جستاری در شفاعت از منظر وهابیت
Article data in English (انگلیسی)
پیش گفتار
فرقه «وهابیت» منسوب به محمّدبن عبدالوهاب بن سلیمان بن علی تمیمی نجدی است. شیخ محمد، مبتکر عقاید وهابیون نیست؛ زیرا قرن ها پس از او این عقاید یا بخشی از آنها به صورت های گوناگون اظهار شده، اما به صورت مذهب تازه ای درنیامده بود. وهابیون می گویند: این مذهب سلف صالح است. ازاین رو، آنان خود را «سلفیه» می نامند. شیخ محمد در سال 1115ق در شهر «عینیه» از شهرهای نجد تولد یافت. پدرش در آن شهر قاضی بود. او فقه حنبلی را نزد پدر خود، که از علماء حنبلی بود، آموخت و نیاکان او همگی بر مذهب احمدبن حنبل بوده اند. وی از همان زمان به مطالعه سرگذشت مدعیان نبوت همچون سباح و... علاقة فراوان از خود نشان داد. هرچند می توان وهابیت را قرائتی جدید از مذهب سنی حنبلی دانست که با تفسیری سطحی و ظاهربینانه از آیات و روایات، تنها خود را مسلمان دانسته و دیگران را مشرک و ریختن خون هر غیروهابی را مباح می شمارد، ولی اساس معتقدات وهابی ها را افکار و نظرات ابن تیمیه تشکیل می دهد. به همین دلیل، باید ابن تیمیه حنبلی را پیشرو علمای وهابی دانست که در قرن هشتم هجری می زیست. وی خود تحت تأثیر برخی احادیث و آراء احمدبن حنبل پیشوای حنابله متوفای سال 241ق قرار داشت که در کتاب مشهور المسند و سایر آثارش آمده است (سبحانی، 1374، ص31).
ابن تیمیه در سی سالگی ملقب به ِ«امام المجتهدین» حنابله شد و پس از وفات زین الدین بن المختار به جای او، که شیخ حنابله بود، عهده دار تدریس مدرسه «الحنبلیه» دمشق شد (ابن کثیر دمشقی، 1408ق، ص 148).
ابن تیمیه با دخالت در کارهای سیاسی و اجتماعی و سخت گیری در مسئله امربه معروف و نهی از منکر خود را فردی قوی مطرح کرد و در بسیاری از مسائل اعتقادی و فقهی راه افراط را در پیش گرفت. علاوه بر اعتقاد به جسمانیت خدا، به علت جلوگیری از زیارت قبور، توسل به پیامبراکرم(ص) و بدگویی به علی ابن ابیطالب(ع) و مخالفت با پیشوایان مذاهب اربعه و حجت ندانستن اجماع امت، تجویز طلاق در ایام عادت، انکار برخی از ضروریات دین، مورد اعتراض شمار پرشماری از فقها و قضات زمان قرارگرفت و از تدریس و فتوا محروم شد. چندین بار در مصر، اسکندریه، مراکش، دمشق و شام به زندان افتاد. سرانجام, در سال 728 ق در دمشق درگذشت (سبحانی، 1374، ص 30ـ35).
پس از ابن تیمیه، محمد بن عبدالوهاب افکار و اندیشه های وی را احیا کرد. محمد بن عبدالوهاب، مذهب حنبلی داشت. البته بیشتر مردم شمال شبه جزیزه، به ویژه مناطق حجاز و مکه از دیرباز بر مذهب امام احمد بن حنبل می زیستند. حنبلی ها در آغاز فقط به قرآن و احادیث متکی بودند و قواعد عقلی را برای استنباط احکام تفسیر قرآن و شریعت مردود می دانستند. آنان خود را به حدیث پایبند می دانند. ازاین رو، اندیشه ورزی عقلانی را در مسائل دینی به هیچ وجه جایز نمی دانند. مذهب حنبلی، از میان مذاهب چهارگانه اهل سنت، معروف به مذهب اهل حدیث است و هر عمل و عقیده ای که برای آن، آیه یا حدیثی وجود نداشته باشد، بدعت و حرام می دانند (همان، ص 35).
وهابیون، که خود را پیرو اسلام و سلف صالح می دانند، معتقدند مسلمانان از اسلامی که توسط پیامبر(ص) تبلیغ شده و در قرآن کریم موجود است، فاصله گرفته اند. ازاین رو، بازگشت به اسلام ساده و بسیط عصر پیامبر و عمل به سیره صحابه را در دستور کار خود قرار دادند. آنان همچنین تأویل در بررسی آیات قرآن را جایز ندانسته، معتقدند قرآن را باید به همین صورتی که هست خواند و به آن عمل کرد. آنان برای دسترسی به اهداف خود، ابتدا به حکومت های محلی روی آورده، و با راه انداختن جنگ های داخلی رفته رفته قلمرو قدرت خود را توسعه دادند تا سرانجام، بر کل شبه جزیره عربستان مسلط شدند.
ظهور وهابیت و طرح مجدد افکار ابن تیمیه توسط محمدبن عبدالوهاب، در بدترین اوضاع، شرایط تاریخی نامناسبی صورت گرفت که امت اسلام از چهار سو مورد تهاجم شدید استعمارگران قرار داشت و بیش از هر زمانی نیازمند وحدت بود. در این زمان، انگلیسی ها بخش اعظمی از هند را از چنگ مسلمانان درآوردند و لشکر آنان گام به گام به سمت جنوب و غرب ایران پیش روی می کرد. فرانسوی ها به رهبری ناپلئون، مصر، سوریه و فلسطین را با قوه قهریه اشغال کرده بودند. روس های تزاری، که مدعی جانشینی سزارهای مسیحی روم شرقی بودند، با حملات مکرر به ایران و دولت عثمانی می کوشیدند قلمرو حکومت خویش را از یک سو، تا قسطنطنیه و فلسطین و از سوی دیگر، تا خلیج فارس گسترش دهند. به همین دلیل، اشغال نظامی ایران و دولت عثمانی و اروپا و قفقاز را در صدر برنامه های خود قرار داده بودند. حتی آمریکایی ها چشم طمع به کشورهای اسلامی شمال آفریقا دوخته و با گلوله باران شهرهای لیبی و الجزایر، سعی در رخنه و نفوذ به جهان اسلام را داشتند (رضوانی، 1389، ص49ـ68). در چنین شرایطی، وهابیت شکل گرفت و بیش از پیش موجب تفرقه و جدایی مسلمانان گردید.
وهابیت، در بسیاری از مبانی فکری و اعتقادی، در بسیاری از اصول مسلم دینی، با سایر فرق مسلمانان دارای دیدگاه های متفاوت و بعضاً متعارض می باشد که عمدتاً توسط ابن تیمیه و یا عبدالوهاب به وجود آمده است. ازاین رو، پرداختن به مبانی فکری و آرا و افکار وهابیت، و نقد آن مجال وسیع می طلبد. در این میان، این مقال، به بحث «شفاعت» از منظر وهابیت پرداخته، نقد و بررسی آن را وجهه همت خود قرار داده است.
