بررسی اندیشه کلامی «خیر و شر» در مکتب گنوسی
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
پژوهشگران مذهب «گنوس» را زاييدة مجادله بر سر مسئلة «شر» ميدانند. «گنوس يا گنوسيس» (Gnosis) از لحاظ تبارشناسي واژگاني، کلمهاي يوناني به معناي «دانش و معرفت» است. اين واژه در عهد عتيق از واژگان معمول افلاطون بود که در معناي شناخت مُثل از آن بهره ميبرد. واژه «گنوس» به لحاظ اشتمال بر مؤلفههاي باطني در بين اديان سرّي و رمزگرا در معناي «معرفت خداوند» بهکار ميرفت؛ معرفتي که به کمک آن ميتوان به موجودي روحاني تبديل شد و در مقابل تأثيرات منحوس تقدير ايستادگي کرد (ولفسن، 1389، ص 534).
فرقههاي باطنگراي صدر مسيحيت در دو گروه مسيحي و غيرمسيحي بودند. پيش از پيدايش طومارهاي نجعِحمادي، بیشتر پژوهشگران «گنوس» را برآمده از بطن جامعه مسيحي ميدانستند، ولي نوشتههاي بزرگان کليسا همچون ايرنائيوس (Irenaeus) و يوستين شهيد (Justin Martyr) که در اين طومارها آمده است، نشان ميدهد که برخي از اين فرقهها گرايشي به مسيحيت نداشتند. با وجود اين، محور انديشههاي سه شخصيت برجستة گنوسي، يعني مرقيون (Marcion)، بازيليدس (Basilides) و والنتينوس (Valentinus) مسيحيت بود و اين سه شخصيت تحت تأثير انجيل يوحنا و رسالههاي پولس قرار داشتند و حضرت عيسي را به نيکي ميستودند و در عين حال، بدعتهاي بزرگي همچون ثنويت، خلقت جهان به وسيلۀ خداي شر يا فرشتگان، از سوي اين سه تن مطرح ميشد و اين کار جهتگيري تدافعي مسيحيان راستکيش را در پي داشت (هالرويد، 1395، ص 112).
البته موضعگيري کليسا نتوانست نهضت گنوسي را مغلوب کند و به مرور زمان عده کثيري، حتي از جامعه مسيحيت و بزرگان کليسا به آن گرويدند. با گرايش ماني و تثبيت تفکر «ثنويت» ـ متأثر از آموزههاي عرفان ايران باستان ـ اين تفکر به يک مفهوم بنيادين در گنوسي تبدیل شد (دانيلو، 1393، ص 111). آباء کليسا با ايمان به اصل يگانگي خداوند، «ثنويت» گنوسي (قائل بودن به دوگانگي ميان خداي آيين يهود و مسيح به مثابه خير و شر) را رد ميکردند (همان، ص 23؛ ولفسن، 1389، ص 595).
از پيشگامان مکتب گنوسي، مرقيون، اولين متفکر اين عرصه، با طرح مسئلة «ثنويت» و با مطمحنظر قرار دادن سؤال بنيادي «خداي نيک و اعلا چگونه جهان شر ميآفريند؟» خداي مسيحيت را به چالش کشيد (يوناس، 1991، ص 136). او با اين مدعا که خداي خالق عهد عتيق خشن، مبدع شرور، شيفتة جنگ و ناپايدار در قضاوت است و گناهکاران را به سبب گناهان، به کيفر اعمال ميرساند و مقايسۀ چنين خدايي با خداي عهد جديد که حضرت عيسي آن را خداي رحمت و بخشش و خير مطلق معرفي ميکند، سخت بر اين تناقض و تباين تاخت. کِردو نيز همزمان با مرقيون از دو خدا سخن ميگفت (ولفسن، 1389، ص 552).
مسئلة «خير و شر» در انديشة گنوسي به صورت پراکنده در کتب گوناگون آمده است؛ اما جستاري که بتواند چگونگي تکوين و شکلگيري اين مبحث مهم را از عهد عتيق تا جديد و مشخصاً در قرن دوم ميلادي به صورت يک سير اصولی و منطقي بررسي کند ـ تا جايي که نگارندگان توانستند اطلاع پيدا کنند ـ مشاهده نشد و علت آن نيز بیتوجهی به شکلگيري مکتب گنوسي از انديشه تا آيين در ارتباط کامل با نظرية «خير و شر» تلقي ميشود که پيشتر نگارندگان در مقاله «دگرديسي گنوسي از انديشه تا آيين» (شهبازي و عابدي، 1400الف) به شرح و بسط آن پرداختند. ازاينرو نگارندگان اذعان ميدارند که قرابت و همپوشاني مقاله حاضر با مقاله فوق، صرفاً از بُعد مباني نظري تحقيق و سير تاريخي گنوسي، از انديشه تا آيين است.
در مرحله بعدي، موضوع «خير و شر» در کتب و منابع دست اول خارجي و داخلي بهوفور آمده که در ارجاعدهي به سندي متقن، ياريگر نگارندگان نيز هست. برخي از اين منابع عبارتند از:
کتاب در رد بدعتها (Adversus haereses) از ايرنائيوس ليوني و کتاب فلسفة آباء کليسا، از هري ولفسن، از معدود آثار متقن در اين زمينه است. همچنین است انجيلهاي گنوسي، اثر الين پيگلز (1395) و کتاب کيش گنوسي (1398)، اثر هانس يوناس به چاپ رسيده است. آثار گنوسپژوهاني همچون کورت رودلف، اتين ژيلسون، دانيلو و ديگران نيز حائز اهميتاند.
نگارندگان کوشیدهاند تا در اين نوشتار ابعاد گوناگون مسئلة کلامي «خير و شر» را در آموزههاي عرفاني مکتب گنوسي از زمان تکوين تا تبديل شدن به يک انديشه بنيادي بررسي و نتايج حاصل از آن را ارائه نمايند.
1. شکلگيري مکتب گنوسي
برخي محققان از قبيل هانس يوناس، اتين ژيلسون، الين پيگلز، جيمز رابينسون و توني لين بر اين باورند که اولين بار در قرن دوم ميلادي عنوان «گنوستي سيزم» توسط ايرنائيوس (130-202م)، متکلم و کشيش مشهور مسيحي، به فِرَق و مکاتب گوناگون باطني صدر مسيحيت اطلاق شد. مطابق اين نظر، ايرنائيوس، اسقف اعظم کليساي ليون، در قرن دوم ميلادي (180م) کتابي پنج جلدي با عنوان مقابله با معرفت دروغين يا در رد بدعتها (Adversus haereses) نوشت و از اسرار و زواياي پنهان اين فرقهها که «اصالت معرفت» را در مقابل اصالت ايمان قرار داده بودند، پرده برداشت و براي اولين بار فرقههاي باطنگراي مقارن زمان خويش را «گنوسي» ناميد (ژيلسون، 1955، ص 21؛ يوناس، 1991، ص 32؛ پيگلز، 1395، ص 167؛ رابينسون، 1988، ص 16؛ لين، 1396، ص 16).
از نظر هري وُلفسُن، «گنوس» يعني: پوشاندن لباس مسيحيت بر تن شرک. وي با رد غيرمسيحي دانستن افراد گنوسي، عقيده دارد: بهتر است وقتي از گنوسي صحبت ميکنيم، با عنوان «گنوسي مسيحي» از آن ياد کنيم؛ زیرا «هيچ گروهي از مردم پيش از پيدايش گنوسية مسيحي به "گنوسي" موسوم و معروف نبودهاند» (ولفسن، 1389، ص 535-537).
با توجه به منابع بهجامانده از دورۀ صدر مسيحيت، به درستي ميتوان دريافت که هيچ گروهي از مردم پيش از پيدايش گنوسيۀ مسيحي، به «گنوسي» معروف نبودهاند. (شهبازي، 1398، ص 34؛ نيز ر.ک: شهبازي و عابدي، 1400الف).
