • New Catholic Encyclopedia. (2003). Second Edition. Vol. 11, Pau–Red. Washington, D.C.: The Catholic University of America.
    • John Paul II. (1991). Message of His Holiness Pope John Paul II for the XXIV World Day of Peace, Respect the Conscience of Every Person. (1 January 1991). Vatican.
    • John Paul II. (1993). Veritatis Splendor. (6 August 1993). Vatican.
    • John Paul II. (1998). Encyclical Letter Fides et Ratio. London: Catholic Truth Society.
    • Vatican Council. (1872). Acta et Decreta Sacrosancti Oecumenici Concilii Vaticani in Quatuor Prioribus Sessionibus. Rome: Published by Impensis Poulini Lazzarini.
    • Twomey, J. E. (1958). The General Notion of the Transcendentals in the Metaphysics of Saint Thomas Aquinas (Catholic University of America Philosophic Studies 195). Washington: University Press.
    متن کامل مقاله: 


    مقدمه
    اديان براي رسيدن به غايت خويش (کمال بشر)، مؤلفه‌هاي مختلفي در بعد انسان‌شناسي، ازجمله عقل و گرايش‌ها را مد نظر قرار مي‌دهند. مسيحيت براي کمال انسان، بيشتر بر بعد ايمان تکيه مي‌نمايد؛ اما پاپ ژان پل دوم عقل را همتاي ايمان در رسيدن به حقيقت دانسته و تلاش خويش را در جهت تبيين و ارج نهادن عقل به‌عنوان يک مؤلفة مؤثر در کمال به‌کار برده است. مقالة حاضر درصدد بررسي نقش عقل در کمال انسان از نظر پاپ ژان پل دوم است. ضرورت تحقيق از آن جهت است که مذهب کاتوليک در ميان مسيحيت بيشترين پيروان را دارد و پاپ به‌عنوان بيان‌کنندة موضع رسمي کليسا مي‌تواند بيانگر جديدترين مواضع اين مذهب در رابطه با عقل و جايگاه آن در کمال انسان باشد؛ همچنين هرچه کمال مطرح‌شده در يک دين ابتنا يا اتکاي بيشتري بر عقل داشته باشد، آن کمال را جهاني، همگاني و قابل دسترس براي همة مخاطبان قرار مي‌دهد و ميزان قوت يک دين را مي‌توان از طريق ميزان مبتني بودن کمال آن دين بر عقل به‌دست آورد.
    مسئلة عقل و قلمرو تأثير آن در کمال انسان، از مسائل مورد اختلاف در مسيحيت است. آگوستين بر فيض و ايمان تأکيد دارد (راتزينگر، 1393، ص525). شوراي دوم واتيکان بر تأثير عقل بر ايمان به‌شکل ايجابي تأکيد مي‌نمايد. پاپ ژان پل دوم در بيان رسولي «عقل و ايمان»، به تأثير متقابل عقل و ايمان اذعان مي‌کند (Paull II, 1998). در خصوص پاپ و بيان رسولي او دربارة تأثير عقل در کمال انسان تحقيقي پيدا نشد؛ تنها مقالة «عقل و ايمان از ديدگاه ملاصدرا و پاپ ژان پل دوم»، نوشتة آقاي محسن پورمحمد، يافت شد. در مقالة مذکور به نقش عقل و ايمان از نظر پاپ و ملاصدرا پرداخته شده و اين نتيجه به‌دست آمده است که در حوزة اسلام، اصول بنيادين دين با عقل ثابت مي‌شود؛ اما در مسيحيت، نه‌تنها اصول دين، بلکه بسياري از آموزه‌هاي آن از عقل بي‌بهره بوده و بر رازواري تأکيد شده است. اين تحقيق به بحث نقش عقل در ايمان از نظر ملاصدرا پرداخته است که محل بحث ما نيست. ازآنجاکه مقالة حاضر درصدد بيان نقش عقل در کمال است، به‌نظر مي‌رسد که با مقالة مذکور هم‌پوشاني ندارد. نوآوري مقالة حاضر عبارت است از: بررسي نقش عقل در مؤلفه‌هايي مانند وجدان، خير، خير برين و همچنين بررسي و تحليل مباني پاپ در اين مسئله. اينکه نقش عقل در شناخت خدا و خير و خير مطلق چيست و نقش وجدان در کمال انسان و تأثير عقل بر وجدان چيست، سؤال‌هاي فرعي هستند که پاسخ به آنها ما را به پاسخ به سؤال اصلي، يعني «نقش عقل در کمال انسان از نظر پاپ کدام است»، خواهد رساند.
    در اين مقاله پس از مفهوم‌شناسي عقل و کمال، به بيان ديدگاه پاپ ژان پل دوم دربارة نقش عقل در کمال انسان پرداخته مي‌شود و قلمرو عقل در ساحت بينش‌دهي، معرفت نسبت‌به خير، خير مطلق و تأثير آن بر وجدان بررسي مي‌گردد. پس از آن به بررسي و نقد نقش عقل از ديدگاه پاپ بر اساس مباني مسيحيت کاتوليک پرداخته مي‌شود و درنهايت نتيجه‌گيري بحث مطرح خواهد شد. 
    1. مفهوم‌شناسي
    پيش از ورود به بحث تأثير عقل بر کمال، به مفهوم‌شناسي عقل و کمال مي‌پردازيم.
    1ـ1. عقل 
    يکي از قواي نفس (Aqiunas, 1963, v.11, p.147) عقل است؛ نيرو و قوه‌اي روحي و شناختي که به‌وسيلة آن انسان عمليات ذهني يا شناختي انجام مي‌دهد (New Catholic Encyclopedia, 2003, v.7, p.505). اين قوه وظيفة تعقل و تفکر (Paull II, 1998,)، تجزيه و ترکيب (Leo X III, 1879, p.16)، تعريف و ادراک، و استدلال و حکم (New Catholic Encyclopedia, 2003, v.7, p.508) را داراست. بنابراين مي‌توان عقل را قوه‌اي از نفس دانست که عمليات ذهني و شناختي انسان را که عبارت‌اند از ادراک، استدلال و حکم، انجام مي‌دهد.
    2ـ1. ايمان
    ايمان از نظر پولس، «اعتماد به چيزهاي اميد داشته‌شده و برهان چيزهاي ناديده است» (عبرانيان 11: 1). عنصر اصلي ايمان در اين تعريف، اعتماد است؛ همچون اعتماد حضرت ابراهيم و حضرت مريم؛ چنان‌که حضرت ابراهيم بر اساس اعتماد به خداوند به‌سوي مکاني که نمي‌دانست کجاست، حرکت کرد (عبرانيان 11: 17) و حضرت مريم نيز بشارت جبرئيل را با اعتماد پذيرفت (لوقا 1: 37ـ38).
    از نظر کليسا، آنچه انسان از وحي خداوند لازم داشته، توسط پسر خدا و در او گفته شده است: «مسيح پسر خدا که انسان شد، کلمة واحد کامل و بي‌مانند پدر است. پدر در او همه چيز را گفته است و کلمة ديگري به‌جز اين کلمه نخواهد بود» (راتزينگر، 1393، ص62). از اين جهت، اعتماد به وحي خداوند همان ايمان به مسيح است. در شوراي لاتران، ايمان به تثليث بدين‌گونه اعلام مي‌شود: 
    ما قاطعانه ايمان داريم و بي‌قيد؛ و اقرار ميکنيم که خداي يگانة حقيقي، ازلي، نامتناهي و تغييرناپذير، ادراک‌نشدني، قادر مطلق و وصف‌ناپذير، پدر و پسر و روح‌القدس، يعني در واقع سه شخص، اما در وجود واحد، جوهر واحد يا ذات بسيط مطلق وجود دارد (راتزينگر، 1393، ص98).
    ايمان فيض الهي است (ر.ک: متي 16: 24؛ غلاطيان 1: 15). ايمان عطية خدا و فضيلتي فراطبيعي است که او القا کرده است (راتزينگر، 1393، 83). در ايمان، انسان عقل و ارادة خود را به‌شکل کامل تسليم ارادة الهي مي‌نمايد (ر.ک: کولسيان 1: 15؛ اول تيموتاوس 1: 17؛ يوحنا 15: 14ـ15) و پذيرش محتواي وحي، بر اساس اعتماد به خدايي است که نه گمراه مي‌کند و نه گمراه مي‌شود (راتزينگر، 1393، ص84).