شفاعت
1. معنای شفاعت
ابن فارس می گوید: «الشین و الفاء و العین اصل صحیح یدلّ علی مقارنة الشیئین، و الشفع خلاف الوتر»؛ شین و فاء و عین اصلی صحیح است که دلالت بر مقارنه و نزدیک شدن دو چیز به هم دارد و شفع خلاف وتر است» (ابن فارس، 1411ق، ج 3، ص 201). همچنین ابن منظور می نویسد: «شَفَعَ الْوَتْرَ مِنَ الْعَدَدِ شَفْعاً صیّره زوجاً»؛ هنگامی گفته می شود عدد فرد، شفع شد که زوج شده باشد. (ابن منظور، 1300ق، ج 8، ص 183). راغب اصفهانی در مورد آیه «مَنْ یَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً یَکُنْ لَهُ نَصِیبٌ مِنْها وَ مَنْ یَشْفَعْ شَفاعَةً سَیِّئَةً یَکُنْ لَهُ کِفْلٌ مِنْها» (نساء: 85)؛ کسی که شفاعت [تشویق و کمک] به کار نیکی کند، نصیبی از آن برای او خواهد بود؛ و کسی که شفاعت [تشویق و کمک] به کار بدی کند، سهمی از آن خواهد داشت، می گوید: «أی من انضمّ إلی غیره و عاونه و صار شفعاً له أو شفیعاً فی فعل الخیر و الشرّ، فعاونه و قوّاه و شارکه فی نفعه و ضرّه»؛ یعنی کسی که به غیر خود ضمیمه گردد و او را کمک کرده و شفیع او گردد یا شفیعش در کار خیر و شرّ شود و او را کمک کرده و تقویت نماید و شریک او در نفع و ضررش گردد و ذکر» (راغب، 1363، ص263). بنابراین، شفاعت از ماده «شفع» به معنای جفت در مقابل طاق است (فراهیدى، 1305ق، ج2، ص927). شفیع با کمک به شفاعت شونده موجب برداشته شدن عذاب از او یا ترفیع درجهاش میشود. گویا شفیع با انضمام به سببیت ناقص، که شفاعت شونده از آن برخوردار است، آن را کامل کرده و او را از عذاب میرهد یا به مقامی نایل میسازد (طباطبائى، 1393ق، ج1، ص157).
ابن اثیر در بارة معنای اصطلاحی «شفاعت» می نویسد: «هِیَ السُّؤَالُ فِی التَّجَاوُزِ عَنِ الذُّنُوبِ وَالْجَرَائِمِ»؛ شفاعت، عبارت است از درخواست گذشت از گناهان و جرم ها (ابن اثیر، 1367، ج2، ص485). قاضی عبدالجبار معتزلی نیز در تعریف شفاعت می گوید: «اَلتَّوَسُّطُ لِلْغَیِر بِجَلْبِ مَنْفَعَةٍ أَوْ دَفْعِ مَضَرَّةٍ»؛ شفاعت عبارت است از واسطه شدن به جهت جلب منفعت یا دفع ضرر از غیر (همدانی، 1408، ص688). درواقع، شفاعت حکومت قانونی از قوانین الهی بر قانون دیگر است و حقیقت آن، ایصال نفع یا دفع شر به نحو حاکمیت قانونی بر قانون دیگر است. رحمت خداوند بر عذابش سبقت دارد و با شفاعت، شفاعتشونده از شمول قانون عذاب خارج شده، مشمول عفو و گذشت و رحمت خداوند میگردد. بنابراین، شفاعت به معنای نفی مولویت خدا یا نفی عبد بودن شفاعتکننده نیست، بلکه شفیع، که بنده مقرّب حضرت حق است، به اذن خدای متعال و بر اساس قانونی که خود خدای متعال قرار داده، به کمک شفاعت شونده آمده و درباره او وساطت میکند (طباطبائى، 1393ق، ج1، ص 157ـ159؛ مصباح، 1367، ص66ـ68). شفیع هم وقتی در دادگاه الهی شفاعت میکند، چون این شفاعتش به اذن خداست و در حقیقت، خود خداوند از وی خواسته تا برای افرادی با ویژگیهای خاصی شفاعت کند. این امرهیچ منافات با توحید افعالی ندارد، بلکه همه شفاعتها به خدا برمی گردد و به اذن و مشیت و اراده خداوند محقق میشود: «قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِیعاً» (زمر: 44).
2. شفاعت؛ دعا و توسل
معـنای شفاعـت، طلـب و درخـواسـت چیزی است از صاحب شفاعـت برای شفاعـت شـونده. در این صـورت، شفاعـت پیامبر یا غیر او، به معنای دعا و نیایش او به درگاه الهـی است که بخشش گناه و برطرف کردن نیازها را از خداوند خواهان است. پس شفاعت نوعی دعاست. جواز طلب دعـا از ضروریات دین است. با این سخـن، طـلـب شفاعـت و یا دعا از هر مؤمنی جایز است، چه رسد به پیامبران، به ویژه رسول گرامی(ص). در شفاعت، شفیع به خاطر مقام و مرتبه ای که نزد خدا دارد، اجازه می یابد تا برای مجرم ها و گنه کاران وساطت کند و از طریق دعا و نیایش از خداوند بخواهد که از تقصیر آنها درگذرد. البته این نکته را نباید فراموش کرد که شفاعت در گرو یک رشته شرایطی است و بدون تحقق یافتن آن امکان پذیر نیست. با نگاهی به زمان پیامبر گرامی(ص) و دوره های بعد، مسلمانان در شرایط و مناسبت های مختلف اقدام به درخواست شفاعت می کردند و سیر تاریخ اسلام این مطلب را تایید می کند. مرحوم علّامه امینی در توضیح توسل و شفاعت می فرماید:
توسـل بیش از این نیست که شخصی با واسطه قراردادن ذوات مقدسه به خدا نزدیک شود و آنان را وسیـلۀ برآورده شدن حاجات خود قـراردهد؛ زیرا آنان نزد خدا آبرومندند، نه اینکه ذات مقدس آنان را به طور مستقـل در برآورده شدن حاجت هایـش دخیـل بداند، بلکه آنان را مجـاری فیض، حلقه های وصل و واسطه های بین مولی و بندگان می داند... با این عقیده که تنها مؤثر حقیقی درعالم وجود خداوند سبحان است و تمام کسانی که متوسل به ذوات مقدسه می شوند، همین نیت را دارند، حال این چه ضدیتی با توحید دارد؟ (امینی، بی تا، ج3، ص403).
3.شفاعت در قرآن
در ذیل، به برخی از آیات شفاعت اشاره میشود:
1. آیات نافی شفاعت: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لا بَیْعٌ فِیهِ وَلا خُلَّةٌ وَلا شَفاعَةٌ وَالْکافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ» (بقره: 254)؛ ای کسانی که ایمان آورده اید از آنچه به شما روزی داده ایم، انفاق کنید، پیش از آنکه روزی فرا رسد که در آن، نه خرید و فروش است و نه دوستی، و نه شفاعت و کافران خود ستمگرند.
ازآنجایی که آیات دیگر به وجود شفاعت به اذن خداوند متعال صراحت دارد، این آیه شفاعت بدون اذن را نفی می کند.