در تفکر ثنويگراي مرقيون، دو خدا وجود دارد:
اول. خداي ناشناخته و متعالي که در دوردستها و خارج از انديشه بشري به سر ميبرد و با ادارة امور جهان مادي و پست کاري ندارد.
دوم. خداي خالق جهان که دنيا محصول آفرينش اوست.
پدر عيساي مسيح خداي ناشناختهاي است که رسالتش نجات بخشيدن روح از چنگ جهان مادي است. در اين مقام، مسيح مرقيون مسيح آسماني است که با مسيح راستکيشان تفاوت دارد. رستگاري در باور مرقيون، تنها از راه ايمان و به واسطة افاضة فيض الهي است. در واقع کار عيساي منجي، تعليم و آموزش معرفت باطني نيست، بلکه وي افاضهگر فيض و رحمت الهي به مؤمنان است تا در مقام انتخاب بين خداي متعالي و خداي خالق، اوّلي را برگزينند (اسماعيلپور مطلق، 1396، ص 143).
تأثيرپذيري انديشه گنوسي از فرهنگ و اديان شرقي بر پژوهشگران اين عرصه پوشيده نيست. از اين ميان، تأثير عرفان ايراني بر ثنويت گنوسي نمايانتر است (رودلف، 1987، ص 282).
ثنويت گنوسيان با دو خداي متفاوت (يکي متعالي و ديگري خالق) در آثار يهوديان اسکندراني از جمله فيلون تبلور يافت. او در طرح اين نظريات بيشتر تحت تأثير رسائل افلاطون، بهویژه رساله تيمائوس (Timaeus) قرار داشت (سگال، 1977، ص 162). فيلون درصدد تلفيق ديانت يهود با انديشههاي فلسفي يونان باستان بود (پيگلز، 1395، ص 71). بنابراين، گنوسيان ضمن تأثيرپذيري از مباني آيين يهود در موضوع خداي خالق جهان، در مسائل الهيات، بر انديشه يهود تأثير گذاشتند که نتيجۀ آن پيدايش نحلههاي گنوسي ـ يهودي بود. آثار مکتوب اين نحلهها بهصورت طومارهايي به زبان عبري در منطقۀ قُمرانِ فلسطين و بحرالميت پيدا شده است (همان، ص 28).
2. سير تطور انديشة ثنويت (دوخدايي) در گنوسي
ژان دانيلو بر اين باور است که تعاليم منطقة قُمران در عهد عتيق، از جمله آموزههاي فرقههايي همچون «اِسنيها»، «صدوقيان» و «فريسيان» بر انديشهها و باورهاي جامعة صدر مسيحيت بسيار تأثيرگذار بوده است. او از دو رساله ديني مربوط به قرن دوم ميلادي، با نامهاي رسالة تعليمية مسيح (The Teaching of Christ) و رسالۀ منسوب به برنابا (Epistle of Barnabas) نام ميبرد که مسيحيان نخستين از آنها استفاده ميکردند. به زعم او، در اين رسالهها نوعي ثنويت و مناظرة دو عنصر «نور» و «ظلمت» ـ گويندة نور فرشتة عدالت، و صداي عنصر ظلمت فرشتة ظلم ـ مطرح بود. در جامعة صدر مسيحيت، اين تفکر ثنوي و تقابل دو عنصر متضاد، البته به صورت ابتدايي و بهدور از شرک، در پيريزي تعاليم گنوسي بسيار تأثيرگذار بود. هرچند اين دست از انديشههاي ثنوي قبل از ميلاد مسيح در ميان فرقههاي باطنگراي يهودِ عهدِ عتيق وجود داشت، اما اين انديشهها آنچنان پررنگ نبود که به ثنويت در قلمرو الوهيت و شرک بينجامد و خداي ديگري غير از خالق جهان مطرح شود.
مقارن پيدايش مسيحيت، نوعي تفکر ثنوي با تأثيرپذيري چشمگير از جامعة قمران عهد عتيق در کتاب «قانون جامعه»، باب سوم، آية 13 و باب چهارم، آية 26 قابل مشاهده است. در اين تفکر، از دو گونه روح سخن به میان ميآید که يکي از آنها شاهزادة نور و ديگري فرشتة ظلمت است. البته ساختار اين انديشه بعدها در مسيحيت دچار تغييراتي شد (دانيلو، 1393، ص 55ـ56).
منظور از تغييرات ساختاري، در مرتبه نخست، انتساب تعبيراتي همچون فرشته نور به عيسي مسيح و روحالقدس، و در مرتبة بعدي تحول به سمت تفکر ثنوي گنوسيان مسيحي است؛ زيرا نظريات جنجالي ثنويت توسط مرقيون، بازيليدس و والنتينوس مطرح شد که هر سه مسيحي بودند. با تأمل در ابعاد گوناگون انديشههاي عهد عتيق تا صدر مسيحيت، درمييابيم که انديشة دوگانهباوري در ذهن يهوديان عهد عتيق و منطقة قُمران بهدور از ارتداد بود و تلقي ثنوي آنها به قلمرو تقسيمبندي شئون خداوند و ذات وي تعمیم پيدا نميکرد، بلکه صرفاً در حد تقسيمبندي نور و ظلمت و خير و شر باقي ميماند، و حال آنکه گنوسيان پاي را از اين دايره فراتر نهاده، از دوگونه خداي نيک و بد سخن گفتند (همان، ص 113).
کُـورت رودلـف، هـانـس يونـاس و ژان دانـيـلو، شمـعون مـغ را زعيم آيـيـن گنـوسي ميشـمـارند. (رودلف، 1987، ص 294؛ يوناس، 1991، ص 103) و گنوسيان بعد از او را بهگونهاي مروّج تفکرات و انديشههاي وي ميدانند. ژان دانيلو بر آن است که هرچند ثنويت در انديشة شمعون مُغ وجود داشت، اما دوگانهباوري وي از نوع باور اسنيهاي يهودي و در حد باور به تقابل نور و ظلمت بود. شمعون مغ از طريق استادش دوستيس (Dovistis) با دوگانهباوري اِسنيها آشنا شده بود. او بعدها مسير خود را از دوستيس جدا کرد و فرقۀ «هلني» (Hellenistic) را بنيان نهاد. دانيلو احتمال ميدهد اين طريقة نوبنياد همان «گنوسي» باشد که در نتيجۀ مبالغه در ثنويت اسنيان پديد آمد و تحت تأثير عرفان ايراني و مباني ثنوي آنان قرار گرفت (دانيلو، 1393، ص 113).
تقابل خدا و شيطان و به تبع آن، وجود عناصر خير و شر از ديرباز در انديشة عهد عتيق و تفکر قرون وسطايي بسيار مؤثر بودند. خير و شر در مکتب گنوس ارتباطی مستقيم با ثنويت دارد.
شمعون مُغ، اهل شومِرون (رودلف، 1987، ص 294) معتقد است: کثرتها و دوگانگيها در فرايند دروني درحقيقت به اصلي واحد و الوهي منجر ميشود. هانس يوناس بر آن است که گرايش به توحيد ويژگي متمايز مکتب گنوسي سوري و اسکندراني با عرفان ايران باستان است. با وجود اين، شمعون مُغ در عين اعتقاد بر يکتايي خداوند، با مبالغه در بحث ثنوي نور و ظلمت اِسنّيها، خود اولين شخصي بود که پايههاي تفکر ثنوي گنوسي را بنيان نهاد.
پس از او پيروانش تحت تأثير شاخه ديگر گنوسي که بازنمود و انعکاس رويکرد کلامي عرفان ايران باستان يعني انديشة «زُرواني» بود، در انديشههاي او تغييرات ملموسي پديد آوردند. در نتيجة اين تغييرات، صبغۀ باور به يگانگي خداوند در اين مکتب تضعيف شد و رنگ ثنوي به خود گرفت (همان).