    3ـ1. کمال
    کمال (Perfect) به‌معناي تمام يا به‌طور کامل ساختن است (Twomey, 1958, p.152). اين واژه براي بيان کردن حالت اتمام يا کامل کردن است و در موردي استفاده مي‌شود که کاري تکميل يا به حد کمال رسانده شود (Twomey, 1958, p.1582). آکويناس «کمال» (Perfect) را به‌معناي «به‌طور کامل ساختن چيزي» مي‌داند (Aqiunas, 1963, v.2, p.49). کامل شدن انسان، رسيدن به بالاترين نقطة کمال اوست. از آن جهت که خداوند قدوس است (لاويان 8: 21)، اقتضاي قدوس بودن او اين است که از آنچه گناه و شر است، متنفر باشد؛ چراکه چنين چيزي مخالف قداست اوست (New Catholic Encyclopedia, 2003, p.8). از اين جهت، خداوند از بني‌اسرائيل مي‌خواهد که چون من خداي مقدس هستم، شما نيز بايد مقدس باشيد (لاويان 26: 20). شوراي ترنت انسان نخستين را داراي قداست (Holiness ) و عدالت (ustice) معرفي مي‌نمايد که اين دو توسط گناه نخستين از ميان رفت (General Council of Trent, 1848, p.21). بنابراين لازم است که براي رسيدن به کمال و سعادت نهايي، قداست و عدالت نخستين را بازيابي نمود. اين عدالت و قداست عبارت‌اند از: هماهنگي انسان از درون با خداوند و از برون با مخلوقات و جهان (راتزينگر، 1393، ص138). کل اين هماهنگي عدالت اوليه، با گناه نخستين از دست رفت (راتزينگر، 1393، ص139). آدم با گناه نخستين، طبيعت گناه را براي بشر به‌ارث گذاشت (اوغسطينس، 2007، ج2، ص156)؛ گناهي که باعث از بين رفتن شأن و مقام نخستين انسان و بنابراين سقوط او شد. سرشت بشر از نظر آگوستين، متزلزل، ضعيف و سردرگم است و عقل او ضعيف و تاريک شده (مک‌گراث، 1392، ج2، ص681). بنابراين لازمة رسيدن به سعادت و کمال، يافتن قداست يا عدالت اوليه است.
    يکي از تعبيرات پرکاربرد در مورد سعادت و کمال مسيحي در مسيحيت غربي، اتحاد با خدا (هينلز، 1385، ج1، ص257) يا اتحاد با مسيح است. منظور از اتحاد با خدا يا مسيح اين است که شخص به‌وسيلة ايمان به مسيح و محبت به او، با خدا و مسيح يکي مي‌شود؛ به اين معنا که خداوند در آنان ساکن مي‌شود و آنان در مرگ، قيامت، حيات و مسکن گزيدن مسيح در آسمان سهيم مي‌شوند (المسکين، 1990، ج2، ص855). 
    2. نقش عقل در کمال انسان از نظر پاپ
    در مسيحيت بر ايمان تأکيد فراواني شده است و کليسا نجات را در گرو ايمان معرفي مي‌نمايد (راتزينگر، 1393، ص86). از نظر کليساي کاتوليک، نفس انسان نه‌تنها از جهت تأثير حواس و خيال، بلکه از جهت اميال شرِ ناشي از گناه نخستين، مشکلاتي در شناخت حقايق دارد (راتزينگر، 1393، ص58). راه برون‌رفت از تيرگي شناخت و رسيدن به کمال، شناخت حقيقت است: «حقيقت را خواهيد شناخت و حقيقت شما را آزاد مي‌کند» (يوحنا 8: 32). پاپ معتقد است که عقل همتاي ايمان در شناخت حقيقت است. در پيش رو به بررسي نقش عقل در کمال انسان در بعد شناخت حقيقت خواهيم پرداخت.
    1ـ2. شناخت حقيقت از طريق عقل
    پاپ ميل به حقيقت‌جويي را ويژگي‌اي مي‌داند که همة انسان‌ها از آن برخوردارند و ايمان و عقل را دو وسيله جهت صعود به‌سوي حقيقت مي‌داند (Paull II, 1998) وي به‌پيروي از سخن پولس معتقد است که انسان به‌وسيلة عقل و از راه تأمل در آفرينش مي‌تواند به وجود خداوند علم يابد (Paull II, 1998, p.19). استدلال وي بر اين مطلب، سخن پولس است: «زيرا که چيزهاي ناديدة او، يعني قوت سرمدي و الوهيتش، از حين آفرينش عالم به‌وسيلة کارهاي او فهميده و ديده مي‌شود تا ايشان را عذري نباشد» (روميان 1: 20). از نظر پاپ، به‌وسيلة عقل بشر مي‌توان کتاب طبيعت را که اولين مرحلة مکاشفة الهي است، شناخت و از اين طريق به شناخت خالق رسيد (Paull II, 1998,). عقل انسان با مشاهدة مخلوقات به‌عنوان معلول، به وجود علت که خالق جهان است، پي مي‌برد. درواقع، عقل طبيعي انسان مي‌تواند از رهگذر حواس و بررسي محسوسات و تجربه‌هاي حسي ناشي از آنها، خداوند را اثبات نمايد: «اين کار مي‌تواند با بررسي آثار و مخلوقات خدا انجام شود» (ژيلسون، 1366، ص80). پاپ با استفاده از سخن پولس (روميان 1: 20) اذعان مي‌کند که اين متن به‌معناي پذيرفتن ظرفيتي است که تقريباً از محدوديت‌هاي طبيعي عقل فراتر رفته است؛ به اين معنا که «نه‌تنها از لحظه‌اي که مي‌تواند به‌طور انتقادي بر داده‌هاي حواس تأمل کند، به دانش حسي محدود نمي‌شود، بلکه عقل مي‌تواند با گفت‌وگو در مورد داده‌هاي ارائه‌شده توسط حواس، به علتي برسد که منشأ همة محسوسات است» (Paull II, 1998, p.22). درواقع، اين شناخت عقل نسبت‌به خدا، همان درک قانون عليت توسط عقل است که از وجود معلول و مخلوق به وجود خالق پي مي‌برد.
    علاوه بر شناخت اصل وجود خداوند به‌وسيلة عقل طبيعي، مي‌توان برخي از صفات خداوند را شناخت. يکي از ويژگي‌هاي عقل، تجريد و تنزيه و تعميم است. عقل از طريق معرفت‌هاي حاصل‌شده از مشاهدات و تجريد آنها و تنزيه و سلب موارد نقص ـ که در موجودات ممکن وجود دارد ـ صفات سلبي خداوند را درک مي‌کند؛ به اين معنا که با اين‌گونه سلب‌ها و تجريدها مي‌توان به اين معرفت نائل شد که مثلاً خداوند جسم نيست و زمان يا مکان ندارد. علاوه بر آن مي‌توان برخي صفات ايجابي خداوند ـ ازجمله علم، قدرت و اراده ـ را فهم نمود (ژيلسون، 1366، ص81). بنابراين با عقل طبيعي، شناخت خداوند و صفاتش قابل حصول است.