2. ابطال عقیده یهود در شفاعت: «یا بَنِی إِسْرائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَأَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَی الْعالَمِینَ وَاتَّقُوا یَوْماً لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً وَلایُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَلا یُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَلاهُمْ یُنْصَرُونَ» (بقره: 47 و 48)؛ ای بنی اسرائیل! نعمت هایی را که به شما ارزانی داشتم به خاطر بیاورید و (نیز یاد آورید که) من شما را بر جهانیان برتری بخشیدم و از آن روز بترسید که کسی مجازات دیگری را نمی پذیرد و از او شفاعت پذیرفته نمی شود و نه غرامت از او قبول خواهد شد و نه یاری می شوند (بقره: 47 و 48).
قرآن اعتقاد به یک نوع شفاعت باطل را که در یهود بوده، رد می کند؛ شفاعتی که هیچ گونه شرطی در شفیع یا کسی که شفاعت شده قرار نمی دهد و هیچ نوع ارتباطی با اذن خداوند ندارد. این مطلب با آیات دیگر، که اصل شفاعت به اذن خدا را ثابت دانسته و نیز با روایاتی که بیان خواهد شد، به دست می آید.
3. نفی شفاعت از کافران: «وَ کُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ حَتَّیَ أَتانَا الْیَقِینُ فَماتَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِینَ» (مدثر: 46 ـ 48)؛ و همواره روز جزا را انکار می کردیم تا زمانی که مرگ ما فرا رسید، پس در آن روز شفاعت، شفاعت کنندگان به حال آنها سودی نمی بخشد.
ازآنجاکه مورد آیه، کسانی است که روز قیامت را تکذیب می کرده اند، مراد آیه، نفی شفاعت از کافران است.
4. نفی صلاحیت شفاعت از بت ها: «وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ ما لایَضُرُّهُمْ وَلایَنْفَعُهُمْ وَیَقُولُونَ هَؤُلاءِ شُفَعَآؤُنا عِنْدَ اللهِ قُلْ أَتُنَبِّئُونَ اللهَ بِما لایَعْلَمُ فِی السَّمَاواتِ وَلا فِی الأَرْضِ سُبْحانَهُ وَتَعالیَ عَمَّا یُشْرِکُونَ» (یونس: 18)؛ آنها غیر از خدا، چیزهایی را می پرستند که نه به آنان زیان می رساند، ونه سودی می بخشد و می گویند: اینها شفیعان ما نزد خدا هستند! بگو: آیا خدا را به چیزی خبر می دهید که در آسمان ها و زمین سراغ ندارد؟ منزه است او، و برتر است از آن همتایانی که قرار می دهند.
این آیه بیان می کند بت ها هیچ نفعی از نظر شفاعت ندارند.
5. اختصاص شفاعت به خداوند: «قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِیعاً لَهُ مُلْکُ السَّمَاواتِ وَالأَرْضِ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ» (زمر: 44)؛ بگو: تمام شفاعت از آن خداست؛ (زیرا) حاکمیت آسمان ها و زمین از آن اوست و سپس همة شما را به سوی او باز می گردانند، این آیه شفاعت را منحصراً از آن خدا می داند.
6. شفاعت مشروط برای غیرخدا: «ما مِنْ شَفِیعٍ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ» (یونس: 3)؛ هیچ شفاعت کننده ای جز به اذن او نیست. «وَ لاتَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ إِلاَّ لِمَنْ أَذِنَ لَهُ...» (سبأ: 23)؛ هیچ شفاعتی نزد او (خدا) جز برای کسانی که اذن داده، سودی ندارد. این آیات شفاعت غیر را مشروط به اذن خدا می داند. ازاین رو، می توان گفت: مقتضای جمع بین آیات در زمینه شفاعت این است که طبق عقیده توحید افعالی، و اینکه مؤثری بالاصاله در عالم به جز خدا نیست، و هر تأثیری به اذن و اراده اوست. برخی آیات، شفاعت را منحصراً برای خدا قرار داده است، ولی منافات ندارد که این حقّ اختصاصی خود را به کسی بدهد، تا با اجازه او، آن را اِعمال کند. همان گونه که به پیامبر(ص) و اولیای خود چنین اجازه ای داده است. علّامه طباطبائی در همین زمینه میفرمایند: در آیاتی شفاعت به صورت مطلق از دیگران نفی شده، در آیاتی شفاعت مختص خداوند شمرده شده و در برخی دیگر، شفاعت غیر خدا به اذن الهی، ثابت گشته تا مشخص گردد که شفیع در عرض خداوند نیست و شفاعت مقامی است که خداوند آیات به او اعطا کرده و هیچ گاه مستقل از خدا نخواهد بود (طباطبائى، 1393ق، ج1، ص 157).
اجماع امّت در شفاعت
شفاعت یکی از اصول اعتقادی مسلم اسلامی است؛ اصل آن مورد پذیرش تمام فرقههای مسلمانان میباشد. آنچه اختلافی است، مسائلی از این قبیل است: آیا شفاعت برای رفع عقاب است یا برای ارتقای درجه، یا هر دو؟ آیا مرتکب گناه کبیره مشمول شفاعت میگردد، یا نه؟ شافعان چه کسانی هستند؟ و غیره. برای مثال، معتزله برآنند که شفاعت صرفاً براى زیادت ثواب است، نه دفع عقاب، و کسانى که گناه کبیره کردهاند، مشمول شفاعت واقع نمىشوند (جرجانى، 1325ق، ج8، ص312ـ313؛ محقق حلّى، 1414ق، ص 126؛ ایجى، بی تا، ص 380).
در این زمینه ماتریدی ذیل آیه شریفة «وَلایَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضی» (انبیاء: 28) می گوید: «این آیه اشاره به شفاعت مقبول در اسلام دارد» (ماتریدی، 1391ق، ص 148). کلاباذی (متوفای 380ق) می گوید: «علما اجماع دارند که اقرار به تمام آنچه خداوند در مورد شفاعت ذکر کرده و روایات نیز بر آن توافق دارد، واجب است...» (کلابازی، 1412ق، ص54). ابوحفص نسفی (متوفای 538 ق) می گوید: «شفاعت رسولان و خوبان از امت اسلامی، در حق گناهکاران کبیره، با اخبار مستفیض، ثابت است» (به نقل از: تفتازانی، 1407ق، ص 148). سیدمرتضی علمالهدی در اینباره مینویسد: «امت اسلام اتفاق دارند که شفاعت پیامبر اکرم(ص) در حق امتش مورد پذیرش واقع میشود» (مرتضى، 1405ق، ص 150). طبرسی نیز میگوید: «امت اسلام بر اینکه شفاعت پیغمبر اکرم(ص) در نزد خداوند مقبول میافتد، اتفاقنظر دارند، گو اینکه در کیفیت آن اختلاف دارند» (طبرسى، 1408ق، ج1، ص151؛ بحرانى، 1398ق، ص166). جرجانی از متکلمان بزرگ اهلسنّت مینویسد: امت بر ثبوت اصل شفاعت مقبول پیامبر اکرم(ص) متفقند (جرجانى، 1325ق، ج8، ص312). ایجی، دیگر متکلم بزرگ اهلسنت نیز مینویسد: «اجمع الامة علی اصل الشفاعة» (ایجى، بی تا، ص380). ابوحیان اندلسی مفسر بزرگ اهلتسنن از کتاب المنتخب نقل میکند که «اجمعت الامة علی ان للمحمّد(ص) شفاعة فی الاخرة» (تفتازانى، 1409ق الف، ج5، ص158). شیخ مفید می فرماید: امامیه اتفاق نظر دارند که رسول خدا(ص) در روز قیامت برای جماعتی از مرتکبان گناهان کبیره از امت خود، شفاعت می کند و نیز امیرالمؤمنین و امامان دیگر برای صاحبان گناهان کبیره از شیعیان شفاعت می کنند و خداوند بسیاری از خطاکاران را با شفاعت آنان از دوزخ نجات دهد» (مفید، 1372، ص15). شعرانی حنفی می گوید: «همانا محمّد(ص) اولین شفاعت کننده روز قیامت است...» (الشعرائی المصری، 1959، ص170). علّامه مجلسی می فرماید: «در مورد شفاعت، بین مسلمانان اختلافی نیست که از ضروریات دین اسلام است؛ به این معنا که رسول خدا(ص) در روز قیامت برای امّت خود، بلکه امت های پیشین شفاعت می کند...» (مجلسی، 1362، ج8، ص29).
