بررسی تطبیقی عوامل ایجاد دو فرقة مورمونها و شیخیه در اسلام و مسیحیت
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
بی شک موعودباوری از جایگاه برجسته ای از جنبه الهیاتی در ادیان آسمانی برخوردار است. افزون بر آن، موضوعات مرتبط با آخرت شناسی، موضوعات مهم و حیاتی در ادیان ابراهیمی به شمار می آیند. می توان گفت: مقوله موعودباوری، پس از خداشناسی بیشترین سهم را در اختلافات فرقه ای و دینی به خود اختصاص داده است. این مسئله در طول تاریخ، همواره یکی از مسائل مورد بحث بوده و نه تنها در گذر تاریخ از پویایی آن کاسته نشده است، بلکه هرچه که تاریخ رو به جلو حرکت کرده و به دوران معاصر نزدیک تر شد. این اعتقاد زنده تر و نقش اساسی تری در اعتقادات مردم به دست آورده است. مطالعات صورت گرفته در این خصوص، شاهدی بر این است که اعتقاد به منجی باوری، زمینه ساز پیدایش فرقه های متعددی در این دو دین شده است؛ زیرا که در دو قرن اخیر، با پررنگ شدن مسئله آخرالزمان، ظهور و آمدن منجی، هم در اسلام و هم در مسیحیت، فرقه هایی براساس این اعتقاد و با تفسیر خاصی که از موعودباوری و آمدن منجی داشتند، سر بر آورده اند. در این فرقه ها، شخصی با خصوصیات خاص، ادعایی مرتبط با ظهور منجی داشته است. با جمع پیروان بر گرد مدعیان، و نیز دارا شدن عقاید خاص، این فرقه ها به وجود آمده اند. برای مثال، در مسیحیت، موعودباوری در پیدایش فرقه مورمون ها نقش اساسی داشته است. در اسلام هم اعتقاد به ظهور منجی، نقش مهمی در ایجاد برخی فرقه ها از جمله شیخیه داشته است.
پیش از ورود به بحث، پرداختن به اصل اعتقاد به آخرالزمان و ظهور منجی موعود در دو دین اسلام و مسیحیت و نیز پیشگویی ها و انتظاراتی که در این دو دین در رابطه با ظهور منجی موعود وجود دارد، بر اساس قرائت اصلی و ارتدوکس آنها ضروری به نظر می رسد.
در اسلام، نگاه به منجی در نزد تشیع با نگاه اهل سنت کاملاً متفاوت است. اگرچه تقریباً عامۀ علمای قدیم و جدید اهل سنت، مهدی موعود را فردی (و نه نوعی) می دانند و معتقدند وی روزی خواهد آمد و حتی مهدی موردنظر آنان، با آن مهدی که شیعه بر آن معتقد است، تطبیق دارد، اما ازآنجاکه مهدویت در نگاه اهل سنت، یکی از فروعات فقهی (و نه از مسائل اصولی) به حساب می آید، این موضوع از آنچنان جایگاهی که در نزد تشیع دارد، برخوردار نیست. تشیع دوازده امامی، با بهره گیری از آموزه های پیشوایان معصوم(ع) حضرت مهدی(عج) را موعود امتها و حکومت ایشان را نیکوترین فرجام زندگانی انسان ها، بر زمین میداند. در نگاه ایشان، با ظهور حضرت مهدی(عج)، افزون بر بهره مندی مردمان آن دوران، برخی از نیک ترین و صالح ترین و نیز بدترین و تبهکارترین انسان ها که پیشتر از دنیا رفته اند، به دنیا بازمیگردند تا شایستگان، از برپایی حکومت عدل و قسط شادمان، و تبهکاران، از آن عدل جهانی آزرده خاطر گردند (کاظمی راد، 1392).
در منابع روایی و تاریخی اهل تسنن و تشیع برای (پیش و هنگامه) ظهور مهدی موعود(عج)، به حوادث، رویدادها و علائمی اشاره شده است که بعضی از آن علائم مورد اتفاق شیعه و سنی است. برخی از مهم ترین آنها به اختصار از این قرار است:
برپایی دولت اسلامی (مجلسی، 1403ق، ج 51، ص90، ح 39)، برپایی دولت مخالف به رهبری سفیانی (نیشابوری، 1409ق، ج4، ص221، ح 7)، اتفاق بر اقتدای عیسی مسیح به آن حضرت، اتفاق بر اصلاح امر او در یک شب (سیوطی، 1401ق، ص 118) و اتفاق بر بیعت کردن با آن حضرت ما بین رکن و مقام در مکه مکرمه.
در دین مسیحیت نیز موعودباوری از جایگاه ممتازی برخوردار است تاجایی که آموزة بازگشت مسیح، زیربنای بسیاری از شعائر مسیحی قلمداد می شود؛ به این معنا که اگر بازگشت عیسی مسیح را از مسیحیت بگیریم، وجود چنین شعائری بی معنا خواهد بود. شعائری مانند غسل تعمید که تداعی کنندة تولدی دوباره است (کاکس، 1378، ص 11). آیین عشای ربانی، که به منزله اتحاد مقدس با عیسی مسیح است (وورست، 1385، ص 74). معقولیت چنین شعائری در گرو اعتقاد به بازگشت عیسی مسیح در آخرالزمان است. در مسیحیت، حوادثی به عنوان حوادث پیش و پس از بازگشت عیسی پیشگویی شده است که عبارتند از:
ـ انتشار انجیل در سراسر عالم و دعوت همه امت ها به جهت پیوستن به کلیسای جهانی مسیحی (امیرالکان، 1980، ص 505)؛
ـ بازگشت همه یهودیان به دیانت مسیحی، پس از آنکه مدت طولانی را در پراکندگی به سر برده بودند(متی 39:23)؛
ـ وقوع ارتداد بزرگ در کلیسای مسیحی و ظهور ضد مسیح یا همان انسان خطیئه (تسالوکیان دوم2:3)؛
ـ مجد و شکوه کلیسا (Eliade,1987, p. 184)؛
ـ به مسخره گرفتن انتظار مسیحا که پطرس نیز از آن یاد می کند (رساله دوم پطرس 3: 4-3)؛
ـ وقوع جنگ های بسیار: چنانچه عیسی مسیح از آن خبر می دهد (متی 24: 6)؛
ـ ظهور مسیحاهای دروغین (متی 24: 4).
نکته ای که در هر دو اعتقاد، باید موردتوجه قرار گیرد، این است که در قرائت رسمی هر دو دین، زمان ظهور منجی موعود مشخص نیست، کسی غیر از خدا از آن اطلاعی ندارد. در هر دو دین نیز این مسئله از جانب بزرگان دین مورد تأکید قرار گرفته است. در اسلام، تعیین کنندگان وقت ظهور دروغگو خوانده شده اند، در مسیحیت نیز عیسی به پیروان خود تأکید می کند که زمان بازگشتش را بجز پدر کسی باخبر نیست. در سراسر انجیل تأکید شده است که «بیدار باشید، زیرا نمی دانید که در چه وقت صاحب خانه می آید» (مرقس 35:13) همچنین به منتظران بازگشتش چنین دستور داده شده است تا «مانند کسانی باشند که انتظار آقای خود را می کشند که چه وقت از عروسی مراجعت می کند، تا هر وقت که آید و در را بکوبد، بی درنگ برای او باز کنند» (لوقا 12: 36ـ35).