    آيا شناخت خداوند که از طريق حواس و وجود مخلوقات ايجاد مي‌شود، همان حقيقتي است که باعث کمال و آزاد شدن انسان است؟ آکويناس معتقد است که دانش حاصل‌شده از طريق علم، و معرفت حاصل‌شده از ايمان، ازآنجايي‌که از يک منبع سرچشمه مي‌گيرند، باهم تضادي نخواهند داشت (ر.ک: سر و پالي راد، 1376، ص154). پاپ نيز قائل به عدم تعارض ميان اين دو است و معتقد است که هر دو به يک حقيقت منتهي مي‌شوند. حقيقت واحد، از طريق عقل با مطالعة کتاب طبيعت و از راه ايمان وحياني قابل دسترسي است. هرچند روش رسيدن به اين حقيقت متفاوت است، اما درنهايت يک حقيقت را نشان خواهند داد (Paull II, 1998, p.33). پس، از آن جهت که حقيقت وحدت دارد، هر دو حقيقت مي‌توانند کمال‌بخش باشند. از نظر پاپ، همان‌گونه‌که بازگشت صحت قضايا در علم به اصل عدم تناقض است، در مکاشفه نيز اين وحدت از طريق بازگشت همة مسائل به يک حقيقت است و آن اينکه نشان دهد خداي آفرينش و خداي نجات يکي است و اين خدايي موجه و قابل فهم است (Paull II, 1998, p.34)؛ يعني خداوند نظم طبيعي چيزهايي را که دانشمندان با اطمينان به آن اعتقاد دارند، ايجاد و تضمين مي‌نمايد. اين خدا همان خداي تاريخ نجات است که حقيقت را براي نجات انسان از طريق مکاشفه روشن مي‌کند. پس خداوند يک مرتبه از طريق کتاب تکوين و طبيعت و نظم موجود در مخلوقات فهم مي‌شود که توسط عقل طبيعي صورت مي‌گيرد؛ يک مرتبه هم در قالب حقيقت وحياني و به‌وسيلة ايمان درک مي‌شود. اين حقيقت از طريق ايمان و مکاشفه، خود را به‌عنوان پدر خداوند عيسي مسيح نشان مي‌دهد. اين وحدت حقيقت، طبيعي و آشکار به‌شکل زنده و شخصي در مسيح تجسم مي‌يابد. پولس اين حقيقت را يادآوري مي‌نمايد که حقيقت در عيسي مسيح است (ر.ک: افسسيان 4: 21). درواقع، مسيح کلمة ابدي خداوند است و همه چيز در او آفريده شده و او کلام مجسم است که با تمام هستي خويش (Vatican Council II, 1992, p.4) پدر را ظاهر مي‌نمايد (يوحنا 1: 18). نقطة جمع ميان عقل طبيعي و معرفت ايماني به حقيقت، اين‌گونه خواهد شد که عقل طبيعي انسان در جست‌وجوي حقيقت نخستين است، بدون آنکه آن را بشناسد (اعمال 17: 23). از طريق عقل طبيعي، به علت نخستين اذعان مي‌شود؛ ولي مصداق آن را نمي‌توان از طريق عقل طبيعي شناخت. در اينجا، وحي و مکاشفه اذعان مي‌کند که تنها اين حقيقت از راه مسيح قابل يافتن است؛ چراکه آنچه در مسيح آشکار شده، حقيقت کامل (ر.ک: يوحنا 1: 14ـ16) هر چيزي است که در مسيح و از طريق او خلق شده است (کولسيان 1: 17ـ18)؛ يعني تجسم حقيقت کامل، در مسيح است که هم عقل به‌دنبال آن است و هم ايمان. پس عقل به‌مدد وحي، کمال نهايي خود را تنها در حقيقت نهايي، که همان وجود عيسي است، مي‌يابد (Paull II, 1998, p.34). 
    حاصل آنکه عقل طبيعي انسان مي‌تواند خداوند را به‌عنوان علت مخلوقات بشناسد و صفات حضرتش را انتزاع نمايد. همچنين عقل طبيعي علت نخستين را مفهوماً درک مي‌کند؛ اما شناخت مصداقي اين حقيقت از طريق مکاشفه و وحي خواهد بود.
    2ـ2. عقل زمينه‌ساز و تبيين‌گر ايمان 
    شوراي واتيکاني اول راه نجات را ايمان مي‌داند (Pius, 1872. P.4). پاپ معتقد است که عقل راه رسيدن به ايمان را آماده مي‌کند (Paull II, 1998, p.38). عقل با استدلال و منطق فلسفي و از راه کشف خطاهاي استدلال برضد ايمان کاتوليک، نشان‌دهندة عدم مغايرت ايمان مذهب کاتوليک با عقل است (Paull II, 1998, p.38). کليسا اذعان دارد که انسان با عقل طبيعي و بر اساس آثار خدا مي‌تواند به‌طور يقيني خدا را بشناسد: «اما نظام معرفتي ديگري هست که آدمي با قواي طبيعي خودش نمي‌تواند به آن برسد و آن، نظام وحي الهي است» (راتزينگر، 1393، ص60). عقل طبيعي در شناخت محتواي ايمان ـ که برهان بر امور ناديده مي‌باشد ـ ناتوان است؛ ازاين‌رو از عقل خواسته نشده است که دربارة مفاد ايمان حکم نمايد؛ چراکه از آن ناتوان است و کارکرد عقل نيست (Paull II, 1998, p.42)؛ بلکه کارکرد عقل، بيشتر يافتن معنا و کشف توضيحاتي است که ممکن است به همه اجازه دهد تا به درک خاصي از محتواي ايمان برسند (Paull II, 1998, p.42). محتواي ايمان، ازجمله راز تثليث و تجسد، از امور مافوق طور و کارکرد عقل است؛ از اين جهت براي ايمان به آنها به حجيت و مرجعيت خداوند استناد مي‌شود، نه استدلال عقلي (راتزينگر، 1393، ص84). فراهم کردن بستر ايمان از طريق عقل طبيعي به اين شکل است که عقل انسان توانايي اثبات وجود خداوند را دارد؛ همچنين مي‌تواند صفات اصلي خداوند، مانند قدرت و الوهيت خدا را نشان دهد. ازاين‌رو عقل اساس ايمان را که شناخت خدا و صفاتش است، مستدل مي‌نمايد و وحي را معتبر مي‌کند. پاپ معتقد است که اگر نتوان از عقل و تبيين عقلي براي تببين ايمان استفاده نمود، ايمان حالت خرافات و افسانه خواهد داشت و فقط تجربه و احساس باقي مي‌ماند. اگر ايمان را نتوان به‌وسيلة استدلال عقلي تبيين نمود، ايمان ديگر جهاني نخواهد بود (Paull II, 1998, p.48)؛ چراکه زبان مشترک همة انسان‌ها زبان عقل و استدلال عقلي است که مبناي پذيرش حقيقت است. عقل همگام ايمان مي‌شود تا ايمان اين توان را بيابد که تبيين و دفاع و توسعة خويش را با زبان جهاني عقل و استدلال بيان نمايد (Paull II, 1998, p.66). البته همان‌گونه‌ که گفته شد، منظور از استدلال عقلي براي ايمان، اثبات اصل وجود خداوند و صفات او و يافتن معنا و کشف توضيحاتي است که ممکن است به همه اجازه دهد تا به درک خاصي از محتواي ايمان برسند (Paull II, 1998, p.42). بنابراين مي‌توان گفت که عقل از طريق زبان فلسفه، که از فرآورده‌هاي عقل است، به الهيات اين توان را مي‌دهد تا دربارة اصول بنيادي اعتقاد و ايمان مسيحي ـ مانند خدا، عمل نجات‌بخش او و رابطة بين انسان و خدا ـ سخن بگويد (Paull II, 1998, p.66) و خلاف عقل نبودن آن را توجيه نمايد؛ و از اين طريق، بستر و زمينة ايمان و به‌تبع آن، کمال را فراهم مي‌نمايد.
    3ـ2. درک‌کنندة خير 
    از نظر پاپ، براي رسيدن به کمال صرفاً فهم گزاره‌ها و مفاهيم ايمان به‌صورت عقلي و انتزاعي کافي نيست (Paull II, 1998, p.32)؛ همچنين صرفاً حصول معرفت ايماني به‌شکل فراطبيعي و از راه فيض (سهرابيان پاريزي و حسيني قلعه‌بهمن، 1397، ص10) کفايت نمي‌کند؛ بلکه لازمة رسيدن به کمال، حرکت به‌سوي خير است. از نظر مذهب کاتوليک، حرکت انسان به‌سوي خير، خاستگاه کمال اخلاقي است (راتزينگر، 1393، ص492). عهد جديد تعبيرهاي مختلفي از خير را ارائه مي‌دهد که مهم‌ترين آنها وعده‌هاي سعادت است؛ فرارسيدن ملکوت خدا (ر.ک: متي 4: 17)؛ ديدن خدا (متي 5: 89) و دخول در آرامش خدا (ر.ک: عبرانيان 4: 7ـ11). «هر يک از سعادت‌ها (وعده‌هاي سعادت) از منظري خاص، همان خيري را نويد مي‌دهند که انسان را به‌سوي حيات جاوداني ميکشاند» (Paull II, 1993, p.16). يکي از کارکردهاي اين وعده‌ها اين است که هدف نهايي اعمال انسان را نشان مي‌دهند (راتزينگر، 1393، ص482). 