در عرفان ايران باستان، دوگانگي از بين عناصر اوليه آغاز ميشود و تا قلمرو الوهيت ادامه دارد، ولي شمعون مغ بنا به استناد يوناس در رساله جلوه اعلا معتقد است:
اصل يگانه سکوت شکستناپذير است؛ قدرتي بيکران و قديم که در وحدانيت خود واجد وجود است. او خود را ميجنباند و با تبديل شدن به شعور («نوس» به معناي ذهن)، جنبهاي متقن به خود ميگيرد... امر نخستين در فکرش بر خودش تجلي کرد و امر دوم به اين ترتيب متولد شد (ر.ک: يوناس، 1398، ص 232).
درواقع، اين تفکر همان تفکر فلسفي است که برايند آن مقولات عشر فلسفي و توجه به صادر اول را دربر دارد. در اين نوع تفکر که مبيّن تجلي صفات الهي است و در عرفان به اصل «وحدت در عين کثرت و کثرت در عين وحدت» مشهور گشته، هيچگونه تفکر شرکآلود مشاهده نميشود و اصل نظر شمعون مغ نيز درباره خداوند، حفظ يگانگي اوست. بايد توجه داشت که جامعة يهودي که شمعون در آن باليده، توجه به شر را از کتاب تورات و واقعة آدم و حوا در جريان خوردن از درخت ممنوعه گرفته، بر نظرات دو بنانگاري شمعون تأثير گذاشته است؛ زيرا در نظر آنان، خير و شر زماني در جهان هستي مطرح شد که آدم و حوا از ثمره درخت ممنوعه يا درخت معرفت نيک و بد خوردند؛ يعني معرفت آنان همان تمييز نيک و بد بود که قبل از آن علم به بدي و شر نداشتند. اين عمل آدم و حوا موجب شد تا آنان دردناکي مرگ را بچشند، در حالي که قبل از اين علم به آن درد نداشتند (ابنيوحاي، 1980، ص 134).
باور يکي از مکاتب قبّالا در گرونا بر اين است که نيروهاي شر به مثابة «کليپوت» يا پوستههاي درخت زندگي (سفيروت) هستند. در آموزههاي قبّالاي گرونا آمده است:
درخت زندگي و درخت معرفت نيک و بد در هماهنگي کامل با يکديگر بودند، تا آنکه آدم آنها را جدا کرد و به شرّ نهفته در درخت معرفت خير و شر، موجوديت بخشيد. اين رويداد کهن انگارة تمامي گناهان کبيرة يادشده در تورات است (دقيقيان، 1379، ص 375).
«کليپوت» پوستههايي است که با درخت سفيروت درهم آميخته و براي پالايش و تطهير عناصر سفيروت از اين پوستهها و درواقع نيروي شر، لوريا، يکي از زعيمان مکتب قبّالاي يهودي، نظرية «تيکون» يا بازسازي و جبران خسارت را ارائه ميدهد. ظهور مسيحا و يا ماشيح [منجي موعود] در آموزههاي عرفاني قبّالا در روند تکميل و به انجام رسيدن تيکون نقش اساسي دارد (الياده، 1396، ج 3، ص 242).
از اين منظر، علت اصلي پيدايش شر جداشدن مخلوقات از منبع فيض است (اپستاين، 1393، ص 296) و انگيزة آفرینش شر براي حفظ و بقاي نسل بشر قلمداد ميشود که مختص اين جهان بوده و در آخرت، چنين انگيزهاي وجود نخواهد داشت (کهن، 1390، ص 111). توصيفات کتاب مقدس، بهويژه در داستان پيامبراني همچون داود و سليمان که با وجود نبوت، دست و دامن خويش را به گناه آلودند، خداشناسي قبّالايي را به مراحل متفاوتي ميرساند؛ چنانکه در اين دين «عارف حتي از پذيرفتن اينکه احساس متعالي شر هم در خداست، روي برنميتابد» (شولم، 1389، ص 60).
توجه به کتاب «دوم سموئيل» و ماجراي مرگ مغرضانه اوريا و به نکاح درآوردن زنش توسط حضرت داود و نسبت گناه به پيامبر الهي که در متون تفسيري اسلامي نيز وارد شده و بسياري از مفسران اهلسنت آن را قبول کردهاند، مؤيد اين مدعاست (تورات، دوم سموئيل:314).
همچنين در تورات کتاب «اول پادشاهان» و کتاب «دوم تواریخ ايام» به حضرت سليمان نسبت گناه داده شده است؛ از قبيل ازدواج با زنان بتپرست، خداترس نبودن سليمان نبي و مانند آن (همان، دوم تواریخ ايام: 432). غرض از گريز به مطالب تورات، توضيح اين نکته است که شمعون مغ در چنين فضای معتقد به دو بنانگاري يهود نشو و نما يافته و همچون آنان، هيچوقت وحدانيت خداوند را با تصور دوخدايي بودن زير سؤال نبرده است. در قسمت بعدي به سير تکوين اين تفکر تا نيل به ثنويت ارتدادي ميپردازيم:
3. سير تکوين تفکر باور به خير و شر
از محتواي طومارهاي کشفشده در بحرالميت چنين برميآيد که انديشة جامعة عهد عتيق در منطقة قمران بر بنيان باور به تقابل خير و شر استوار بود (دانيلو، 1393، ص 37). تکوين اين تفکر دوقطبي در جامعة قمران مصادف با ظهور برخي فرقههاي باطنگراي يهودي (مانند اسنّيها) از دو قرن قبل از ميلاد تا صدر مسيحيت بود. آموزههاي اين فرقهها تأثير چشمگيري در تعاليم بنيانگذاران گنوسي از صدر مسيحيت تا ظهور ماني در قرن سوم ميلادي داشته است، هرچند براساس شواهد تاريخي، پيدايش گنوسيها خود نشانة آن بود که بسياري از نومسيحيان از ميراث فکري يهودي خشنود نبودند. آنها اين عالم را «نيک» و کار خداوندي نيکخواه نميديدند و اين نگرشي بود که ناخواسته آنها را به سمت نوعي ثنويت سوق ميداد. آموزة مرقيون (100ـ165ميلادي) از اين دوگانهباوري و سرگشتگي حکايت ميکند.
همانگونه که اشاره شد، مرقيون، از بزرگان مکتب گنوسي، با استناد به سخن حضرت عيسي که گفته است: «درخت نيکو، ميوة نيکو برآرَد» (اسميث، 1979، ص 259؛ هالرويد، 1395، ص 279)، اين سؤال را مطرح ميکرد که چگونه جهاني مشحون از شر و درد را خدايي نيک آفريده است؟ او بر همين اساس، تفکر «ثنويت» و تعبير «خير و شر» را در آيين گنوسي به چالش کشید.
مرقيون با مقايسه خداي خالق عهد عتيق که عدالتخواه و خشن است و گناهکاران را به سبب گناهان به کيفر اعمال ميرساند، با خداي عهد جديد که حضرت عيسي آن را خداي رحمت و بخشش معرفي ميکند، سخت بر اين تناقض و تباين تاخت (پيگلز، 1979، ص 28). او بر اين باور بود که خداي عهد عتيق «خالق شرور و بيرحم» است (ولفسن، 1389، ص 568).
کلسوس، اوريگن و هيپولوتوس منشأ تمايز خداي عهد عتيق و عهد جديد مرقيون را مقتبس از تعاليم يونان باستان و ناشي از کجفهمي و استنباط نادرست مرقيون و ثنويگرايان از سخنان افلاطون و امپدکلس ميدانند (همان، ص 591).
والنتينوس از چهرههاي برجستة گنوسي در قرن دوم ميلادي و پيروانش نيز با استناد به کتاب مقدس، تصويري خشن، منتقم، داور يا حکمران ظالم از خداي خالق عهد عتيق و تورات ارائه ميدهند که در برخي مواضع بر مخلوقات حسد ميورزد. اين تصوير با تعاليم حضرت عيسي که ميگفت: «خدا روح است» يا «پدر حقيقت» قابل قياس نيست (همان، ص 67). این در حالی است که گنوسيان بر اين باورند که حضرت عيسي رازِ خداي ديگري را که در کتاب مقدس، سخني از آن به ميان نيامده، فاش کرده است؛ يعني همان خدايي که گنوسيان آن را خداي متعالي يا «قادر مطلق» مينامند (يوناس، 1991، ص 136ـ137).
