جستاري در فرقهشناسي
ضمیمه | اندازه |
---|---|
6.pdf | 284.91 کیلو بایت |
سال سوم، شماره پاييز، 1391، ص 107 ـ 126
Ma'rifat-i Adyān, Vol.3. No.4, Fall 2012
ابوالفضل تاجيك* / احسان احمدي**
چكيده
فرقهها بهعنوان يكي از اَشكال زندگي اجتماعي انسان، همواره با پيچيدگيها و رازآلودگيهاي خاص خود همراه بودهاند؛ بسته بودن فضاي فرقه، عدم شفافيت قلمرو فعاليت، و عقايد موجب ميشود تا ناظران بيروني، هرگز به عمق عقايد و تعاليم يك فرقه پي نبرده، دستكم اطلاعات اوليه از آراء آنان بهدست نياورند. تنها منبع نسبتاً موثق در اين باب، گزارشهاي جداشدگان از فرقههاست كه البته آنها هم گرچه صادقانهاند، اما معمولاً با معجوني حس خشم و نفرتي است كه در لايههاي مختلف اين گزارشها نهفته است، و معمولاً از بيطرفي و خلوصي كه از يك گزارش علمي انتظار ميرود، فاصله دارند. از سوي ديگر، دانش روانشناسي نوين، هم بهمثابه علم مطالعه رفتار و هم در مقام دانشي كه در شكل سنتي خود رويكردهاي فلسفي را نيز در بطن خود دارد و ميتواند كمك موثري به شناخت لايههاي پنهانتر و ناگفتهتر فرقهها بنمايد.
در كشور ما، بررسي فرقهها عموماً معطوف به نقد و مطالعه فرقه از حيث كلامي و اعتقادي آنهاست و كمتر اثري از بررسي وجوه روانشناسانه پيدا و پنهان در رفتارها و مكانسيمها و آموزههاي فرقهها، وجود دارد. اين مقاله ميكوشد تا به برخي از اين ويژگيها و نقش روانشناسي در فرقهها بپردازد.
كليدواژهها: فرقه، روانشناسي، اجتماع، مكانسيمهاي رواني، آسيبهاي رواني.
* دانشجوي دكتري عرفان اسلامي دانشگاه آزاد اسلامي واحد علوم تحقيقات تهران
** دانشجوي كارشناس روانشناسي دانشگاه پيام نور پيشوا kelkesheida@yahoo.com
دريافت: 3/ 4/ 1392 ـ پذيرش: 1/ 7/ 1392
پيشگفتار
«فرقهشناسي» يكي از حوزههاي مطالعات اديان و مذاهب محسوب ميشود و ناظر به مطالعه علل پيدايش، نحوه شكلگيري، ادامه حيات و افول انشعابات فرعي از شاخه اصلي در اديان گوناگون ميباشد به همين جهت، اين انشعابات به «فرقه»، به مفهوم «پديدهاي كه متفرق شده» موسوم شدهاند. از دهة 60 ميلادي به اين سو، حوزه مطالعات اديان و فرق با پديده قابلتوجه ديگري نيز روبهرو شد. اگرچه اين پديدة جديدالتأسيس نبود، اما رشد قارچگونه و انبوه اين پديده، در طول تاريخ اديان و فرق بينظير بوده و تنها در دوره معاصر چنين حجمي از چنين پديدهاي قابل مشاهده است. اين پديده، كه به جنبشهاي نوپديد معنوي يا عرفانهاي نوظهور شهرت يافتند، داعيه كشف يا برساختن بخشي از دينداري هستند كه در آن، عوامل اختلافزاي اديان به حداقل رسيده و مشتركات بهطور حداكثري مورد توجه قرار ميگيرند. جنس و ماهيت اين معنويتهاي نوپديد، با فرقههايي كه پيشتر از بدنه اصلي اديان منشعب ميشدند، دو تفاوت عمده دارد: اول آنكه، اين معنويتهاي نوپديد بر پايه جهانبينياي عاري از شريعت يا دستكم شريعتي بسيار خفيف بنا شدهاند و از سوي ديگر، وجود نوعي ساختار فرقهاي حاكم بر روابط ميان اعضا و رهبران آنها، محققان اين حوزه را وادار به دستهبندي جديدي در ماهيت اين معنويتها نموده است كه در مقابل فرقههاي سنتي، كه در زبان انگليسي به (sect) ترجمه شدهاند، اين عرفانهاي نوظهور، به (cult) موسوم گرديدند.
در اين مقاله، هر جا سخن از «فرقه» به ميان ميآيد، مراد همان ترجمه دوم از فرقه (cult) است. البته اين ساختار فرقهاي، تنها محدود به عرفانهاي نوظهور نيست، بلكه وقتي راجع به «فرقه» سخن ميگوييم، مراد ما بيشتر معطوف به يك ساختار است تا يك نهاد. فرقه يك نهاد اجتماعي نيست، بلكه نوعي ساختار است كه ميتواند در قالب يك نهاد هم ظهور داشته باشد. تفكر فرقهاي براي به وجود آمدن، الزاماً متكي به وجود نهاد نيست؛ چون يك ساختار رواني است. اما براي بروز و ظهور خود از ابزار نهادهاي اجتماعي استفاده ميكند. اين مقاله ميكوشد به اين جنبه ساختاري از فرقهها بپردازد و ابعاد كلامي و ساختارهاي اعتقادي معنويتهاي نوپديد موردنظر اين پژوهش نيستند.
تفكر فرقهاي
«تفكر فرقهاي» ميتواند از كوچكترين نهاد اجتماعي، يعني خانواده براي رشد و گسترش طولي و عرضي خود در جامعه بهره ببرد. مانند مافياي سيسيل، كه در اصل يك تشكل فرقهاي خانوادگي با هدف منافع مادي و ثروتاندوزانه و كسب قدرت سياسي اجتماعي است. و يا از بزرگترين نهاد اجتماعي، يعني دولت براي پيشبرد اهداف خود بهرهمند شود. مانند نازيسم و صهيونيسم كه ساختاري فرقهاي دارند.
بنابراين، در تعريف «فرقه» بايد ابتدا به اين نكته توجه كرد كه با يك ساختار رواني مواجه هستيم، نه يك نهاد اجتماعي. بهعبارت ديگر، فرقه پيش و بيش از آنكه يك نهاد اجتماعي باشد، يك ساختار رواني است. اين ساختار چنانچه در جهت منافع سودجويانه و تجاري مورد استفاده قرار بگيرد، فرقهاي تجاري و اقتصادي خواهد بود. مانند شركتهاي هرمي يا گلدكوئيستي. چنانچه امور امنيتي و تروريسم را در خدمت منافع خود بگيرد، تبديل به فرقهاي تروريستي خواهد شد. مانند القاعده و مجاهدين خلق. به همين ترتيب، براي نيل به اهداف خود در هر قالبي قرار بگيرد، رنگ و فرم آن قالب را به خود ميگيرد. اما هرگز ماهيت آن تغيير نميكند.
شايد بتوان گفت: تفكر فرقهاي، هر قالبي را كه به استخدام خود درآورد، آن قالب را مطابق ساختار رواني خود تغيير داده، استحاله ميكند. يك فرقه مذهبي، اگرچه از متن و بطن يك دين جا افتاده براي رشد خود استفاده ميكند، اما در كوتاهمدت، تمام آموزههاي دين پايه را به نفع خود جعل و استحاله ميكند. بهطوريكه آن تعاليم، وقتي در فرقه مورد استفاده قرار ميگيرند، ديگر آن معناي اصلي و اصيل خود را ندارند، بلكه مطابق تفسير فرقه از آن كليدواژه، قرائتي جديد به دست ميآيد كه معمولاً با نسخه اصلي تفاوتهاي ماهوي زيادي نيز دارد. جالب اينكه اين قرائات عموماً قرائت اصيل و حاق واقع نيز پنداشته ميشوند.