    از نظر پاپ، براي اينکه انسان به کمال برسد، بايد نيکي را انجام و بدي را ترک کند؛ ولي لازمة انجام اين کار، توانايي بر تشخيص خير از شر است (Paull II, 1993, p.42). شايان ذکر است که تشخيص خير و شر به‌لطف نور عقل طبيعي امکان‌پذير است؛ نوري که انعکاس شکوه و جلال خدا در انسان است. پاپ سخن خود را بر سخن آکويناس در تفسير عبارت مزامير مبتني مي‌کند؛ آنجا که در مزامير گفته مي‌شود: «قرباني‌هاي درست بگذاريد» (مزامير 4: 5). آکويناس از اين فراز استفاده مي‌کند که «گويا از نويسندة مزامير سؤال شده باشد که اعمال درست چيست؟» و نويسندة مزامير پاسخ مي‌دهد که نور صورت تو بر ما امضا شده است (مزامير 4: 6) و به اين وسيله دلالت مي‌کند که نور عقل طبيعي که به‌وسيلة آن، خير را از شر تشخيص مي‌دهيم، چيزي جز اثري از نور الهي بر ما، که همان قانون طبيعي است، نمي‌باشد (Aqiunas, 1963, p.91). پس ويژگي عقل اين است که به‌وسيلة قانون طبيعي ـ که از نظر هستي‌شناسي اثري از نور الهي در ماست ـ مي‌تواند خير را از شر تشخيص دهد. اين قانون طبيعي قانون ازلي خداوند است که در موجودات داراي عقل نهفته است. کارکرد اين قانون طبيعي اين است که انسان‌ها را به‌سوي فعل و غايت صحيح خود ميکشاند (Paull II, 1993, p.44). 
    بنابراين ارتباط عقل و خير و کمال به اين شکل است که عقل نيکي و بدي را تشخيص مي‌دهد و اعمال انسان را به‌سوي خير و تعقيب اختياري آن خير تنظيم مي‌نمايد (Paull II, 1993, p.72). عقل به‌وسيلة نور طبيعي، خير بودن اوصافي مثل حلم و بردباري، عدالت‌طلبي، رحم‌کنندگي و...، و شر بودن آنچه در تناقض با آنهاست را درمي‌يابد و انسان را به‌سوي تخلق به اين صفات و ويژگي‌ها ميکشاند؛ صفاتي که تخلق به آنها باعث مي‌شود انسان به وعده‌هاي سعادت که مسيح بشارت داده است (ر.ک: متي 5: 3ـ12)، نائل شود. درواقع، اساس اخلاق نيز چيزي جز تنظيم عقلاني اعمال انسان به‌سوي خير (وعده‌هاي سعادت) و تعقيب اختياري آن خير توسط عقل نيست (Paull II, 1993, p.72). 
    از نظر پاپ، قانون اخلاق طبيعي در قلمرو اهداف و حقوق و وظايفي تعريف مي‌شود که با توجه به ماهيت جسماني و معنوي انسان در نظر گرفته شده‌اند؛ ازاين‌رو صرفاً اختصاص به قوانين مادي و فيزيکي ندارد؛ بلکه به‌صورت هنجارهايي با نظم عقلاني هستند که به‌موجب آن، انسان از سوي خالق براي هدايت و تنظيم زندگي و اعمال خود و به‌ويژه استفاده از بدن خود فراخوانده مي‌شود (Paull II, 1993, p.50)؛ چراکه زندگي انسان بايد بر اساس شأن و منزلت او در نظر گرفته شود، نه صرفاً بر اساس تمايلات طبيعي و خصوصيات فيزيکي انسان (Paull II, 1993, p.50). بر اين اساس، عقل به‌عنوان ابزار طبيعي بايد تنظيم‌کنندة زندگي و اعمال انسان در رابطه با حيات طبيعي و اموري باشد که مطابق شأن انسان است. ازآنجايي‌که قانون طبيعي در ذات طبيعي انسان حک شده (Paull II, 1993, p.50)، عقل از طريق اين قانون طبيعي آنچه براي تنظيم روابط با ديگران به منظور رسيدن به کمال است را درک مي نمايد: «که همه چيز را در هماهنگي کمال به‌هم پيوند مي‌دهد» (کولس 3: 14). درواقع عقل مي‌تواند قانوني را که مبتني‌بر طبيعت انسان است، مانند تشکيل خانواده، زندگي اجتماعي، عدالت، خيرخواهي و بردباري، کشف کند و بر روابط انسان با خدا، با خودش يا با ساير مخلوقات خدا حاکم نمايد.
    هدف زندگي اخلاقي بازگشت به قداست اوليه است که به‌شکل برگرداندن هماهنگي اوليه ميان انسان و مخلوقات است تا هماهنگي اوليه و صلح‌آميز انسان با خالق و با همة آفرينش را بازگرداند و علاوه ‌بر اين او را به محبت الهي و خود بکشاند (Paull II, 1993, p.10). در بررسي کمال کاتوليک، انسان قداست اوليه داشته که اين قداست هماهنگي ميان انسان و خدا و نيز هماهنگي ميان انسان و جهان است (راتزينگر، 1393، ص138). عقل طبيعي مي‌تواند به‌وسيلة قانون طبيعي و درک خير و شر، امور لازم براي ادامۀ حيات را درک نمايد. همچنين بخش بروني قداست را که همان هماهنگي ميان انسان و جهان آفرينش است را نيز درک کند و در ايجاد آن مؤثر باشد.
    4ـ2. نظم‌دهي افعال به‌سوي خير برين
    گفته شد که عقل خير و شر انسان را تشخيص مي‌دهد و اعمال انسان را در جهت خير تنظيم مي‌نمايد. اکنون اين مسئله مطرح است که از ميان خيرهاي مختلف، که عقل آنها را تشخيص مي‌دهد، عمل به کدام‌يک ما را به کمال مي‌رساند؟ آيا همة آنها به يک ميزان در کمال و رسيدن به سعادت مؤثرند و آيا عقل همة آنچه از خير براي کمال لازم است، درک مي‌نمايد تا بتواند اعمال را به‌سوي آنها تنظيم کند. در حکايت مرد جوان ثروتمندي که خود اهل مراعات احکام شريعت بود (متي 19: 17ـ20)، آمده است که از عيسي مي‌پرسد: چه کار خوبي انجام دهم تا زندگي ابدي پيدا کنم؟ (متي 19: 16) گويا وي در جست‌وجوي راهي براي رسيدن به وعدة سعادت و زندگي ابدي است. به‌بيان‌ديگر، عقل او کليت لزوم انجام عمل خير براي رسيدن به کمال و زندگي ابدي را درک مي‌نمايد؛ اما اينکه کدام عمل خير او را به کمال و زندگي ابدي مي‌رساند، محل سؤال شخص است. عيسي در پاسخ او، نسخه‌اي براي کمال ارائه مي‌دهد (Paull II, 1993, p.6). از نظر پاپ، عيسي با معطوف کردن ذهن و قلب شخص به‌سوي خير يگانه و اصلي، خداوند را تنها خير و درواقع خير برين معرفي مي‌نمايد و مي‌فرمايد: «هيچ کس جز خدا نيکو نيست» (متي 19: 17). از نظر پاپ، چون خداوند خير است، مي‌تواند اين سؤال را پاسخ دهد که «چه بايد کرد تا زندگي ابدي پيدا کنم؟» (Paull II, 1993, p.6) توجه به اين نکته لازم است که مرد ثروتمند دربارة احکام و قوانين از عيسي سؤال نمي‌کند؛ چراکه او مردي متشرع بوده و احکام را انجام مي‌داده است (ر.ک: متي 19: 17ـ20)؛ بلکه سؤال از کمال و زندگي کامل است (Paull II, 1993, p.7). 
    به پاسخ مسيح به سؤال مرد ثروتمند بازمي‌گرديم. اينکه عيسي ذهن شخص را به‌سوي تنها خير معطوف مي‌نمايد و مي‌فرمايد: «هيچ‌کس جز خدا نيکو نيست» (متي 19: 17)، به اين معناست که تا عقل به اين مصداق خير التفات و توجه نداشته باشد، هنوز قدمي در راه کمال برنداشته است. لازمة تنها خير بودن خداوند در اين بيان اين است که اگر قرار باشد به خير برسيم و نيکو شويم، تنها از طريق خير مطلق (خداوند) تحقق مي‌يابد: «خير اين است که به خدا تعلق داشته باشيم؛ از او اطاعت کنيم؛ با فروتني با او در انجام عدالت و محبت رفتار کنيم» (ميکاه 6: 8). بنابراين پاپ معتقد است که تنها از طريق خداوند ـ که تنها خير است ـ مي‌توان به کمال رسيد (Paull II, 1993, p.11). مرد ثروتمند با رعايت همة احکام نشان مي‌دهد که به‌تنهايي قادر به برداشتن گام بعدي براي کمال نيست. پس مرحلة اول براي کمال، توجه دادن عقل انسان به خير يگانه و خير مطلق است که عيسي اين کار را انجام داد. 