بنابراین، اصل شفاعت مورد اتفاق مسلمانان است، گو اینکه در برخی خصوصیات آن اختلاف نظر وجود دارد.
وهابیت و شفاعت
هرچند شفاعت به صراحت در قرآن کریم و روایات فراوانی بیان شده و اصل شفاعت اولیای الهی در آخرت، امری مسلم و مورد قبول همه مسلمانان است و برخی علمای اهل سنت، به تفصیل در مورد آن سخن گفته و بر آن تأکید کرده اند، اما به اعتقاد وهابیون شفاعت فعل خداست و حق اوست و درخواست فعل وی از غیر او، عبادت او بوده، شرک محسوب می شود. آنها همین سخن را عیناً دربارۀ درخواست شفای بیماران از اولیا و مشابه آن تکرار کرده، می گویند: این درخواست ها، درخواست فعل خدا از غیر اوست و طبعاً چنین درخواستی شرک است (مسلم، بی تا ، ج1، ص117 و130؛ ج2، ص22؛ ج7، ص59؛ بخاری، 1304ق، ج1، ص36؛ ج8، ص83؛ ج9، ص160؛ ابن حنبل، بی تا، ج1، ص281؛ ج2، ص307؛ ج3، ص5؛ ج4، ص108؛ ج5، ص 143؛ ج6، ص428؛ فخررازی، 1411ق، ج3، ص63؛ سبحانی، 1374 ص21). در حقیقت، وهابیـت معتقـدند که فقـط باید از خداوند طلـب شفاعـت کرد تا پیامبر یا اولیـاء را شفیـع انسان قـرار دهد. اما درخـواسـت مستقیـم شفاعـت از پیامبر یا هریک از، صالحین و اولیاء شرک اکبر است. ابن تیمیه می گوید:
اگر شخصـی خطاب به مرده ای که در بـرزخ به سـر می برد، بگوید: مـرا دریاب، یا کمکـم کـن، یا شفیـع من باش و یا مـرا بر دشمنـم یاری گـردان و مانند این جمـلات، (که انجام آنها فـقـط در قدرت خداوند است)، از اقسام شرک است (ابن تیمیه، بی تا، ص40).
... کسـی که نـزد قبـر نبـی یا انـسان صالحـی آید و از وی کمـک طلبـد. مثلاً، بگوید: مـرضش را زایـل کنـد یا قـرض او را ادا کنـد، شـرکـی آشکار است که گوینـدۀ آن باید توبـه کند و اگر توبـه نکرد، باید کشته شود... بسیاری از افـراد گمـراه می گویند: این شخص از من به خداوند نزدیکتر است و من از خداوند دورتر هستم و من نمی توانم او را بخوانم، مگر به واسطۀ این شخص، و مانند این جملات. اینها همه گفتار مشرکان است (به نقل از: امین، 1410ق، ص 214).
محمدبن عبدالوهاب نیز می گوید: «خواندن و استغاثه به غیرخداوند، موجب خروج از دین و دخول در جرگۀ مشرکان و پرستـش کنندگان بت ها می شود و مال و خون چنین شخصی مباح است، مگر آنکه توبه کند» (همان). یا شیخ بن باز می گوید: کسی که بگوید: «اللهم انّی اسالک بجاه انبیائک و... جایز نیست، بلکه بدعت و شرک آلود است» (ابن عبدالله، 1415ق، ج4، ص311). ازاین رو، از نظر وهابیون درخواست شفاعت از پیامبر و اولیاى الهى جایز نیست و بدعت است (امین، 1410ق، ص10).
ادلّه وهابیت برای تحریم شفاعت و نقد آن
همان طور که گذشت، شفاعت موردنظر شیعیان و بسیاری از اهل سنت، به این معناست که برخی از بندگان خاص خداوند در روز قیامت، به اذن خدا در حق گنه کاران امت شفاعت کرده و بدین وسیله، آن گنه کاران وارد بهشت می شوند. در این میان، هرچند وهابیت اصل شفاعت را قبول دارند، و معتقدند که هرچند در روز قیامت، شفیعان از گنهکاران امت شفاعت خواهند کرد، اما اولاً، ما نباید در این دنیا و برای امور دنیوی از آنها طلب شفاعت کنیم. ثانیاً، اگرچه پیامبران حق شفاعت دارند، ولی ما نمی توانیم مستقیماً از خود آنها طلب شفاعت کنیم، بلکه باید از مالک حقیقی شفاعت، که خدا باشد، بخواهیم که اجازه شفاعت را به ما یا آنها بدهد و اگر کسی شفاعت را مستقیماً از خودشان بخواهد، مشرک شده است (ابن تیمیه، بی تا، ص42؛ سبحانی، 1374، ص293و294). البته، ایشان معتقدند که در زمان حیات پیامبر می توان به ایشان مراجعه نمود و از ایشان طلب بخشش کرد. همان گونه که قرآن می فرماید: «... اگر گروه منافق به خود ستم کرده بودند پیش تو میآمدند و از خدا آمرزش میخواستند و پیامبر [نیز] براى آنان طلب آمرزش میکرد، قطعاً خدا را توبهپذیر مهربان مىیافتند» (نساء: 64). آنچه مورد انکار وهابیت است، شفاعت در روز قیامت و یا در عالم برزخ است.
در این زمینه، ایشان به ادله ای تمسک می جویند که در اینجا به مهم ترین آنها اشاره می گردد:
1. درخواست شفاعت، شرک است
وهابیون شفاعت در آخرت را به معنایی که گذشت، قبول دارند. مورد نزاع بین وهابیان با سایر مسلمانان، درخواست شفاعت از اولیای الهی در عالم برزخ است که وهابیون آن را جایز ندانسته، بلکه شرک به حساب می آورند. آنها می گوید:
و ما شفاعت را برای پیامبرمان محمّد(ص) در روز قیامت به حسب آنچه از روایات وارد شده ثابت می کنیم. همچنین آن را برای سایر انبیا و ملائکه و اولیا و اطفال به حسب آنچه وارد شده ثابت می کنیم، ولی شفاعت را از مالک آن و کسی که آن را به افرادی از موحدین با سعادت داده می خواهیم، آن گونه که در روایات وارد شده است؛ به اینکه یکی از ما در حال تضرع به سوی خدای متعال بگوید: بار خدایا! پیامبر ما محمّد(ص) را در حقّ ما روز قیامت شفیع قرار بده، یا بگوید: بار خدایا! بندگان صالح خود یا ملائکه یا امثال آنان را در حقّ من شفیع گردان. ولی این را باید از خدا طلب کند نه از شفیعان، یعنی نگوید: ای رسول خدا، ای ولی خدا از تو شفاعت یا نحو آن را در خواست می کنم مثل اینکه بگوید: مرا دریاب، مرا (ابن تیمیه، بی تا، ص42).