عضويت در فرقه
فرقهها، عليرغم سكتهاي مذهبي (sects)، كه نوعاً متكي به طبقه اجتماعي و اقتصادي و تعداد افراد است (هميلتون، 1387، ص 333)، كمتر به اين المانها متكي هستند. يك سكت مذهبي عموماً، در نسل پيشرو از تعداد اندكي افراد متعلق به طبقات پاييندست جامعه كه ميپندارند مورد ستم قرار گرفتهاند و يا قرائت رسمي از دين را نميپذيرند، شكل ميگيرد. اما فرقهها (كالتها)، دام خود را در همه جا پهن نمودهاند. سن (سينگر، 1388، ص 5)، جنسيت، طبقه اجتماعي، رتبه اقتصادي و سطح سواد هيچيك براي فرقهها حد و مرزي بهحساب نميآيند. هر فردي به محض آنكه بتواند روي پا خود بايستد، سخن بگويد، اسلحه حمل كند و خلاصه كوچكترين ابراز وجودي داشته باشد، ميتواند در استخدام فرقهها درآيد.
براي هر كس در هر مرتبه از دانش، سواد، جنسيت، و طبقه اجتماعي، درون فرقهها جايي براي ماندن و ايفاي نقش وجود دارد. از خُردترين وظايف جاري تا بالاترين مراحل اجرايي. البته اين نكته را نبايد از ذهن دور نگاه داشت كه افراد هرچه در سطوح عاليتري از سواد، ثروت و منزلت اجتماعي باشند، براي رشد و گسترش اجتماعي سياسي فرقه، بيشتر به كار ميآيند. اما هرگز نبايد تصور شود كه چنانچه فردي با يك منزلت اجتماعي و يا اقتصادي بالا در فرقهاي عضو شود، ميتواند در رهبري فرقه مشاركت داشته باشد. در فرقهها، تمام افراد از بالاترين تا پايينترين مراتب، در خدمت ايدهها و فرامين يك نفرند؛ شما هر چقدر هم كه پول، سواد يا شغل اجتماعي مناسبي داشته باشيد، نبايد تصور كنيد كه ميتوانيد با رهبر فرقه در امر رهبري شريك شويد. البته ممكن است به اقتضاي جايگاه شما، نقشهايي براي شما تعريف كند، تا بتوانند بازي بهتري از شما بگيرند، اما اين هم صرفاً براي بهرهبرداري بيشتر و بهتر از شماست، نه به جهت احترام به شايستگيهاي شما.
ممكن است يك نهاد اجتماعي، مانند يك سكت مذهبي را بيابيد كه ساختار فرقهاي داشته باشد، يا يك گروه از جنبشهاي نوپديد ديني و يا حتي يك گروه سنتي از دراويش و صوفيه، كه ميتواند ساختار فرقهاي در مناسبات آنها سريان يافته باشد، اما الزاماً نميتوان گفت: جنبشهاي نوپديد ديني يا تصوف سنتي يا نهادهاي سياسي، همگي بهصورت فرقهاي اداره ميشوند. ممكن است حتي يك مدرسه علوم ديني، يا دانشگاه علوم جديد و يا حتي يك خانواده را بيابيد كه بهصورت فرقهاي اداره ميشود؛ چراكه برخلاف سكتها، كه ميتوانند در نقش يك نهاد اجتماعي ظاهر شوند، فرقه يك ساختار رواني است، نه يك نهاد اجتماعي. بنابراين، اين مقاله نيز به وجوه روانشناختي موجود در مكانيسمهاي رفتاري، جذب و تداومبخشي حضور افراد در فرقهها ميپردازد.
اين روشها و مكانيسمها، اگرچه نبايد به همه فرقهها تعميم داد، اما بايد دقت نمود كه غالب فرقهها حائز اغلب اين روشها و مكانيسمهاي هستند. در برخي موارد، فقط شدت و ضعف اين موارد، موجب تفاوت در ميان فرقهها ميشود، نه ماهيت رفتار و مكانيسمهاي عملكرد آنها.
ماهيت روانشناختي فرقهها، ايجاب ميكند تا پژوهشگر حوزه فرق (cults)، موازي و يا حتي قبل از وجوه سياسي اجتماعي و كلامي اين پديده، نگاه ويژهاي به وجوه روانشناسانه اين مسئله داشته باشد. فرقهها هم محصول يك مجموعه آسيبهاي روانياند و هم علت موجبه و زمينه رشد و گسترش آن. اصول و مكانيسمهاي تفكر فرقهاي، به نوبه خود، از انواعي از آسيبهاي رواني رنج ميبرد و متقابلاً مولد و تشديدكنندة بسياري از آسيبهاي رواني در اعضا و هواداران خود نيز ميباشد. توجيه وسيله به بهانه هدف متعالي، خطكشي دوگانه روابط به «ما و آنها»، انحصارگرايي مفرط در باب حقانيت و نجات و ناامني رواني دائمي برگرفته از مناسبات بيمار فرقهاي، كه همواره اعضا را تهديد ميكند، خود موجب شكلگيري و دامن زدن به بيماريها و آسيبهاي رواني در اعضاي فرقههاست.
اصول و مكانيسمهاي تفكر فرقهاي
يكي از بديهيترين و ضداخلاقيترين باورهاي فرقهها، اين است كه براي رسيدن به آرمان متعالي فرقه، بايد از هر وسيله استفاده نمود و هر چيز را مصادره به مطلوب نمايد. تفاوتي نميكند اين وسيله چه چيز باشد. وسيله ميتواند آموزههاي اديان و مذاهب باشد كه از آنها به نحو زيركانه و دقيقي در جهت توجيه ايدئولوژي موجود در فرقه سوءاستفاده به عمل ميآيد. اين وسيله ميتواند يك حزب سياسي، يك تشكل فرهنگي يا يك شخصيت اجتماعي باشد. فرقه اگر به اين نتيجه برسد كه با اين وسيله خاص ميتواند اولاً ادامه حيات دهد و ثانياً، يك قدم به اهداف خود نزديكتر شود، لحظهاي در همكاري يا استفاده ابزاري از وسيله موردنظر ترديد نخواهد كرد.
همين خط اصلي در تفكر فرقهاي است كه موجب رشد سرطاني انواعي از رذايل اخلاقي و آسيبهاي رواني در درون فرقه ميشود. مدت كوتاهي پس از ورود به فرقه، اعضاي فرقه تبديل به بازيگران ماهري ميشوند كه بهراحتي ميتوانند خود را پشت نقابي از تزوير و نفاق پنهان كنند. فرقهها، هرگز آن چيزي كه نشان ميدهند، نيستند. ممكن است به شما نشان دهند كه چقدر دلباخته معنويت و عرفانند، اما حقيقت اين است كه عرفان پوششي است براي ارضاي اميال شخصي رهبر فرقه. ممكن است خود را يك مؤسسه پولچاپكني تمامعيار نشان دهند و طمع شما را تحريك كنند و به شما بقبولانند كه ميتوانيد با استفاده از قانون جذب، يكشبه پولدار شويد، اما هرگز باور نكنيد. هدف فقط سرازير شدن مقادير بيحسابي از ثروت به جيب بنيانگذار شركت هرمي است. همه ابزارهاي مطرحشده فقط وسيلهاي براي رسيدن به قدرت و ثروت بيشترند. در پايان، اگر نيك تأمل كنيم، متوجه ميشويم كه اعضاي فرقه و اساساً خود ساختار فرقه، هم وسيلهاي بودهاند براي اهداف كامجويانه رهبر فرقه. همه چيز فقط يك سراب، يك تصوير توهمي و ذهني موهوم بيش نيست.
بسياري از كساني كه عضو فرقهها ميشوند، به سرعت با اين مكانيسم خو ميگيرند. ازآنجاكه مناسبات فرقهاي بهخوبي يكديگر را پشتيباني ميكنند، براي جلب نظر رهبر فرقه، بايد پيش درآمدهاي ديگري را از قبيل ارائه اقسام پيشكشها، چاپلوسي و تملق و انقياد محض در برابر فرامين رهبر فرقه، به بهترين شكل اجرا شوند تا مورد توجه قرار گيرند و بتوانند مورد توجه رهبر فرقه قرار گيرند.