    از نظر پاپ، برداشتن گام بعدي براي کمال، نيازمند دو مؤلفة ديگر است: يکي آزادي انسان است که از اين قسمت کلام عيسي استفاده مي‌شود: «اگر مي‌خواهي کامل باشي»؛ يعني لازمة رسيدن به کمال، داشتن اراده براي رسيدن به کمال به‌شکل آزادانه است؛ مؤلفة دوم، هدية خداوند به‌شکل فيض است که اين سخن را از عبارت «بيا دنبالم کن» (متي 19: 21) استفاده مي‌نمايد (Paull II, 1993, p.17). درواقع رسيدن به کمال، از طريق تنها خير و خير برين امکان‌پذير است. عيسي «تنها خير» را خداوند متعال معرفي مي‌کند و حفظ احکام براي رسيدن به کمال را کافي نمي‌داند. درنهايت توسط خود عيسي، در اين دعوت، آشکار خواهد شد که براي رسيدن به خداوند ـ که خير برين است ـ بايد به‌دنبال ايشان رفت: «بيا مرا دنبال کن» (متي 19: 21) (Paull II, 1993, p.11). مي‌توان گفت که همراه شدن با مسيح، همراه شدن با خير مطلق است و از نظر پاپ، همراه شدن با خير مطلق راهي است که براي کمال لازم است (Paull II, 1993, p.7). 
    عقل به‌کمک نور طبيعي توانايي شناخت خير را دارد؛ همچنين کليت لزوم انجام خير براي رسيدن به کمال و زندگي ابدي را درک مي‌نمايد. از نظر پاپ، همراه شدن با خير مطلق راه رسيدن به کمال است؛ اما عقل به‌تنهايي قادر به شناخت خير مطلق (خير برين) نيست. اينجاست که عيسي به‌مدد عقل انسان مي‌آيد و خير مطلق را معرفي مي‌کند. عقل با شناخت خير مطلق (خداوند)، کليت لزوم تنظيم افعال انسان را به‌سوي اين خير مطلق درک مي‌نمايد؛ اما همچنان براي درک چگونگي جهت‌دهي افعال به‌سوي اين خير ناتوان است. ازاين‌رو از نظر پاپ، همراه شدن با خير مطلق (عيسي)، براي کمال لازم خواهد بود. اين امر باعث مي‌شود که عقل بتواند افعال خود را براي رسيدن به کمال جهت‌دهي نمايد. عقل درنهايت مي‌تواند حقيقتي به‌نام لزوم تبعيت و تنظيم اعمال بر اساس خير مطلق را درک کند و عيسي نيز اين درک حقيقت توسط عقل را با دعوت خويش با جملة «بيا مرا دنبال نما» (متي 19: 21) آشکار مي‌نمايد (Paull II, 1993, p.11).
    5ـ2. تأثير عقل بر وجدان
    گفته شد که عقل توانايي درک خير و شر توسط قانون طبيعي را دارد؛ اما به‌نظر مي‌رسد که تنها تشخيص خير و شر و نظم‌دهي افعال به‌سوي خير و خير برين براي دستيابي به کمال، کافي نباشد؛ چراکه ما انسان‌هاي مختلفي را مي‌شناسيم که با وجود علم به نيک بودن کاري آن را ترک ميکنند يا با وجود علم به شر بودن عملي آن را انجام مي‌دهند. در درون انسان، علاوه بر وجود قدرت درک خير و شر، نياز به محرک و مشوقي براي تحريک به‌سوي خير و دوري از شر وجود دارد تا شخص با کمک آن بتواند از مرحلة تشخيص عمل، به مرحلة انجام عمل برسد. علاوه بر قدرت تشخيص خير از شر، در اعماق وجود انسان قانوني وجود دارد که نيکي و بدي را به انسان تحميل نمي‌کند؛ اما انسان را به اطاعت از آن وا‌مي‌دارد، که «وجدان» ناميده مي‌شود. پاپ معتقد است که وجدان هميشه انسان را به محبت خير و دوري از بدي فرامي‌خواند (Paull II, 1993, p.54). صداي وجدان مي‌تواند در صورت لزوم با قلب انسان به‌طور خاص صحبت کند که «اين کار را انجام دهيد و از آن کار اجتناب کنيد» (Paull II, 1993, p.54)؛ و از اين طريق، الزام دروني به انجام کار نيک و ترک عمل بد براي انسان ايجاد نمايد و چون صداي وجدان صداي خداوند و از طرف خداست، درواقع الزام وجدان از اقتدار خداوند سرچشمه مي‌گيرد (Paull II, 1998, p.58)؛ لذا التزام به آن ضروري است.
    مي‌توان گفت که جز پولس، نه در عهد عتيق و نه ساير بخش‌هاي کتاب مقدس، به موضوع وجدان به‌تفصيل پرداخته نشده است (New Catholic Encyclopedia, 2003, v.4, p.140). درواقع پولس نخستين کسي است که از وجدان مسيحي سخن به‌ميان آورد (New Catholic Encyclopedia, 2003, v.4, p.141). پولس وجدان را در پرتو انجيل، «خود» بازتعريف مي‌کند (روميان 2: 16). بنابراين يکي از مباني پاپ در بحث وجدان، سخنان پولس است. از نظر پولس، انسان به لطف وجدان خود مي‌تواند کيفيت اخلاقي را، نه‌تنها در اعمال بيروني خود، بلکه در انگيزه‌ها و نيت‌هاي پنهان و آشکار خود تشخيص دهد (Marian Machinek, 2017, p.4). عقل از طريق قانون طبيعي که به‌وسيلة آن خير و شر شناخته مي‌شود، خواسته‌هاي جهاني خير اخلاقي را ‌شناسايي مي‌نمايد؛ اما اين شناخت به‌گونه‌اي کلي است؛ وجدان از طريق قضاوت خود، حکمي عملي دربارة اعمال اين قانون طبيعي و متعلق شناخت آن در موردي خاص صادر مي‌نمايد؛ به اين معنا که حکم مي‌کند که در يک موقعيت عيني و خاص، متعلق قانون طبيعي را که از طريق عقل شناخته شده است ـ مثلاً اکنون بايد در اين موقعيت نيکي کرد و از بدي دوري نمود ـ اعمال نمايد (Paull II, 1993, p.59). حال که وجدان حکم مي‌نمايد که بايد فلان قانون عقل را در اين مورد خاص جاري نمايد، درواقع آنچه به‌وسيلة قانون عقل در مورد خير و شر فهميده مي‌شود، با حکم وجدان تبديل به يک دستور دروني براي فرد در موردي خاص مي‌شود (Paull II, 1993, p.59).
    تأثير عقل بر کمال انسان از طريق وجدان به اين شکل است که خير واقعي شخص از طريق موافقت آن خير با کمال و سعادت شخص که «حکمت» اقتضاي آن را دارد، توسط عقل تشخيص داده مي‌شود و اين عقل است که خير يا شر بودن عمل را ‌شناسايي مي‌نمايد. وجدان از طريق داوري‌هاي خود، الزام دروني به انجام کار نيک يا ترک عمل بد را ايجاد مي‌نمايد. وجدان براي داوري نياز به شناخت خير و شر دارد که اين امر توسط عقل شناسايي مي‌شود و مي‌توان گفت که «عقل داوري‌هاي وجدان را بر اساس موافقت با خير واقعي‌ شخص، که حکمت آن را خواسته است، تنظيم مي‌نمايد» (راتزينگر، 1393، ص495) و وقتي که عقل خير يا شر عملي را در قالب قانون تشخيص داد، به‌محض اين تشخيص، وجدان به الزام آن داوري مي‌نمايد (Paull II, 1993, p.59). 
