تحلیلی بر ادعاهای منجی گرایانه غلام احمد قادیانی و نقش آن در پیدایش قادیانیه
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
فرقة قادیانیه با رویکرد منجی گرایانه خود، حدود یکصد سال پیش در هند، به وسیلة میرزا غلام احمد قادیانی بنیان نهاده شد. وی مدعی بود که احیاگر قرن است و از جانب خدا به او وحی شده تا از مردم بیعت بگیرد. غلام احمد، قائل به یگانگی مهدی موعود عج الله تعالی فرجه و عیسی بن مریم علیه السلام بود. به همین دلیل، کتابی با عنوان نزول المسیح به رشته تحریر درآورد و ضمن انکار صعود عیسی به آسمان، خود را تجلی عیسای ناصری و مهدی موعود مسلمانان دانست (نیوبی، 2004، ص 22). ادعای تجلی کریشنای، از دیگر مدعیات او بود تا جامع منجیان ادیان موجود هند باشد (صفرا، 2006، ص 25). مهم ترین آثار غلام احمد عبارتند از: ازالة الاوهام، حقیقة الوحی، براهین احمدیه، حقیقه النبوة، فتح الاسلام و ختم النبوة که اکنون در مجموعه ای بیست و پنج جلدی به چاپ رسیده است (فرمانیان، 1388، ص 704). میرزا بشیر احمد کتاب سیرة المهدی را دربارة زندگی و مدعیات منجی گرایانه غلام احمد نوشته است. به نظر می رسد، غلام احمد همچون سایر مدعیان، مرحله به مرحله گام برداشته و در هر مرحله، ادعای دیگری مطرح کرده است. این ادعاها، از ادعای احیاگر قرن آغاز و سپس تا ادعای نبوت ادامه می یابد. با این حال، در تاریخ افرادی بوده اند که در ابتدای کار به دفاع از حق پرداخته و هنگامی که مریدان زیادی جمع کردند، مدعی پیامبری و الهام و وحی شدند و عده ای را گمراه کرده، دین جدیدی ایجاد کردند و به ضد هدف خود تبدیل شدند. این مقاله، ابتدا ادعاهای چندگانه غلام احمد قادیانی را طرح و بررسی، سپس به نقد آنها پرداخته است. ازآنجاکه مهم ترین ادعای غلام احمد قادیانی، ادعای نبوت و انکار ختم نبوت با پیامبر اسلام صل الله علیه و آله است، تلاش شده است تا به صورت مفصل تر و مستند تر مورد نقد و بررسی قرار گیرد.
بررسی ادعاهای میرزا غلام احمد قادیانی
غلام احمد قادیانی، که داعیه دفاع از دین در مقابل مهاجمان به اسلام را داشت، سرانجام سیر ادعاهای خود را فراتر برده، ابتدا ادعای منجی بودن و سرانجام، ادعای نبوت می کند و به تأسیس فرقه ای درون دین اسلام دست می زند که خود پیامبر و مؤسس آن است. در اینجا، با سیری منطقی، به تبیین ادعاهای وی می پردازیم:
الف. ادعای مهدویت و احیاگر قرن بودن از جانب میرزا غلام احمد
او در کتاب فتح اسلام، در جمله ای مشهور می گوید:
یا ایها الناس، اگر صاحب دین و ایمان هستید، پس خدا را سپاس گفته و سجدة شکر به جا آورید؛ زیرا عصری که پدران شما عمر خود را در انتظار آن به سر آوردند اما موفق به درک آن نشدند و ارواح، شوق به وصل آن داشتند، ولی به آن نائل نشدند. هم اکنون فرا رسیده و شما آن را درک کرده اید. بر شما باد که این نعمت را قدر بدانید و این فرصت را غنیمت بدارید. من مکرر خواهم گفت که من همان کسی هستم که برای اصلاح (دین) حق فرستاده شد تا این دین را مجدداً و از نو در دل ها زنده کند (النجار، 2005، ص 24، به نقل قادیانی، 1433، ص 7ـ6).
ب. ادعای مسیحا بودن در کنار ادعای مهدویت
او همزمان با ادعای مهدویت، مدعی شد که در آنِ واحد، مسیح موعود نیز هست. او برای این مسئله، به روایت ابن ماجه استناد می کند که نقل کرده است: لا مهدی الا المسیح. البته علاوه بر این، تأکید می کرد که علاماتی که برای ظهور مهدی بیان شده است، بر زمان او منطبق است (الطالقانی، 1999م، ص 21). او برای ادعای مسیحا بودن خود استدلال می کند که من فطرتاً با مسیح شباهت دارم و براساس همین شباهت فطری، خداوند این عاجز را به اسم مسیح فرستاده است تا عقیده صلیبی و مسیحیت را بر انداخته، صلیب را شکسته و خوک ها را بکشد. من از آسمان به همراه ملائکه ای در سمت راست و شمالم فرستاده شدم (الغوری، 2000، ص 190 به نقل همان، ص 2).
ازآنجاکه میرزا غلام احمد می دانست که هم مسلمانان و هم مسیحیان اعتقاد دارند که حضرت مسیح در آخرالزمان ظهور خواهد کرد (البته با این اختلاف که مسلمانان معتقدند که عیسی زنده است و به آسمان رفته و پیش از ظهور حضرت حجت عج الله تعالی فرجه ظهور خواهد کرد، مسیحیان معتقدند که عیسی در ظهور اول خود به صلیب رفت و بار دیگر در آخرالزمان به زمین باز خواهد گشت و یهودیان بر این باورند که مسیحای دین یهود، هنوز ظهور نکرده و در آخرالزمان، در وقت معلومش برای نخستین بار ظهور خواهد کرد)، برای ادعای خود مبنی بر مسیح موعود بودن، توجیهاتی را ارائه می کند. از جمله اینکه، اعلان نمود که عیسی بن مریم علیه السلام در همان زمان مرده است و هرگز، آن گونه که مسیحیان می گویند، به زمین باز نخواهد گشت؛ زیرا کسی که می میرد، بازگشتی نخواهد داشت (زاهدی، 1991، ص 39). وی ابتدای کتاب توضیح مرام، در همین رابطه می نویسد:
مسلمانان و مسیحیان، البته با کمی اختلاف معتقدند که عیسی مسیح با جسم خاکی خود به آسمان صعود کرد و زمانی خاص نیز از آسمان نزول خواهد کرد. اما در کتاب من، یعنی فتح اسلام ثابت شد که این، اعتقادی نادرست است. در آنجا شرح داده ام که مراد از نزول (مسیح در آخرالزمان) نزول عیسی مسیح نیست، بلکه به صورت استعاره بیان شده و اعلان نزول مثیل و شبیه مسیح است و این عاجز مطابق الهام و نشانه ها، مصداق این اعلان و خبر هستم (الغوری، 2003، ص 191 به نقل از قادیانی، 1433، ص 9).
او آشکارا ادعا کرد که من همان مهدی هستم که دربارة او از ابن سیرین سؤال می شد (ظهیر، بی تا، ص 51). بدین سان، سیر ادعاهای میرزا غلام احمد از تلاش برای دفاع از دین در مقابل اربابان، صاحبان و نمایندگان سایر ادیان به عنوان و در مقام متکلمی اسلامی، به ادعای مهدویت رسید.