2. مکاشفه و تأثیر آن در پیدایش فرقه
برخی افراد در درون یک دین، مدعی ارتباط با غیب، دریافت الهام و نیز تجربه مکاشفه می شوند، در عین حال، بعضاً مدعی ارتباط با شخص منجی نیز بوده و یا اینکه محتوای مکاشفه خود را دریافت مسئولیتی خاص در قبال ظهور منجی می دانند. در اسلام، فرقه شیخیه و در مسیحیت فرقه مورمونیسم مصداقی از این عنوان هستند.
تأثیر ادعای مکاشفه در ایجاد فرقه شیخیه
مکتبی را که شیخ احمد احسایی بنیان نهاد، «شیخیه» می گویند. این عنوان را به موجب مؤسس آن، یعنی شیخ احسایی به این مکتب داده اند (کربن، 1346، ص 3). وی فرزند زین العابدین و از اهالی منطقة احساء است که در سال 1166 به دنیا آمد و پس از گذراندن تحصیلات مقدماتی در سال 1186 در سن بیست سالگی، برای ادامة تحصیل به عتبات عالیات مهاجرت کرد. شیخ احمد پس از شرکت در درس علمای بزرگی همچون مرحوم آقاباقر وحید بهبهانی، مرحوم آقا سیدمهدی بحرالعلوم، مرحوم میرسیدعلی طباطبائی و پس از ارائه شرحی بر کتاب «تبصره» علّامه حلی از جانب برخی از علما از جمله مرحوم آقاسیدمهدی بحر العلوم، صاحب ریاض و... به درجة اجتهاد (در روایت و درایت) نائل شد (همان، ص 4). نکتة اساسی که در ابتدا باید بدان توجه نمود، این است که به طور حتم عوامل متعددی در جدایی شیخیه از تشیع ناب و موجودیت آنها به عنوان فرقه ای مستقل، در کنار تشیع دوازده امامی دخیل بوده اند، اما در حقیقت، عقاید خاص شیخ احمد احسایی و پس از وی سیدکاظم رشتی باعث شد تا مکتب شیخیه از دل تشیع سر برآورده و چهره ای متفاوت نسبت به اصل اصیل خود، یعنی تشیع ناب ارائه دهد. این دو، به ویژه در زمینه معاد، معراج و غیبت امام زمان(عج) عقایدی داشتند که با اصول مسلم شیعه در تضاد بود، سرانجام علمای شیعه حکم به کفر آنها دادند (احسایی، 1310 ق، ص 45). به شیخیه، «کشفیه» هم گفته می شود، به این دلیل که شیخ احمد احسایی، ادعاهایی مبنی بر کشف و الهام داشته است و یا آن گونه که سیدکاظم دشتی در دلیل المتحیرین می نویسد: «لان الله سبحانه قد کشف غطاء الجهل و عدم البصیرة فی الدین عن بصائرهم...» (کاظمی، 1342، ص 251؛ رشتی، بی تا، ص 10)؛ او کشفیان را کسانی می داند که حضرت اقدس قلوبشان را به نور ایمان روشن کرده و نظر و گوش آنها را به معرفت توحید، نبوت و ائمه مفتوح کرده است. همچنین به فرقه شیخیه «رکنیه» هم می گویند. به این جهت که «رکن رابع و اطاعت از شیعه کامل» را از اصول دین خود می شمارند (ابراهیم، 2004م، ص 225). فرقة شیخیه را به نام «پشت سری» هم می شناسند، به این دلیل که در موقع نماز خواندن، جایی نمی ایستند که پست آنها به قبر امام معصوم (ع) باشد (مدرسی چهاردهی، 1362، ص 43).
اساس اعتقادات شیخیه، که مبتنی بر آراء و نظرات شیخ احمد احسایی و سیدکاظم رشتی است، بر امتزاج تعبیرات فلسفی قدیم متاثر از آثار سهروردی با اخبار آل رسول(ص) استوار است (سعادتی فر، 1387، ص 59). شیخ احمد احسایی، پیشوای شیخیه، دارای مسلک اخباری بود. وی در مقابل اصولیونی که از عقل استفاده می کردند، برای خودداری از استفاده از ابزار عقل، مدعی ارتباط مستقیم با امام معصوم(ع) شد و ادعا کرد که از طریق مکاشفه، خواب و الهام، مجهولات خود را از امام معصوم(ع) پاسخ می گیرد و نیازی به طریق معمول علما در پاسخ به سؤالات نیست (زاهد، 1380، ص 87). نمونه ای از خواب های ادعایی احسایی بدین شرح است: او نقل می کند که در عالم خواب جوانی را مشاهده می کند که کتابی در دست دارد و از دو آیة قرآن کریم (اعلی: 2 و 3)، تفسیر و تأویل مفصلی ارائه می دهد که به تعبیر وی، منبع و متضمن تعلیمات عالیه حکمتی است. احسایی مجدداً در عالم رؤیا می بیند که به مسجدی وارد می شود که ذوات مقدسه معصومین(ع) در آنجا حضور دارند. وی خودش را در مقابل امام حسن(ع) امام سجاد و امام باقر(ع) می بیند و بدین سان سلسله خواب های شیخ احسایی که منبع کشف و الهام و علم وی به شمار می آیند، آغاز می شوند (کربن، 1346، ص 20). نقل می شود که او در رؤیا از امام حسن(ع) درخواست می کند که دعایی، قطعه ای و یا وردی را به او تعلیم دهد تا هر وقت آن را بخواند، به حضور ایشان شرفیاب شود. پس از آن، وی به طور مداوم به حضور امام معصوم(ع) رسیده و سؤالات و مجهولات خود را از امام پاسخ می طلبید. خود وی می گوید: چیزهایی آن زمان به رویم باز و برایم کشف می شد که نمی دانم چطور شرح دهم و سرچشمة تمام اینها، همان مطابق ساختن وجود باطنم با مفهوم معنوی قطعه ای بود که امام حسن(ع) به من تعلیم داده بود (همان، ص 31). احسایی فوق العاده بر این مطلب تأکید می کرد که علم وی بر گرفته از سرچشمه معصومین(ع) بوده و او مستقیماً از آن ذوات نورانی کسب علم کرده است. با تأکید بر این امر می گفت «مسئله ای نبود که در بیداری مرا متوقف سازد؛ جز اینکه توضیح آن را در خواب ببینم». ادعای وی به این درجه رسیده بود که می گفت: «هر بار که در بیداری متوجه ائمة اطهار (ع)می شدم، یکی از ایشان را می دیدم». وی نتیجه دیدار با امامان معصوم(ع) را چنین بیان می کند که پس از دیدار، مسئله به استناد کلیه علل و شواهدش برایم روشن و ظاهر می گشت، به حدی که اگر تمام مردم با هم بر علیه من متحد شده بودند، احدی ممکنش نبود در من شک وارد نماید، زیرا من دیده بودم (همان، ص 22).