مكانيسمهاي تفكر فرقهاي را ميتوان در اين موارد خلاصه كرد: (ر.ك: سينگر، 1388، ص95 و 107ـ109 و 212؛ www.howcultswork.com؛ فرهنگ فرقه از: www.nejatngo.org).
كنترل ذهن؛ هدف وسيله را توجيه ميكند؛ فقط بايد به رهبر فرقه صداقت نشان داد؛ دنيا به دو گروه تقسيم شده: ما و آنها؛ تمام حقيقت در فرقه است (انحصارگرايي معرفتي)؛ فقط اهل فرقه رستگارند (انحصارگرايي نجات)؛ رهبر فرقه استحقاق بهرهمندي از همه مواهب را دارد؛ خوبي يا بدي افراد، به دوري يا نزديكي افراد به رهبر فرقه بستگي دارد؛ به گوينده بنگر نه به گفته؛ شرايط تعيينكننده همه چيز است (عدم وجود يك استراتژي دائمي در مواجهه با امور)؛ تحت هر شرايطي ديگران مقصرند، نه رهبر فرقه؛ تشويق براي يك نفر، تنبيه براي همه (نوعي سيستم نظامي حاكم بر فرقهها)؛ همواره نزديكترين افراد در معرض بيشترين خطراتند؛ همه خائنند، مگر خلاف آن ثابت شود (نگاه امنيتي به همه)؛ همه يا هيچ؛ عدم هويت مستقل فردي (يا من يا فرقه، در مقابلِ هم من، هم گروه)؛ همه براي يك نفر؛ راززدايي از عالم (تقليل مفاهيم متعالي به مصاديق جزيي)؛ مسئلهزدايي از ذهن پرسشگر (حل كردن كاذب مسائل اساسي در ذهن اعضا)؛ شك در آرمانهاي رهبر فرقه كفر است؛ و نگاه ابزاري به انسان.
مكانيسمهاي نفوذ فرقهها در شخصيت افراد
فرقهها، براي جذب افراد، نيازمندند تا از شيوههاي اعمال نفوذ در ذهن و شخصيت افراد بهره ببرند كه طيف وسيعي از روشهاي روانشناسانه را شامل ميشود. مهمترين و معروفترين اين روشها، به روش مغزشويي مشهور شده است. اما روشهاي ديگري نيز وجود دارند كه در تعامل با شستوشوي مغزي هستند و فقدان اين روشها، عمليات مغزشويي را ناتمام ميگذارد (سينگر، 1388، ص157 و 290، بخارايي، 1391، ص 7 و 44، روخلين، 1368، ص 33ـ38).
برخي از اين روشهاي جذب عبارتند از:
القاء كاذب حس مهم بودن به افراد؛ رازآميزي رفتارها و تعاليم در فرقه؛ سوءاستفاده از شكستهاي رواني و اجتماعي افراد؛ پايين نگهداشتن سطح اعتماد به نفس افراد؛ سياست با دست پيش كشيدن و با پا پس زدن؛ تحقير؛ ايجاد عطش؛ تحريك عواطف؛ تحريك حس متفاوت بودن؛ رياكاري معنوي و زهدنمايي؛ استفاده از روش جاي پا باز كردن؛ و استفاده از روش «به مرگ بگير تا به تب راضي شود».
تغيير شخصيت افراد پس از ورود به فرقه
افراد پس از جذب در فرقهها، بهطور محسوس و غلوشدهاي دچار تغييرات رفتاري، رواني و شخصيتي ميشوند. بهطوريكه كساني كه افراد جذبشده را از قبل ميشناختهاند، بهراحتي متوجه اين تغيير ناگهاني، عميق و پرقدرت ميشوند. اين تحولات شخصيتي، تقريباً تمام وجوه زندگي افراد جذبشده را تحتالشعاع خود قرار ميدهد كه از نوع پوشش، نحوة غذا خوردن و رژيم غذايي و رفتار جنسي گرفته تا نوع نوشتار، انتخاب رنگ و تغيير در نوع ارتباطات و پيوندها را شامل ميشود. اولين و اصليترين كاري كه هر فرقه انجام ميدهد، دست و پا كردن نوعي تشخص فرقهاي براي خود است تا از اين روش به هويت مستقلي برسد (سينگر، 1388، ص 110) و اعلام موجوديت نمايد. نوع خاص لباس، آرايش مو و صورت، انتخاب حركات نمادين و اصلاحات سمبليك از رايجترين اين كارهاست (سينگر، 1388، ص 101، 102،104، 155؛ www.howcultswork.com).
هيچ اطلاعاتي خارج از فرقه نبايد به اعضا برسد، بخصوص آنكه اين اطلاعات بر ضد فرقه باشد. پس غالب كانالهاي ارتباطي با بيرون از فرقه، بايد قطع شده، يا بهصورت بسيار محدود و مديريتشده، اطلاعات بهصورت قطرهاي به اعضا داده شود.
اصليترين چيزي كه اعضاي فرقه بايد بياموزند، اين است كه آنها با افراد بيرون از فرقه تفاوت دارند. ازاينرو، پررنگترين خطكشي در ذهن هر عضو فرقه، خطي فرضي است كه بين خود و ديگران رسم ميكند. به اين ترتيب، دنياي فرقهها به «ما» و «آنها» تقسيم ميشود.
همچنين دنياي جديدي كه اعضاي فرقه، آن را تجربه ميكنند، نظام جهانشناسي و جهانبيني خاص خود را دارد. ممكن است حتي جهانبيني قبلي اعضاي فرقه، با حفظ همان اصطلاحات در تعاليم فرقه، استحاله شوند. موازي با اين خطكشي ميان ما و آنها، به تدريج نوعي تماميتخواهي و جزميت در مقابل تعاليم فرقه شكل ميگيرد. اعضاي فرقه نسبت به هرگونه نقد و سؤال برونفرقهاي بهشدت واكنش نشان ميدهند. با تغيير جهانبيني اعضاي فرقه، طبعاً ارزشهاي اخلاقي آنها نيز تغيير ميكند. بهگونهاي كه نوعي نظام اخلاقي متناسب با دنياي جديد را براي خود خلق ميكنند.
قطع يا محدودسازي روابط با بيرون از فرقه؛ تشخص فرقهاي؛ محدودسازي دريافت اطلاعات از خارج از فرقه؛ تقسيم دنيا به ما و آنها؛ تماميتخواهي و جزم در برابر تعاليم فرقه؛ تغيير در جهانبيني اعضاي فرقه؛ تغيير در ارزشهاي اخلاقي اعضاي فرقه.
مكانيسمهاي تداوم حضور اعضا در فرقه
اما صرفاً جذب افراد به فرقهها نقطه پايان ماجرا نيست. فرقهها افراد را جذب ميكنند تا از آنها بهرهبرداري نمايند. بنابراين، لازم است تا به هر شكل ممكن افراد در فرقه بمانند و حضوري مداوم همراه با ايمان و اعتقاد داشته باشند. در اينجا نيز تكنيكهاي روانشناختي با مهارت هرچه تمامتر مورد استفاده رهبران فرقهها قرار ميگيرند. براي متقاعدسازي و پابند نمودن اعضا در فرقه، روشهاي مختلفي وجود دارد كه از نرمترين و مخمليترين روشها تا سختترين و چدنيترين رفتارها را دربرميگيرد. از جاذبههايي مانند ازدواج درونفرقهاي و استحكام پيوندهاي خانوادگي بر اساس آموزههاي فرقه و يا اعطاي پستهاي اجرايي و عملياتي براي ارضاي حس جاهطلبي افراد، تا متوسل شدن به روشهاي خشونتآميز مانند تحقير، تهديد، بايكوت، حبس و يا حتي حذف فيزيكي در بسياري از فرقهها، از شيوههاي معمول براي پايبندسازي اعضا در فرقه است.
ازآنجاكه منطق در فرقهها منطق زور و اجبار است. ازاينرو، در مقابل نقدها و پرسشهاي احتمالي افراد، تحقير و تمسخر منتقد يكي از معمولترين شيوههاست. «تخريب شخصيتي يكي از نشانههاي فرقههاست».