میرزا غلام احمد بر این نکته تأکید داشت که عیسی مسیح فوت کرده و مرگ او مرگی نهایی بوده است و بازگشتی نخواهد داشت. وی بر این اعتقاد بود که خداوند در قرآن خبر از فوت عیسی مسیح داده است. وی به آیة «َلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی کُنتَ أَنتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِم (مائده: 117) استناد می کرد. میرزا مدعی بود که خداوند به او خبر داده است که عیسی مسیح وفات یافته و به اموات ملحق شده است. آنکه باید از آسمان نازل شود، خود وی است که اکنون در میان مردم است (السامری، 1981، ص 71). اما مشکلی که میرزا غلام احمد در سیر ادعای خود مبنی بر مهدی موعود و عیسی مسیح بودن داشت و با آن مواجه بود، اخباری بود که در آنها علامات و نشانه های ظهور مهدی موعود و نیز عیسی مسیح بیان شده بود که هیچ کدام قابل انطباق بر وی نبود. ازاین رو، او مدعی استعاره و مشابهات شد و دست به توجیه و تأویل اخبار زد و خود را دارای مشابهت فطری با عیسی مسیح دانسته، و مدعی شد به سبب همین مشابهت، خدا او را مسیح صدا زده است. وی در توجیه احادیثی که ظهور مسیح را در دمشق می دانند، روستای قادیان را دمشق معرفی کرد! غلام احمد برای اثبات ادعای خود دست به توجیهات فراوانی زد و بسیاری از احادیث و اخبار وارده در زمینه شرایط و نشانه های ظهور موعود را تأویل برد، به گونه ای که بر اوضاع و شرایط خود وی قابل صدق باشد. دو مورد مزبور تنها نمونه هایی از موارد فراوان توجیه و تأویل های غلام احمد است که در کتب مرتبط با ظهور فرقه قادیانیه به تفصیل آمده است (ر.ک: قادیانی، 1327؛ طالقانی، 1999م).
قادیانیه حتی منظور خداوند از مسجد الاقصی، در آیه سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الأَقْصَى الَّذِی بَارَکْنَا حَوْلَهُ (اسراء: 1) را مسجد قادیان دانسته معتقد است که خداوند حضرت رسول صل الله علیه و آله را از مسجد الاحرام به مسجد قادیان منتقل کرده است (ظهیر، بی تا، ص 113).
ج) ادعای نبوت از سوی میرزا غلام احمد
میرزا غلام احمد، پس از ادعای مهدویت و مسیحایی، ادعای نبوت کرد. او به رغم شواهد فراوانی که در قرآن و سنت مبنی بر خاتمیت حضرت رسول صل الله علیه و آله وجود داشت، ادعا کرد که نبی خداست و به او وحی و الهام می شود. در این باره، از جانب میرزا غلام احمد و از پیروان و نزدیکان وی، استدلالاتی بر عدم ختم نبوت با نبوت پیامبر صل الله علیه و آله و هم استدلالات جداگانه ای برای اثبات نبوت میرزا ارائه شد. البته آنچه از ظاهر کتب نوشته شده در این زمینه به دست می آید، این است که میرزا غلام احمد در ابتدا اگرچه ادعای مبتنی بر نبوت داشته است، اما خود را نبی به معنای مصطلح نمی دانسته است و یا دست کم اوضاع بدین صورت بوده است که در طی زمان، ادعای نبوت خود را ارتقا داده و تکمیل کرده است. برخی از نویسندگان، از جمله مودودی شواهد و نقل قول هایی را در کتب خود بیان می کنند که شاهد این مدعاست. مودودی به نقل از کتاب ارشاد میرزا غلام احمد نقل می کند که گفته است: این عاجز (یعنی غلام احمد) نبی و یا رسول نیست، بلکه صرفاً خادم و تابع پیامبر معصوم خود حضرت رسول صل الله علیه و آله است (مودودی، 1967، ص 27 به نقل از قادیانی 1980م، ص 58). در عبارت دیگری، در کتاب السراج المنیر میرزا احمد، ضمن انکار وجود نبی جدیدی پس از حضرت محمد صل الله علیه و آله می گوید:
شکی در این نیست که در الهاماتی که خداوند بر این عبد(میرزا غلام احمد) نازل کرده است، به طور گسترده کلمات پیامبر صل الله علیه و آله استفاده شده است. البته آنچه که بر من نازل شده قابل حمل بر معنای اصلی نیست. ما (یعنی قادیانیه) از قائلین و معترفین به این امر هستیم که جایز نیست که پس از پیامبر اسلام صل الله علیه و آله نبی قدیم و یا جدیدی به معنای مصطلح آن بیاید، قرآن مانع از ظهور چنین انبیایی است (مودودی، 1967، ص 28 به نقل از میرزا قادیانی، 1997م، ص 302).
همچنین در آیینه کمالات اسلام، به صراحت نبوت خود را انکار کرده و خود را صرفاً کلیم از جانب خداوند معرفی می کند (مودودی، 1967، به نقل از قادیانی، 1993م، ج 5، ص 383). مشابه این عبارات، در کتب مختلف غلام احمد عبارانی نقل شده که به صورت صریح و یا ضمنی، میرزا خود را نبی ندانسته و نبوت خود را انکار کرده است. اگر کسی بدون توجه و یا مراجعه به سایر عبارات میرزا غلام احمد، با عبارات مزبور و مشابه آن در کتب وی مواجه شود، یقین خواهد کرد که او هرگز ادعای نبوت نداشته و علاوه بر آن، سعی در انکار آن نیز داشته است. اما عبارات دیگر وی در کتب مختلفش و نیز تلاش های نزدیکان و پیروان وی برای اثبات نبوتش، حاکی از امر دیگری است. همان طور که بیان شد، نبوت میرزا، چندین مرحله داشته است و به ترتیب به نام های مختلفی همچون نبوت تبعی، ظلی، امتدادی و اصلی نامیده شده است (السامری، 1981، ص 75). البته هر کدام از این مراحل، نیازمند توضیح و تبیین مفصل می باشند که از وسع این نوشتار خارج است. اما از باب ضرورت اشاره ای به مباحث مهم مرتبط به آنها خواهد شد.
ابتدا و پیش از آنکه میرزا احمد ادعای نبوت مستقل، در راستای نبوت انبیاء بزرگ دیگر داشته باشد، خود را نبی ظلی و تبعی دانست. اگرچه به روشنی، ملاک نبوت مستقل، در تقابل با نبوت ظلی، مشخص نیست، اما آنچه از ظاهر کلمات وی به دست می آید، این است که نبی مستقل، باید شریعت و احکام جدیدی داشته باشد تا مستقل تلقی شود. غلام احمد در کتاب سفینه نوح، ضمن دعوت به اعتقاد به وحدانیت خدا و خاتمیت پیامبر صل الله علیه و آله، نبوت ظلی خود را نوعی نبوت می داند که در خدمت نبوت اصلی و متصل به آن بوده، بلکه در حکم جزء آن است؛ یعنی همان گونه که اگر تصویر انسان در آینه افتاد، نشانة دو تا شدن انسان و دوئیت نیست؛ لقب نبی گرفتن نبی ظلی، به هیچ وجه منافی ختم نبوت نیست؛ زیرا نبی ظلّی در سید و صاحب خود، که احتمالاً منظور، پیامبر اکرم صل الله علیه و آله باشد، فانی است و دوئیتی میان آنها وجود ندارد (النجار، 2005، ص 35، به نقل از قادیانی، 1993م، ج 19، ص 18ـ19). آنچه ابتدای امر از عبارت و استدلال میرزا غلام احمد برمی آید، این است که نبی ظلی درواقع، همان نبی بدون شریعت است که شریعت آخرین پیامبر پیش از خود را تبلیغ می کند. این امر در طول تاریخ مسبوق به سابقه بوده است. از جمله در میان بنی اسرائیل، انبیای زیادی بودند که فاقد شریعت بوده و شریعت موسی را تبلیغ می کردند. میرزا احمد، در رساله ای که در سال 1902 و با نام تحفة الندوة نوشت، در خطابی عمومی چنین نوشت:
... من نبی ظلی از انبیاء خداوند هستم. بر هر مسلمانی واجب است که در امور دینی از من تبعیت کرده و ایمان بیاورد که من مسیح موعود هستم. هر کس که من دعوتم را به او رساندم، اما من را تأیید نکرده و به اینکه من مسیح موعود هستم و وحیی که بر من نازل می شود از خداوند است، ایمان نیاورد، در آسمان (احتمالاً منظور آخرت است) مورد سؤال و حساب قرار خواهد گرفت... بلکه به آن می افزایم که حقیقتاً من همانند موسی، عیسی و محمد صل الله علیه و آله صادق و راستگو هستم... انبیاء، زمان بعثت و ظهور من را تعیین کرده اند... نبی ای نبوده است، مگر اینکه برای من شهادت داده است (هو کلام الله بطریق القطع و الیقین کالقرآن و التوراة، و انا نبی ظلّی و بروزی من انبیاء الله و تجب علی کل مسلم اطاعتی فی الامور الدینیه و تجب علی کل مسلم ان یومن بأنی المسیح الموعود و کل من بلغته دعوتی فما یحکمنی و لم یومن بانی المسیح الموعود و لم یومن بان الوحی الذی ینزل علی من الله، هو مسئول و محاسب فی السماء .... اننی صادق کموسی و عیسی و داود و محمد صل الله علیه و آله. قد انزل الله لتصدیقی آیات سماویة تربی علی عشرة آلاف، و قد شهد لی القرآن و شهد لی الرسول و قد عین الانبیاء زمان بعثتی و ذلک هو عصرنا هذا، و القرآن یعین عصری و قد شهدت لی السماء و الارض و ما من نبی الا و قد شهدلی (الغوری، 2000، ص 199 به نقل از قادیانی، 1993م، ص 4).