ايرنائيوس قاطعانه از احديت خداوند دفاع ميکند و بر دوگانهباوري گنوسيان و اعتقاد آنها بر اينکه خداي صانع جهان تنها مسئوليت نظمدهي به جهان را برعهده دارد و خود آفريدة خداي متعالي است، ميتازد (ايرنائيوس، رد بدعتها، ج 4، بخش 33، بند 3). در باور او، جهانِ آفريده از عدم، علتي جز رحمت پروردگار ندارد و عقيدۀ گنوسيان که جهان مخلوق را نتيجة ارتداد، پيمانشکني و يا غفلت خداي شر، همان خداي مستبد يهودي (يهوه)، ميدانند، فاقد هرگونه مبناي ديني و الهي است. در نظر وي، ايمان براي راهنمايي مسيحيان و رساندن آنها به رستگاري کافي است (ژيلسون، 1389، ص 28).
هجويري از متصوفه نيز در کشف المحجوب قضا و قدر را علم اثباتي خداوند ميداند که خالق افعال بندگان است. بر اين اساس خداوند هستي را از عدم، و نيستي را به فعل خويش آفريده است. اگر در اين مقام هستي را معادل «خير»، و نيستي را معادل «شر» بگيريم، در آن صورت ميتوان ميان ديدگاه گنوسيان در خصوص خير و شر و نظر امثال هجويري سنخيتي نسبي يافت و نظر گنوسيان را شکل بسطيافته و ثنويشدۀ آن تلقي کرد؛ از آن جهت که گنوسيان معتقدند: خداي متعال خداي خالق را (از نيستي) آفريد و سپس خداي خالقْ عالم ماده (شر) را پديد آورد. در انديشه گنوسي ـ بهویژه شاخه شرقي آن ـ نيز به خاطر تفکيک خالق خير و شر، وجه اشتراک و تمايزي با اين ديدگاه هست؛ زيرا گنوسيان برآنند که دميئورگوس (Demiourgos) يا دميورژ (به تعبير افلاطوني آن) و يا شيطان (به تعبير مسيحي آن) عالم ماده را آفريده تا روح را در تختهبند جسماني اسير کند و خداي روشنايي بالاتر از آن است که اين عالم سراسر شر و بدي را بيافريند. سنخيت کمرنگ اين باور با عقيده صوفيه آن است که مانند صوفيه، گنوس هم شر را به فعل خدا (شيطان) نسبت ميدهد، هرچند تلقي صوفيه از فعل خدا با تلقي گنوسي متفاوت است (هجويري، 1392، ص 22).
پيگلز با استناد به متون کشفشده در نجع حمادي، چند متن گنوسي را در توصيف خداي خالق عهد عتيق که خداي شر نيز هست، بهعنوان دليل و شاهد ثنويت گنوسيان آورده است. در متني با نام در باب منشأ جهان از لافگويي و تکبّر خداي خالق سخن به میان آمده است. در متني به نام آپوکريفاي يوحنا از خلقت جهان و مخلوقات و تکبر خداي خالق با ديدن مخلوقات و فرشتگان گرداگرد خويش مطلبي آمده است:
در ديوانگي خويش... گفت: منم خدا، و خدايي جز من نيست» (سفر پيدايش،3: 22)؛ زيرا او... از مکاني که از آن آمده بود، غافل بود... و چون مخلوقات را گرداگرد خويش ديد و خيل فرشتگان را پيرامون خود که از او پديد آمده بودند، به ايشان گفت: «خدايي غيورم، و خدايي جز من نيست». ليکن با اين سخن به فرشتگان نشان داد که خداي ديگري هم هست؛ زیرا اگر خداي ديگري نيست، پس او به که غيرت ميورزد؟ (پيگلز، 1395، ص 62).
خدايي که مرقيون آن را توصيف ميکند با آن خداي ستمکار و شر که خالق جهان، رنج، درد، بيماري است، بسيار فرق دارد. خداي نيک که گنوسيان آن را ذات خدايي يا خداي متعال مينامند، در اصل واقعيتي است غيرقابل فهم که عقل ناقص انسان به کُنه حقيقت آن راه ندارد؛ چنانکه والنتينوس ميگويد:
کامل است و ازلي، مکانش لامکان است و با چشم ديده نميشود، خدايي که مبدأ و مقصد ندارد... ازلي و ابدي است، زاده نشده است... تنهاست و در آئونها تجلي مييابد که بدان «افاضة فيض» گويند (آرمسترانگ، 1993، ص 95).
نوعي پدر که غيرقابل نامگذاري است... نوعي آئون پير ناشدني در روحي پاک و منزّه که گنوسيان او را «باربِلوس» مينامند (ولفسن، 1389، ص 553).
اصل صدور از منبع واحد که بازيليدس آن را مطرح ميکند، از مهمترين آموزههاي آيين گنوسي است که در آن انسان و فرشتگان از خداوند ـ که پدر است ـ صادر ميشوند و در جهت آن، شش نيروي معنوي به نامهاي «عقل يا مسيح»، «کلمه»، «تدبير»، «حکمت» و «قدرت» که اساس و مبناي خلقت جهان هستند نيز از پدر صادر ميگردند.
در زيرمجموعة اين شش نيروي معنوي، چندين آئون به صورت جفت جفت صادر ميشوند که از افاضة اين آيونها، هفت آسمان خلق ميشود. آسمانها نماد فاصلة خداي اعلا (ذات خدايي) و خداي خالق (همان يهوه، خداي خالق يهوديان) هستند. يهوه با بيدادگري موجب شد که روح در جهان ماده، غريب و دور از وطن حقيقي (يعني آستان خداي اعلا) باشد؛ آستاني که مکان در آن مفهومي ندارد.
گنوسيان به دوگانگي روح و جسم اعتقاد دارند؛ به اين معنا که روح منشأ الهي داشته و خير است و جسم منشأ مادي دارد و شر محسوب ميشود. خداي اعلا عقل خود را در حضرت عيسي ظاهر ميکند و حضرت عيسي مأموريت مييابد تا آدميان را از اسارت جسم و خداي مستبد يهودي و خالق جهان (يهوه) آزاد کند. اما او نميتواند اين مأموريت را به اتمام برساند و قبل از مصلوب شدن، نقش خود را به شمعون ميدهد و خود به سوي خداي اعلا بازميگردد. شمعون مغ که از شخصيتهاي کليدي و برجستة گنوسي است، ادعاي الوهيت ميکند و خود را صاحب قدرتي ميداند که پس از صعود مسيح به آسمانها به وي داده شده است. يوستين اين قدرت را از جانب شيطان ميداند (رودلف، 1987، ص 275و276).
با استنباط از متون گنوسي مشخص ميشود که آيونها از يک منظر، حجاب و از منظر ديگر، ميانجي انسان و ذاتِ يگانه هستند. شمعون مُغ و کرينتوس بر اين باورند که جهان توسط آيونها که همان فرشتگان هستند، خلق شده و خداي عهد عتيق نيز يکي از اين فرشتگان است. بنا به سند موجود نزد اپيفانيوس، از منتقدان گنوسي، در نقل از آپلس گنوسي، خداي خير و متعال خداي ديگري خلق کرد و آسمان و زمين و همة موجوداتِ عرصة هستي را اين خداي مخلوق آفريد. آپلس بهطور آشکار نميگويد که خالق جهان موجودي مخلوق است، اما با فرشته خواندن خداي عهد عتيق، عملاً آفرينندة جهان را موجودي حادث ميشمارد (ولفسن، 1389، ص 565ـ567).
در جريان رستگاري گنوسي، تنها روح انسان که مستقيماً از خداي متعال افاضه شده و در جسم فاني که تختهبند او و مخلوق خداي خالق (يهوه) زنداني شده است، نجات پيدا ميکند (ر.ک: شهبازي، 1398، ص 158).