اما جانشینان شیخ احسایی بخصوص سیدکاظم رشتی، و پیروان وی با دفاع از مراد خویش، همواره در نوشته های خود به تعریف و تمجید از وی پرداختند. سیدکاظم رشتی، که گوی سبقت را در توصیف استاد خود از دیگران ربوده است، دربارة وی می نویسد:
(شیخ)، وحید عصر و یگانة دهر بود، اخذ کرده بود علوم را از معدنش، و برداشته است از سرچشمه اش که از ائمه طاهرین(ع) است و این علوم در خواب های صادق و نوم های صالح از ائمه به شیخ می رسید؛ پس اولاً جناب امام حسن(ع) را در خواب دید و از طریق حضرت مؤید و توجه شده، فیوضات کامله شامل حالشان گشت (نجفی، 1357، ص 140).
سیدکاظم رشتی نیز برای توجیه صحت آراء و نظرات استاد و مراد خویش، می گوید به استادش در عالم رؤیا به خدمت حضرت رسول(ص) رسیده و آن حضرت، از آب دهان مبارکش به او چشانیده و از ایشان هر گونه علومی را اخذ کرده است و بر طریقه ائمه هدی(ع) و بیانات ایشان رفتار می کرده است (کاظمی، 1381ق، ص 287).
رکن رابع، اصل چهارم شیخیه
یکی از مسائلی که سران شیخیه در ارتباط با غیبت امام زمان(ع) تأسیس کردند و دیگران آن را بدعت نامیدند، مسئله «رکن رابع» است. اگرچه احسایی به طور خاص کتاب و یا رساله ای در این زمینه ندارد، اما در بیشتر آثار خود، به تفصیل و یا به اجمال، به طور صریح و یا ضمنی، به تشریح این موضوع پرداخته است. پس از وی، سیدکاظم رشتی، که از دیدگاه شیخیه تفاسیر، تعابیر و تأویل های وی مکمل عقاید شیخ احسایی به شمار می رود نیز به شرح این موضوع پرداخته است. عقیده شیعه دوازده امامی در خصوص غیبت امام عصر(عج) و چگونگی ارتباط متقابل مردم و آن حضرت، کاملاً مشخص است. شیعه معتقد است که پنج سال پس از تولد حضرت مهدی(عج) در سال 1260ق، غیبت صغرای ایشان آغاز شد و تا سال 329ق یعنی در حدود 69 سال ادامه یافت. در مدت پنج سال آغاز زندگی آن حضرت، به دفعات و در مواقع مختلف، امام حسن عسگری(ع) فرزند خود را به برخی پیروان خاص خود نشان می دادند و آنان را از حضور و تولد امام بعد از خود مطلع می کردند (قمی، 1379، ص 1118ـ1114). سرانجام پس از شهادت امام عسگری (ع)آن حضرت از نظرها غایب شدند. در طول غیبت صغری، امام زمان(عج) از طریق افراد مشخصی که به آنها «نواب خاص» گفته می شد با مردم در ارتباط بودند و شیعیان می توانستند به واسطة آنان مسائل و مشکلات خود را به اطلاع امام برسانند و پاسخ امام را دریافت کنند و گاهی اوقات هم از این طریق به دیدار آن حضرت نائل شوند (پیشوایی، 1381، ص 673). البته شیعیان چندان هم با موضوع غیبت امام خود و ارتباط با نواب و نمایندگان امام ناآشنا نبودند؛ زیرا که پیشتر امام هادی و امام عسگری(ع) برای آنکه مردم را با موضوع غیبت آشنا ساخته و آنها را آماده غیبت امام زمان(عج) کنند، کمتر با مردم در ارتباط بوده و بیشتر سعی می نمودند تا از طریق نواب و نمایندگان خود و به عبارتی غیرمستقیم یا شیعیان در ارتباط باشند. علاوه بر آن، موضوع غیبت امام عصر در کلام معصومین پیشین آمده بوده و شیعیان از آن آگاهی داشتند. به عنوان نمونه، امیرالمؤمنین علی(ع) می فرمایند: «غایب ما دو غیبت خواهد داشت که یکی طولانی تر از دیگری خواهد بود. در دوران غیبت، او تنها کسانی در اعتقاد به امامتش پایدار می مانند که دارای یقینی استوار و معرفتی کامل باشند» (قندوزی، 1405ق، ج 3 باب 71، ص 82).
نواب خاصی که واسطة ارتباط امام دوازدهم شیعیان با مردم بودند، به ترتیب عبارتند از: ابوعمرو عثمان بن سعید عمری، ابوجعفر محمد بن عثمان بن سعید عمری، ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی و ابوالحسن علی بن محمد سمری (طوسی، 1417ق، ص 353). این چهار نفر، از اصحاب و یاران باوفای امامان پیشین و از علمای بزرگ و زاهد شیعه بودند. در مدت قریب به هفت دهه، غیبت صغرای امام زمان(عج)، این افراد یکی پس از دیگری عهده دار نیابت امام در میان مردم و امین آن حضرت در میان آنان بودند. سرانجام در سال 329ق و چند روز پیش از فوت علی بن محمد سمری، توقیعی از جانب امام عصر(عج) به وی صادر شد که در آن خبر از فوت وی در چند روز (شش روز) دیگر داده بودند. حضرت از وی خواسته بودند که کسی را به جانشینی خود انتخاب نکند؛ زیرا که دوران غیبت کامل فرارسیده است. در بخشی از این نامه امام(ع) می نویسد: «افرادی نزد شیعیان من مدعی مشاهدة من خواهند شد، آگاه باشید که هر کس پیش از خروج سفیانی و صیحة آسمانی چنین ادعایی بکند، دروغگو و افترا زننده است» (همان، ص 242). علی محمد سمری نیز پس از توقیع امام، در پاسخ کسانی که می پرسیدند نایب بعد از تو کیست، می گفت: اجازه ندارم کسی را معرفی کنم. اما در ارتباط با وظایف شیعیان در دوران غیبت کبری مبنی بر اینکه مرجع رجوع آنها چه کسی می تواند باشد و آنها به چه کسی باید رجوع کنند، هم معصومین(ع) پیشین و هم خود حضرت حجت (عج)به صراحت اظهار نظر فرموده اند. امام صادق(ع) در پاسخ به سؤال عمربن حنظله، مبنی بر اینکه شیعیان در صورت اختلاف در فروعاتی مانند قرض و یا ارث به چه کسی رجوع کنند، می فرمایند:
«ینظران من کان منکم ممن روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فارضوا به حکما فانی قد جعلته علیکم حاکما...» (کلینی، 1381ق، ج 1، ص 67)؛ باید نگاه کنند ببینند چه کسی از شما حدیث ما را روایت نمود و در حلال و حرام ما نظر افکنده و احکام ما را شناخته است، پس او را به عنوان حاکم بپذیرند، همانا من او را بر شما حاکم قرار دادم... .
اگرچه سؤال عمر بن حنظله در ارتباط با بخشی از فروعات فقهی بوده است اما امام صادق (ع) در پاسخ، معیاری عام و کلی را برای زمان غیبت عنوان فرمودند که همان رجوع به علمای شیعه است. شخص امام زمان(عج) نیز در پاسخ به سؤال اسحاق بن یعقوب، منبی بر اینکه در پیشامدها در عصر غیبت به چه کسی مراجعه کنم، چنین فرمودند:
«... و اما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها الی رواة حدیثنا؛ فانهم حجّتی علیکم و انا حجّةالله علیهم» (طبرسی، 1407ق، ج 2، ص 163)؛ در حوادثی که رخ می دهد به راویان حدیث ما مراجعه کنید، آنها حجت من بر شما و من حجت خدا بر ایشان هستم... .
برخلاف تشیع دوازده امامی، که پنج اصل توحید، نبوت، معاد، عدل و امامت را به عنوان اصول دین پذیرفته و متعقدند، شیخیه چهار اصل را به عنوان اصول دین معتقد شده است که عبارتند از: توحید، معرفت پیامبر (نبوت)، معرفت امام (امامت) و معرفت شیعیان (کربن، 1346، ص 88). البته رکن رابع، همان رکن چهارم شیخیه، یعنی معرفت شیعه کامل است (همان، ص 90). رکن رابع، به عنوان اصل چهارم از اصول شیخیه، ارتباطی مستقیمی با مسئله نیابت امام عصر(ع) دارد. همان طور که توضیح داده شد، بر خلاف عقیدة شیعه که معتقد است با آغاز غیبت کبرای حضرت حجت(عج)، باب نیابت خاصه آن حضرت نیز بسته شد و از آن زمان تاکنون فقهای جامع الشرایط نواب عام امام موعود محسوب می شوند، شیخیه معتقد است که علی رغم وجود فقهای جامع الشرائط، به وجود نائبی خاص برای امام منتظر احتیاج هست. آنها بر این باورند که به سبب غیبت امام زمان(عج) و عدم حضور ایشان در میان مردم، باید از میان مؤمنان شخصی وجود داشته باشد که بدون واسطه با امام(ع) در ارتباط بوده و واسطه فیض میان امام و امت باشد. آنها چنین کسی را شیعه کامل یا همان رکن رابع می دانند. از نظر عامة شیخیه شیخ احسایی و سید رشتی مصداق چنین شخصی بودند (سعادتی فر، 1387، ص 70).
نویسنده کتاب الشیخیة نشأتها و تطورها با تکرار مطلب فوق می نویسد:
به شیخیه منتسب است که می گویند باید در هر زمانی شخص ظاهری غیر از امام زمان(عج) وجود داشته باشد که عالِم به همة احتیاجات مردم بوده و واسطه بین امام و مردم باشد. بر همة اهل علم واجب است که مردم را به او دعوت کنند و غیر از او کسی شایستگی تصدی امور عامه را ندارد. آنها او را ناطق، نائب خاص و رکن رابع نامیده اند (آل طالقانی، 1420 ق، ص 306).
کریم خان کرمانی نیز در کتاب رجوم الشیاطین، ضرورت وجود نائب خاص و یا همان رکن رابع را چنین به تصویر می کشد: در هر عصری، بالغ و کاملی که به حقیقت معرفت عارف بوده و به حقیقت عبادت بندگی نماید، باید وجود داشته باشد تا خلقت لغو نباشد و از فضل او عیش سایر خلق برقرار بماند؛ زیرا اگر غرض وجود او نبود، حکم برای سایر خلق قبضه ای نمی گرفت (نجفی، 1357، ص 100). علاوه بر ادعایی که محمدکریم خان کرمانی داشت، سرکار آقا ابوالقاسم خان ابراهیمی نیز معتقد است:
امام بی نائب نمی شود. خانه بدون باب معنا ندارد، بلکه می گوییم امام بی مأموم نمی شود. اگر چنین اشخاصی (یعنی باب و نائب) در ملک نباشند، معلوم است که وجود امام خاصیتی نبخشیده است، پس نعوذ بالله وجود امام لغو است. این محال است که امام باشد، اما مظهر و نماینده نداشته باشد. محال است زمین از وجود آنها ( نائبان امام) خالی شود (ابراهیمی، بی تا، ص 117).
از نظر رهبران شیخیه، وجود رکن رابع آنچنان ضروری است که در صورت فقدان آن، فلسفه خلقت لغو و بیهوده بوده و وجود امام بی خاصیت و بی تأثیر می شود. البته باید یادآور شد که شیخیه، زعامت و نیابت عام فقهای جامع الشرایط شیعه را رد نمی کند، اما معتقد است که ورای همة فقهای جامع الشرایط و نواب عام، یک شخص واحد و یک شیعة کامل باید انحصاراً سمت نیابت خاص امام را در دنیا داشته باشد. این شخص، همان رکن رابع است. از دید آنها پیشوای شیخیه، یعنی شیخ احمد احسایی، همان رکن رابع بوده است (چهاردهی، 1345، ص 75).
در مسلک شیخیه، نائب خاص و رکن رابع، به یک معناست و یک مصداق دارند. ابراهیمی می نویسد: شخص مذکور؛ یعنی همان رکن رابع، نائب خاص امام(ع) ناطق واحد و باب ایشان است و از ایشان نیابت مطلقه دارد. همان طور که شعلة چراغ از آتش غیبی نیابت دارد (ابراهیمی، بی تا ص 129). سیدکاظم رشتی هم حکم رکن رابع را همان حکم نائبان و ابواب مخصوص حجت (ع)دانسته و می نویسد: «پس حکم این باب ها، حکم ابواب مخصوص است که در موردشان نص وارد شده است، در تمام وجوه و مخالفت ایشان، مخالفت آنهاست. مخالفین ایشان در غیبت کبری، مانند مخالفین نواب اربعه در غیبت صغری است» (رشتی، بی تا، ص 317). کرمانی نیز در کتاب رساله در پاسخ چند نفر اهل همدان می نویسد: «چنین شخصی (یعنی همان رکن رابع)، نائب خاص امام است و بر همه کس تسلیم امر او فرض است. اگر او را ببیند و بشناسد، هر کس از او تخلف ورزد، کافر است. مثل سایر کفار و این نائب خاص مسلماً یک نفر است» (نجفی، 1357، ص 106).