پیامبران(ع) و اولیای الهی در این جهان حق شفاعت ندارند، بلکه این حق برای آنها تنها در آخرت است. هر کس بندهای از بندگان خدا را میان خود و خدا واسطه قرار دهد و از او بخواهد که در حق وی شفاعت کند، دچار شرک در عبادت شده است. ایشان معتقدند که خداوند به پیامبر گرامی اسلام(ص) حق شفاعت داده، ولی ما را از مطالبه شفاعت از او بازداشته است. ما باید شفاعت را از خدا بخواهیم که اجازه شفاعت را به پیامبر داده است (همان).
در پاسخ در نقد همین کلام از زبان اهل سنت، شیخ حسن کامل ملطاوی، از علمای مصر می گوید:
و اگر برای هر مؤمنی شفاعتی نزد خداوند در روز قیامت است، پس چرا برای مقربان شفاعتی در برزخ نباشد. درحالی که برزخ راهی به سوی آخرت است و خداوند متعال در شأن آنان می فرماید: «هیچ کس نمی داند چه پاداش های مهمی که مایة روشنی چشم هاست برای آنها نهفته شده، این پاداش کارهایی است که انجام می دادند» و شکی نیست از جمله عنایاتی که مایة روشنی چشم آنهاست، این است که رحمت خدا بر مؤمنان از دستان آنان جاری شود، و اینکه خداوند زوّار آنها را در حاجاتشان تکریم نماید؛ چراکه آنان با زیارت ایشان، زیارت خالصی برای خدا و در راه محبت خداوند متعال داشته اند، و آنان را صدا زده اند تا برایشان طلب مغفرت نمایند، دعای به مغفرت کرده و خوشحال می شوند که از جانب خداوند جایزه بگیرند، و او سبحانه و تعالی صاحب فضل بر تمام بندگانش است. بگو: به فضل و رحمت خدا، باید خوشحال شوند که این، از تمام آنچه گردآوری کرده اند، کمتر است (ملطاوی، بی تا، ص520)
ثانیاً، توحید در عبادت، از ارکان توحید است که در قرآن به آن اهمیت فراوان داده شده است، ولی آیا هر نوع درخواستی از انسان، عبادت و پرستش است یا اینکه پرستش معنای خاصی دارد؟ پرستش، درخواستِ توأم با نهایت ذلت و خضوع از فاعلِ مختار و متصرف بی منازع در امور دنیا و آخرت است. هرگاه انسانی به این صورت چیزی از انسان دیگری بخواهد، میگویند او را پرستش کرده است. واژه «عبادت» به معنای خضوع، اطاعت، ذلت و انقیاد است. هر نوع خضوع و اطاعتی، شرک نیست؛ زیرا لازمه این سخن این است که همه مردم، از زمان حضرت آدم(ع) تا امروز، مشرک و کافر باشند؛ زیرا هر فردی در طول عمر خود، به مقام بالاتر از خود خضوع نموده و از او اطاعت کرده و پیوسته در هر زمانی فرزند، و خدمتکار و سرباز نسبت به پدر و کارفرما و فرمانده مطیع بوده و در مقابل آنان خضوع کرده است. گواه بر اینکه مطلقِ خضوع و احترام، پرستش نیست، بلکه علاوه بر نهایت تذلل، باید عمل طوری باشد که خضوع کننده، خضوع شونده را فاعل مختار و مالک حقیقی امور دنیا و آخرت بداند. این است که خداوند به فرشتگان فرمان داد که بر آدم سجده کنند. همچنین حضرت یعقوب(ع) و همسر و فرزندانش در برابر حضرت یوسف(ع) سجده کردند. اگر واقعاً مطلقِ خضوع، پرستش بود هرگز خدا به فرشتگان دستور نمیداد که مرتکب شرک و کفر گردند (ر.ک: رضوانی، 1390).
حقیقت شفاعت در روز رستاخیز، جز این نیست که فیض الهی و رحمت گسترده او از ناحیه اولیای خدا به افراد گنهکار برسد. همان طور که فیض مادی خدا در این جهان به وسیله یک رشته علل و اسباب طبیعی، به انسانها میرسد. اعتقاد به چنین اسباب مادی و معنوی که سببیت، تأثیر، کار و فعالیت آنان همگی به فرمان خدا و طبق اراده حکیمانه او انجام میگیرد، و همچنین درخواست شفاعت از آنها، کوچکترین منافاتی با توحید در مراحل سه گانه (توحید ذات، توحید در افعال، توحید عبادت) ندارد؛ زیرا شفاعتخواهی از اولیای الهی سبب نمیشود که برای خدا شریک قائل شویم، یا موجودی را در تأثیر و افاضه، مستقل بیندیشیم، یا طوق بندگی کسی را به گردن نهیم و او را به عنوان معبود بپرستیم (ر.ک: مصباح، 1367، ص76).
درواقع، درخواست کنندة شفاعت، شفیعانِ درگاه الهی را بندگان مقرب و برگزیدگان درگاه پروردگار می داند. او می داند کسی که شفاعت می کند، نه هرگز خداست و نه کارهای خدایی مانند شفاعت به او تفویض شده که به طور خودسرانه و بدون اذن الهی درباره هرکس که بخواهد شفاعت کند و از گناه او درگذرد. شفیعان روز محشر در اصل در چارچوب «اذن الهی» می توانند درباره افراد خاصی که روابط معنوی آنان با خدا برقرار بوده، درخواست مغفرت کنند. قرآن در این باره می فرماید: «و استغفِر لِذَنبک و للمؤمنین» (محمد: 19)؛ برای گناه خود و افراد با ایمان طلب آمرزش بنما. و یا می فرماید: «اگر آنان هنگامی که بر خویش ستم می کردند، پیش تو می آمدند و از خداوند طلب آمرزش می کردند و تو نیز برای آنان طلب آمرزش می کردی، خداوند را توبه پذیر و رحیم می یافتند» (نساء: 64)؛ یعنی درخواست شفاعت نیز همچون خودِ اصل شفاعت امری عادی و مشروع قلمداد می شود. همچنین در آیة 96 سورة یوسف فرزندان یعقوب، آنجاکه از پدر می خواهند برایشان از خداوند طلب آمرزش نماید، او درخواستشان را می پذیرد و برای فرزندان طلب مغفرت می کند.
2. سرزنش درخواست شفاعت مشرکان از غیرخدا در قرآن
وهابیون معتقدند که خداوند متعال در قرآن کریم، مشرکان عصر رسالت را که از غیرخدا طلب شفاعت می کردند، سرزنش کرده، فرموده است: «و یعبدون من دون الله ما لایضرهم و لاینفعهم و یقولون هولاء شفعاؤنا عندالله» (یونس: 18)؛ و غیر خدا را عبادت می کنند که نه آنها را ضرر و نه نفعی نمی رساند و می گویند که غیر خدا شفیعان ما نزد خدا هستند.