    3. بررسي و نقد نقش عقل در کمال انسان از نظر پاپ
    پاپ مدعي است که علاوه بر ايمان، عقل نيز در رسيدن به کمال نقش‌آفرين است. از منظر آگوستين، قواي طبيعي انسان مانند عقل و اراده، به‌علت گناه نخستين، توانايي رساندن انسان به رستگاري را ندارند (آگوستينوس، 1381، ص308)؛ چراکه عقل انسان مصون از انحراف و اشتباه نيست (ژيلسون، 1366، ص66). شوراي ترنت به عدم توانايي انسان براي از ميان بردن گناه نخستين اذعان دارد (General Council of Trent, 1848, p.21). همچنين ارادة انسان ضعيف مي‌شود و با اين اراده نمي‌توان رستگار شد (توانا و قربي، 1397، ص84). پس، از نظر آگوستين، انسان با عقل طبيعي توانايي تغيير سرنوشت خود و رسيدن به کمال را ندارد. از نظر وي، تنها راه نجات، از طريق فيض است؛ اما پاپ در رويکردي مخالف با آگوستين معتقد است که عقل طبيعي نقش قابل توجهي در رسيدن به کمال انسان ايفا مي‌کند. از نظر او، عقل در رسيدن به حقيقت همتاي ايمان است و شناخت نظري خداوند و صفات حضرتش توسط عقل امکان‌پذير مي‌باشد. از سوي‌ ديگر، زمينه‌هاي ايمان توسط عقل تبيين مي‌شود. پاپ در ميان دو ديدگاه ايجابي و سلبي دربارة قدرت عقل در شناخت خداوند، جانب آکويناس و شوراي دوم واتيکاني را مي‌گيرد. مسيحيت کاتوليک ايمان را براي نجات لازم مي‌شمارد (Pius, 1872, p.14) و از سوي‌ ديگر، خاستگاه ايمان را فيض و عطاي الهي مي‌داند؛ يعني ايمان فضيلتي الهي تلقي مي‌شود (راتزينگر، 1393، ص501). اگر ايمان فضيلتي الهي و اعطايي است، در اين صورت، انسان و قواي طبيعي او ـ ازجمله عقل ـ کمترين تأثير را بر ايمان خواهند داشت؛ لذا به‌نظر مي‌آيد که ديدگاه آگوستين مبني‌بر عدم تأثير غير فيض ـ ازجمله عقل ـ در کمال، بر کرسي مي‌نشيند. در اين صورت، سخن آکويناس و پاپ دربارة توانايي تأثير عقل در ايمان و کمال چگونه توجيه مي‌شود؟ براي برون‌رفت از اين اشکال، پاپ از ديدگاه آکويناس در اين مسئله پيروي مي‌کند. آکويناس ايمان را به دو گونة اعطايي (فضيلت الهي) و اکتسابي تقسيم مي‌نمايد. اگر ايمان اعطايي باشد، در اين صورت جزء فضايل الهي است؛ اما گونة دوم ايمان از نظر آکويناس، اکتسابي است. وي ايمان اکتسابي را قابل افزايش و کاهش مي‌داند. آکويناس ايمان اکتسابي را مبتني‌بر دو عنصر عقل و اراده ذکر مي‌کند: «آکويناس با ربط عقل و اراده به‌عنوان دو فاعل قابل تصور براي فعل ايمان، يعني باور کردن، کاهش و افزايش ايمان را ملموس و منطقي جلوه مي‌دهد» (سهرابيان و حسيني قلعه‌بهمن، 1397، ص13ـ14). از نظر آکويناس، ايمان اکتسابي اگر از عقل نشئت بگيرد، متأثر از ميزان يقين، کم يا زياد مي‌شود؛ به اين معنا که هرچه يقين بيشتر باشد، ايمان به ميزان درجة يقين يا رسيدن به حقيقت، افزون‌تر خواهد بود؛ لذا ايمان او با ثبات بيشتري خواهد بود (سهرابيان و حسيني قلعه‌بهمن، 1397، ص13ـ14). مي‌توان گفت که مدعاي پاپ مبني‌بر اينکه عقل زمينه و بستر ايمان را فراهم مي‌نمايد، با اين نظر آکويناس هماهنگ است و درواقع رهاورد کامل‌تر شدن ايمان، کامل‌تر شدن انسان خواهد بود؛ و اين عقل است که سبب اين کمال مي‌شود؛ اما بايد توجه نمود که اصول ايماني، ازجمله تثليث، تجسد و فديه، فراتر از درک عقل طبيعي‌اند: «البته ايمان از نظر کليسا به‌قصد فهم محتواي وحي الهي با عقل طبيعي نيست؛ بلکه ايمان به‌اعتبار مرجعيت خدايي است که حقيقت را براي انسان آشکار مي‌کند؛ چراکه «خدا نه گمراه مي‌کند و نه گمراه مي‌شود»» (راتزينگر، 1393، ص84).
    رويکرد پاپ در بخشنامة عقل و ايمان، مبتني‌بر نشان دادن جايگاه عقل و همتايي آن با ايمان است (Paull II, 1998) وي معتقد بود که از طريق عقل مي‌توان اصول ايماني را جهاني و همگاني نمود. اشکال مطرح در اينجا اين است که از نظر پاپ، چون عقل قابليت درک امور ايماني همچون تثليث و راز تجسد را ندارد و محتواي ايمان، ازجمله راز تثليث و تجسد، از امور مافوق طور و کارکرد عقل است، از اين جهت براي ايمان به آنها به حجيت و مرجعيت خداوند استناد مي‌شود، نه استدلال عقلي (راتزينگر، 1393، ص84). 
    اولاً آيا عقل براي هدايت بشر حجيت و مرجعيت دارد يا خير؟ از نظر پاپ، عقل در اثبات خداوند و صفاتش کارآمد است. در اين صورت، اگر اين مرجعيت و حجيت را براي عقل پذيرا باشيم و استدلال عقلي را براي همة انسان‌ها قابل پذيرش بدانيم، نشانگر نوعي مرجعيت و حجيت ذاتي براي انسان‌ها خواهد بود. پس اصول ايماني نيز بايد به‌شکل حداکثري بر عقل استوار باشند تا بتوان آنها را به‌صورت جهاني عرضه نمود؛ درحاليکه حجيت عقل در مذهب کاتوليک الزاماً به‌معناي درک متعلق امر مورد نظر نيست؛ بلکه مي‌توان به استناد و مرجعيت نور عقل فراطبيعي نيز رکون و استناد کرد و بدون فهم و درک متعلق امر مورد نظر، آن را تصديق نمود. اين تفاوت در آموزه‌هاي خارج از طور عقل مسيحيت، مانند تثليث يا تجسد ديده مي‌شود. اين رويکرد نشان‌دهندة نوعي تقسيم در اعتبار عقل است و اصل حجيت عقل را زير سؤال مي‌برد. 
    ثانياً براي توجيه مرجعيت خداوند نيز از استدلال عقلي استفاده شده است: «زيرا خداوند نه گمراه مي‌شود، نه گمراه مي‌کند» (راتزينگر، 1393، ص84). اساس اين سخن مبتني‌بر استدلال عقلي است. اگر عقل اين گزاره را نپذيرد، مرجعيت خداوند اثبات نمي‌شود، چه رسد به اصول ايماني. حاصل آنکه عقل از نگاه پاپ، هرچند همتاي ايمان تلقي شده است؛ اما اين همتايي ادعايي قابل اثبات و دفاع نيست و امکان جهان‌شمولي اصول ايماني توسط عقل طبيعي ـ که مورد ادعاي پاپ است ـ قابل دفاع نيست.
    شناخت خير، از لوازم رسيدن به کمال است. عقل انسان با شناخت خير، که متعلق وعده‌هاي سعادت است، راه را براي طي نمودن مسير کمال هموار مي‌نمايد. نظر پاپ در مورد توانمندي عقل بر شناخت خير، قابل قبول است؛ چراکه قانون طبيعي‌اي که خداوند در درون انسان خلق نموده، اين اقتضا را دارد؛ اما از نظر انسان‌شناسي مسيحي، اين ادعا قابل تأمل و ترديد است؛ چراکه عقل انسان به‌علت گناه نخستين ضعيف شده و به گناه و فساد تمايل نموده است و داراي طبيعت کهنه (Old nature) شده که همان سرشت هبوط يافتة اوست که جسد گناه است و اسير گناه (روميان 6: 6). سرشت قديمي باعث شده است که هيچ خوبي و نيکي در انسان وجود نداشته باشد و حتي به‌رغم وجود آرزوي خوبي، بازهم اجازة عمل به خير و نيکي را به انسان نمي‌دهد (روميان 17: 18). حتي به‌تعبير پولس، به‌سبب اين طبيعت قديمي، هيچ‌کسي نيست که نيک باشد (افسسيان 2: 1). حال منظور پاپ از اينکه انسان خير را با قانون طبيعي دروني درک مي‌نمايد، کدام انسان است؟ اگر انسانِ پس از هبوط و پيش از مسيح است، که در اين صورت انسان فاقد چنين تواني است؛ اما اگر منظور، انسانِ پس از ايمان به مسيح است، درست است که چون مسيح نور و روشنايي است (Paull II, 1993, )، انسان با ايمان به او تولد تازه مي‌يابد و از طبيعت جديد و نو برخوردار مي‌شود (قرنتيان 5: 17)، اما اين امر مدعاي پاپ را ثابت نمي‌کند؛ چراکه سخن در توان عقل طبيعي انسان است، نه عقل متأثر از ايمان به مسيح. بنابراين عقل پيش از ايمان به مسيح توانايي درک خير را نخواهد داشت. 