خود میرزا غلام احمد در کتاب نزول المسیح، در شرح دو کلمة ظلی و بروزی می گوید: من آینه ای هستم که صورت محمدیه و نبوت و کمالات محمدیه به طور کامل در آن منعکس شده است (الغوری، 2000، قادیانی، 1993م، ص 3). این عبارات، که به نوعی مرامنامه میرزا غلام احمد محسوب می شود، ادعای نبوت، دریافت وحی و مسیحا بودن وی را به صراحت بیان می کند. قرار دادن چنین عبارتی، که کاملاً صراحت در ادعای نبوت دارد، در کنار عباراتی از میرزا غلام احمد که در آنها ادعای نبوت را از خود نفی می کند و آن را ساختة دیگران می داند، بیانگر تناقض و ابهام در کلام وی است. به هر حال، واقعیت ادعای نبوت ظلّی و تبعی وی است. در همة عباراتی که از غلام احمد در نوشته ها و کتب مختلفش در ارتباط با معنا و کیفیت نبوت ظلّی وجود دارد، تبعیت کامل و دقیق از پیامبر اسلام صل الله علیه و آله، به عنوان عنصر تعیین کننده تلقی شده است، به گونه ای که در صورت تبعیت واقعی شخصی از پیامبر صل الله علیه و آله، ظلّ آن حضرت شده و ضمن دریافت جایگاه نبوت، شایسته جمیع انوار ربانی وجود حضرت رسول اکرم صل الله علیه و آله خواهد شد. اما این جایگاه به گونه ای تفسیر می شود که منافاتی با ختم نبوت نداشته باشد (النجار، 2005، ص 36). چنانچه توضیح آن گذشت، نبی ظلّی، نبی ای است که صاحب شریعت و آیین جدید نیست. خود میرزا غلام احمد در کتاب تجلیات الهیه می نویسد: لقد سمانی الله نبیاً و لکن بغیر شریعة؛ یعنی خداوند من را نبی غیر شریعت دار نام نهاد (زاهدی، 1991، ص 68 به نقل از قادیانی، ج 20، ص 25). همچنین در کتاب چشمه معرفت با تأکید بر این مطلب می نویسد: ان النبی محدث و المحدث نبی و انا نبی ای محدث و لستُ بصاحب شریعة، به این معنا که نبی، محدث و محدث نبی است و من نبی، یعنی محدث هستم و صاحب شریعت نمی باشم (زاهدی، 1991، به نقل از قادیانی، ج 23، ص 9). وی در کتاب مواهب الرحمن و حاشیه کتاب حقیقة النبوة، با تشبیه نبوت خود به نبوت رسولان اولیه، که فاقد شریعت بودند، خود را نیز نبی فاقد شریعت معرفی می کند.
پس از آنکه میرزا غلام احمد توانست ادعای نبوت ظلی خود را تثبیت کند، پا را فراتر گذاشته و خود را جامع تمام صفات انبیاء پیشین دانسته، در کتاب آیینه کمالات اسلام می نویسد: لقد اعطیت نصیباً من جمیع الحوادث و الصفات التی کانت لجمیع الانبیاء... و لقد اراد الله ان یتمثل جمیع الانبیاء و المرسلین فی شخص رجل واحد و اننی ذلک الرجل (النجار، 2005، ص 62، به نقل از قادیانی، ج 5، ص 89ـ96).
وی معتقد است علم ظاهر و باطن دارد (النجار، 2005، ص 23). با تشبیه خود به حضرت موسی علیه السلام مدعی است که خداوند به او وحی کرده است. او همان اسرائیل مطرح در قرآن است و پیروان مخلص او، همان اولاد اسرائیل اند. ازاین رو، پیروان وی، بنی اسرائیل خواهند بود (زاهدی، 1991، ص 40).
در همین ارتباط می گوید: خداوند به وی وحی کرده است که بر تو زمانی همانند زمان موسی خواهد رسید، یعنی همان طور که مصریان با بنی اسرائیل رفتار کردند، مسلمانان ساکن در قادیان با پیروان احمدیه رفتار خواهند کرد و به همان ترتیب که بنی اسرائیل مجبور به هجرت از مصر شدند، قادیانی ها نیز ناچار به ترک قادیان خواهند شد (زاهدی، 1991، ص 41). بنیانگذار فرقة قادیانیه مدعی شد که خداوند چیزی به او عطا کرده که به هیچ کس، حتی انبیاء داده نشده است (ر.ک: الغوری، 2003م).
عبدالماجد الغوری در القادیانیه از او نقل می کند که می گوید: قسم به خدایی که روح من در قبضة اوست همو من را فرستاده و نبی نام نهاده است و مرا به نام مسیح موعود خطاب قرار داده و برای تصدیق ادعایم نشانه هایی فرستاده است که تعداد آنها به سیصد هزار می رسد (الغوری، 2003، ص 107ـ108). میرزا بشیر احمد فرزند میرزا غلام احمد نیز پدر خود را رسول و نبی دانسته و مدعی است که پیامبر اسلام صل الله علیه و آله او را به نام نبی صدا زده و خداوند متعال نیز در وحی او را با ایها النبی مخاطب قرار داده است (همان، ص 109).
پیروان غلام احمد قادیانی نیز بر این باورند که فرشتة وحی بر او نازل می شده است (مودودی، 1967، ص 29). میرزا غلام احمد ضمن رد دیدگاه مسلمانان در باب ختم نبوت می نویسد: از جمله عقاید نادرست این است گمان کنیم پس از حضرت محمد صل الله علیه و آله باب وحی تا ابد بسته شده و در آینده تا روز قیامت امیدی به باز شدن آن نیست (النجار، 2005، ص 31). بدین سان میرزا غلام احمد و به تبع او پیروانش مدعی انفتاح باب نزول وحی تا روز قیامت شدند (ر. ک: ظاهر العامی، 1999، ص 133).