گنوسيان اسير شدن روح انسان در دنياي ماده و جسم را در اثر بيدادگري خداي خالق ميدانند. برخي پيروان گنوسي از نوعي هبوط ديرينه سخن به ميان ميآورند؛ به اين معنا که سوفيا (حکمت)، آخرين فيضان، چون آرزوي کسب دانش از ذات خداي اعلا داشت و نيل به چنين دانشي ممنوع بود. در نتيجه از فيض بيبهره ميشود و از ملأ اعلا (پلروما=Pleroma) سقوط ميکند و جهان ماده را ميآفريند. سوفيا در حسرت بازگشت به منشأ خدايي، جهان را درمينوردد.
برخي ديگر از گنوسيان عقيده دارند: آفرينش جهان مادي کار خدا نيست، کار يکي از آئونهاست که در يهود از آن به يهوه و در گنوسي به دميئورگوس (Demiourgos) یا دميورژ يا همان خالق جهان تعبير ميشود. دميئورگوس به معناي «صانع يا صنعتگر» (artisan or craftsman) از ميراث انديشه يونان باستان و از مفاهيم کاربردي افلاطون در رسالة تيمائوس به معناي خداي صانعي است که آفرينندۀ جهان است (افلاطون، 1380، ج 4، ص 1839).
در نگرش برخي گنوسيها از مفهوم «دميئورگوس»، شرارت و بدي استنباط ميشود و با خداشناسي مسيحي کاملاً مخالف است؛ زيرا در انديشه مسيحي، خداوند متعال، خداي خير و نيکي مطلق است که جز نيکي، چيز ديگر از وي صادر نميشود. نزديکترين معادل مسيحي به دميئورگوس، «شيطان» است که دشمن انسان تلقي ميشود. (بارنستون و مارفن، 2003، ص 14).
همچنين مرقيونيان و مانويان برانند که جهان ايجاد شده (ماده) بد بوده و با عالم روح مخالف است و تنها مصداق خوبي روح انسان است. آنها خالق جهان ماده را خداي شر ميدانند و عيساي مسيح را بهعنوان يک خداي کاملاً معنوي در نظر ميگيرند. دميئورگوس بر خداي نيک و اعلا رشک ميبرد و ميخواهد کانون پلروما شود. پس هبوط ميکند و با گردنکشي، در طرفةالعيني جهان را ميآفريند. در مقابل اين خداي شر، لوگوس که يکي ديگر از آئونهاست و نمايندة خداي ازلي و خير، براي کمک به زمين فرود ميآيد و ـ همانگونه که گفته شد ـ در جسم عيسي مسيح حلول ميکند تا به آدمي راه بازگشت به اصل علوي خويش را بياموزد. مرقيون بر اين باور بود که مصلوب شدن و مرگ حضرت عيسي بر روي صليب يک توهم است؛ زيرا حضرت عيسي بدن فيزيکي نداشت (رودلف، 1987، ص 310-312).
در آيين مانوي، «نوس» نقش لوگوسِ گنوسي را ایفا ميکند. «نوس» نوري است که از عالم علوي هبوط ميکند تا روح را به سوي «زمين نوراني» که موطن اصلي آن است، رهنمون سازد (کربن، 1392، ص 60).
دميئورگوس به کمک آرخونها، انسانها را در موجوديت مادي خود زنداني کرد و مسير صعود ارواح فردي را که پس از مرگ در تلاش برای عروج به عالم ارواح بودند، بست. تنها کساني که داراي يک بارقه الهي يا نيروي خلاق روحي (نيوما = pneuma) بودند، توانايي نسبي فرار از موجوديت مادي و فيزيکي خود را داشتند (يوناس، 1991، ص 124). حتي اين ارواح نيز صرفاً با داشتن اين اخگر الهي، قادر به عروج نبودند؛ زيرا آنها نياز داشتند تا روشنفکري گنوسي را قبل از اينکه بتوانند از شرايط روحاني خود آگاه شوند، دريافت کنند (ر.ک: شهبازي و عابدي، 1400ب).
اطلاق خالق يا صانع دنيا به سه وجه در مکتب گنوسي مطرح ميشود که ماهيت هر سه آنها يکي است و علت تعدد تعبير از خداي خالق در مکتب گنوسي، بنيانگذران گنوسي، از جمله مرقيون، بازيليدس و والنتيوس است که هريک تعبيري از صانع جهان دارند. در ديدگاه قاطبة گنوسيان که تفکر ثنويت شرکآميز دارند، يهوه، خداي يهود، با سوفيا و دميئورگوس، هر سه تعابيري متفاوت از همان خداي صانع است که جهان ماده را خلق کرده و با خداي متعال و برين متفاوت است.
طبق نظر گنوسيان، خداوند دو نوع انسان خوب و بد را که متمايز از يکديگرند، خلق کرده است. جبريگري گنوسيان در اعتقاد به عدم تغيير سرشت انسانها، تداعيگر جبريگري برخي صوفيان مشرب اشاعره است. البته گنوسيان خلقت انسان و سرشت متمايزش را هم به خداي صانع نسبت ميدهند. در نظر ايرنائيوس، تناقضگويي گنوسيان در انتساب خلقت جهان به خداي صانع که مسئوليت شر در جهان نيز به اين سازندة دونپايه مربوط ميشود، ظاهر ميگردد. ايرنائيوس بعد از رد همة اين بدعتها، عنوان ميکند که براي معاف شدن خداوند از وجود شر، ناگزير مسئوليت ارادة انسان بايد پذيرفته شود؛ مسئوليتي که با آزادي همراه است (ژيلسون، 1955، ص 23).
يک چهرة پيچيده در آيين گنوسي وجود دارد که به صور گوناگون بهمثابه ويژگيهاي الهي مطرح و گاه با خدا مترادف شناخته ميشود و در برخي متون عبري، از او با عنوان «ايزد بانوي حکمت» سخن به میان ميآید. نوشتههاي اوليه مسيحيت، «سوفيا» را يک مفهوم استعاري از مسيح ميداند. اين مندرجات که بيشتر در بين کاتوليکهاي رومي و ارتدوکس شرقي بهکار رفته، بهمثابه مرجع کارکردهاي نمادين «سوفيا» شناخته ميشوند. (رودلف، 1987، ص 54و76). به نظر مولِنکوت، «سوفيا» پيوند و پلی ارتباطي بين عرفان يهودي و عرفان مسيحي است؛ همان جنبه مؤنث الهي که در متون يهودي، «شخينا» نام ميگيرد (مولنکوت، 1984، ص 104).
باور به دو مبدأ خير و شر قبل از گنوسيان در عرفان ايران باستان و رويکرد کلامي دين زرتشت يعني «زروان» از ديرباز وجود داشت (يوناس، 1991، ص 210). تقابل خدا و اهريمن بهعنوان نمادهاي خير و روشنايي و شر و تاريکي در سه اصل مهم آيين زرتشت آمده است، بهگونهایکه اين دو مبدأ (خير و شر) دو گوهر همزاد معرفي شدهاند که نيکانديشان گوهر راستين و خير را برمیگزينند و بدانديشان گوهر دروغين و شر را. از گوهر خير، کاخ پرشکوه هستي برافراشته ميشود و پيروان راستي و خير در بارگاه مينوي از لطف و رحمت اهورامزدا برخوردار ميشوند، و از گوهر شر، جهانِ تاريک و نيستي بنيان ميگيرد و پيروان شر در دوزخ سياه و تيرگي اهريمني سقوط ميکنند (بنونيست، 1393، ص 49).
گنوسيان نيز عقيده دارند مرزهاي اين جهان از تاريکي پر شده و قلمرو شيطان است. علاوه بر این، خود شيطان عالم ماده را آفريده تا روح را در تختهبند جسماني اسير کند. آنها شيطان را با يهوه، خداي خالق و يکتاي يهوديت که در تورات و عهد عتيق آمده است، يکسان دانسته و عقيده دارند خداي متعالي را که خداي خير و خوبي و روشنايي است، در جايي بسيار دور از جهان بايد جستوجو کرد (يوناس، 1991، ص 52و124).