اعتقاد به وجود رکن رابع، در کنار ادعای دریافت مکاشفه از سوی شیخ احسایی، زمینه ساز پیدایش فرقه شیخیه و نقطة فارق این تفکر با تشیع اصیل است. جالب اینکه برخی از رهبران شیخیه در پاره ای موارد، به صراحت به این امر تأکید می کنند که از مقاصد خود و پیشینیان خود اثبات رکن رابع بوده است. از آن جمله، برخی عبارات سرکار آقا ابراهیمی در کتاب فهرست است که می گوید: «مطلب مشایخ ما اعلی الله مقامهم این بوده که ثابت نمایند در میان بزرگان شیعه در هر زمانی، یک همچو فرد کاملی هست که فوق همة آنهاست و اول کسی است که فرمان امام به او می رسد (ابراهیمی، بی تا، ص 127). خلاصه مطلب آنان اثبات وجود چنین کسی است در هر زمان می نویسند: «برای حضرت امام زمان(عج) یک همچو نوکر مقرّبی (وجود دارد) که تمام امر و اراده و قدرت خود را در جمیع آنچه که خداوند محول به او فرموده، به وسیلة آن نوکر اجرا می فرمایند» (همان، ص 128). این عبارت کوتاه به خوبی بیانگر کوشش مشایخ شیخیه در ایجاد، بسط و گسترش عقیده به وجود نائب خاص برای امام موعود و بدعت رکن رابع است. می توان مدعی شد: اگر جانشینان احسایی حاضر می شدند تمام آراء و نظرات او را پس از مرگش انکار کنند، هرگز حاضر نبودند که دست از اعتقاد به رکن رابع بردارند، بنابراین، رکن رابع و اعتقاد به آن، از ارکان قوام مکتب شیخیه و به نوعی سنگ زیربنای آن محسوب می شود. به همین دلیل مشایخ شیخیه و جانشینان احسایی، بالاترین صفات را برای او در نظر گرفته اند در برخی موارد، مقام او را فوق خلق و پایین تر از معصومین(ع) قرار داده اند (فقیه ایمانی، 1390، ص 107).
ادعای کشف و شهود و نقش آن در پیدایش فرقه مورمون ها
همانند فرقه شیخیه در اسلام، تولد این فرقه با ادعای مکاشفه و نقل داستان عجیب آن از جانب جوزف اسمیت، رهبر و مؤسس این فرقه صورت پذیرفت. اسمیت مدعی است: از طریق مکاشفه فرشته ای او را به الواحی طلایی رهنمون شد که وی با ترجمه این دو لوح، «کتاب مورمون» را به رشتة تحریر درآورد. فرشته ای که «مورمونی» نام داشت، بر اسمیت ظاهر شد و او را به نام، خوانده و به کتابی مدفون راهنمایی کرد و از وی خواست تا آن را به کمک دو لوح به نام «یوریم» و «تومیم» ترجمه کند. این کتاب سرگذشت اقوام از بین رفته از بنی اسرائیل است که به سرزمین آمریکا وارد شدند. برخی از نزدیکان جوزف اسمیت، شهادت داده اند که الواح را دیده اند. پیش از الواح زرین، وجود دو لوح سنگی نیز توسط تعدادی از دوستان اسمیت تأیید شده بود. مارتین هاریس، از دوستان اسمیت نقل می کند که پیش از آنکه وی الواح طلایی را بردارد، سنگ عجیبی در نزد او وجود داشت که به شدت از آن محافظت می کرد. به غیر از او، افراد دیگری همچون امّا اسمیت، همسر جوزف، دیوید وایتمر و تعدادی دیگر، بر وجود دو لوح سنگی و نیز الواح طلایی حاوی کتاب مورمون و نیز مشاهده و حتی لمس آنها شهادت دادند (رستم، 2004م، ص 255). کتاب مورمون، مشتمل بر پانزده کتاب بوده که به نام پیامبران است. کتاب سوم، نافی مشتمل بر تعالیم عیسی مسیح است که پس از رستاخیز بر این قوم در آمریکا ظاهر شد (Jan, 2008, p. 23).
اما برای چراجویی ایجاد فرقة مورمون ها و ارتباط آن با ظهور عیسی مسیح، به عنوان موعود مسیحایی، باید به نقطة آغازین تولد این جنبش رجوع کرد. به طور حتم، پاسخ چرایی ظهور چنین زوایه ای در دین مسیحت در افکار و اقدامات پیامبر، رهبر و مؤسس این فرقه نهفته است. جوزف اسمیت خود نقل می کند که در سال 1820، زمانی که در حدود پانزده سال داشته، از آشفتگی مذهبی آن زمان و تعدد کلیساهای مختلف، اعم از متدیست ها، پرسبیتری ها، تعمیدی ها و سایر کلیساهای مختلف پروتستانی به ستوه آمده، متحیر شده و در پی یافتن حقیقت برمی آید، ازاین رو، دست به دعا برمی دارد و از خداوند طلب هدایت می کند. درخواست او مستجاب می شود و به گفته او، دو شخص با هیبت و نورانیت غیرقابل وصف بر بالای سر وی ظاهر می شوند. یکی از آنها، او را به نام صدا زده و با اشاره به دیگری می گوید: این است پسر حبیب من، سخن او را بشنو(راستن، 1385، ص 391؛ متی 3:17؛ 17:5). آن دو، از اسمیت می خواهند که به هیچ کدام از کلیساهای مسیحی موجود وابسته نباشد؛ زیرا همگی آنها بر سبیل گمراهی قرار داشته و اعضای آنها را تماماً افرادی فاسد تشکیل می دهند (رستم، 2004م، ص 254). مورمون ها به شدت به مکاشفه جوزف اسمیت ایمان داشته و داستان وجود الواح طلایی و ترجمة آنها را باور دارند. از نظر آنها، این مسئله همان قدر اهمیت دارد که رستاخیز عیسی در نگاه مسیحیان و یا رهایی بنی اسرائیل از سرزمین مصر (Richard, 2008, p. 2). جوزف اسمیت، نقشی اصلاح گرایانه را برای خود قائل بود و خود را نوعی مصلح مسیح وارانه می دانست (موحدیان، 1388، ص 256). وی معتقد بود که یحیای تعمیددهنده او را نصب کرده است (جو ویور، 1381، ص 276). پیروان اسمیت، او را پیامبر خود دانسته و او را عهده دار مسئولیتی مهم و رسالتی خاص می دانند. این مسئولیت خطیر، همانا بازگرداندن مسیحیت به طبیعت اولیه آن است که بر دوش اسمیت نهاده شده است (Richard 2008, p. 8). همچنین مورمون ها بر این اعتقادند که اسمیت وسیله ای برای تحقق ارادة خداوند در مورد نجات امت ها و باقی ماندة بنی اسرائیل است. این اساساً همان کاری است که براساس کتاب مقدس، خدا بر عهدة مسیح گذارده است. با وجود اینکه اسمیت، پیامبر فرقة مورمونیسم و همردیف پیامبران عهد قدیم و جدید قلمداد می شود و چنین جایگاه مهمی در نزد پیروانش دارد، اما همچنان عیسی مسیح از نقش تعیین کننده ای در الهیات مورمونیسم برخوردار است. در حقیقت، مهم ترین شخصیت در نزد مورمون ها محسوب می شود. اگرچه اسمیت، هرگز ادعای مسیحای موعود بودن نداشت، بلکه حتی به پیروان خود مؤکداً یادآوری می کرد که از او بتی برای پرستش نسازند (Ibid)، اما نباید فراموش کرد که به وی هر روی عهده دار مسئولیت (و البته در پی) اصلاح مسیحیت کنونی بود.