غلام احمد برای اثبات ادعاهای خود، کتابی تألیف کرد و نسخه هایی از آن را برای سران و علما ارسال نمود و در آن ضمن بیان مطالب فوق چنین می نویسد: لقد کلفنی الله اصلاح الخلق... علی طریقة النبی الناصری الاسرائیلی... و قد بشرنی الله ان کل من یقرا هذه الرسالة الموجهة الیه ثم لایقر بالحق یکتب له الهزیمة و الخذلان (الغوری، 2000، ص 177ـ178)؛ خداوند اصلاح امور جامعه بر طبق بر روش پیامبر مسیحی اسرائیلی را به من تکلیف کرده است... و به من بشارت داده است که هر کس این نامه که به او فرستاده شده را خوانده و به حقانیت آن اذعان نکند، بدبختی و خواری برای او مقدر خواهد شد. (الغوری، القادیانی و القادیانیه، ص 178- 177). در این مطلب، میرزا غلام احمد به صراحت مدعی می شود که خداوند وظیفه اصلاح امور خلق و احیای امور دین اسلام را نه بر طریق اسلام که بر روش بنی اسرائیل به وی سپرده است. شاید منظور او از این ادعا این است که من پیام آور شریعت دار نیستم و شریعت جدید نمی آورم، بلکه مانند پیامبران بنی اسرائیل بر شریعت پیامبر اولوالعزم قبلی تأکید می کنم و در عین حال برای اصلاح امت برگزیده شده ام. اینکه غلام احمد ادعا می کند که جامع جمیع صفات و ویژگی های انبیاء و رسل است. این مطلب را القا می کند که او خود را برتر از همة پیامبران پیشین می داند بیشتر گفته شد که وی نبی مستقل را نبی ای می داند که صاحب شریعت باشد ازاین رو برای حل مشکل شریعت نداشتن خود (و در عین حال ادعای نبوت مستقل داشتن) می گوید: درست است که نبی تشریعی کسی است که نبوتش مشتمل بر امر و نهی است ولی این امر و نهی (و در مجموع شریعت) می تواند در کتاب نبی پیشین آمده باشد و نبی حاضر اگرچه صاحب شریعت باشد اما نیازی ندارد که احکام جدید بیاورد؛ به این معنا که استقلال نبوتش مشروط به ارائه شریعت جدید نیست. غلام احمد، برای تأیید سخن خود، به این آیه از قرآن استدلال می کند که می فرماید: إِنَّ هَذَا لَفِی الصُّحُفِ الْأُولَى صُحُفِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَى (اعلی: 18ـ19)؛ به این صورت که بر اساس این آیة قرآن، بسیاری از رسولان الهی، بدون احکام جدیدی مبعوث شدند و کتبی هم که می آوردند تکرار رسالت پیشین بوده است. حال آنکه آنها نبوت مستقل داشته اند. با این تفاسیر، او در پی ادعای نبوت مستقل خود در عین نداشتن شریعت و احکام جدید می باشد (مودودی، 1967، ص 28 به نقل از قادیانی، ج 17، ج 4، ص 7). اگرچه میرزا با وجود ادعای نبوت مستقله، خود را فاقد شریعت دانست، اما دست به تغییراتی در احکام اسلامی زد و به سلیقة خود، احکام جدیدی را صادر و انجام آنها را بر پیروان خود واجب نمود. میرزا غلام احمد، که گویی دغدغة پذیرش ادعای نبوت مستقله خود را از سوی مردم داشت، به روش ها و بیانات مختلف، مقاماتی را برای خود ادعا می نمود تا زمینه را برای پذیرش ادعای نبوتش فراهم سازد. از جمله، همان طور که گذشت، خودش را افضل از جمیع انبیاء و رسل دانسته، مدعی است که برای پیامبر صل الله علیه و آله سه هزار معجزه وجود داشت. اما برای او بیش از یک میلیون معجزه وجود دارد (ظهیر، بی تا، ص 71). وی حتی خود را برتر از اهل بیت پیامبران صل الله علیه و آله و فرزندان آن حضرت، همچون حسن و حسین داشته، خلفای چهارگانه را نیز دارای مقامی بسیار پایئن تر از مقام خود می پندارد (الغوری، 2000، ص 297ـ298). وی ادله اثبات نبوت خود را برای اثبات نبوت هزار نبی کافی می داند.
وی برای مصون ماندن از حمله مخالفان و منتقدان مدعی است که جبرئیل بر او نازل شده و با اشاره به سوی وی، به او اطمینان داده است که خداوند او را از شر دشمنانش محافظت خواهد کرد (ظهیر، بی تا، ص 106). وی در جای دیگر می گوید: خداوند او را مخاطب قرار داده، فرموده است: ای احمد من، تو با منی و من با تو هستم، هرگاه غضب کنی غضب می کنم و هر آنچه را دوست داشته باشی، دوست می دارم. من به هر کس که اراده کند به تو اهانت کند، اهانت می کنم و کمک کار هر کسی هستم که اراده کمک به تو را داشته باشد (الطالقانی، 1999م، ص 22). بجز خود میرزا غلام احمد نزدیکان، مریدان و پیروان وی نیز وظیفة خود دانستند که از ادعاهای او دفاع کنند. به عنوان نمونه، بشیراحمد، فرزند میرزا غلام احمد، با استناد به آیة 6 سورة صف که می فرماید: و مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِن بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ، درصدد اثبات نبوت پدر خود می باشد. او استدلال می کند به اینکه عیسی به نبوت پیامبر اسلام صل الله علیه و آله بشارت نداده است، بلکه به نبوت میرزا غلام احمد بشارت و خبر داده است؛ زیرا اسم پیامبر اسلام صل الله علیه و آله محمد است و نه احمد پس مراد از احمد در آیه، نمی تواند رسول گرامی اسلام باشد، بلکه مراد، میرزا غلام احمد است (الغوری، 2000، ص 321). دیگر افراد مهم در فرقه قادیانیه نیز سعی در دفاع از پیامبر خود داشته اند. برای نمونه، قاضی محمدیوسف قادیانی با تأکید بر نبوت میرزا غلام احمد می گوید: غلام احمد مأمور بود تا آنچه به او وحی می شد را شنیده و به ما منتقل کند و بر قادیانیه نیز ایمان به او واجب است؛ زیرا کلام خدا برای ایمان آوردن ابلاغ می شود (ظهیر، بی تا، ص 106). همچنین جلال الدین شمس، از بزرگان قادیانیه وحی بر غلام احمد را هم مرتبة قرآن، تورات و انجیل می داند (الغوری، 2000، ص 334).
اما نکته ای که در این مجال قابل تبیین است، تأویلاتی است که میرزا غلام احمد و پیروان او برای عدم ختم نبوت داشته اند. با نگاهی اجمالی به کتب نوشته شده توسط میرزا غلام احمد و سایر سران قادیانیه، انبوهی از توجیهات در این زمینه مشاهده می شود. برای نمونه، گفته اند: اگر خداوند متعال که در ذات و صفات کامل است، بخواهد بعد از فوت پیامبر اسلام صل الله علیه و آله تا روز قیامت بدون تکلم باقی بماند، در این صورت تفاوتی با بت ها و دیگر آلهه های بی جان نخواهد داشت (الطالقانی، 1999م، ص 140). در جای دیگری خود میرزا، عقیده به ختم نبوت را بر اساس قرآن و احادیث نبوی باطل دانسته و آن را منافی با فضل و شأن امت محمدیه دانسته، می گوید: شأن و فضل امت محمدیه، اقتضای این را دارد که از این امت همواره افرادی و انبیائی باشند که با خداوند تکلم کنند (النجار، 2005، ص 34). قادیانی ها برای اثبات رأی خود مبنی بر عدم ختم نبوت، دست به تأویل برده و آیات قرآن و احادیث را از جمله آیة مَّا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِکُمْ وَلَکِن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِیِّینَ (احزاب: 40)، که بر ختم نبوت دلالت و بلکه تصریح دارند، توجیه کرده، به تأویل ببرند. از جمله گفته اند: مراد از النبیین در آیه، انبیاء صاحب شریعت مستقله می باشد و پیامبر اسلام صل الله علیه و آله نیز آخرین پیامبری بودند که صاحب شریعت مستقل بودند. این امر منافاتی با استمرار اصل نبوت ندارد (الغوری، 2003، ص 32). توجیه دیگری که برای این آیه آورده اند، این است که خاتم در این آیه به معنای افضل می باشد، با این حال، عبارت خاتم النبیین به معنای افضل النبیین خواهد بود. در این صورت، فهماننده ختم نبوت نبوده و مانع استمرار نبوت نخواهد بود (مودودی، 1967، ص 178). در توجیه دیگری، خاتم را به معنای تصدیق کننده گرفته، و گفته اند: معنای آیه این است که هر نبی ای که پس از رسول خدا صل الله علیه و آله می آید، باید مورد تصدیق او باشد. تصدیق با تأیید نیز هم معناست. درواقع، منظور آنها این است که آیه در مقام بیان این امر است که نبوت هر نبی، پس از پیامبر اسلام صل الله علیه و آله به امضا و تأییدیه به آن حضرت نیازمند است که به این بیان نیز نبوت میرزا غلام احمد منافاتی با آیه مورد بحث نخواهد داشت (النجار، 2005، ص 37). و توجیه آخر اینکه، میرزا غلام احمد می گوید: پیامبر اسلام صل الله علیه و آله خاتم الانبیاء بودند از این حیث که کمالات نبوت با ایشان تام و کامل شد. این مسئله به معنای ختم اصل نبوت نیست (همان، ص 39). علاوه بر توجیحات مزبور، قادیانی ها به برخی از آیات قرآن نیز برای جواز استمرار نبوت استدلال کرده اند. از جمله، به آیه51 سورة شورا استناد کرده اند که می فرماید: وَمَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیًا أَوْ مِن وَرَاء حِجَابٍ: آنها معتقدند که خداوند در این آیه نفرموده است: و ما کان لنبی، بلکه از کلمة بشر استفاده کرده است. این امر بیانگر این است که خداوند به غیر نبی هم مانند نبی وحی می فرستد (همان، ص 40). آیه دیگر مورد استدلال آنها، آیة 69 سورة نساء است که می فرماید: وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُوْلَئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم مِّنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاء وَالصَّالِحِینَ.... قادیانی ها می گویند: بر طبق این آیه، خداوند بر اساس میزان اطاعت فرد از خدا و رسولش، هریک از مقام های بیان شده از نبیین، صدیقین و شهداء و صالحین را به فرد اعطا می کند. این آیه تصریحی است بر این مطلب که نبوت، کماکان در امت رسول خدا صل الله علیه و آله ادامه دارد. میرزا غلام احمد هم به سبب طاعت بالای خود به مقام نبوت رسیده است (همان، ص 41). آنچه بیان شد، بخش کوچکی از توجیحات، تأویلات و استدلال هایی بود که قادیانی ها برای اثبات نبوت میرزا غلام احمد استفاده کرده اند. اما همان گونه که بیان شد، میرزا غلام احمد اگرچه مدعی ارائه شریعت جدیدی نیست، اما بر اساس رأی خود، احکام جدیدی را صادر کرد و تغییراتی در برخی از احکام اسلام انجام داد. از جمله کارهای وی، تغییر نام ماه های هجری به نام های دیگری بود. او دوازده ماه قمری را به نام های صلح، سلام، امان، شهادت، هجرت، احسان، وفاء، طهور، تبوک، اخاء، نبوت و فتح نام گذاری کرد (زاهدی، 1991، ص11). از دیگر تغییرات وی، الغاء ختم نبوت بود.
رفع حکم جهاد بر مسلمانان، از دیگر اقدامات میرزا غلام احمد بود (الغوری، 2000، ص 212). از جمله زمینه هایی که جهاد را در آن تحریم کرده بود، تبلیغ بود. او می گفت: عقاید و تعلیمات من نباید با زور شمشیر و محاربه مورد تبعیت قرار گیرند (النجار، 2005، ص 68). تغییر حج نیز از جمله تحریفات قادیانیه در دین اسلام بود. قادیانیه به جای تأکید بر حج بیت الله الحرام در عربستان، پیروان خود را به زیارت روستای قادیان به عنوان حج تشویق می کنند. دومین جانشین میرزا غلام احمد، اعلان کرد که حج واجب، حج قادیان است و حج در مکه کفایت از حج در قادیان نمی کند (الغوری، 2000، ص 40).
شاید یکی از سؤالاتی که پس از بررسی فرقة قادیانیه به ذهن خطور کند، این سؤال است که قادیانی ها چه دیدگاهی نسبت به مسلمانان دارند؟ باید دانست که قادیانیه به عنوان پیروان غلام احمد قادیانی، مسلمانان را به دلیل عدم ایمان به نبوت میرزا غلام احمد کافر می دانند (النجار، 2005، ص 69). میرزا غلام احمد، در عبارات متعددی که آنها را وحی و الهام از ناحیه خداوند می داند، غیر مؤمنان به خود را کافر می داند. از جمله گفته است که به او الهام شده است که هر کس از او تبعیت نکرده و داخل در بیعت او نشود و مخالف او باقی بماند، عاصی از امر خدا و رسولش بوده و در جهنم خواهد بود (الغوری، 2000، ص 201). همچنین در جای دیگری می گوید: خدا حکم کرده است که هر کس من دعوتم را به او برسانم و او من را نپذیرد، مسلمان نیست. در کتاب حقیقة الوحی می نویسد: هر کس به من ایمان ندارد، درواقع به خدا و رسول او ایمان ندارد؛ زیرا خداوند و رسولش به من بشارت داده اند (قادیانی، 1993، ج 22، ص 163). به تبع چنین حکمی، یعنی ازآنجاکه مسلمانان را کافر می دانند، اگر مسلمانی بمیرد، بر آن نماز نمی گذارند و او را در قبرستان قادیانی دفن نمی کنند. همچنین هیچ گونه ازدواجی با مسلمانان برقرار نمی کنند و هرگونه رابطة دینی با مسلمانان بر آنان ممنوع و حرام است (ظهیر، بی تا، ص 34). شاید صدور چنین احکامی در ارتباط با مسلمانان، آخرین نقطه و مرحله نهایی جدایی قادیانیه از دین اسلام و تثبیت آن به عنوان فرقه ای مستقل است.
نقد و بررسی ادعاهای میرزا غلام احمد قادیانی
میرزا غلام احمد قادیانی، برای اثبات منجی بودن و نبوت خود، ادعاهایی را مطرح کرده که هیچ سند و مدرکی برای اثبات آنها ندارد. به طور کلی، ادعاهای وی را باید در دو بخش تقسیم نمود: نخست، ادعاهایی که بر هیچ دلیل و سندی مبتنی نیست. دوم، ادعاهایی که برای آنها از قرآن و یا منابع دیگر دلیل اقامه می کند. از جمله ادعاهای بدون دلیل وی، چنانچه گفته شد، این است که خود را همزمان مسیح و مهدی می داند. وی با ادعای تجلی کریشنای در خود، صعود عیسی به آسمان را انکار کرده و خود را تجلی او می داند. همچنین او با ادعای داشتن علم ظاهر و باطن می گوید خداوند به او وحی کرده است که او، همان اسرائیل مطرح در قرآن است و پیروان وی، بنی اسرائیل خواهند بود. بیش از یک میلیون معجزه دارد. از همه پیامبران بالاتر و اشرف است و در مقامی بالاتر از اهل بیت پیامبر علیه السلام و خلفا قرار دارد.