شرطيشدگي جزء نخستين يافتههاي دانش روانشناسي نوين به شمار ميرود كه در آزمايشات پاولف بهدست آمد (روخلين، 1368، ص 38-33). اعضاي فرقه پس از مدت كوتاهي از نوع واكنشهايي كه از جانب رهبر فرقه دريافت ميكنند، درمييابند كه بايد چگونه رفتار كنند تا مستحق نگاههاي محبتآميز رهبر فرقه شوند و يا از عواقب خشم او در امان بمانند. براي بهرهكشي از افراد، هيچ راهي به اندازه اينكه آنها تصور كنند در يك مسابقه قرار گرفتهاند كه قرار است در صورت برنده شدن، جايزه ويژه به آنها تعلق گيرد، افراد را ترغيب به تلاش نميكند. رهبران فرقهها نيز با استفاده از همين روش، چند نفر از نزديكترين افراد به خود را بهعنوان الگوي سايرين معرفي نموده، بقيه را در مسابقهاي ساختگي با اين افراد قرار ميدهد. در فرقهها، معمولاً افراد چند گروه در طبقه اول نزديك به رهبر فرقه ديده ميشوند: آنان كه چاپلوسترند، آنانكه پولدارترند، آنان كه زيباترند و آنانكه بيارادهترند.
«تقويت حس جهل و گناه» (كريمي، 1390، ص 141) در اعضا اين حسن را براي روساي فرقهها دارد كه اعضا همواره اشتباهات و خطاها را از جانب خود ببينند و در نهايت، اشكالات طبيعي كه در روند امور ممكن است پيش بيايد را در اثر قصورات خود تصور كنند. اين حس، موجب ميشود تا براي جبران مافات چند برابر تلاش كند تا بتوانند خود را به رهبر فرقه اثبات كند؛ ارعاب؛ القاء حس جهل و گناه در اعضا؛ تحقير، تمسخر؛ بايكوت؛ شرطيشدگي اعضاي فرقه براساس سيستم محرك و پاسخ؛ مشغولسازي دائمي افراد فرقه جهت پر نمودن اوقات فراغت (سرگرمسازي)؛ طبقهبندي اعضا به مقربين و غيرمقربين؛ ايجاد فضاي امنيتي درون فرقه؛ تقويت حس خودمقصربيني در اعضاي فرقه؛ و قطع ارتباط با افراد بريده از فرقه.
علل جذابيت فرقهها
فرقهها، براي آنكه بتوانند جذب كنند، بايد جذاب باشند. به همين دليل، مكانيسمهاي جذابيتزا در ساختار و رفتار فرقهاي بهرهمند ميشوند. مهمترين عامل جذابيت فرقهها را شايد بتوان در متفاوت بودن آنها دانست. فرقهها با سوءاستفاده از اين تمايل ذاتي انسان به متفاوت بودن و يا تجربه امور متفاوت و گريز از يكنواختي و تكرار، خود را تافتهاي جدابافته از جامعه مينمايانند و بهشتي موعود را به اعضاي خود وعده ميدهند كه هرگز وجود خارجي ندارد. فرقهها همواره بيرون از كادر هستند. همين ويژگي غيررسمي بودنشان براي كساني كه از چارچوبهاي رسمي بخصوص در ابعاد ديني و اجتماعي گريزان هستند، بهترين پناهگاه است. فرقهها، بخصوص در قرائت امور ديني بهشدت سكولار و شخصياند. تبليغ يك نوع دين شخصي و ادراك فردي از حقيقت، از مهمترين آرمان فرقههاست. همچنين فرقهها به اين اميد و يا توهم را در افراد بارور ميكنند كه ميتوانند آنها از همه قيود دستوپاگير مذهبي، فرهنگي و اجتماعي آزاد كنند. درحاليكه، عملاً چنين اتفاقي نميافتد. برخي از اين ويژگيهاي جذابيتزا عبارتند از: متفاوت بودن؛ غيررسمي بودن؛ توهم آزادي از قيود؛ باطنگرايي و رازآلودگي؛ ويژگيهاي ساختاري فرقهها.
ويژگيهاي ساختاري فرقهها نيز به نوبه خود، قابلتوجه و جالب است. فرقهها در چند ويژگي با هم مشتركند. همين ويژگيهاست كه موجب ميشود ما ميان فرقهها و تشكلهاي اجتماعي غيرفرقهاي تمايز قائل شويم. برخي از اين ويژگيها عبارتند از: ساختار هرمي در فرقه، شخصمحوري به جاي ايدهمحوري، جزميانديشي و انحصارگرايي، استفاده از روشهاي شستوشوي مغزي (سينگر، 1388، ص 30) و انحصار و نظارت در ورود و خروج اطلاعات از جمله اين ويژگيهاست.
نظامهاي فرقهاي، اساساً بر مبناي ساختار هرمي شكل گرفتهاند (همان). از مهمترين ويژگيهاي ساختار هرمي، نحوة تنظيم روابط اعضاي جامعه با رأس هرم است. رأس هرم، كه در اينجا رهبر فرقه قلمداد ميشود، در قلمرو حكومت خود از قدرتي بيرقيب و تماميتي بيبديل برخوردار است كه به او اين امكان را ميدهد كه از فراز هرم قدرت، مادي و معنوي فرقه، تمام امور زيردستان خود را تحت نظارت مستقيم داشته باشد (همان، ص 104). رهبر فرقه در اين ساختار «فاعل ما يشاء» و «يسئل و لايسئل» است. او از همه پاسخ ميخواهد و به هيچكس پاسخگو نيست. ساختار هرمي فرقه، اقتضا ميكند كه همه مواهب، امكانات و امتيازات مادي ـ و احياناً معنوي ـ مخصوص رهبر فرقه باشد و ديگران بر حسب فاصلهاي كه با رهبر فرقه دارند و نسبت به طبقهاي كه در آن قرار ميگيرند، حق بهرهمندي از اين نعمات را دارند. اين امر موجب به وجود آمدن رقابتي فاسد در ميان اعضاي فرقه ميگردد كه به موجب آن، اعضاي فرقه براي حصول تقرب بیشتر به رأس هرم، به هر وسيلهاي متوسل ميشوند و از هيچ وسيلهاي براي نيل به اين هدف رويگردان نیستند. ازاينرو، در ميان اين فرق شبهعرفاني، پديدههاي فاسدي نظير جاسوسپروري، تهمت و بهتان به همرديفان، حسد، دروغ، غيبت، سوءظن و... بیش از هر چيزی مورد توجه قرار میگیرند. ناگفته نماند، رهبر فرقه هم گرچه از بروز مشاجرات و اختلافات علني استقبال نميكند، اما ازآنجاكه همواره كنترل جماعتي كه با هم اختلاف دارند راحتتر است، بنابراين سياست تفرقه بينداز و حكومت كن در اينجا نيز با قرائتي عرفاني! مورد استفاده قرار ميگيرد.
قدرت، فساد ميآورد. قدرت مطلق بدون تقوا، فساد مطلق. جايي كه همه امكانات و مواهب به سمت رهبر فرقه معطوف باشد، او يگانه مرجع تصميمساز، تصميمگير و آمر باشد و ديگران صرفاً مجريان اوامر او باشند و كسي را ياراي نقد و پرسش از رهبر فرقه نباشد، به يقين فساد در همه اركان آن گروه رسوخ خواهد كرد. فرار از پاسخگويي به شبهات و مسدود نمودن همه كانالهاي انتقاد با استفاده از برچسبهاي الهیاتی، پربسامدي همچون شك، بريدن، حال بد، وابسته شدن و... موجب ميشود تا اعضاي فرقه براي جلوگيري از برچسب خوردن و انگشتنما شدن به خودسانسوری (فاوست، 1387، ص 34) روي بياورند و هرگونه نقد و پرسش را در درون خود سركوب كنند.