بنابراین، شفاعت امری ناپسند است. ابن تیمیه می گوید:
همانا مشرکان شفاعت را از بت هایشان می خواستند و لذا خداوند آن را عبادت آنان نامید، آنجاکه می فرماید: «آنها غیر از خدا، چیزهایی را می پرستند که نه به آنان زیان می رساند، و نه سودی می بخشد؛ و می گویند: اینها شفیعان ما نزد خدا هستند!»، شاهد در آیه، قول خداوند متعال است که می فرماید: «آنها غیر از خدا چیز هایی را می پرستند» با ملاحظه آنچه که در ذیل آیه آمده است. «و می گویند: اینان شفیعان ما نزد خدایند» و جهت عبادت آنها نسبت به بت ها این بود که می گفتند: «آنها شفیعان ما هستند» (ابن تیمیه، 1314ق. ج1، ص15).
در پاسخ این شبهه باید گفت: آنچه موجب مذمت و محکومیت مشرکان شده است، این است که آنها اولاً، غیرخدا را عبادت می کردند و ثانیاً، برای آنها مقام شفاعت قائل بودند. درحالی که خداوند برای معبودهای آنان چنین حقی قرار نداده بود. به عبارت دیگر، عبادت غیرخدا به همراه شفیع دانستن معبودهای ساختگی، موجب مذمت آنها شده است. درحالی که در مسئله شفاعت ما بر این باوریم که اولاً، عبادت غیرخدا جایز نیست. ثانیاً، مقام شفاعت را نیز اصالتاً از آن خدا دانسته که به طور اذنی و غیراستقلالی به برخی از بندگان خاص خود داده است و ثالثاً، شفیعان ما بندگان برگزیده خداوند هستند. بنابراین، هیچ گونه اشتراکی میان شفاعت از دیدگاه شیعه و شفاعت مشرکان از غیرخدا، که مورد سرزنش قرآن کریم قرار گرفته است، وجود ندارد. ازاین رو، نمی توان از این جهت آن را سرزنش کرد. اساساً طلب شفاعت از شفیعان، همراه با این عقیده که تا خداوند اجازه ندهد، شفاعتی صورت نمی گیرد، تأکید بر اعتقاد به وحدانیت خداوند است.
3. انحصاری بودن شفاعت به خداوند
وهابیون بر این باورند که مطابق آیات قرآنی، شفاعت منحصر به خداوند است؛ چراکه خود فرموده است: «قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِیعاً» (زمر: 44). ازاین رو، اعتقاد به شفاعت غیرخدا، مخالف با آیات نورانی قرآن کریم است. محمد بن عبدالوهاب می گوید:
شفاعت بر دو نوع است: شفاعت باطل و شفاعت صحیح. شفاعت باطل آن است که از غیرخدا طلب شود؛ چیزی که تنها خدا بر آن قدرت دارد، به خاطر قول خدای متعال: «ای کسانی که ایمان آورده اید! از آنچه به شما روزی داده ایم، انفاق کنید! پیش از آنکه روزی فرا رسد که در آن، نه خرید و فروش است، و نه دوستی، و نه شفاعت؛ و کافران، خود ستمگرند. و شفاعت صحیح آن است که از خدا خواسته شود، و شفاعت کننده به شفاعت تکریم شده و شخصی که بر او شفاعت می شود، کسی است که خدا بعد از اجازه دادن از قول و عملش راضی شده است. همان گونه که خداوند متعال می فرماید: «چه کسی است که نزد خدا بدون اذنش شفاعت کند» (عبدالوهاب، 1416ق، ص 25).
در پاسخ این شبهه نیز باید گفت: شفاعت از این جهت که نوعی تأثیرگذاری در سرنوشت بشر است، از مظاهر و جلوه های ربوبی خداوند است که اولاً و بالذات به خداوند اختصاص دارد. اما این مطلب با عقیده به شفاعت منافاتی ندارد؛ چراکه معتقدان به شفاعت تأکید دارند که شفیعان به طور استقلالی حق شفاعت ندارند. ازاین رو، باز هم تدبیر امور به دست خداوند است؛ یعنی انحصاراً شفاعت از آن خداست، مگر درجایی که او این حق را به دیگری واگذار نماید.
آنچه شرک محسوب می شود و توحید عبادی و توحید افعالی را مخدوش می سازد، این است که ما وقتی طلب دعا و یا شفاعت از غیرخدا می کنیم، او را قادر بالاستقلال بدانیم (ر.ک: مصباح، 1367، ص90). درحالی که، در شفاعت چنین نیست. ما تنها آنان را به واسطه آبرویی که در نظر خداوند دارند، واسطه بین خود و معبود قرار می دهیم. قرآن کریم می فرماید: «وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ...» (فرقان: 68). این آیه اشاره دارد که اگر با خدا و هم عرض او دیگری را بخوانید، مشرک شده اید. در جای دیگر می فرماید: «وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُمْ وَ یَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ» (یونس: 18). پس ملاک شرک، عبادت غیرخداست. اما اگر مأذون از جانب خدا باشد، اشکالی ندارد. همچنین قرآن می فرماید: «وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنِی فَتَنْفُخُ فِیها فَتَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِی» (مائده: 110). در این آیه، می فرماید: اگر حضرت عیسی(ع) و یا سایر اولیای الهی قدرتی دارند، همه «باذن اللّه» می باشد و هیچ کس از خود مستقلاً قدرتی ندارد. اگر ما با این دیدگاه از اولیای الهی طلب دعا و شفاعت کنیم، مشکلی به وجود نمی آید؛ چراکه همچنان شفاعت منحصراً از آن خداست.
4. بی فایده بودن طلب شفاعت از مرده
در اندیشه وهابیون، اگرچه طلب شفاعت، دعا محسوب می شود، ولی تقاضا کردن از مرده بی فایده است؛ چراکه آنها در عالم برزخ بوده و حیاتی ندارند. قرآن کریم نیز بر این مطلب اصرار کرده است که مردگان غیرقابل تفهیم هستند: «إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتی وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ» (نمل: 81)؛ تو نمی توانی مردگان و کران را که به تو پشت می کنند، تفهیم کنی. ابن تیمیه می گوید: از اقسام شرک آن است که کسی به شخصی که از دنیا رفته، بگوید: مرا دریاب، از من شفاعت کن، مرا بر دشمنم یاری نما، و امثال آن. این درخواست ها که تنها خداوند بر آنها قادر است» (ابن تیمیه، بی تا، ص40). اگرچه مراد خداوند متعال در این آیه، مشرکانی است که از قبول سخن پیامبر(ص) رویگردان بودند، اما تشبیه آنها به مردگان نشان از این واقعیت دارد که مشرک و مرده هر دو قابل تفهیم نیستند. ازاین رو، نمی توان از مرده چیزی خواست. طلب دعا در زمان حیات انسان جایز است، نمی توان از پیامبر یا ائمه(ع) و یا سایرین پس از مرگ طلب دعا نمود؛ زیرا انسان مرده، چیزی نمی شنود.