    آکويناس معتقد است که امر واحد نمي‌تواند متعلق علم و عقيده قرار گيرد؛ همچنين امر واحد نمي‌تواند متعلق ايمان و علم قرار گيرد؛ مثلاً مي‌شود که انسان به واحد بودن خدا علم برهاني پيدا نمايد، ولي نمي‌تواند ايمان به خدا پيدا کند؛ يا مي‌تواند به خدا ايمان آورد، اما نمي‌تواند به آن علم پيدا کند؛ يعني آنچه متعلق ايمان است، نمي‌تواند درعين‌حال متعلق علم قرار گيرد؛ چراکه اقتضاي حقيقت علم اين است که متعلق علم، احتمال وجود مقابل آن ممتنع نيست و مقتضاي حقيقت عقيده و متعلق ايمان به اعتبار يقيني که در ايمان است، امتناع نقيض آن معتبر است (Aqiunas, 1963, v.31. p.27) بنابراين از نظر آکويناس، آنچه متعلق ايمان است نمي‌تواند متعلق علم قرار گيرد و برعکس. در اينجا به‌نظر مي‌رسد شناخت و علمي که توسط عقل طبيعي درک مي‌شود، نمي‌تواند متعلق ايمان قرار گيرد. در اين حالت اين اشکال پيش مي‌آيد که به‌گفتة پاپ، ايمان و عقل همتاي هم در شناخت حقيقت‌اند. اگر حقيقت باعث نجات است و اين شناخت صرفاً معرفتي ناشي از حس باشد و در عرصة ايمان ورود نکند، نمي‌تواند کمال‌آفرين باشد؛ از سوي ‌ديگر نيز آنچه از حقيقت به‌شکل امور ايماني به‌وسيلة ايمان درک مي‌شود، چگونه مي‌تواند برطرف‌کنندة ضعف معرفتي انسان در امور مربوط به عقل طبيعي باشد. آنجايي که عقل طبيعي مفهوماً خير را درک مي‌نمايد و مصداق آن از طريق ايمان درک مي‌شود، در اين صورت، نه آن بعد معرفتي ناشي از عقل قابليت تعلق به ايمان را دارد و نه آن معرفت ايماني قابليت تعلق به علم را دارد. در اين صورت، طبق فرض مسيحيت، عقل طبيعي بدون ايمان (دست‌کم در قسمتي که ناشي از علم است)، قابليت کمال را نخواهد داشت.
    پاپ معتقد است که خير برين (خداوند متعال) نيز از اموري است که عقل انسان بر اساس قانون ابدي توانايي درک آن را دارد. اشکالي که به درک خير توسط عقل وارد است، اينجا نيز وارد مي‌شود. اساساً عقل که تحت تأثير گناه نخستين بوده و نسبت‌به درک خير ناتوان است، چگونه مي‌تواند شناختي از خير مطلق داشته باشد؟ اشکال نشود که پس چگونه در مطلب بالا گفته شد که عقل مي‌تواند خدا و اوصافش را بشناسد؛ چراکه در آنجا سخن در شناخت خداوند از طريق قانون عليت و از راه معلول و مخلوق به علت و خالق است، که در توان عقل است؛ چراکه عقل وجود معلول بدون علت نخستين را به‌علت دور يا تسلسل تا بي‌نهايت محال مي‌داند؛ لذا ضرورتاً به علت نخستين مي‌رسد (ر.ک: حلي، 1430ق، ص392)؛ اما در مورد درک خير مطلق و خير برين به‌وسيلة عقل، نمي‌توان آن را مانند عليت استنتاج نمود. «خير» مفهوم ثاني فلسفي است (مصباح يزدي، 1383، ج1، ص199) و عقل مي‌تواند از رابطة بين دو امر و نيک بودن يکي براي ديگري، مفهوم خير را انتزاع نمايد؛ اما مفهوم خير به‌شکل تسلسل يا دور قابل استناد به خير مطلق نيست؛ لذا عقل به‌تنهايي و بدون کمک وحي نمي‌تواند خير را منحصراً در خدا بداند. ازاين‌رو مي‌بينيم که عيسي براي جوان ثروتمند توضيح مي‌دهد که «تنها خير، خداست». به‌نظر مي‌آيد که عقل دست‌کم خير بودن خداوند را تصديق نمايد؛ اما درک خير مطلق و تنها خير بودن خداوند براي عقل بدون بيان الهي قابل حصول نيست. پاپ با استناد به کتاب مقدس معتقد است که عقل انسان به‌شکل مبهم در جست‌وجوي خداوند متعال است: «عقل طبيعي انسان به‌دنبال حقيقت ـ نخستين ـ است، بدون آنکه بداند چيست» (اعمال 17: 23). بنابراين عقل ـ هم از نظر بداهت و هم از نظر مصداق ـ نمي‌تواند خدا را به‌عنوان خير مطلق بشناسد و در اينجا به بيان وحي يا مکاشفه نياز دارد. 
    از نظر پاپ، صداي وجدان مانند نداي خداوند در درون انسان است و قضاوت‌هاي وجدان از اين جهت لازم‌الاجراست که از اقتدار و مرجعيت حکم خداوند سرچشمه مي‌گيرد (Paull II, 1993, p.58). عقل داوري‌هاي وجدان را بر اساس موافقت با خير واقعي‌اش که حکمت آن را خواسته است، تنظيم مي‌نمايد. داوري وجدان بر اساس عقل صورت مي‌گيرد (راتزينگر، 1393، ص495)؛ اما پولس وجدان را به‌عنوان داور خطاناپذير نمي‌پذيرد (اول قرنتيان 4: 4)؛ بلکه آن را به‌عنوان يک قوة بسيار حساس روح انساني مي‌داند که بايد آن را تغذيه کرد و توسعه داد؛ لذا تصميم وجدان نبايد «خودکفا، مطلق و قطعي» در نظر گرفته شود (Marian Machinek, 2017, p.4). 
    بنابراين نبايد قضاوت‌هاي وجدان را مطلق و قطعي دانست و به نوعي خودبسندگي در وجدان قائل شد. گفته شد که طبق انسان‌شناسي مسيحي، عقل انسان بعد از هبوط توانايي درک خير را از دست مي‌دهد و وجدان نيز داوري‌هايش را بر اساس عقل تنظيم مي‌کند. در اين صورت، اگر عقل توانايي تشخيص صحيح خير را نداشته باشد، بر صحت داوري‌هاي وجدان نيز تأثير خواهد گذاشت. 
    البته پاپ اين مطلب را قبول دارد که وجدان انسان نياز به توسعه و تغذيه دارد؛ چراکه وجدان به‌علت جهل دچار خطا و اشتباه مي‌شود. ازاين‌رو انسان بايد وجدان پاک داشته باشد (اول تيموتائوس 1: 5). انسان براي داشتن اين وجدان پاک بايد به‌دنبال حقيقت برود و بايد مطابق با همان حقيقت قضاوت کند (Paull II, 1993, p.62). براي تحقق اين امر لازم است که هر فردي وجدان خود را در پرتو حقيقت عيني، که همه مي‌توانند بدانند و هيچ‌کس از دانستن آن منع نمي‌شود، شکل دهد (Paull II, 1991, p.8). بنابراين به‌علت عدم امکان تشخيص خير و به‌تبع آن، خير مطلق توسط عقل انسانِ هبوط‌يافته و جهل ناشي از گناه ذاتي انسان، نمي‌توان به عقل و قضاوت‌هاي آن ـ که در وجدان نمود پيدا مي‌نمايد ـ اعتماد چنداني نمود. ازاين‌رو پاپ به‌پيروي از پولس معتقد است که وجدان بايد توسط روح‌القدس تأييد شود (ر.ک: روميان 9: 1) و از اين طريق توسعه يابد و تغذيه شود (Paull II, 1993, p.62). 