انديشة «ثنويت» صرفنظر از جنبۀ نمادگرايانه مخصوص گنوسي، يک نگرش عرفاني واحد تلقي ميشود. تصويري که آيين مانوي از ماهيت «سلطنت و قلمرو نور» به دست ميدهد، حاکي از جهاني آرام، بدون شورش و هرج و مرج و عدالتمحور است که در آن مرگ و نابودي و شر وجود ندارد و «جاودانگي» از مهمترين خصوصيات آن (جهان نور) است. در مقابل، «جهان تاريکي» قرار دارد که سرشار از شر و رنج، دروغ و فريب، آشفتگي و نابساماني است و به اقتضاي آن همگان بايد درد مرگ را بچشند.
عالم ماده که ترکيبي از نور و ظلمت است، در اصل جهان تاريکي است؛ زیرا اين جهان زاييده و مخلوق خداي شر است. در حقيقت، نور اين جهان نيز در تاريکي است؛ زيرا جهان ماده نميتواند نماينده سلطنت نور علوي باشد. تعبيري که هانس يوناس براي تبيين بهتر سازگاري نور با ظلمت در اين جهان ارائه ميکند چنین است:
جهان موجودْ مخلوطي از نور و تاريکي است که ماده و جوهر اصلي آن تاريکي و پوسته و ترکيب بيرونياش نور است. از آنجا که امور باطني و دروني داراي اهميت ويژه است، در نتيجه، ظلمت اين جهان بر روشنايياش برتري دارد (همان، ص 57).
در باور گنوسيان، انسان موجودي است که از ترکيب عناصر جهان نور (روح) و جهان تاريکي (جسم) ـ هر دو ـ به وجود آمده است، به گونهای که خالق روح انسان، خداي متعال و برين است و خالق جسم فانياش دميئورگوس (Demiourgos)، نماد خداي شر و بدي (در گنوس) و انسان تنها از طريق معرفت گنوسي ميتواند از زنداني و اسارت تن رهايي يابد و به وطن اصلي خويش در فضاي لامکان صعود کند.
4. نقد و نظر
ثنويت کفرآميز که باور به دوخدايي را در جامعة مسيحيت توسط بزرگان گنوسي، همچون مرقيون و والنتينوس و بازيليدس در قرن دوم القا کرد، در واقع نوعي بازگشت به ارتداد غيرقابل پذيرش بود؛ زيرا بعد از آمدن اديان توحيدي يهود و مسيحيت، چنين انديشهاي از مسيحيان و يهوديان مغاري که پيرو انديشة گنوسي بودند، در محل اشکال بنيادي قرار داشت. جامعه مسيحيت قرن دوم ميلادي که در آن مسيحيان ارتدوکس (راستکيش) هيچ موجودي را به قلمرو وحدانيت و ذات الهي وارد نميکردند، اينچنين با تلاطم آراء گنوسيان مواجه بود. آباء کليسا و به صورت مشخص ايرنائيوس با وجود تلاشهاي سازنده در مقابل اين تفکرات دو بنانگاري ارتدادي نتوانستند کل جامعه مسيحيت را از چنگال ارتداد «ثنويت» نجات دهند، هرچند موفقيتهاي نسبي نيز کسب کردند. اما قرن سوم، ماني تحت پرچم انديشة گنوسي، مهمترين عنصر ارتدادي، يعني انديشة «ثنويت» را جهاني ساخت.
ماني که در بين فرقة «الخسائيه» از فِرَق مغتسله گنوسي نشو و نما يافت و بعدها به سبب باور به تطهير روح در مقابل تطهير جسم آن فرقه را رها کرد و آيين مانوي را بنيان نهاد، مشخصاً تحت پرچم انديشة گنوسي و باور به «ثنويت» به نشر تعاليم گنوسيان همت گمارد.
اما در توجه به پيدايش تفکر دوقطبي و انتساب آن به شمعون مغ، پدر کيش گنوسي، چندين موضوع در محل نقد اساسي است. پيشتر گفته شد که شمعون، خود در جامعة اسنّيهاي يهودي نشو و نما يافت و با کتاب تورات آشنايي کافي داشت. نظرات مبهم او در مسئله «خير و شر» با وجود اذعان منابع دست اول، به قلمرو الوهيت سريان نداشت، اما براي رد ثنويت گنوسيان، به تحليل برخي فلاسفه يهود اشاره میکنيم:
موسيبن ميمون، مشهور به «هارامبام» در دلالة الحائرين بر اين باور است که کلماتي همچون «تاريکي» و «شر» بهتنهايي وجود ندارند، بلکه هر دوي آنها به غيبت و نبود خير اطلاق ميشوند (ابنميمون، بيتا، ص 493). هارامبام از فلاسفة يهود بود که با الهام از آموزههاي تصوف، آراء کلامي وي تشابهات زيادي با آراء متصوفه دارد و بنا به تصريحش در کتاب دلالة الحائرين اين آراء کلامي را از متکلمان اسلامي گرفته (همان، ص 180) و ديدگاهش دربارة خير و شر منطبق با آراء متصوفه است. خداوند از نظر هارامبام، خير کثير است و از وي شرّي صادر نميشود، بلکه شر در اصل، جنبة عدمي دارد و غيبت يا نبودِ خير است. وي ميگويد:
يعلم يقينا أنَّ اللهَ ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ لايطْلِقُ عليه انّه يفعلُ شرّاً بالذاتِ بِوَجه، اعني انّه تعالي يقصد قصداً اوّلياً ان يفعل الشر. هذا لايصحُّ، بَل أفعاله تعالي کلها خير محض، لانه لايفعل اِلاّ وجوداً و کُلُّ وُجودٍ خَيرٌ و الشَّرور کلّها أعدام... (همان، ص 494).
مثالهاي هارامبام براي تبيين نبود خير و اطلاق شر، بسيار است؛ مثلاً، درباره انسان، مرگ را شر و نبود زندگاني ميداند. بدين منوال، بيماري، فقر و جهل همگي مصاديق شر و نبود سلامتي، ثروت و آگاهي است (همان).
مسيحيان راستکيشي که با آموزههاي گنوسي سر ستيز داشتند، در اعتقادنامههاي خويش، با ديدگاه موسيبن ميمون يهودي و متصوفه همعقيدهاند و خداوند را خير محض ميدانند. آنان با تأکيد بر يکتايي ذات باريتعالي، خداوند را در عين خير محض بودن، آفريننده جهاني پر از رنج و درد ميدانند. اين تفکر در مقابل ادعاي گنوسيان مبني بر خلق جهان شر توسط خدايي غير از خداي متعالي و به نوعي تقابل با انديشة ثنوي گنوسي ارائه شده بود (پيگلز، 1395، ص 30).
در متون مقدس يهود، شيطان روح شرير اصلي شناخته ميشود. او روح پليدي است که به گسترش شر در عالم کمک ميکند. با اينهمه شيطان خارج از سلطه و نظارت خداوند به حساب نميآيد.
در قرن چهارم ميلادي، مکتب «مساليانيزم» (Messalianism) با تأسي به اين باور يهود، معتقد بود که به سبب گناه حضرت آدم، تمام انسانها در باطن خود ابليسي دارند که تنها ميتوان با ترک ميل و خواهشهاي دنيوي از شر آن رها شد (فانينگ، 1384، ص 95).
خداوند آدمي را با انگيزة بدي و شرارت آفريده که به خاطر آن، انسان مستعد گناه و معصيت است. عدالت الهي ايجاب ميکند که دارويي براي خنثاسازي اثرات مخرب آن وجود داشته باشد و آن پادزهر «توبه» است. براساس آموزههاي کتاب مقدس، انسان بدون توبه نميتوانست دوام يابد و در درياي فساد و بدکاري غرق ميشد و از صفحة گيتي معدوم ميگرديد. در متون قديم يهود در اين باب چنين ميخوانيم:
عظيم است توبه که اثر آن تا اورنگ جلال الهي ميرسـد. عظيـم است توبـه که نجـات ماشيـح [منـجي موعـود] را نزديکتر ميسازد (تورات، يوما، 86 الف ـ ب).