به نظر می رسد، غلام احمد قادیانی ضرورتی برای ارائه شاهد و مدرک بر این قبیل ادعاهای خود ندیده و بر هیچ یک از این ادعاها سندی را ارائه نمی دهد. ازاین رو، همه ادعاهای او بدون دلیل بوده و بر هیچ واقعیت خارجی مبتنی نیست. بخش دوم ادعاهای وی، با استناد به آیات قرآن و تأویل آنهاست. غلام احمد قادیانی، علاوه بر موارد مزبور، که بدون دلیل ادعاهایی را مطرح می کند، فراتر رفته، و برخی از مسلمات تاریخی و قرآنی را بدون قرینه و بی دلیل تأویل می برد. برای نمونه، در توجیه احادیثی که ظهور مسیح را در دمشق می دانند، روستای قادیان را همان دمشق معرفی می کند. همین مسئله در خصوص آیه نخست سوره اسرا نیز پیش می آید. غلام احمد، در تأویلی عجیب، مسجد الاقصی در آیة شریفه .. الْمَسْجِدِ الأَقْصَى الَّذِی بَارَکْنَا حَوْلَهُ.. (اسراء: 1)، را مسجد قادیان می داند و مدعی است خداوند حضرت رسول صل الله علیه و آله را از مسجدالاحرام به مسجد قادیان منتقل کرده است. درحالی که، چنین مطلبی را تنها در نظرات غلام احمد قادیانی می توان یافت. هیچ مفسری از صدر اسلام تاکنون چنین نظری داشته است. او همچنین با استناد به آیة «َلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی کُنتَ أَنتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِم (مائده: 117)، مدعی است که خداوند در قرآن خبر از فوت عیسی مسیح داده است و او بازگشتی نخواهد داشت. این نیز ادعایی بدون دلیل است؛ زیرا اولاً، در معنای توفّى نظرات مختلفی میان مفسران وجود دارد. به باور گروهى از جمله سدى، قتاده و حسن، توفی به معنی مرگ نیست، بلکه منظور صعود به آسمان است و اساساً این پندار و دریافت که توفی در این آیه شریفه، به معنی فوت باشد، ضعیف است. چنان که در آیه دیگرى مىفرماید: اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَ... (زمر: 42). در اینجا نیز واژة توفی در مورد خواب به کار رفته است. نمىتوان آن را همه جا به مفهوم مرگ و میراندن معنا کرد (مکارم شیرازی و دیگران، 1374، ص 50). ثانیاً، از مسلمات اعتقادی مسلمانان این است که خداوند عیسی را به آسمان برد تا در وقت معلوم، به همراه منجی آخرالزمان به زمین بازگشت نماید. ثالثاً، خداوند متعال قادر است تا عیسی را حتی اگر حقیقتاً از دنیا رفته باشد، به زمین بازگرداند چنانچه اعتقاد به رجعت چیزی غیر از این نیست. رابعاً، بر فرض که توفی در اینجا به معنی مرگ باشد، باز هم اثبات نزول غلام احمد از آسمان، به جای عیسی را نمی کند. یک نکته کلی وجود دارد و آن اینکه هر تأویلی نیاز به قرینه دارد. در ادعاهای غلام احمد قادیانی، هیچ قرینه ای برای این تأویلات بدون مناسبت وجود ندارد.
نقد انکار خاتمیت
بی شک ادعای نبوت و ردّ خاتمیت، مهم ترین ادعای غلام احمد قادیانی است. در این مورد نیز وی، بدون ارائه هیچ شاهد قابل قبولی بر ادعای خود، دعوی نبوت دارد. مهم ترین مسئله در این ادعا، ردّ اعتقاد مسلمانان در باب ختم نبوت است. قادیانی در این خصوص گفته است: از جمله عقاید نادرست این است، گمان کنیم پس از حضرت محمد صل الله علیه و آله باب وحی تا ابد بسته شده و در آینده تا روز قیامت امیدی به باز شدن آن نیست. این نظر، کاملاً در مقابل دیدگاه رسمی مسلمانان مبنی بر خاتمیت است. با ادلة قرآنی و روایی فراوان، خاتمیت یکی از مسلمات دین اسلام می باشد. شاید مهم ترین شاهد بر مبحث خاتمیت، آیه 40 سوره احزاب باشد. اما استدلال به این آیه از سوی قادیانی، به چند وجه تأویل برده شده است. از جمله اینکه، مصداق کلمه النبیین در آیه را انبیاء صاحب شریعت دانسته که این تخصیص، معنای یک واژه بدون قرینه لازمه است؛ زیرا اولاً، النبیین ظهور در معنای عام دارد و همه انبیاء صاحب شریعت و بدون شریعت را شامل می شود. اراده خاص از لفظ عام، بدون مخصص و قرینه خلاف ظاهر است. ثانیاً، اگر مراد، انیباء صاحب شریعت بودند، باید از واژه المرسلین استفاده می شد. همچنین در معنای خاتم نیز اشکال شده و تأویلات متعددی برای آن بیان شده و معنای خاتمیت و انتها از آن سلب شده است. از جمله اینکه، این واژه به معنی اشرف و یا زینت و یا تصدیق کننده است. در پاسخ باید گفت: واژه خاتم بر چند وجه می باشد: 1. خاتِم: یعنی به کسر تاء و به صورت اسم فاعل و به معنای ختم کننده؛ 2. خاتَم: به فتح تاء و بر وزن عالَم که به معنی آخر و آخرین است و یا چیزی که با آن اسناد و نامه ها را مهر می کنند. 3. خاتَمَ، بر وزن ضارَبَ: فعل ماضی از باب مضاربه و به معنی کسی که پیامبران الهی را ختم کرد. به هر حال، خاتم را به هر نحو که تلفظ کنیم، به معنای خاتمه دهنده است و معنای آیه این می شود که پیامبر اسلام صل الله علیه و آله، آخرین پیامبر الهی است و پیامبری و نبوت با آمدن او ختم شده است. شواهد قرآنی دیگری نیز وجود دارد که در آنها واژه ای از ماده ختم به کار رفته و در همه آنها، به معنی پایان و نهایت است. از جمله سوره مطففین آیه 25 و 26، سورة یس آیه 65، سورة جاثیه آیه 23، سورة بقره آیه 7 و... (سبحانی، 1384، ص 29ـ31). لغویین معروف نیز بر این موضوع که ختم به معنی پایان و به انتها رسیدن است، صحه گذاشته اند. ابن فارس، از بزرگ ترین دانشمندان علم لغت می نویسد:
معنای اصلی ختم، به آخر رسیدن است. در زبان عربی می گویند خَتمتُ العملَ یعنی کار را به آخر رساندم. خِتامُهُ مِسک نیز که در قرآن آمده است معنایش این است که آخرین چیزی که از آشامیدن آن شراب طهور درک می کنند، بوی مشک است. پیامبر اسلام صل الله علیه و آله را نیز خاتم الانبیاء می گویند: چون آخرین پیامبر الهی است (ابن فارس، 1404ق، ذیل ماده خ ت م).
جوهری در لغت نامة خود می نویسد: ختم به معنای رسیدن به آخر و اختتم در مقابل افتتح است. خاتم، به کسر تاء و به فتح تاء هر دو به یک معناست و خاتمة الشیء، یعنی آخر آن چیز. خاتم الانبیاء به همین معنا از القاب رسول گرامی اسلام صل الله علیه و آله است (جوهری، 1358، ص 130).
ابن منظور، در لسان العرب می نویسد: ختام القوم یعنی آخرین فرد قوم و خاتم النبیین در آیه، به معنای آخرین پیامبر است (ابن منظور، 1390ق، ج 15، ص 55). بیضاوی نیز در تفسیر معروفش می نویسد: خاتم النبیین، یعنی آخرین پیامبری که پیامبران الهی را ختم کرد و به پایان رسانید (بیضاوی، بی تا، ص 342). راغب اصفهانی در مفرداتش می نویسد: در زبان عربی می گویند ختمت القرآن یعنی قرآن را به آخر رسانیدم و تا پایان آن را خواندم. به رسول اکرم صل الله علیه و آله خاتم النبیین گفته می شود به جهت آنکه ایشان نبوت را ختم کرد (راغب اصفهانی، 1416ق، ص 42). ابن خلدون می گوید: در زبان عربی، ختمت الامر می گویند به این معنا که به آخر آن رسیدم. لذا خاتم النبیین یعنی آخرین پیامبر (ابن خلدون، 1385، ص 264).
در مجموع، چنانچه گفته شد، مفهوم خاتم به هر صورت که تلفظ کنیم، معنای آن یکی خواهد بود. ازآنجاکه عنوان خاتم در آیه مطلق است، مقید کردن معنای آن به ختم پیامبران صاحب شریعت، تقیید بدون مقید و ادعایی بدون دلیل می شود و باطل است (مطهری، 1366، ص 14).