هرچند وهابیان به وجود عالم برزخ معتقدند و منکر آن نیستند، اما معتقدند که ارتباط با برزخ وجود ندارد؛ نه مردگان می توانند برای زندگان کاری بکنند، نه زندگان مجازند که آنها را صدا بزنند و نه سودی از زندگان به مردگان می رسد. بن باز می گوید: «به ضرورت دینی و ادله شرعی دانسته شده که رسول خدا در هر مکانی حضور ندارد و فقط جسم او در قبرش در مدینه منوره است. ولی روحش در جایگاه اعلی در بهشت است... (بن عبدالله، 1415ق، ج2، ص380). آنان معتقدند که با اهدای ثواب نماز و قرآن به رسول خدا و مردگان سودی برای آن ندارد. این امر، بدعت است. همچنین اهدای ثواب و ختم قرآن برای رسول خدا جایز نیست و قرائت قرآن برای میت نیز بدعت است (همان).
بنابراین، حاصل ادعای وهابیان این است:
1. عدم ارتباط بین دنیا و عالم برزخ؛ مردگان در برزخ از عالم دنیا بی خبرند و صدای زندگان را نمی شنوند.
2. عدم ارتباط مردگان با زندگان و عدم سودمندی مردگان برای زندگان.
3. عدم سودمندی زندگان برای مردگان.
در پاسخ این شبهه باید گفت: روشن است که وقتی روح از جسد جدا می شود، دیگر نمی توان این جسد را مخاطب قرار داد؛ چرا که مرده، قوای درک و شعور را از دست داده است. خداوند نیز در این آیه به دنبال بیان و القای همین مطلب است. به عبارت دیگر، قدرت فهم انسان، به زنده بودن اوست، و مشرکان اگرچه به ظاهر زنده اند، ولی در حقیقت چون نمی فهمند، همانند جسد بی روح هستند. اگر ما از پیامبر اکرم(ص) طلب شفاعت می کنیم، روشن است که از جسد وی چنین تقاضایی را نداریم، بلکه بر این باوریم که حقیقت وجودی وی که روح اوست، همچنان زنده و در حال حیات است؛ چراکه خداوند راجع به شهیدان می فرماید: «گمان نکنید که کسانی که در راه خدا کشته شده اند مرده اند، بلکه آنها زنده و نزد خدای خود روزی می خورند» (آل عمران: 169). اگر شهیدان چنین هستند، به طریق اولی پیامبران نیز زنده هستند. حال که آنها را زنده دانستیم، می توان از آنها طلب شفاعت کرد (ر.ک: سبحانی، 1374). اما در خصوص بقای روح در عالم برزخ در قرآن باید گفت: هر انسانی این حس را دارد که شخصیتش با وجود تغییراتی که در جسم و بدن اوست، همواره ثابت است. آیا این شخصیت ثابت، همان روح و نفس او نیست؟ قرآن می فرماید: «تو ای نفس مطمئن به سوی پروردگارت بازگرد. درحالی که هم تو از او خشنودی و هم او از تو، پس در سلک بندگان من درآی و در بهشتم وارد شو» (فجر: 27-30). با استناد به آیات قرآن، مرگ انسان پایان حیاتش نیست، بلکه انتقال از حیاتی به زندگی دیگر است. انسان با مرگ وارد عالم جدیدی می شود که برتر و گسترده تر از عالم مادی است و روح او در آن عالم باقی است. قرآن کریم در حالات آل فرعون در پس از مرگ گرفتار عذاب برزخی اند، می فرماید: «عذاب آنها آتش است که هر صبح و شام بر آن عرضه می شود و روزی که قیامت برپا شود فرعونیان را در سخت ترین عذاب ها وارد کنید» (غافر: 46).
از مجموع آیات و روایات استفاده می شود که بین حیات برزخی و حیات مادی ارتباط وجود دارد. از جمله در قرآن کریم در سورة اعراف آیه 89 تا 92 دربارة قوم شعیب این موضوع آمده است. افزون بر آن، در روایات فراوانی از شیعه و سنی در اثبات عالم برزخ و حیات برزخیان و شنیدن سخنان زندگان وارد شده است. از این جمله است، پیامبر اکرم(ص) می فرماید: هیچ کس بر من سلام نمی کند، مگر اینکه خداوند روح مرا بازمی گرداند تا پاسخ او را بدهد.
دیگر اینکه، روایات متعدد دربارة زیارت اموات است که می فرماید: مرده در روز جمعه زائرش را بعد از طلوع فجر و قبل از طلوع شمس می شناسد (فراء البغدادی الحنبلی، 1419ق، ج2، ص303). خداوند در قرآن می فرماید: «انسان گناهکار پس از مرگ می گوید: پروردگارا مرا به دنیا برگردان شاید بتوانم آن اعمال صالحی را که ترک کردم، جبران کنم» (مؤمنون: 99-100). همچنین قرآن می فرماید: «بَل اَحیاءُ عِندَ رَبّهم یُرزَقُون» (آل عمران: 169). این آیات، دلیل بر این است که انسان در عالم برزخ دارای درک و شعور است.
اما این سخن وهابیان که می گویند: سودی از زندگان نصیب مردگان نمی شود نیز مخالف قرآن و سنت است. خداوند در قرآن به این امر اشاره می کند: «به یقین مردگان از دعای فرشتگان بهره مندند و خداوند دعای آنان را در حق صالحان مستجاب می کند» (غافر: 8). ازاین رو، از نظر قرآن کریم، مردگان از اعمال دیگران بهره می برند و استغفار و دعا در حق آنان تأثیرگذار است. خداوند در قرآن کریم می فرماید: «سلام بر نوح»، «سلام بر ابراهیم»، «سلام بر موسی و هارون»، «سلام بر آل یاسین» و «سلام بر پیامبران» اگر مردگان نفعی از این سلام ها نمی برند، آنها کاری لغو و بیهوده خوانده بود. درحالی که از خدای حکیم کاری بدون حکمت انجام نمی گیرد.
نقد نظر وهابیت در آرای اهل سنت
از آنچه گذشت، به دست می آید که محل نزاع بحث شفاعت وهابیت با سایر فرق مسلمین در این است که در زمان حیات پیامبر اکرم(ص)، از او طلب دعا و شفاعت بخشش گناهان اشکالی ندارد. اما در عالم برزخ و قیامت از ایشان و یا سایر افراد شفاعت خواستن شرک است. مگر اینکه از خدا بخواهیم که اجازه شفاعت را به پیامبر بدهد (ابن تیمیه، بی تا، ص47).
افزون بر آنچه از ادله وهابیون و نقد آن گذشت، در اینجا، به نقد دیدگاه وهابیت در خصوص شفاعت و نقد آن در سیرة مسلمانان و در آرای اهل سنت می پردازیم:
شافعی در خصوص جواز شفاعت و توسل می نویسد:
گاهی توسل به پیامبر(ص) طلب امری از آن حضرت است؛ یعنی ایشان در این امر سبب واقع شـود و از خداوند برای شخص امـری را درخـواست کند و یا برای شخصی از خداوند شفاعـت بخواهد. چنین توسلی از حضـرت رسول، همان طلب دعا از ایشان است، گـرچه عبـارت مختـلف می باشد (توسـل، شفاعـت، استغـاثه و...) همین نوع است. گفتار کسی که به حضرت می گوید: از تو خواهانـم که همـراه شما در بهشت باشم. هدف وی آن است که پیامبر(ص) سـبب و شافـع وی در ورود به بهشت بشود (سمهودی، 1404ق، ج 2، ص 421).