نيز از اين قبيل است: «هيچچيز بالاتر از توبه نيست» (تورات، دواريم ربا، 2: 15و24). از فحواي فقرات گوناگون کتاب مقدس چنين برميآيد که خداوند راضي به مرگ و نابودي شخص شرير و بدکار نيست، بلکه مايل است که او از اعمال بد خود دست بکشد و راه شرارت را ترک گويد و زنده بماند. خداوند از انسان ميخواهد که در تحقق هدف او که استقرار نهايي خير بر روي زمين است، با او شريک باشد. بدينمنظور وظيفة اساسي آدمي تقليد از اوست (کهن، 1390، ص 111).
اگرچه خداوند داور اعمال انسان است، اما چون بخشنده است، انسان را به خاطر گناهانش به سرعت مجازات نميکند، بلکه منتظر ميماند تا در صورتي که انسان به راه راست بازگردد و توبه کند خطاهاي او را ببخشد.
پس توبه کنيد و از همة تقصيرهاي خود بازگرديد تا گناه موجب هلاکت شما نشود... اي خاندان اسرائيل، چرا بميريد؟ خداوند ميگويد: من از مرگ آن کس که ميميرد مسرور نميشوم. پس بازگرديد و زنده بمانيد (تورات، حزقيال نبي، 18: 756).
تورات در ادامه تأکيد ميکند که انسان بعد از مرگ، در جهان ديگر به سزاي اعمال خويش ميرسد.
در تصوف اسلامي مسئله «خير و شر» منبعث از آموزههاي فِرَق کلام اسلامي است. بیشتر صوفيان پيرو کلام اشعري بودند و به جبر مطلق اعتقاد داشتند. آنها به تبع نگاه توحيدي، همه چيز، اعم از هستي و نيستي را بسته به اراده الهي ميشمارند. «بود را و نابود را حوالت وا وجود مشيت او و عدم مشيت او بود» (همداني، 1367، ج 1، ص 105) و از اين رهگذر، هم خير و هم شر را از خدا ميدانند:
خدا خالق همه چيز است، هم خالق خير و هم خالق شر. در ارواح بشري هم نيکي آفريده و هم بدي... خدا هرچه اراده کند انجام ميدهد، هر که را بخواهد به راه راست هدايت ميکند و هر که را اراد کند گمراه ميسازد (عبدالحکيم، 1354، ص 70). بر اين اساس، در باور صوفيه خداوند فاعل حقيقي همه افعال است:
بـه مـا افعـال را نسـبـت مجـازي اسـت
نسب خود در طريقت لهو و بازي است
نبــودي تــو که فـعلــت آفـريــدنـد
تـــو را از بهــر کـاري برگزيدنـد
(شبستري، 1385، ابيات 957-956)
بهعبارت دقيقتر، خير را منتسب به ذات باريتعالي و شر را منتسب به فعل او ميدانند (کلاباذي، 1422ق، ص 48). برخي از صاحبنظران صوفيه در پاسخ به اين سؤال که اگر فاعل حقيقي خداوند است پس چرا انسان بايد به خاطر اعمالش مواخذه شود؟ با استناد به آيۀ «لها ما کَسَبَت و عليها ما اکتَسَبَت» (بقره: 286)، نظريۀ «کسب» را مطرح ميکنند. اين نظريه بر آن است تا در طول ارادۀ خداوند، براي انسان نوعي اراده يا عامليت قائل شود (غزالي، 2009، ج 4، ص 95)؛ يعني اختيار در عين جبر؛ چنانکه غزالي ميگويد: «لو انکشفَ الغطاءُ لَعَرَفتَ أنّه في عين الأختيار مجبورٌ» (همان، ص 369).
از اين منظر، در عالم، خيرْ کثير بوده است و بر وجود دلالت دارد و ميزان شر اندک بوده و بر نیستی اطلاق ميشود و روا نيست خير کثير به خاطر شر اندک، تکوين نيابد. رحمت خداوند جميع چيزها را در صورتهاي اعيان ثابت به وجود آورد، قبل از آنکه قوة تمييز بين خير و شر، طاعت يا معصيت وجود داشته باشد و اين قوه تمييز انسان بود که برخي امور را نسبت به خود يا برخي امور را نسبت به ديگر شر يافت.
پس در نظر ايشان، شر امري نسبي است که در مقايسه با ساير موجودات، شناسا ميشود. در نظر ابنعربي، همة افعال خير ذاتي هستند و شر يک امر عَرَضي است (ابنترکه، 1378، ج 1، ص 408). در عين حال وجود شر براي تحقق ارزشها ضروري است (عبدالحکيم، 1354، ص 99).
حال با اين توضيحات، گنوسيان در انتساب شر به خداي خالق يهوديان و صحبت از خداي ديگر موسوم به قادر متعال که دور از اذهان و اوهام است، نتوانستهاند مرزهاي بين عناصر شر و چرخة آن را در نظام احسن الهي به خدايي ارتباط دهند که طبق گفته عيساي مسيح مشحون از خير است و شر را به ساحت او راهي نيست. نقطة انحرافي در اين فرايند، توجه نکردن به ماهيت نسبي شر و شناسا شدنش ميان ماسويالله است. بسياري از فلاسفه و قبالایيان يهود توانستند اين تناقض را با وجود نزديک شدن به مرزهاي ارتداد حفظ نمايند و در هر عصري تلاش بر آن داشتند تا غبار ثنويت و دو خدا بودن را از چهرة تکخداباوري يهود بزدايند.
شمعون مغ با در دست داشتن تورات و توصيف واضح نيکي و بدي، هيچوقت يکتايي خداوند را زيرسؤال نبرد، ولي با القاي شائبه «سوفيا» به جامعة مسيحي و وجه الهي بودنش، تفکري را به جامعة مسيحيت تحميل نمود که بعدها در قرن دوم زمينهساز انديشههاي کفرآميز «ثنويت» و باور به دوخدايي شد.
نتيجهگيري
شمعون، پدر کيش گنوسي، عقايد خود را درباره «ثنويت» از اِسنّيهاي يهودي فراگرفت، ولي خود واضع و مبدع تفکرات جديدي شد که پايهها و بسترهاي ثنويت ارتدادي را در تاريخ گنوسي فراهم آورد. هرچند شمعون هيچوقت مباحث ثنوي را به قلمرو خداوند تعمیم نداد، بلکه منظور وي ـ درواقع ـ همان تبيين مواضع وحدت در عين کثرت و بالعکس بود.
تفکر ثنويگراي شمعون در قرن دوم ميلادي توسط افرادي همچون والنتينوس و مرقيون گنوسي به قلمرو الوهيت نيز کشيده شد و منجر به قائل شدن به دوخدا، خداي متعالي و خداي خالق (خير و شر)، گرديد. مرقيون در انتساب شر به خداوند دچار شک و ترديد شد. اين ترديد، او و گنوسيان همعقيدهاش همچون کِردو و لوکيان را به قبول اصل «ثنويت»، به تقليد از عرفان ايران باستان سوق داد. این در حالی است که در نظر مسيحيان راستکيش، گنوسيان با اين طرح دو خداي شر و خداي متعالي، يکتايي خداوند را در آيين يهود و مسيح زيرسؤال ميبردند و اين امر بههيچوجه براي آنها قابل پذيرش نبود.
در باور گنوسيها، يهوه، خداي يکتاي يهود، بسيار شرير و مستبد است و هموست که خالق جهان ماده است و با خداي متعالي و برين گنوسي تفاوت دارد. يهوه با نمادهايي همچون سوفيا (ايزدبانوي حکمت گنوسي) و دميئورگوس يکي است که خالق جسم انسان و مسئول تختهبند کردن روح در اين عالم ماده است. روح که مخلوق خداي متعالي است، با زنداني شدن جسم و عالم ماده، از اصل علوي خويش دور ميماند. در نتيجه خداي برين لوگوس را براي راهنمايي روح ميفرستد تا او را از جهان تاريکي و شرارت به جهان نور و خير رهنمون سازد. در همه حال، شر گنوسي ماهيتي مجزّا از خداي برين دارد، برخلاف آيين قبالاي يهودي که ميکوشد شر را در خدا بگنجاند.