ادعای به معنی نگین و زینت و یا تصدیق بودن واژه خاتم نیز باطل است. البته برخی نویسندگان بهایی نیز برای توجیه نبوت سران بهائیت، چنین توجیهی را مورد تمسک قرار داده اند. آنها می گویند: خاتم به معنی زینت انگشت است. ازاین رو، مراد از خاتم النبیین، این است که پیامبر اسلام صل الله علیه و آله از حیث مقامات و کمالات، زینت سایر پیامبران هستند، نه اینکه آخرین فرد از پیامبران باشند. علاوه بر آن، چون خاتم به معنی تصدیق مضمون نامه است، خاتم نسبت به پیامبر اسلام، به معنی تصدیق کننده پیامبران می باشد (سبحانی، 1384، ص 40ـ41). بطلان این مطلب روشن و مبرهن است؛ زیرا اولاً اثبات شد که خاتم به معنی پایان یک امر است. ثانیاً، هیچ قرینه ای نداریم که در اینجا از معنای حقیقی عدول کرده و در معنای مجازی با عنوان زینت به کار رفته باشد. نکته دیگر اینکه، اگر خاتم به معنی زینت باشد، پس باید برای امور دیگر نیز که مصداق زینت هستند، به کار رفته باشد که چنین نیست. اگر خاتم به معنی تصدیق کننده باشد، باید بجز حضرت آدم، برای همه پیامبران دیگر به کار رفته باشد؛ زیرا همه آنها مصداق تصدیق می شدند؛ زیرا هریک تصدیق کننده پیامبر پیشین خود بودند. حال آنکه اطلاق این واژه، جز در مورد پیامبر اسلام در هیچ جا دیده نشده است (عارفی شیرداغی، 1388، ج1، ص 63). برخی نیز استدلال کرده اند که اگر خاتم را به معنای زینت در نظر بگیریم، بر خاتمیت پیامبر اسلام به معنی آخرین پیامبر دلالت خواهد کرد؛ زیرا تنها آن کسی که خاتم پیامبران باشد، می تواند زینت و تاج آنها محسوب شود (ربانی، 1382، ص 56)، که نمی تواند قابل پذیرش باشد. رهبر بهائیت، که خود مدعی نبوت است، به ختم سلسله نبوت با بعثت پیامبر اسلام اعتراف کرده، می گوید: و الصلوة والسلام علی سید العالم و مربی الامم الذی به انتهت الرساله و النبوة و علی آله و اصحابه ابدا سرمدا... (نوری، 1988، ص 292). او همچنین در کتاب ایقان نیز خاتمیت را به معنی ختم کننده می گیرد و نه تصدیق کننده (نوری، 1998، ص 136). اگرچه پس از آن، راهی دیگر را غیر از آنچه خود به آن معترف بود، می رود.
آیه دیگر برای استدلال بر خاتمیت، آیه اول سوره فرقان است که می فرماید: تَبَارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَی عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعَالَمِینَ نَذِیرًا. در این آیه خداوند متعال، پیامبر را بیم دهنده عالمیان می داند. راغب، در مفردات به نقل از امام صادق علیه السلام، عالم را در اینجا همه انسان ها می داند؛ زیرا خداوند، هر انسان را عالمی جداگانه به حساب آورده است (راغب اصفهانی، 1416ق، ص 345). مؤیدات قرآنی متعددی وجود دارد که در آنها عالم به معنی انسان آمده است مانند: آیه 70 سوره حجر و آیه 65 سوره شعراءو.... در این آیات، به جای واژة انسان و انسان ها، از واژة عالم استفاده شده است. بر اساس این آیه، پیامبر صل الله علیه و آله شخصیتی است که وجود ایشان برای انذار همه انسان ها تا روز قیامت کفایت می کند، و پس از ایشان پبامبری نخواهد آمد. مؤید قرآنی دیگر برای خاتمیت پیامبر اسلام صل الله علیه و آله، آیه 28 سوره سبأ است: وَمَا أَرْسَلْنَاک إِلَّا کافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِیرًا وَنَذِیرًا وَلَکنَّ أَکثَرَ النَّاسِ لَا یعْلَمُونَ. در این آیه، واژه کافّه آمده که در مراد از آن همه انسان ها می باشند (سبحانی، 1384، ص 66). شیوه استدلال به این آیه نیز مانند آیه قبل است.
خاتمیت در روایات
غلام احمد قادیانی مدعی است که خاتمیت بر اساس روایات نبوی باطل است. درحالی که علاوه بر آیات، روایات متعددی از خود پیامبر گرامی اسلام صل الله علیه و آله وارد شده و بر خاتمیت آن حضرت تأکید می کند. از جمله حدیث مشهور منزلت که در آن پیامبر صل الله علیه و آله خطاب به امیرالمؤمنین علی علیه السلام به صراحت می فرمایند: أنت منی بمنزله هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی و با این جمله، نبوت بعد از خود را منتفی می دانند. عرباض بن ساریه نیز نقل می کند که از پیامبر صل الله علیه و آله شنیدم که فرمودند: انی عبدالله و خاتم النبیین و ان الآدم لمندجل فی طینه (احمد بن حنبل، 1413ق، ج 4، ص 127؛ طباطبائی، 1372، ج 19، ص 295؛ قندوزی، 1418ق، ص 10)؛ من بنده خدا و خاتم پیامبرانم، از آن زمان که آدم هنوز به صورت گل بود. ابوهریره از پیامبر صل الله علیه و آله نقل می کند که فرمودند: ارسلت الی الناس کافة و بی ختم النبیون (ابن سعد، 1395ق، ج1، ص 128؛ احمدبن حنبل، 1413ق، ج 2 ، ص 412)؛ من برای همه مردم و عموم جهانیان مبعوث شدم و نبوت به وسیله من به پایان رسید. در حدیث دیگری نیز آن حضرت به صراحت می فرمایند: ان الرسالة و النبوة قد انقطعت؛ فلا رسول بعدی و لا نبی (ترمذی، 1403ق، ج 3، ص 364).
در حدیث دیگری در باب خاتمیت می فرماید: کنت اول الناس فی الخلق و آخرهم فی البعث (ابن سعد، 1395ق، ج 1، ص 96؛ 1418ق، ص 17). امام صادق علیه السلام از پیامبر نقل می کنند که فرمودند: یا ایها الناس انه لا نبی بعدی و لا سنة بعد سنتی؛ فمن ادعی ذلک فدعواه و بدعته فی النار فاقتلوه و من تبعه فانه فی النار (صدوق، 1404ق، ج4، ص 163). و سرانجام امیرالمؤمنین علی علیه السلام در هنگام دفن پیامبر صل الله علیه و آله، خطاب به ایشان فرمودند: همانا با فوت شما چیزی از ما بریده شد که با فوت غیر شما بریده نمی شود و آن نبوت و انباء و اخبار آسمان بود (نهج البلاغه، 1379، خطبه 235). با دلائل و شواهد، خاتمیت پیامبر اسلام صل الله علیه و آله اثبات و بطلان ادله میرزا غلام احمد قادیانی، برای نبوت خود به خوبی آشکار شد. با بطلان اصل ادعای نبوت وی، سایر ادعاهای حول محور نبوت وی نیز باطل خواهد شد.
استدلال فرزند غلام احمد به آیه 6 سوره صف ومُبَشِّرًا بِرَسُولٍ یَأْتِی مِن بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ، مبنی بر اینکه عیسی مژده به پیامبری پدر او داده است و نه پیامبر اسلام نیز باطل است؛ زیرا که احمد، یکی از نام های مشهور پیامبر اسلام می باشد. در این خصوص، خود ایشان می فرمایند: لی خمسة اسماءٍ؛ انا محمد و احمد، انا الماحی، یمحو الله بی الکفر و انا الحاشر؛ یحشر الناس علی قدمی و انا العاقب الذی لیس بعده نبی (ابن سعد، 1395ق، ج 1، ص 65؛ نیشابوری، 1416ق، ج 7، ص 89)؛ من پنج نام دارم: محمد، احمد، الماحی (محوکننده و از بین برنده)، خداوند به وسیله من کفر را از بین می برد؛ حاشر، همه مردم بعد از من محشور می شوند؛ عاقب: (من بعد از همه پیامبران آمده ام) بعد از من پیامبری نخواهد آمد.
این آیه وَمَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیًا أَوْ مِن وَرَاء حِجَابٍ، نیز نمی تواند مؤید نبوت غلام احمد باشد؛ زیرا این آیه در مقام بیان اصل نزول وحی و تعدد راه های آن است. مراد از کلمه بشر در آیه نیز پیامبران هستند. هرگز آیه فوق در مقام تفکیک دریافت کنندگان وحی به انبیاء و غیر انبیاء نیست (ر.ک: طباطبائی، 1372، ج 18، ص73 و 74؛ مکارم شیرازی و دیگران، 1374، ج20، ص 486ـ485).