نكته قابل تأمل و البته خطرناك در اين باب اينكه، در اين ساختارهاي هرمي، كه هم فاسدند و هم مفسد، به هر ميزان كه افراد از لحاظ تواناييهاي فردي توانمندتر باشند و به ميزاني كه در روش خود صادقتر باشند، به همان ميزان نيز خطرناكتر، جزميتر و متعصبتر خواهند بود؛ چراكه تمام قدرت و صداقت خويش را به رهبر فرقه تفويض نموده و در خدمت مطامع و منافع او مورد استفاده قرار ميدهند. اين افراد، بهراحتي تبديل به ماشينهاي بيادراك و احساسي ميشوند كه براي انجام هر كاري كه از جانب رهبر فرقه دستور داده شود، آمادگي كامل را خواهند داشت. ازاينرو، تبعيض حاكم بر روابط اعضاي فرقه با رهبر فرقه، كه بر اساس ميزان ثروت، زيبايي و يا تملق بیشتر مريدان صورت ميگيرد، خود نوع ديگري از فساد در رفتارهاي اجتماعي را در اين فرق به نمايش ميگذارد. افرادي كه به كار فرقه نيايند و كارايي لازم را جهت پيشبرد اهداف فرقه نداشته باشند، به زودي طرد شده و از جمع بيرون رانده ميشوند. تنها كساني بايد در فرقه بمانند كه بتوان از آنها بهرهكشي نمود. رقابت بر سر تصاحب قدرت، چه در ميان اعضاي دونپايه فرقه براي تقرب به رهبر فرقه و چه در بين سطوح عالي فرقه بر سر جانشيني رهبر فرقه، نيز داستان ديگري است كه حتي در برخي اوقات در برخي فرق، كار را به حذف فيزيكي و ترور نيز رسانده است. پرستش رهبر فرقه يا حداقل قائل بودن به نوعي از جايگاه مافوق انساني براي رهبران فرقهها نيز از بديهيات نظامهاي فرقهاي است.
فرقهها چه بخواهند و يا نخواهند، چه بدانند و يا ندانند، پس از مدتي كه از شكلگيري آنها بگذرد، از راديكاليسم و آرمانخواهي افراطي، كه در آن آرمانها و ايدهها نقش اساسي دارند، به سمت نوعي شخصپرستي تغيير جهت ميدهند. بهطوريكه رهبر فرقه، تبديل به نمود و نماد تمامعيار همه آرمانهاي فرقه ميشود؛ هرگونه خدشه و نقد بر رهبر فرقه بهمنزله نقد و خدشه بر آرمانها تلقي شده، غيرقابل تحمل خواهد بود. نمونه روشن اين سخن، بايد از گروهك رجوي، كه حالا بايد بهصراحت آن را فرقه رجوي خواند، نام برد. اهداف ضدامپرياليستي سازمان مجاهدين، در بدو تأسيس بر هيچ كس پوشيده نبود. شعارهاي پرطمطراق و غربستيز اين سازمان، تعداد زيادي از افراد را در سطوح مختلف اجتماعي به خود جذب نمود. اما پايان كار سازمان، ختم به شخصمحوري و حتي شخصپرستي شد.
ازآنجاكه حرف اول و آخر را در فرقه، رهبر فرقه ميزند، الهيات فرقه نيز مبتني بر ادراك شخصي رهبر فرقه از امور است. بنابراين، متكي بر تفسير به رأي متون ديني است.
برخي از ويژگيهاي ساختاري فرقهها عبارت است از (ر.ك: فاوست، 1387، ص 34؛ انجمن نجات مرکز فارس در: www.howcultswork.com):
ساختار هرمي؛ باطنگرايي؛ تأويلگرايي شديد يا نصگرايي افراطي؛ لايهلايه بودن، پيروي از اصل رازداري؛ مبهم بودن اهداف؛ شخصمحوري بهجاي ايدهمحوري؛ فقدان يا ضعف شديد اخلاقيات؛ فقدان يا ضعف شديد احكام ديني؛ الهيات مبتني بر ادراك شخصي؛ ساختار تقليدگرايانه؛ جزميانديشي؛ و باور به نوعي از نخبهگرايي انحصاري.
خطرات سيستمهاي فرقهاي
خطرات بالقوه و بالفعل فرقهها نيز محدود به افراد نميشود. فرقهها خطرات بالقوهاي هم در رابطه با افراد و هم در رابطه با جامعه به وجود ميآورند. اين امر موجب ميشود آنها را دستكم نگيريم و متوجه زيانهاي آنها در بلندمدت بر روي فرد و جامعه باشيم. نخستين گام سيستمهاي فرقهاي براي در دست گرفتن عنان تفكر و اختيار افراد، تهي نمودن آنها از هويت فردي و امحا اين هويت فردي در يك هويت جمعي جعلي است. در صورت موفق بودن فرقه در اين امر، فرد احساس فرديت خود را بهشدت از دست ميدهد و به نوعي اليناسيون فكري و رواني دچار ميگردد. اين شيوه، همانطور كه گفته شد، گام اول است و فرقهها در اين روش، نوعي سيستم قبيلهاي را به كار ميبرند. در قبايل بدوي نيز با اين شكل از هويت جمعي مشترك مواجه هستيم.
پس از استحاله فرديت فرد در يك هويت جمعي، در دومين گام براي نيل به در اختيار گرفتن عنان فكري و رواني افراد، فرقه هويت جمعي را كه خود براي افراد و اعضاي خود جعل نموده، در هويت شخصي رهبر فرقه استحاله ميكند. به اين ترتيب، هويت جمعي فرقه در وجود رهبر فرقه متجلي ميشود. از اين پس، ماهيت قبيله و فرقه از هم جدا ميشود. اين مرحله از استحاله، غالباً همراه با يك واقعه تاريخي در فرقه رخ ميدهد. از آن پس، رهبر فرقه با اعلام چيزي شبيه به انقلاب ايدئولوژيك، كه توسط سران مجاهدين خلق در اشرف اعلام شد، نوعي تحول اساسي در روند فرقه را ايجاد ميكنند. در اين تغيير رويه، اختيارات رهبر گروه، كه تا اين مرحله كما بيش در حدود عرف رهبري در ساير گروهها بوده، همراه با بار عظيمي از وجوه كاريزماتيك، به نوعي شخصمحوري افراطي تبديل ميشود كه همه منافع، قدرتها و ارادههاي موجود در گروه به سمت يك نقطه سرازير ميگردد. در مقابل، رهبر گروه كه از اين پس جزميتر از گذشته شده است، به هيچكس پاسخگو نخواهد بود. اين مرحله، سرآغاز تبديل يك گروه به فرقه است. اگر رهبر يك گروه بتواند اعضاي گروهش را براي عبور از اين مرحله متقاعد كند، در مراحل بعدي تقريباً مشكلي نخواهد داشت. همين انقلاب ايدئولوژيك، به مدد همكاري و همرايي تعدادي از مريدان و مطيعان به زودي در بين همه اعضا مشروعيت مييابد.
يكي از نشانههاي اين تحول اساسي و استحاله روشي، اعلام عمومي براي لغو يك عمل يا اجبار به انجام يك عمل است كه تا پيش از اين، در عرف و قوانين ديني و اجتماعي گروه مقبول بوده است. نظير اين واقعه را ميتوان در اعلام قيامت عمومي در فرقه اسماعيليه، اعلام نسخ شريعت اسلام و اعلام قيامت در بهاييت، اعلام آزادي چندهمسري در مورمونها و اعلام طلاق ايدئولوژيك توسط رهبر فرقه مجاهدين مشاهد نمود.
الف. خطرات فرقه براي فرد
تزلزل كانون خانواده؛ امحا هويت شخصي افراد در جهت نيل به هويت جمعي؛ سيستم قبيلهاي؛ امحاء هويت جمعي فرقه در جهت تثبيت شخصيت رهبر فرقه؛ تبديل قبيله به فرقه؛ تعطيل منطق افراد؛ اتلاف عمر افراد؛ اتلاف پول افراد؛ ايجاد محدوديتهاي اجتماعي؛ ايجاد آسيبهاي رواني به افراد؛ جلوگيري از شكلگيري يك هويت اجتماعي واحد؛ جذب نخبگان جامعه و استخدام استعداد آنها به نفع فرقه؛ ظرفيت بالقوه ايجاد اخلالهاي اجتماعي و امنيتي؛ و بلوكه نمودن منابع مالي، فكري و اجتماعي در يك نقطه كوچك.