کتاب مورمون، سرگذشت قبائلی از بنی اسرائیل را شرح می دهد که به آمریکا مهاجرت کرده و البته از بین رفته اند. کتاب، محدوده سال های 600 ق م تا 420 ق م را شامل می شود. براساس این کتاب، عیسی پس از رستاخیز، بر این قوم ظاهر می شود و کلیسایی را برای آنان تأسیس می کند. اسمیت مدعی است که مأمور شده است تا این کلیسا را احیا کند. وی هیچ کلیسای دیگری را دارای اعتبار الوهی نمی داند (جو ویور، 1381، ص 276). پیروان وی معتقدند: مرجعیت و اقتدار وی از جانب هیچ کلیسا و یا فرقة خاصی (حتی مسیحیت رسمی) نبوده است، بلکه به گفته خود وی، حتی کتاب مقدس نیز به او معنویت و اقتدار نبخشیده است. او مشروعیت خود (و یارانش) را عطیه ای می دانست که مستقیماً از جانب خداوند به آنها داده شده است (راستن، 1385، ص 390). از این بیان، می توان مأموریت و نقش اصلاح گری جوزف اسمیت را نتیجه گرفت. مورمون ها گفت وگوی آن دو شخص با اسمیت را بیانگر نیاز برای « اصلاح مجدد» (Restiration) انجیل و کلیسای عیسی مسیح می دانند. البته این نیاز از مدت ها پیش از اسمیت نیز احساس می شده است (راستن، 1385، ص 390). بازسازی و اصلاح در کلیسا، به معنای وسیع آن، ریشه در اقدامات اصلاحگران اولیه همچون مارتین لوتر و پیروان آن دارد. حتی پیورتین ها هم خود را در زمره اصلاحگران و بازسازی کنندگان کلیسای اولیه می دانند (Richard, 2008, p. 4). اساساً مورمون ها جنبش خود را حرکتی در راستای اصلاح می دانند، آنچه آنها به عنوان اعتقادات بیان می کنند، انجیل اصلاح شده(Restored gospel) می نامند. از نظر آنها، خود کلمۀ «اصلاح»، حاکی از وجود محتوای مهم و تأثیرگذاری است که در مسیحیت کلیسایی معاصر فراموش شده و یا از بین رفته است و نیاز است که آنها به مسیحیت وارد و بازگردانده شوند. حتی برگزیدن نام «قدیسان آخرالزمان»، برای کلیسای مورمون، اشاره به قدیسانی دارد که در زمان حیات عیسی مسیح می زیستند و عیسی آنها را «حواریون» خود خوانده بود. مورمون ها، خود را قدیسان آخرالزمان می دانند که احیاکنندة نقش و مأموریتی هستند که با عیسی مسیح و حواریونش از هنگام تولد مسیحیت آغاز شد (Richard, Ibid).
سه سال پس از نخستین مکاشفه اسمیت، دومین مکاشفه وی رخ می دهد. این اتفاق به همراه مکاشفه اولیه، سنگ بنای تأسیس مورمونیسم به شمار می آید. در 6 آوریل سال 1830، جوزف اسمیت رسماً کلیسای عیسی مسیح را پایه گذاری کرد. پس از نوشتن کتاب مورمون، اسمیت کتاب مهم تعالیم و عهدها را به رشته تحریر درآورد. با این حال، ناگفته نماند یکی از مسائلی که مورمون ها بر روی آن تأکید می کنند، این است که اسمیت از بدو تولد در فقر به سر می برد، ازاین رو، هیچ گاه فرصت یادگیری و تعلیم به صورت نظام مند را پیدا نکرد. البته این رویه در بسیاری از ادیان و فرقه ها مشاهده می شود که رهبر، پیامبر و یا مؤسس خود را علی رغم داشتن تألیفات، فردی بی سواد و یا کم سواد معرفی می کنند تا به نوعی ثابت کرده باشند که آنچه وی از تعالیم به صورت مکتوب و غیرمکتوب آورده است، همگی از جانب خدا می باشند. سلسله رؤیاهای اسمیت، مدت پانزده سال ادامه یافت و بیشتر آنها در دو کتاب تعالیم و عهدها و مروارید گرانبها جمع آوری شده است.
همان طور که گفته شد مورمون ها اسمیت را کسی می دانند که از جانب خدا مأمور شد تا انجیل عیسی مسیح را مورد تجدیدنظر قرار داده، انجیل جدیدی را به نظم درآورد (راستن، 1385، ص 392). یکی از وظایف مبلغان مورمونی، این است که ضمن تبلیغ انجیل به مردم جهان، اعلان کنند که عیسی، همان مسیحای موعود است، اسمیت پیامبر خدا بوده است. او برگزیده شده و شایسته دانسته شد تا پادشاهی خداوند که عیسی و نه کس دیگری پادشاه آن است را پایه ریزی کند (Richard, 2008, p. 144-45). در ارتباط با جایگاه کتاب مورمون نیز اگرچه گفته شده است که کتاب مقدس حقیقی برای مورمون ها، همین کتاب مورمون می باشد و نه کتاب مقدس مسیحی و کتاب مقدس مشتمل بر عهد جدید و عهد عتیق، در مرتبه ای ثانویه نسبت به کتاب مورمون برخوردار است و علت آن نیز اعتقاد به وقوع نقصان و تحریف در کتاب مقدس است، در مقابل کتاب مورمون، که مصون از تحریف بوده و تداعی کنندة رسالت حقیقی مسیح است(رستم، 2004م، ص 263)، اما خود مورمون ها کتاب مقدس رسمی مسیحی را مبنای آئین خود می دانند. البته ناگفته نماند که مورمون ها ترجمه کینگ جیمز از کتاب مقدس را قبول داشته و استفاده می کنند. در ماده هشتم از اعتقادنامة آنها آمده است که «کتاب مقدس با ترجمه جیمز ترجمه ای صحیح از کلام خداوند است» (راستن، 1385، ص 394).