با وجود اينکه رسالت اين پژوهش بررسي تطبيقي نبود، ولي به سبب گستردگي مباحث کلامي خير و شر، نگارندگان گريزي به انديشههاي قبالاي يهودي و متصوفه نيز زدند که برايند اين تحليل بدينگونه است: تصوف بر اعتقاد راسخ به انديشه توحيد بنا شده و قبالا با وجود اعتقاد به خداي يگانه، با طرح نظرياتي از سنخ نظريات گنوسي، پايش در وادي توحيد لغزيده است. البته قبالایيان در دورههاي گوناگون درصدد زدون غبار اين لغزش برآمدهاند. انديشه گنوسي نيز که برآمده از عقايد ملل و اديان (نوافلاطوني، يهود، ايران باستان، مسيحيت، آيينهاي بينالنهرين، مصر و غیر آن) است، از انديشه توحيدي فاصله گرفته و به «ثنويت» تمايل بيشتري دارد.
- قرآن کریم.
- تورات (اسفار خمسه)، 1362، انجمن کتاب مقدس ایران.
- آرمسترانگ، کَرن، 1993م، خداشناسی از ابراهیم تاکنون (دین یهود، مسیحیت و اسلام)، نیویورک، کتابهای بالانتین، انتشارات رندوم هاوس.
- ابنترکه، علیبن محمد، 1378، شرح فصوص الحکم ابنعربی، به کوشش محسن بیدارفر، قم، بیدار.
- ابنمیمون قرطبی، موسی، بیتا، دلالة الحائرین، تحقیق و ترجمة حسین اتای، قاهره، مکتبة الثقافة الدینیة.
- ابنیوحای، شمعون، 1980م، سفر زوهر؛ کتاب روشنایی، ترجمة نورو دِ مَنهرریال، سانتیاگو، ویزارد.
- اپستاین، ایزیدور، 1393، یهودیت؛ بررسی تاریخی، ترجمة بهزاد سالکی، چ سوم، تهران، مؤسسة پژوهشی حکمت و فلسفه ایران.
- اسماعیلپور مطلق، ابوالقاسم، 1396، اسطورة آفرینش در کیش مانی، ویراست سوم، تهران، چشمه.
- الیاده، میرچا، 1396، تاریخ اندیشههای دینی، ترجمة مانی صالحی علامه، تهران، نیلوفر.
- اسمیت، ویلفرد کانتوِل، 1979، ایمان و باور، پرینستون، دانشگاه پرینستون.
- افلاطون، 1380، دوره آثار افلاطون، ترجمة محمدحسن لطفی و رضا کاویانی، تهران، خوارزمی.
- ایرنائوس، لیونی، مقابله با بدعتها (در مقابله با معرفت دروغین)، در: سایت مکتوبات مسیحیت اولیه:
- www.earlychristianwritings.com/irenaeus.html
- بارنستون، ویلیس و مایر مارفن، 2003م، انجیل گنوسی، بوستون، شامبالا.
- بنونیست، امیل، 1393، دین ایرانی؛ بر پایه متنهای معتبر یونانی، ترجمة بهمن سرکاراتی، تهران، قطره.
- پیگلز، الین، 1395، انجیلهای گنوسی، ترجمة ماشاءالله کوچکی میبدی، چ دوم، تهران، علمی و فرهنگی.
- پیگلز، الین، 1979، انجیلهای گنوسی، نیویورک، وینتیج، در:
- http://gnosis.org/naghamm/Pagels-Gnostic-Gospels.html
- دانیلو، ژان، 1393، ریشههای مسیحیت در اسناد بحرالمیت، ترجمة علی مهدیزاده، چ دوم، قم، ادیان.
- دقیقیان، شیریندخت، 1379، نردبانی به آسمان نیایشگاه در تاریخ و فلسفة یهود، تهران، ویدا.
- رابینسون، جیمز ام، 1988م، کتابخانه نَجْعِحَمّادی به زبان انگلیسی، نیویورک، مجموعة انتشاراتی هارپر کالینز.
- رودلف، کرت، 1987م، طبیعت و تاریخ گنوسی، ترجمه ویرایششده توسط رابرت مکلاچلان ویلسون، سانفرانسیسکو، بخش هارپر کالینز، هارپر و رو.
- ژیلسون، اتین، 1389، تاریخ فلسفة مسیحی در قرون وسطا، ترجمة رضا گندمی نصرآبادی، تهران، سمت.
- ژیلسون، اتین، 1955م، تاریخ فلسفة مسیحی در قرون وسطا، نیویورک، رندوم هاوس.
- سِگال، اَلن، 1977، دو قدرت در بهشت: گزارشهای اولیه ربّیها درباره مسیحیت و گنوسی، لایدن، بریل.
- شبستری، محمود، 1385، گلشن راز، تهران، آگاه.
- شولم، گرشوم، 1389، جریانات بزرگ در عرفان یهودی، ترجمة فریدالدین رادمهر، چ دوم، تهران، نیلوفر.
- شهبازی، حسین و محمدرضا عابدی، 1400الف، «دگردیسی گنوسی از اندیشه تا آیین»، پژوهشهای علم و دین، دوره دوازدهم، ش 1 (23)، ص 218ـ240.
- شهبازی، حسین و محمدرضا عابدی، 1400ب، «بررسی تطبیقی تبعید روح در روایت تصوف اسلامی و گنوسی»، پژوهشنامه عرفان، ش ۱۳ (۲۵)، ص 125ـ150.
- شهبازی، حسین، 1398، تصوف، قبّالا و گنوسی در نگاه تطبیقی، تهران، زوار.
- عبدالحکیم، خلیفه، 1354، عرفان مولوی، ترجمة احمد محمدی و احمد میرعلایی، چ سوم، تهران، سپهر.
- غزالی، ابوحامد، 2009م، احیاء علومالدین، صیدا، المکتبة العصریة.
- فانینگ، استیون، 1384، عارفان مسیحی، ترجمة فریدالدین رادمهر، تهران، نیلوفر.
- کربن، هانری، 1392، انسان نورانی در تصوف ایرانی، ترجمة فرامرز جواهرینیا، چ سوم، شیراز، گلبان و آموزگار خرد.
- کلاباذی، ابوبکر محمدبن ابراهیم، 1422ق، التعرّف لِمَذهب اهل التصوف، بیروت، دارالکتب العلمیة.
- کهن، آبراهام، 1390، گنجینهای از تلمود، ترجمة امیرفریدون گرگانی، چ دوم، تهران، اساطیر.
- لین، تونی، 1396، تاریخ تفکر مسیحی، ترجمة روبرت آسریان، چ پنجم، تهران، فرزان روز.
- مولنکوت، ویرجینیا رامی، 1984م، عنصر زنانگی الهی، نیویورک، کراسرود.
- ولفسن، هری اوسترین، 1389، فلسفة آبای کلیسا، ترجمة علی شهبازی، قم، دانشگاه ادیان و مذاهب.
- هالروید، استوارت، 1395، ادبیات گنوسی، ترجمة ابوالقاسم اسماعیلپور، تهران، هیرمند.
- هجویری، ابوالحسن، 1392، کشف المحجوب، شرح محمود عابدی، تهران، سروش.
- همدانی، عینالقضات، 1367، نامههای عین القضات همدانی، به اهتمام عفیف عسیران و علیقلی منزوی، چ دوم، تهران، کتابفروشی منوچهری و زوار.
- یوناس، هانس، 1398، کیش گنوسی، ترجمة ماشاءالله کوچکی و حمید هاشمی کهندانی، قم، دانشگاه ادیان و مذاهب.
- یوناس، هانس، 1991م، دین گنوسی: پیام خدای بیگانه و آغاز مسیحیت، چ سوم، بوستون، بیکن.