مهمترين خطر فرقه براي جامعه، آنجاست كه فرقهها با تشكيل يك هويت فرقهاي جعلي، مانع شكلگيري هويت اجتماعي واحد ميگردند و ازآنجاكه جامعه اساساً بر مبناي هويت جمعي شكل ميگيرد، با خرد شدن هويتها انسجام هويتي جامعه نيز عملاً در معرض فروپاشي قرار ميگيرد. فرقهها با جذب و در اختيار گرفتن نخبگان جامعه و استخدام استعدادهاي آنها به نفع خود، جامعه را از اين استعداد و دستاوردهاي آن محروم نموده و همه تواناييهاي نخبگان را در جهت منافع و اهداف ـ غالباً ضداجتماعي خود ـ به كار ميگيرد.
فرقهها همواره در همه حكومتها، جزء خطرات بالقوه براي ايجاد يك ناامني اجتماعي و بر هم زدن نظم اجتماعي تلقي شدهاند. ازاينرو، به ديد يك مسئله امنيتي به آنها نگريسته شده است. بديهي است وقتي گروهي با هواداراني از چند ده نفر تا چند ميليون نفر در يك جامعه وجود داشته باشد كه اغلب اعضاي آن حاضرند براي آرمانهاي گروهشان دست به هر كاري بزنند، هر لحظه بيم آن ميرود كه يك آشوب و اغتشاش تمامعيار از دل يكي از همين فرقهها بروز كند.
فرقهها بخصوص با ماهيت مذهبي و معنوي، كانون تجمع منابع مالي و فكري و اجتماعي ميشوند. وجود نذورات و احياناً موقوفات، سيل ثروت سرشاري را نصيب سران فرقهها ميكند. از سوي ديگر، گروه نخبگاني كه جذب اين فرقهها ميشوند مسئوليت تبليغات و معرفي تعاليم فرقه را بر عهده دارند.
ب. خطرات فرقه براي جامعه
جلوگيري از شكلگيري يك هويت اجتماعي واحد؛ جذب نخبگان جامعه و استخدام استعداد آنها به نفع فرقه؛ ظرفيت بالقوه ايجاد اخلالهاي اجتماعي و امنيتي؛ بلوكه نمودن منابع مالي، فكري و اجتماعي در يك نقطه كوچك؛ تزلزل كانون خانواده (ر.ك: سينگر، 1388، ص122، 300، 301، 302، 309، 310، 311).
آسيبهاي رواني شايع در فرقه
فرقهها هم در سطح بنيانگذاران و هم در سطح اعضا، متشكل از افرادي هستند كه مورد هجوم آسيبهاي رواني گوناگوني قرار ميگيرند. تنها تفاوت ميان اعضا و رهبران فرقهها را شايد بتوان در تيپهاي شخصيتي آنها جستوجو نمود. اعضاي فرقهها غالباً شخصيتي پذيرنده، منفعل و قرباني دارند كه آماده دريافت و اجراي فرامين هستند. در مقابل، رهبران اغلب داراي شخصيتي اقتدارگرا، تماميتخواه و فرماندهاند. در كنار هم قرار گرفتن اين دو تيپ شخصيتي، ساختاري كامل، اما بيمار را شكل ميدهد كه هر دو طرف، اين ساختار را راضي نگه ميدارد. تا زماني كه هريك از طرفين در ساختار شخصيتي خود باقي بمانند، چرخه رفتاري فرقه به قوت خود باقي خواهد بود. اما به محض اينكه يكي از طرفين، كه غالباً اعضاي فرقه هستند، از طبقه و تيپ شخصيتي خود فاصله بگيرند، تعارضات و تنشها بروز خواهد نمود.
برخي از اين آسيبهاي رواني موجود در فرقهها عبارتند از:
اعتياد (اقسام گوناگون اعتياد ذهني و جسمي و رواني)؛ توهم (منجر به باور رسالت جهاني براي رهبر فرقه)؛ پارانويا و بدبيني (منجر به باورداشت تئوري توطئه)؛ افسردگي (سينگر، 1388، ص 129)؛ مانيايي (بيماري دو اختلال قطبي شخصيت)، (نوسان ميان نوعي شادي كاذب بيروني و افسردگي دروني)؛ نارسيسيسم (خودشيفتگي افراطي افراد و رهبر فرقه)؛ اختلال اضطراب فراگير (ديويسون و كرينگ، 1390، ص 191).
روشهاي دفاع رواني در مقابله با فرقهها
اينگونه نيست كه فرقهها شكستناپذير و نفوذناپذير باشند. فرقهها هم مثل هر ساختار ديگري، نقاط ضعف خود را دارند. بنابراين، كساني كه در فرقهها گرفتار ميشوند، با كمي جسارت و اميد ميتوانند خود را نجات دهند. شما چه در درون تارهاي يك فرقه گرفتار شده باشيد و يا نشده باشيد و در معرض اين خطر باشيد، بايد برخي مهارتهاي دفاع رواني در مقابل روشهاي نفوذ فرقهها را بشناسيد و به كار ببنديد. آگاهي از اين روشها، به شما كمك ميكند تا در موقع قرار گرفتن در معرض آسيبهاي فرقهاي، واكنش بهتري از خود بروز دهيد. خسارت رواني و جسمي كمتري متوجه شما شود و يا بهكلي از آن جلوگيري نماييد.
اگر هنوز گرفتار فرقهها نشدهايد، اين روشها را بهمثابه روشهاي پيشگيرانه استفاده كنيد. اگر در يكي از فرقهها با مختصاتي كه پيشتر بررسي كرديم، قرار داريد، اين روشهاي دفاع رواني ميتواند در حكم راههاي گريز از فرقه باشد. البته بايد دقت كنيد كه اين روشها يك شبه پاسخ نميدهند. بايد تدريجاً نتايج آن را ببينيد. افراد ورشكسته رواني، بهترين اهداف فرقهها هستند. در حالت رواني نامتعادل، خودآگاهي ما در پايينترين سطح قرار دارد. ما آمادگي پذيرش هر چيزي كه ما را به آرامش و تخدير برساند، داريم. براي اينكه در چنين دامي گرفتار نشويد، خودتان را پيدا كنيد. تقويت خودآگاهي شخصي و اينكه «كيستيد، كجاييد و بايد چه كار كنيد؟»، مهمترين پيشگيري از گسيختگي رواني و در قرار گفتن در معرض خطر استحاله فرقههاست.
كسي كه در مسير خودآگاهي قرار دارد، حتي اگر در شرايط نامتعادل رواني نيز قرار بگيرد، به سرعت خود را بازمييابد و بر شرايط بحراني فائق ميآيد. خانواده نخستين پناهگاه روحي رواني همه افراد است. اما اگر اين پناهگاه، خود تبديل به شكنجهگاه رواني افراد شود، روشن است كه بهترين راه دوري از اين شكنجهگاه رواني، دوريگزيني از آن است. جوانان و نوجوانان در سنين بحران عاطفي، مستعدترين افراد براي جذب در فرقهها هستند. اين زنگ خطر براي والديني است كه رابطه مناسبي با فرزندان خود برقرار نميكنند. اگر فرزند شما در كنار شما احساس آرامش نكند، بيشك در پي مأمني براي كسب آرامش خواهد بود. فرقهها همواره در كمين افرادي هستند كه از عقبه خود فراري هستند و به سوي آيندهاي نامعلوم ميگريزند. رفتار فرقهها در بدو امر، بسيار گرم و پذيرنده است. كساني را كه از بيرون وارد ميشوند، تسكين ميدهد، اما اين تسكين موقتي پس از مدتي اثر خود را از دست ميدهد. بنابراين، پيشگيرانهترين راه براي جلوگيري از جذب شدن در فرقهها، تقويت بنيانهاي عاطفي و رواني در خانواده است.