مأموریت اصلاح مسیح وارانه در کلیسای مورمون
همان طور که گفته شد، اسمیت خود را مسیحا ننماید، اگرچه پیروانش به معنای واقعی کلمه، او را پیامبر و در ردیف پیامبران پیشین می دانند، اما خود وی نگاهی اصلاح گرایانه داشت. وی معتقد بود که از جانب خداوند مأموریتی به مثابه مسیحایی یافته است تا کلیسا را اصلاح کند. وی همان طور که به او گفته شده بود، تمامی کلیساهای موجود را گمراه شده و افراد آنها را فاسد می دانست، ضمن عدم تعهد به هیچ کدام از کلیساهای موجود، مشروعیت خود را عطاشده از سوی خداوند به طور مستقیم می دانست. در نگاه وی، مسیحیت در طول تاریخ از اصل و اصالت آن فاصله گرفته و به فساد کشیده شده است. بوشمان قدری فراتر از این را به او نسبت می دهد. او می گوید: تا زمان اسمیت اساساً هیچ گونه دوران طلایی(Golden Age) دینی وجود نداشته است. هرگز دین به مرتبه اکمال آن نرسیده است. اسمیت خود را انجام دهنده و یا دست کم تکمیل کنندة کاری می دانست که هرگز به سرانجام نرسیده بود، نه اینکه احیاکنندة آن باشد. از نظر وی، از زمان خلقت آدم تاکنون، در طول تاریخ و از طریق پیامبران بی شمار، خداوند سعی در پرورش انسان های درستکاری داشته است؛ امری که تا پیش از اسمیت هرگز محقق نشده است. اما اسمیت دوران خود را عصر آخرالزمانی می دانست که پادشاهی خداوند در شُرف برقرار شدن بود. همه چیز در این دوران دست به دست هم داده بود تا برنامة خداوند در زمین پیاده شده و شرایط برای بازگشت دوباره مسیح مهیا گردد. اسمیت بر این باور بود که همة کسانی که در گذشته در این راه فعال بوده اند و قدم برداشته اند، همچون الیاس، یوحنای تعمیددهنده، پطرس و... علم و اقتدار خود را به کلیسای امروزی داده و آن را تجهیز کردند تا کار ناتمام را به پایان برساند (Richard, 2008, p. 5). به تبع اسمیت، قدیسان آخرالزمان نیز معتقد بودند که در مقطع بسیار حساسی از تاریخ قرار دارند، در اصل نام قدیسان آخرالزمان اشاره به اعتقاد آنها دارد مبنی بر اینکه در آخرین روزهای عمر زمین زندگی می کنند (Ibid, p. 6). دغدغة اسمیت، مهیا کردن شرایط برای ظهور مجدد عیسی بود. یکی از پیش فرض های ظهور مجدد عیسی در نگاه اسمیت، بنا ساختن شهر صهیون (Zion) و جمع شدن پیروان کلیسای عیسی مسیح بود. ازاین رو، اسمیت در یکی از اصول ایمانی مورمون ها می نویسد: «ما ایمان داریم به معنای تحت اللفظی جمع شدن بنی اسرائیل و بازگشت ده قبیله و اینکه صهیون (اورشلیم جدید) در قاره آمریکا بنا خواهد شد و مسیح شخصاً بر زمین حکومت خواهد کرد و زمین نو خواهد شد و جلال و شکوه خود را دریافت خواهد کرد» (موحدیان، 1388، ص 257). ازاین رو، صهیون از نقش بسیار مهمی در الهیات اسمیت برخوردار بود و از آرزوهای وی جامعه عمل پوشاندن به این پیش فرض بود که البته آن طور که باید محقق نشد. بر این اساس، می توان گفت: ظهور مجدد عیسی مسیح نقش تعیین کننده ای در ظهور مورمونیسم داشته است. همان طور که قبلاً گفته شد، اساس دعوت و فعالیت اسمیت، براساس اصلاح در مسیحیت صورت گرفت. اسمیت، آن گونه که مدعی است، از جانب خدا مأموریت یافت تا مسیحیت را به طبیعت اولیة آن، یعنی براساس کتاب مقدس و نه آن گونه که کلیسا ارائه می دهد، باز تفسیر کند. او حتی کلیساهای موجود را به تمامه انکار کرد و کلیسای خود را یگانه کلیسای مشروع و قانونی معرفی کرد. کلیسای وی همان طور که ذکر شد، احیای کلیسایی بود که عیسی مسیح پس از رستاخیز خود در میان قبایل بنی اسرائیل مهاجر به آمریکا بنا نهاد. اسمیت، مسیحیت مبتنی بر کتاب مقدس را مسیحیت اصیل می دانست و معتقد بود که مسیحیت موجود، به جای اتکا بر کتاب مقدس، مسیحیتی بر پایة اعتقادنامه هاست که مسیحیتی انحرافی است (Richard, 2008, p. 4). به طور کلی، در بحث از مورمونیسم، مهم ترین مقوله که به نوعی تأثیرگذارترین مبحث در این زمینه می باشد و مبنای قضاوت راجع به آن قرار می گیرد، مقوله اصلاح مورد ادعا از جانب این کلیساست. این امر مورد تصدیق و اعتراف خود مورمون ها نیز قرار گرفته است تا جایی که برخی از آنان معتقدند: از بعد از رویداد رستاخیز عیسی مسیح، مقوله اصلاح در کلیسای مورمون بزرگ ترین خبر و رویداد تاریخ بوده است (Jan, 2008, p. 67).
در مجموع می توان گفت: او خود را مأمور بازسازی مسیحیت برای آماده سازی شرایط بازگشت عیسی مسیح می دانست. امری که پی گرفتن و اقدام در راستای آن، منجر به تشکیل فرقه مورمون ها از جانب وی شد. شاهد این ادعا، توجه به این نکته است که نخستین پیروان اسمیت مسیحیان ادونتیست بودند که جمع شده و منتظر بازگشت عیسی از آسمان بودند (Davies, 2010, p. 21).
جمع بندی
همان طور که گذشت، موعودباوری و اعتقاد به ظهور و بازگشت منجی موعود، در دو دین اسلام و مسیحیت با عناوین و طرق گوناگون، سبب پیدایش فرقه های متعددی در طول تاریخ این دو دین، به ویژه در دو قرن اخیر شده است. یکی از این طرق، ادعای کشف و دریافت مکاشفه از جانب شخص خاص و به تبع آن، تشکیل فرقه خاصی مبتنی بر ظهور منجی موعود بوده است. در این دو دین، دو فرقه شیخیه در اسلام و مورمونیسم در مسیحیت، بر این اساس به وجود آمده و دارای نقطه اشتراک در این زمینه هستند. شیخ احمد احسایی، مؤسس فرقه شیخیه، مدعی تجربه مکاشفه و شرفیابی به حضور ذوات مقدسه معصومین(ع) شد و با دیدگاه های خاصی، که او و جانشینانش مانند سیدکاظم رشتی در برخی زمینه ها بخصوص مسئله رکن رابع (به عنوان نائب خاص حضرت حجت(عج)) داشتند، فرقه شیخیه را در دل تشیع ایجاد نمود. شاید مهم ترین نکته ای که در تداوم این فرقه دخالت داشت، تطبیق شخصیت شیخ احمد احسایی و سیدکاظم رشتی با عنوان و جایگاه رکن رابع بود.