    عقل طبيعي انسان قوانين طبيعي‌اي را که نيازهاي زيستي و متناسب با شأن انسان است، درک مي‌کند. اين مقدار از تأثير عقل در کمال انسان، که مربوط به رابطة انسان با جهان و مخلوقات است، بر اساس مباني انسان‌شناسي پاپ قابل قبول است؛ چراکه عقل با وجود محدوديت و تيره شدن، توانايي درک خير را ندارد؛ مگر اين مقدار از آن، که اينجا ذکر شده است؛ و اگر اين را بپذيريم، عقل در بعد کمال و يافتن قداست پيشين مي‌تواند ميان خود و طبيعت و بندگان روابط را تنظيم ‌کند که اين بعد بيروني قداست نخستين است.
    پاپ معقتد به همتايي عقل با ايمان در صعود به حقيقت است. هرچند وي کتاب تکوين را توسط عقل قابل شناخت مي‌داند و نقطة تلاقي دو معرفت علمي و ايماني را در وحدت خداي تکوين و خداي نجات‌بخش مي‌بيند، اما اين سؤال همچنان مطرح خواهد بود که آنچه از معرفت علمي به‌دست مي‌آيد، نمي‌تواند در ايمان ورود کند و بر آن تأثير بگذارد و آنچه جزء امور ايماني است، نمي‌تواند جبران ضعف معرفت علمي را نمايد. بنابراين مدعاي پاپ نسبت‌به همتاي ايمان و عقل، اگرچه نسبت‌به شناخت حقيقت صادق باشد، در مورد نقش عقل در کمال مصداق نمي‌يابد.
    پاپ و شوراي دوم واتيکان سعي در نشان دادن برجستگي و جايگاه ويژة عقل در اين مذهب داشتند. عقل در بعد طبيعي کارآمد خواهد بود؛ اما به‌علت تنگناهاي انسان‌شناسي موجود در اين مذهب، عقل در کمال انسان نقش اصلي را به‌عهده نگرفته است. در اين صورت، ادعاي پاپ مبني بر اينکه آموزه‌هاي ايماني اگر بخواهد جهاني و همگاني شود و از تحريف و خرافه مصون بماند، بايد عقلاني و مستدل شود، در مورد کمال انسان مصداق پيدا نخواهد کرد.
    نتيجه‌گيري
    پاپ عقل را همتاي ايمان در شناخت حقيقت مي‌داند. عقل در ساحت شناخت مبدأ و صفاتش و زمينه‌سازي ايمان در کمال انسان مؤثر است. پاپ به‌پيروي از آکويناس معتقد به دو نوع ايمان است که عبارت‌اند از: ايمان اعطايي و ايمان اکتسابي. تأثير عقل در ايمان اکتسابي از طريق شناخت مبدأ و صفاتش باعث ايجاد کمال در انسان مي‌شود. براي کمال، تنها شناخت گزاره‌هاي عقلي يا ايماني کافي نيست و به نوعي وفاداري نياز است که خود را در قالب زندگي اخلاقي، که پاسخ مؤمنان به نقشة نجات خداوند است، نشان مي‌دهد. براي زندگي اخلاقي و کمال، نياز به شناخت خير است که از طريق عقل امکان‌پذير است. خير برين نيز مفهوماً توسط عقل درک مي‌شود. در مرحلة التزام دروني به خير نيز وجدان وجود دارد که عقل داوري‌هاي وجدان را تنظيم مي‌کند. همچنين عقل لزوم تنظيم اعمال بر اساس خير برين را درک مي‌کند. 
    عقل انسان پس از هبوط به‌علت گناه نخستين، تيره و ارادة او ضعيف شده است؛ در اين صورت، توانايي شناخت خير را ندارد؛ پس طبيعتاً مفهوم خير و خير برين را نمي‌تواند تشخيص دهد. در مرحلة وجدان نيز چون فاقد شناخت درست خير است، داوري‌هاي وجدان را نمي‌توان به‌سوي خير تنظيم نمايد. 
    کمال، بازيابي قداست نخستين انسان است که هماهنگي دروني با خالق و بيروني با مخلوقات است. انسان به‌وسيلة عقل طبيعي مي‌تواند به شناخت مبدأ و صفاتش برسد؛ اما اين اشکال اساسي همچنان مطرح است که معرفت علمي نمي‌تواند در امور ايماني تأثير بگذارد؛ پس شناخت عقلي خدا، اوصافش و همچنين زمينه‌سازي ايمان نمي‌تواند در کمال تأثير چنداني بگذارد. بيشترين تأثير عقل در بازيابي قداست نخستين، مربوط به بعد هماهنگي بروني (با مخلوقات) است. عقل و ايمان، برخلاف ادعاي پاپ، همتا نيستند و مرجعيت منتسب به خداوند نيز مبتني‌بر عقل است. جهان‌شمولي آموزه‌هاي ايماني، با توجه به خارج از توان عقل طبيعي بودن، امکان جهاني شدن آنها را به‌وسيلة عقل طبيعي نمي‌دهد. ادعاي پاپ مبني‌بر عقلاني نمودن آموزه‌هاي ايماني مسيحيت براي جهاني و عمومي شدن، دست‌کم در مورد کمال صدق نمي‌کند.

    References: 
    • کتاب مقدس.
    • آغوسطینوس (2007). مدینة الله. ترجمۀ الخور اسقف یوحنا الحلو. بیروت: دارالشرق.
    • آگوستینوس، (1381) اعترافات. ترجمة سایه میثمی. تهران: سهروردی. 
    • توانا، محمدعلی و قربی، سیده سکینه (1397). بررسی تطبیقی انسان‌شناسی آیت‌الله مطهری و سنت آگوستین. الهیات تطبیقی، 9(19)، ص79ـ90.
    • حلی، حسن ‌بن ‌یوسف‌ (1430ق). کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد. قم: مؤسسة النشر الاسلامی.
    • راتزینگر، جوزف (1393). تعالیم کلیسای کاتولیک. ترجمة احمدرضا مفتاح، حسن قنبری و حسین سلیمانی. قم: انتشارات ادیان و مذاهب.
    • ژیلسون، اتین (1366). روح فلسفة قرون وسطی. ترجمة علیمراد داوودی. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی. 
    • سر و پالی راد، اکریشنال (1376). تاریخ فلسفة شرق و غرب. ترجمة جواد یوسفیان. تهران: نشر انقلاب اسلامی.
    • سهرابیان پاریزی، محمد و حسینی قلعه‌بهمن، سیداکبر (1397). رشد و تحول ایمانی در پرتو فضایل از دیگاه علامه طباطبائی و توماس آکویناس. معرفت ادیان، 9(35)، ص7ـ25.
    • المسکین، الاب متی (1990). شرح انجیل القدیس یوحنا. قاهره: دیر القدیس انبا.
    • مصباح یزدی، محمدتقی (1383). آموزش فلسفه. تهران: چاپ و نشر بین‌الملل وابسته به انتشارات امیرکبیر.
    • مک‌گراث، آلیستر (1392). درس‌نامة الهیات مسیحی. ترجمة محمدرضا بیات و دیگران. قم: دانشگاه ادیان و مذاهب.
    • هینلز، جان راسل، (1385). راهنمای ادیان زنده. ترجمة عبدالرحیم گواهی. قم: بوستان کتاب.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مهدوی راد، مهاجر، حسنی آملی، سیدعلی.(1403) بررسی نقش عقل در کمال انسان از نظر پاپ ژان پل دوم. فصلنامه معرفت ادیان، 15(4)، 49-66 https://doi.org/10.22034/marefateadyan.2024.2021694

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مهاجر مهدوی راد؛ سیدعلی حسنی آملی."بررسی نقش عقل در کمال انسان از نظر پاپ ژان پل دوم". فصلنامه معرفت ادیان، 15، 4، 1403، 49-66

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مهدوی راد، مهاجر، حسنی آملی، سیدعلی.(1403) 'بررسی نقش عقل در کمال انسان از نظر پاپ ژان پل دوم'، فصلنامه معرفت ادیان، 15(4), pp. 49-66

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مهدوی راد، مهاجر، حسنی آملی، سیدعلی. بررسی نقش عقل در کمال انسان از نظر پاپ ژان پل دوم. معرفت ادیان، 15, 1403؛ 15(4): 49-66