استدلال به آیه 69 سورة نساء، مبنی بر اعطای مقام نبوت به غلام احمد، به سبب طاعت وی نیز باطل است؛ زیرا نگاهی به شأن نزول این آیه به خوبی نشان می دهد که این آیه، درباره جهان آخرت و بهشت است، نه این جهان و مراد آیه درواقع این است که هر کس که از خدا و پیامبر اطاعت کند، در قیامت نیز در معیت کسانی خواهد بود که خدا به آنها نعمت داده است (طبرسی، 1372، ص 91).
نتیجه گیری
اگرچه قادیانیه در دل اسلام تولد یافت، اما به تدریج و با اظهار ادعاهای جدید و البته بی اساس، از سوی میرزا غلام احمد، به عنوان رهبر و مؤسس فرقه یکی پس از دیگری، روند زاویه گرفتن فرقة قادیانیه از اصل خود، یعنی دین اسلام بخصوص از جنبه اعتقادی شدت یافت تا آنکه بدان جا که از دید آنها، قاطبه مسلمین به سبب عدم اعتقاد و ایمان به نبوت میرزا غلام احمد کافر شناخته شدند. بدین سان، شکاف گسترده و عمیقی میان این فرقه و اسلام پدیدار شد. اساساً این فرقه در آغاز کار با ادعای دریافت الهام، وحی و مکاشفه از سوی میرزا غلام احمد پا به عرصة وجود گذاشت و با نامیدن رهبر فرقه، خود را به عنوان مهدی موعود و مسیحای منتظر، رسماً از دین اسلام فاصله گرفته و متمایز شد. آنچه که از ادعاها از سوی میرزا غلام احمد در ادامه ظاهر شد، در تثبیت و استقرار این فرقه مؤثر بود. ولی در اصل ایجاد آن نقش اساسی نداشت.
- نهجالبلاغة، 1379، ترجمه محمد دشتي، قم، مشهور.
- ابنحنبل، احمد، 1413ق، المسند، مصر، مطبعة الميمنه.
- ابنخلدون عبدالرحمن، مقدمه ابنخلدون؛ ترجمة محمد پروين گنابادي، تهران، علمي و فرهنگي، ۱۳85.
- ابنسعد، محمد، الطبقات الكبري، تحقيق، عبدالقادر عطا، محمد، بيروت، دارالكتب العلمية، 1395ق.
- ابنمنظور، محمدبن مكرم، لسان العرب، بيروت، دارالفكر، 1390 ق.
- بن فارس، احمد، 1404ق، معجم المقاييس في اللغة، بيروت، دارالفكر.
- بيضاوي، عبداللهبن عمر، بيتا، انوار التنزيل، بيروت، دار احياء التراث العربي.
- ترمذي، محمدبن عيسي، 1403ق، سنن ترمذي، بيروت، دار الفكر.
- جوهري، اسماعيلبن حماد، 1358، مختار الصحاح، بيروت، دارالقلم.
- راغب اصفهاني، حسينبن محمد، 1416ق، مفردات الالفاظ القران الكريم، بيروت، دار الشابه.
- رباني، محمدرضا، 1382، جلوه رباني در اثبات خاتميت و صلوات رباني، تهران، دانا.
- زاهدي، مصباحالدين، 1991، القاديانيه و خطرها علي الاسلام، بيروت، موسسة الرسالة.
- السامري، عبدالله سلوم، 1981، القاديانيه و الاستعمار الانجليزي، بيروت، المركز العربي للطباعة و النشر.
- سبحاني، جعفر، 1384، خاتميت از منظر قرآن، حديث و عقل، تهران، دارالكتب الاسلامية.
- صدوق، محمدبن علي، 1404ق، من لا يحضره الفقيه، چ دوم، قم، جامعه مدرسين.
- الطالقاني، محمدحسن، ۱۹۹۹م، القاديانية، دفع اوهام، توضيح المرام في الرد علي قاديانيه، للشيخ سليمان ظاهر العاملي، بيروت، الغدير.
- طباطبائي، سيدمحمدحسين، 1372، الميزان في تفسير القرآن، چ پنجم، تهران، دارالكتب الاسلاميه.
- طبرسي، فضلبن حسن، 1372، مجمع البيان في تفسير القرآن، تهران، ناصر خسرو.
- ظاهر العامي سليمان، 1999، دفع اوهام توضيح المرام في الرد علي القاديانيه، للشيخ سيدمحمدحسن الطالقاني، بيروت.
- ظهير، احسان الهي، بيتا، القاديانيه دراسات و تحليل، پاكستان، اداره ترجمان السنة.
- عارفي شيرداغي، محمداسحاق، 1388، خاتميت و پرسشهاي نو، مشهد، دانشگاه علوم اسلامي رضوي.
- الغوري، عبدالماجد، 2000م، القادياني و القاديانيه، بيروت، دارابنكثير.
- ـــــ ، 2003، القاديانيه، دمشق، دارالفارابي.
- فرمانيان، مهدي، 1388، فرق تسنن، چ سوم، قم، اديان.
- قادياني غلام احمد، 1328ش، حقيقت اسلام، تهران، چاپخانه فردوسي.
- ـــــ ، 1980م، كتاب ارشاد، هند، سفير.
- ـــــ ، 1433ق، فتح اسلام توضيح مرام ازاله اوهام، هند، الشركة الاسلامية.
- ـــــ ، 1327، البراهين الاحمديه علي حقيقه كتاب الله قرآن و نبوه المحمديه، ترجمه محمد توكلي همداني، بينا.
- ـــــ ، 1993م، «الاربعين»، مجموعه آثار روحانى خزائن، ج 17، پاكستان، ربوه.
- ـــــ ، 1993م، «آيينه كمالات اسلام»، مجموعه آثار روحانى خزائن، ج 5، پاكستان، ربوه.
- ـــــ ، 1993م، «تجليات الهيه»، مجموعه آثار روحانى خزائن، ج 20، پاكستان، ربوه.
- ـــــ ، 1993م، «تحفه الندوه»، مجموعه آثار روحانى خزائن، ج 19، پاكستان، ربوه.
- ـــــ ، 1993م، «چشمه معرفت»، مجموعه آثار روحانى خزائن، ج 2، پاكستان، ربوه.
- ـــــ ، 1993م، «حقيقه الوحي»، مجموعه روحاني خزائن، ج 22، پاكستان، ربوه.
- ـــــ ، 1993م، «سفينه نوح»، مجموعه آثار روحانى خزائن، ج 19، پاكستان، ربوه.
- ـــــ ، 1993م، نزول المسيح، قاديان، ضياءالاسلام.
- ـــــ ، 1997م، سراج منير، قاديان، ضياء الاسلام.
- قندوزي، سليمان، 1418ق، ينابيع المودة، بيروت، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات.
- مطهري، مرتضي، 1366، خاتميت، تهران، صدرا.
- مكارم شيرازي، ناصر و ديگران، 1374، تفسير نمونه، تهران، دارالكتب الاسلامية.
- مودودي، ابوالعلاء، 1967، ماهي القاديانية، پاكستان، دارالعروية للدعوة الاسلامية.
- النجار، عامر، 2005م، القاديانيه، بيروت، مؤسسة الجامعيه للدراسات و النشر و التوزيع.
- نوري، حسينعلي، 1988م، اشراقات و بعض الواح ديگر، چ سوم، لانگنهاين آلمان، لجنه ملي نشر آثار امري، 144 بديع.
- ـــــ ، 1998م، ايقان، آلمان، موسسه ملي مطبوعات بهائي آلمان، 155 بديع.
- نيشابوري، مسلمبن حجاج، 1416 ق ، صحيح مسلم، بيروت، دار ابنحزم.
- Safra, Jacob E, “Ahmadiya” in: Britannica Encyclopedia of World Religions, Britannica Encyclopedia Inc, 2006.
- Newby, Gordon, “Ahmadiyyah” in: A Concise Encyclopedia of Islam, One world publications, second edition, 2004.