در مسیحیت نیز فرقه مورمونیسم با ادعای مکاشفه از جانب جوزف اسمیت ظهور کرد. در اوایل قرن نوزدهم، در زمانی که اسمیت از آشفتگی مذهبی دوران خود به ستوه آمده بود، از خداوند طلب راهنمایی می کند. در این هنگام، دو فرشته در خواب بر بالین او ظاهر شدند و از او خواستند تا از هیچ کدام از کلیساهای موجود پیروی نکند؛ زیرا همه آنها بر سبیل گمراهی اند. اسمیت همچنین مدعی شد فرشته ای به نام «مورمونی» بر وی ظاهر شد و او را به نام خوانده و به کتابی مدفون راهنمایی کرد و از وی خواست تا آن را به کمک دو لوح به نام یوریم و تومیم ترجمه کند. این کتاب، سرگذشت اقوام ازبین رفته بنی اسرائیل است که به سرزمین آمریکا وارد شدند. اساس مکاشفات اسمیت، آن گونه که مورمون ها اعتقاد دارند، انجام رسالتی خاص در خصوص ظهور منجی موعود است. این وظیفه، همانا اصلاح کلیسا به جهت آماده سازی برای بازگشت عیسی مسیح است. مجموع این عوامل و حوادث، به ایجاد فرقه مورمونیسم در مسیحیت را منجر شد. شباهت هر دو فرقه در دو دین اسلام و مسیحیت، نقش ادعای مکاشفه در پیدایش این دو فرقه است، با این حال تفاوت هایی نیز میان آنها دیده می شود. شیخیه اگرچه با عقاید و ادعاهای انحرافی از تشیع اصیل جدا شد، اما هیچ گاه به زعم خود، اصول اساسی تشیع اصیل را انکار نکرد، اما نسبت به مورمونیسم در مسیحیت اوضاع قدری متفاوت است؛ زیرا همان طور که بیان شد، اسمیت معتقد بود: هیچ کدام از کلیساهای موجود بر حق نبوده و همگی آنها بر سبیل گمراهی و ضلالت می باشند. ازاین رو، او تبعیت از این کلیساها را نفی می کرد و مدعی بود در مکاشفه ای، از او خواسته شده است تا از هیچ کدام از کلیساهای موجود تبعیت نکند. اسمیت و به تبع آن مورمونیسم، برخلاف شیخیه، مسیحیت عصر خود را مسیحیت انحرافی می دانست. ازاین رو، یکی از وظایف خود را اصلاح کلیسا عنوان می کرد. به تعبیر دیگر روند جدایی مورمونیسم از مسیحیت به قدری بود که در طرف مقابل، مسیحیان امروزه آنها را فرقه ای مسیحی به شمار نمی آورند و آنها نیز مورد پذیرش و رسمیت مسیحیت اصیل قرار ندارند.
در مجموع، در مقایسه تاریخچه این دو فرقه در اسلام و مسیحیت، به خوبی متوجه می شویم که هر دو فرقه با طرح ادعای دریافت مکاشفه و الهام از جانب خداوند، از جانب رهبر و مؤسس فرقه به وجود آمده اند. طرح ادعاهای آنها، بسط و گسترش آن، و در کنار آن، دارا شدن عقایدی مغایر با عقاید دین مرجع، رفته رفته موجب شد تا این فرقه ها از دین اصلی فاصله گرفته و فرقه ای مستقل به شمار آیند، امری که خود پیروان این فرقه ها از پذیرش آن اکراه سر باز می زنند.
- ابراهیم، محمد زکی (2004م)، المدرسة الشیخیة، بیروت، دار المحجة البیضاء.
- ابراهیمی، سرکار آقاابوالقاسمخان (بيتا)، فهرست، کرمان، چاپخانه سعادت.
- احسايي، عبداللهبن احمد (1310ق)، شرح حالات شيخ احمد الاحسايي، بمبئي، بينا.
- الامیرکان، انس (1980)، نظام التعلیم فی علم لاهوت القدیم، بیروت، بينا.
- آلطالقانی، سیدمحمدحسن (1420 ق)، الشیخیة، نشأتها و تطورها و مصادر دراستها، بیروت، الآمال للمطبوعات.
- پیشوایی، مهدی (1381)، سیرة پیشوایان، چ سیزدهم، قم، اعتماد.
- جو ویور، مری (1381)، در آمدی به مسیحیت، ترجمه حسن قنبری، قم، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب.
- راستن، لئو (1385)، فرهنگ تحلیلی مذاهب آمریکایی، ترجمه محمد بقایی (ماکان)، چ سوم، تهران، حکمت.
- رستم، سعد (2004م)، الفرق و المذاهب المسیحیه منذ ظهور الاسلام حتی الیوم، دراسة تاریخیة دینیة سیاسیة اجتماعیة، دمشق، الاوائل.
- رشتی، سیدکاظم (بيتا)، مجموعه رسائل، رساله حجت بالغه، چاپ سنگی.
- زاهد زاهدانی، سیدسعید (1380)، بهائیت در ایران، تهران، مرکزاسناد انقلاب اسلامی.
- سعادتیفر، فریبا (1387)، گزیده تاریخ، اخباریه شیخیه و بابیه، مشهد، سخن گستر.
- سیوطی، جلالالدین (1401ق)، الجامع الصغیر، بیروت، دارالفکر للطباعة و النشر و التوزیع.
- طبرسی، احمدبن علی (1407 ق)، احتجاج، نجف، المطبعة المرتضویة.
- طوسی، جعفربن محمد (1417ق)، کتاب الغیبة، چ دوم، قم، موسسه المعارف الاسلامیة.
- فقیه ایمانی، محمدحسین (1390)، شیخیه زمینه ساز بابیه، تهران، راه نیکان.
- قمی، شیخعباس (1379)، منتهی الامال، مشهد، بارش.
- قندوزی، سلیمان (1405ق)، ینابیع المودة، چ سوم، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات.
- کاظمی قزوینی، سیدمحمدمهدی (1342)، هدی المنصفین الی الحق المبین، نجف، مطبعة العلویة.
- کاکس، هاروی (1378)، مسیحیت، ترجمه عبدالرحیم سلیمانی، قم، مرکز مطالعات ادیان و مذاهب.
- کربن، هانری (1346)، مکتب شیخی از حکمت الهی شیعی، ترجمه فریدون بهمنیار، پاریس، دانشگاه تحقیات عالیه سوربن.
- کلینی، محمدبن يعقوب (1381ق)، اصول کافی، تهران، مکتبة الصدوق.
- كاظمي راد، رضا «مصاحبه با حجت الاسلام دکتر کلباسی» (ارديبهشت 1392)، مرزبان نامه، ش 7.
- متقی هندی، حسامالدين (1409ق)، کنزالعمال، بیروت، موسسه الرساله.
- مجلسی، محمدباقر (1403 ق)، بحارالانوار، چ دوم، بیروت، دار احیاءالتراث العربی.
- مدرسی چهاردهی نورالدین (1345)، شیخی گری، بابی گری و بهائیگری، تهران، فروغی.
- ـــــ (1362)، از احساء تا کرمان، انتشارات میرگوتنبرگ.
- موحدیان عطار، علي و جمعی از نویسندگان (1388)، گونهشناسی اندیشه منجی موعود، قم، دانشگاه ادیان و مذاهب.
- نجفی، سیدمحمدباقر (1357)، بهائیان، تهران، طهوری.
- نیشابوری، مسلم (1409ق)، صحیح مسلم، چ سوم، بیروت، دارالفکر.
- وان وورست، رابرت (1385)، مسیحیت از لابهلای متون، ترجمه جواد باغبانی و عباس رسولزاده، قم، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خمینی.
- Bushman Richard, Mormonism (2008), a very short introduction, New York, oxford.
- Chryssides, George D (2001), Exploring new Religions, New York, continuum.
- Davies Douglas j, Joseph Smith(2010), Jesus, and Satanic Opposition, England, Ash Gate Publishing Company
- _____ (2003) , An Introduction to Mormonism, New York, Cambridge.
- Marthaler, Berard, L (2000), The New Catholic Encyclopedia, United States, Thomson Gale, second edition.
- Richard, A (2000), Encyclopedia of Millennialism, London, Rout ledge.
- Shipps Jan, Mormonism (2008), The story of a new religions tradition, Chicago, Illinois press.
- Eliade, Micea (1987), The Encyclopedia of Religion, NewYork, Mac Milan Publishing Company.