فرقهها همواره قرائتهاي نامعمولي از دين ارائه ميدهند. اين امر براي كساني كه از فضاي رسمي و دينزده اجتماع خسته و فرسوده شدهاند، بسيار خوشايند و خواستني است. ذهن انسان ذاتاً از يكنواختي و تكرار خسته ميشود، و در پي راهي براي كشف لايههاي گوناگون پديدههاست. فرقهها اين وعده را به شما ميدهند كه لايههاي باطني اديان را به شما آموزش ميدهند. اما يك ذهن وقاد و مجرب به زودي ميفهمد كه وعدههاي فرقهها، در خوشبيانهترين حالت، خطا و پندار رهبر فرقه و ناشي از نامتخصص بودن در اصول و مباني ديني است، كه فرقه خود را به آن منتسب ميكند.
فرقهها بهشت كساني هستند كه نميخواهند ذهن خود را با فكر كردن روي مسائل و پيچ و خمهاي معرفتي اديان خسته كنند. آنها همواره يك راه ساده و كپسولي پيش پاي شما ميگذارند. شما فقط با خوردن يك قرص به مقصد ميرسيد! اين در مورد همه فرقهها، با هر گرايشي صدق ميكند.
فرقههاي مذهبي به شما ميگويند: ما راهي را به باطن يافتهايم و هيچ كس جز ما با آن آشنا نيست. كافي است تا به تعاليم ما عمل كنيد تا به آن راه وارد شويد و در كوتاهترين مدت به كمال برسيد. فرقههاي تجاري با ترفندهاي مختلف، شما را متقاعد ميكنند كه اگر روشهاي آنها را اجرا كنيد، يكشبه ميليونها دلار پول نصيبتان ميشود. فرقههاي روانشناختي هم وعده آرامشي ابدي را در چند روز به شما ميدهند.
فرقههاي سياسي، دورنماي دنيايي آباد و آزاد را تحت تعاليم فرقه به شما نويد ميدهند و خلاصه فرقهها دورنماي بهشتي زميني را براي شما ترسيم ميكنند كه وجود خارجي ندارد. براي اينكه در دام اين وعدهها گرفتار نشويد، معرفت ديني خود را ارتقا دهيد.
فرقهها بخصوص با گرايشهاي مذهبي، روانشناختي و فراروانشناختي، اغلب شما را با برخي امور خارقالعاده شگفتزده ميكنند. شايد كساني كه در دام اين فرقهها گرفتار ميشوند، قرباني جاهطلبي و قدرتطلبي خود شده باشند. اين افراد، در پي كشف و به دست آوردن قدرتهاي باطني خود اسير وعدهها و تعاليم اين فرقهها ميشوند. فرقههاي فراروانشناختي راههاي ارتباط با موجودات فرامادي را آموزش ميدهند. برخي ديگر، با آموزش انواع خاصي از رياضت و ورزشهاي جسمي و رواني، ذهن شما را براي درك اسرار آفرينش آماده ميكنند. همه اينها خوب است، اما مسئله اينجاست كه غالب اين وعدهها شعاري بيش نيست و شما نهتنها به آسمان وصل نميشويد، بلكه از زمين هم كنده شده و در هوا معلق ميمانيد.
افراد بسياري در اثر روشهاي نادرست برقراري ارتباط با موجودات غيرارگانيك، كارشان به تيمارستان كشيده و يا بهكلي از فضاي اخلاقي و ديني دور شدهاند. كسي كه سطح دانش معنوي و معرفت ديني خود را ارتقا داده باشد، به خوبي ميداند كه روش برقراري ارتباطات فراانساني، بايد تحت نظارتي دقيق و در چارچوبهاي اخلاقي صورت گيرد. در غير اين صورت، ممكن است چشمههاي حقيري از قدرتهاي فراانساني، نظير پيشگوييهاي ساده، باز شدن چشم به اصطلاح باطنبين و..، هم براي فرد حاصل شود. اما ازآنجاكه فرد ابتداييترين مراحل خودسازي را طي نموده، بهدست آوردن اين قدرتها جز زيان مضاعف نتيجهاي براي او نخواهد داشت. اصل تعادل در عالم ايجاب ميكند كه هر نيرويي در جاي شايسته خود قرار گيرد. در غير اين صورت، موجب خسران و فاجعههاي اخلاقي و معنوي خواهد شد. تفاوتي نميكند كه شما در يك فرقه باشيد و يا در شرف ورود به يكي از فرقهها قرار گرفته باشيد. جزء هر كدام از اين دو گروه باشيد، مكانيسم «نه» گفتن، يكي از كارآمدترين مكانيسمهاي دفاعي در برابر گرفتار شدن در دام فرقههاست.
فرقهها از روشهاي روانشناختي گوناگوني براي نفوذ در شخصيت افراد و بهرهبرداري از آنها استفاده ميكنند؛ يكي از اين روشها كه در روانشناسي اجتماعي مورد بررسي قرار ميگيرد، موسوم به روش «جاي پا باز كردن» (كريمي، 1390، ص 140) است. آنها از درخواستهاي كوچك شروع ميكند تا به خواستههاي بزرگتر برسند. آنها همان روز اول، از شما نميخواهند بمبي را داخل يك ماشين جاسازي كنيد و در ميان يك خيابان شلوغ منفجر كنيد. از كارهاي به ظاهر پيشپاافتاده شروع ميكنند، تا آستانه تحريك اخلاقي شما را بالا ببرند. شما اگر بتوانيد براي جلب رضايت رهبر فرقه، از دوست خودتان جاسوسي كنيد، حتماً بعدها ميتوانيد براي حفظ رضايت رهبر فرقه، هر كار ديگري را هم بكنيد. پس مراقب درخواستهايي كه از شما ميشود باشيد.
روش ديگري كه در اين فرقهها مرسوم است، روش «باز كردن جاي پا» ناميده ميشود. ما در فارسي اين روش را با ضربالمثل «به مرگ بگير تا به تب راضي شود»، ميشناسيم. آنها شما را با يك درخواست بسيار بسيار بزرگ شوكه ميكنند. ممكن از شما تقاضاي مبلغ بالايي از داراييتان را نمايند، يا از شما بخواهند يك رفتار ضداجتماعي و غيرقانوني فاحش را انجام دهيد. اگر شما آنقدر ساده باشيد كه اين كار را انجام دهيد كه چه بهتر! وگرنه گام دوم را برميدارند و درخواست بسيار كوچكي از شما ميكنند. وقتي شما در مقابل پرداخت چندين ميليون پول مقاومت كنيد، حتماً با پرداخت چند صدهزار تومان مشكل كمتري داريد و براي اثبات صداقت خود، حتماً اين كار را انجام خواهيد داد (كريمي، 1390، ص 142).
بنابراين «نه» گفتن را از همان كودكي بايد به فرزندان خود بياموزيم و خود هم آن را تمرين كنيم. اگر قرار است كسي يا گروهي، به دليل عدم تمكين شما را طرد كند، بهتر است اين اتفاق زودتر بيفتد و شما زودتر از فرقه طرد شويد، تا آنكه سالها عمر و دارايي خود مصروف اهداف فرقه كنيد و وقتي كارشان با شما تمام شد، شما را طرد كند.
فرقهها پر است از افرادي كه يا به افراط كشيده شده و يا به تفريط. و اساساً فرقهها محصول همين تندرويها و كندرويهاست. تندروي در احساسگرايي يا افراط در عقلورزي همواره مشكلآفرين و خطرساز بوده است. در تعاليم مذهبي و دستورالعملهاي اخلاقي، همواره مراقبه و پايش اعمال و رفتار روزانه از جايگاه مهمي برخوردار بوده است. هر شب از خودتان بپرسيد كاري كه امروز انجام داديد، جداي از تعاليم فرقه هم كاري مفيد بوده يا نه؟ آيا اگر شخص ديگري اين كار را در حق شما انجام ميداد، باز هم آن را مورد تأييد قرار ميداديد، يا چون شما تحت تعاليم فرقه آن را انجام دادهايد، رفتاري مثبت تلقي ميشود؟
با خودتان صادق باشيد و از پاسخهاي متفاوتي كه درونتان به شما ميدهد، نهراسيد. اجازه بدهيد ناخودآگاهتان با شما سخن بگويد و حقيقت درونيتان را برايتان واگويه نمايد. از اينكه يك روز بفهميد كلي از راه را اشتباه رفتهايد، نترسيد. برگشتن از راهي كه اشتباه رفتهايد، اگرچه سالها طول كشيده باشد، از ادامه دادن همان مسير اشتباه بهتر است. نگران عمر از دست داده نيز نباشد.
براي نيل به اين آزادي نيز مكانيسمهاي رواني و رفتاري زير را به شما پيشنهاد ميكنيم:
تقويت خودآگاهي شخصي؛ تقويت بنيانهاي خانواده؛ تقويت معرفت ديني؛ ارتقا سطح دانش معنوي؛ تمرين «نه» گفتن؛ ايجاد توازن منطقي ميان احساس و عقلگرايي؛ نقد و مراقبه روزانه اعمال؛ پاكيزگي اخلاقي و تقواي رفتاري؛ و يافتن ملاكهاي عملي و كاربردي و اخلاقي براي تعاليم فرقه.
زندگي پس از فرقه
اما جدا شدن از گروهي كه سالها عمر خود را در آن سپري نمودهايم و تمام آمال و آرزوهاي خود را به آن خرج نمودهايم، يقيناً كار آساني نخواهد بود. علاوه بر رنج جدا شدن از فرقه، رنج ديگري نيز تا مدتي پس از جدايي، جداشدگان از فرقه را مورد تهاجم قرار خواهد داد. به هر حال، به دست آوردن آزادي هزينههايي دارد كه بايد پرداخت. جداشدن از فرقه، دست كمي از ترك اعتياد ندارد. همانطور كه جسم و روان يك معتاد، سالها با مواد مخدر خو گرفته و بهترين لحظات زندگي خود را در كنار اين ماده تجربه نموده است، يك عضو فرقه هم به نوعي اعتياد رواني به رفتارها و آموزههاي فرقهاي مبتلا شده است. براي خلاصي از آنها چارهاي جز تحمل درد ترك اين اعتياد ذهني، كه به مراتب دردناكتر از اعتياد جسمي است، نيست. برخي از اين روشهاي ترك اعتياد فرقهاي را كه ميتوان آنها را به روشهاي «اداره خود» تعبير نمود، در اينجا با هم مرور ميكنيم (برگر، 1388، ص 332ـ360): تعيين اهداف و تقسيم آنها به كوتاهمدت و ميانمدت و بلندمدت؛ فائق آمدن بر احساس غبن و زيان؛ مراقب باشيد شكار شكارتان نشويد!؛ غلبه بر افسردگي؛ شركت در كلاسهاي ريكاوري و بازيابي توان و تعادل رواني؛ تغيير دوستان و محيط و كاهش ارتباطات با محيط قبلي (برگر، 1388، ص 151ـ169)؛ ورزشهاي ذهني و جسمي؛ فعاليتهاي فرهنگي و هنري؛ خدمات اجتماعي مفيد؛ ادامه تحصيل؛ آشتي با خدا (آنچه گذشت حاصل تجربيات نگارنده در مواجهه و مطالعه فرقهها بوده است).
نتيجهگيري
همچنانكه در اين مقاله آمد، فرقهها يك خطر جدي براي فرد، خانواده و اجتماعاند كه بايد بهطور جدي و عالمانه در مورد آنها تحقيق و بررسي علمي صورت بگيرد و كار روي فرقهها از صورت يك بررسي اطلاعاتي امنيتي، به يك بررسي روانشناختي ـ جامعهشناختي معطوف شود.
اگر آمارهاي منتشره در باب فرقههاي موجود در ايران درست باشد، تعداد قابلتوجهي از افراد جامعه بخصوص جوانان در معرض آسيبهاي ناشي از قرار گرفتن در فضاي فرقهاي هستند. اين امر، مسئوليت مسئولان امر از دانشگاهيان و حوزويان تا دستگاههاي اجراي و نظارتي را دو چندان ميكند. از سوي ديگر، همانطور كه در اين تحقيق نيز گفته شد، در رابطه با كنترل فرقهها كار سختافزاري و فيزيكي اساساً كاري غيركارشناسانه است كه نهتنها به محدود شدن بلندمدت فعاليتهاي فرقهها نميانجامد، بلكه بعكس، با ايجاد فشار بيروني بر اعضاي فرقه، انسجام داخلي گروه را افزايش داده، موجبات جزم بيشتر و پافشاري راسختر بر مواضع را از سوي اعضاي فرقه فراهم ميآورد.
به نظر ميرسد، آگاهيبخشي نسل جوان، كه هنوز در اين ساختار رواني اجتماعي گرفتار نشده است، مهمتر از مبارزه سختافزاري و امنيتي با فرقهها و اعضاي فعلي است. حتي اعضاي درون فرقهها نيز در مقابل تبيين و روشنگري دلسوزانه و البته علمي و منطقي پاسخ مثبت خواهند داد. نبايد فراموش كرد كه همه رهبران فرقهها، افراد خودفروخته و مزدبگير از سرويسهاي جاسوسي نيستند. بسياري از گروههايي كه در قالب گروههاي سنتي در ايران فعاليت دارند، با نيت معنويت و عرفان قدم در اين راه نهادهاند. اما مسئله اينجاست كه عدم استطاعت اخلاقي، علمي و معنوي برخي از اين رهبران، موجب ميشود راهي را كه به نيت «خدا» آغاز كردهاند، به «خودشان» بينجامد. روشي را كه براي تصفيه باطن و نيل به معرفت پيريزي نمودهاند، راهي شود براي دستيابي به تمتعات دنيوي و نفساني. همچنين ضرورت ايجاد درس مستقلي در دانشگاه بخصوص در رشتههاي روانشناسي و جامعهشناسي، با موضوع بررسي فرقهها نيز در راستاي امر روشنگري و جهاد علمي در اين مسير ضرورتي اجتنابناپذير خواهد بود.
آنچه در اين تحقيق در نقد روشهاي فرقهاي گفته شد، بهمعناي آن نيست كه همه آن چيزهايي كه فرقهها درباره عالم باطن، روح، قدرتهاي باطني و يا تواناييهاي مافوق بشري ميگويند، دروغ است. نكته اينجاست كه اين حقايق، دستاويزي براي منفعتطلبيهاي شخصي و لذتجوييهايي كساني ميشود كه يا از اساس با اين مفاهيم متعالي بيگانهاند و يا دركي نارس و ناقص از آنها دارند و از اين مفاهيم، براي رسيدن به اهداف فردي خودشان سوءاستفاده مينمايند. بايد به جاي آنكه به تاريكي دشنام دهيم، شمعي برافروزيم.
منابع
بخارايي، احمد (1391)، جامعه شناسي انحرافات اجتماعي، چ چهارم، تهران، نشر دانشگاه پيام نور.
برگر، ريموند ميلتن (1388)، شيوههاي تغيير رفتار، علي فتحي آشتياني، هادي عظيمي آشتياني، چ يازدهم، تهران، سمت.
ديوسون، نيل و كرينگ (1390)، آسيبشناسي رواني، مهدي دهستاني، ويراست نهم، چ شانزدهم، تهران، ويرايش.
روخلين، ل، خواب، ولياله آصفي (1368)، تهران، گوتنبرگ.
سينگر، مارتا (1388)، فرقهها در ميان ما، ترجمة ابراهيم خدابنده، دانشگاه اصفهان.
فاوست، میشل (1387)، آسیبهای سانسور، بهروز بامداد، تهران، نشر چندسویه.
كريمي، يوسف (1390)، روانشناسي اجتماعي، چ پانزدهم، تهران، دانشگاه پيام نور.
كوئن، بروس (1390)، مباني جامعه شناسي، غلامعباس توسلي، رضا فاضل، چ. بيست و سوم، تهران، سمت.
وولف، ديويد.ام، محمد دهقاني (1386)، روانشناسي دين، تهران، رشد.
هميلتون، ملكم، جامعهشناسي دين، ترجمة محسن ثلاثي (1387)، تهران، ثالث.
www.cultwatch.com
www.howcultswork.com
www.nejatngo.org