قسطلانی نیز از علمای اهل سنت در رد عدم جواز شفاعت وهابیت می گوید:
بر زائـر شایسته است که زیاد دعـا و تضـرع نماید و نیز استغـاثـه و تـشفـع و تـوسـل به جناب پیامبـر(ص) بجـوید. درنتیجه، سـزاوار است کسی که از او طـلـب شفاعـت می نماید، خـداونـد هم شفاعـت شفیع را درحقش قبول بنماید... استغاثه، توسل، شفاعت خواهی ... و توجه به نبی(ص) چه قبل و چه بعد از خلقت ایشان و چه در مدت حیات دنیـایی اش و چه بعد از مرگ، که در برزخ به سر می برد و چه بعد از آنکه برانگیخته خواهد شد، بدون اشکال است (ابن حنبل، بی تا، ج 5، ص 317).
علاوه بر این، سیرۀ مسلمانان از گذشته تاکنون، بر جواز استغاثه به قبـور پیامبران و صالحان بوده است و علماء هم فتوا به جواز چنین عملی داده اند. نمونه هایی از آن بیان می شود:
1. استغاثه به قبر پیامبر(ص): از دارمی نقل شده است:
اهل مدینه دچار قحطی شدید شدند و به عایشه شکایت بردند. وی به آنها گفت: به قبـر پیامبـر توجه کنید و سـوراخی از قبـر به طـرف آسمان قـرار دهیـد تا بین قبـر و آسمان سقـفـی قـرار نگیرد. راوی می گوید: این کار را انجام دادند. درنتیجه، بارانی بر ما بارید به طوری که علفـزار رویید و شتـران چاق گردیدند و دنبـۀ گوسفنـدان از کثـرت چربی سـرباز کرده و به اصطلاح، فتق گردید و آن سال، سال فتق نامیده شد (دارمی، 1426ق، ج1، ص 56؛ سمهودی، 1404ق، ج4، ص1374؛ امین، 1410ق، ص313).
2. قبر امام موسی بن جعفر‡: ابی علی خلال می گفت: هر مشکلی که بـرایم پیش می آمد، آهنگ قبر موسی بن جعفر می کردم و به او متوسل می شدم. خداوند نیز آنچه را که دوست می داشتم، برایم آسان می کرد (خطیب بغدادی، 1349ق، ج1، ص120).
3. قبر ابوایوب انصاری: ابن جوزی گـویـد: مردم به سـوی قبـر او (ایوب انصاری) می رفتند و آن را زیارت می کردند و وقتی که دچـار قحطی می شدند، از آن قبر استسقا (طلب باران) می نمودند (ابن جوزی، 1426ق، ج1، ص470).
4. توسل به قبر احمدبن حنبل: ابن جـوزی شاگرد ابن تیمیه، در مناقب احمد از عبدالله بن موسی حکایت می کند: من و پدرم در یک شب تاریک برای زیارت احمد بیرون رفتیم. در آن هنگام آسمان تاریک تر شد. پدرم گفت: پسرم بیا به وسیلۀ این عبد صالح (ابن حنبل) به خداوند متوسـل شویم تا او راه را برای ما روشن سازد؛ چراکه من از سی سال تاکنون هر وقت که به او متوسل می شوم، حاجتم برآورده می شود (ابن جوزی، 1377، ص297).
4. احمد حنبل، از ائمه چهارگانه اهل سنت، از پیامبر اکرم(ص) چنین نقل می کند: «شفاعتی لمن شهد أن لا اله الا الله مخلصا یصدق قلبه لسانه ولسانه قلبه» (ابن حنبل، بی تا، ج2، ص307 ؛ ج6، ص428)؛ شفاعت من برای کسی است که با اخلاص به وحدانیت خداوند شهادت داده و زبان و دلش یکی باشد. این کلام عام است و مطلق شفاعت پیامبر در دنیا، برزخ و قیامت را شامل می شود.
5. محمد بن یزید قزوینی، از محدثان معروف اهل سنت در کتاب سنن ابن ماجه روایاتی را با عنوان «باب الشفاعة» جمع آوری می کند و یازده روایت را بیان می کند. وی از پیامبر اکرم(ص) نقل می کند که فرمود: «إن شفاعتی یوم القیامة لاهل الکبائر من أمتى» (ابن ماجه، ج2، ص1441؛ ترمذی، 1408ق، ج4، ص45)؛ همانا شفاعت من در روز قیامت برای کسانی از امتم است که مرتکب گناهان کبیره شده باشند. همچنین فرمود: «إذا کان یوم القیامة، کنت إمام النبیین وخطیبهم وصاحب شفاعتهم» (ابن ماجه، 1373، ج2، ص 443)؛ وقتی روز قیامت برپا می شود، من پیشوای انبیاء و خطیب آنها و صاحب شفاعت آنها خواهم بود.
6. محمد بن اسماعیل بخاری و مسلم نیشابوری، از محدثان نامی اهل سنت، با اندکی تفاوت از پیامبر اکرم(ص) چنین نقل می کنند: «لکل نبی دعوة فأرید ان شاء الله ان اختبئ دعوتی شفاعة لامتی یوم القیامة» (بخاری، 1410ق، ج8، ص192؛ نیشابوری، 1407ق، ج1، ص131؛ ابن ماجه، 1373، ج2، ص1440)؛ هر پیامبری دعایی دارد و من ان شاء الله می خواهم دعایم را برای شفاعت امتم در قیامت نگه دارم.
7. احمد بن شعیب نسائی، از دیگر دانشمندان اهل سنت در کتاب سنن نسائی از رسول گرامی اسلام(ص) نقل می کند که فرمودند: «اعطیت خمسا لم یعطهن احد قبلی... و اعطیت الشفاعة» (نسائی، 1348ق، ج1، ص210)؛ به من پنج چیز داده شد که قبل از من به کسی داده نشده بود... و شفاعت به من داده شد.
8. محمد بن عیسی ترمذی، در کتاب معروف سنن ترمذی روایاتی را ذیل عنوان «ما جاء فی الشفاعة» جمع آوری کرده است. از جمله آن روایات، روایتی طولانی است که بر اساس آن، روز قیامت، گرفتاران از امت های پیشین نزد رسول گرامی(ص) رفته و تقاضای شفاعت می کنند. خداوند خطاب به آن حضرت می فرماید: «یا محمد ارفع راسک، سل تعطیه، اشفع تشفع» (ترمذی، 1408ق، ج4، ص44).
آنچه از کلام علمای اهل تسنن گذشت، حکایت از این دارد که مقام شفاعت از سوی خدای متعال به پیامبر اکرم(ص) داده شده است و آن حضرت حق دارند گناهکاران امت را در برزخ و یا عالم قیامت شفاعت نمایند. درحالی که شفاعت مطلق را وهابیون منکر بودند.
نتیجه گیری
این مقاله به بررسی شفاعت از منظر وهابیت پرداخت. از آنچه گذشت، نتایج زیر به دست می آید:
1. فرد به دلیل مقام و منزلتی که نزد خدای متعال دارد، اجازه می یابد که برای افراد گنهکار وساطت کند و از او بخواهد که از تقصیر ایشان بگذرد.
2. شفاعت مقامی است که خدای متعال به برخی اولیا و بندگان صالح خود اعطا می کند و ایشان در دنیا، عالم برزخ و آخرت می توانند در حق بندگان گنهکار مؤمن طلب مغفرت نمایند. خدای متعال هم در صورت وجود مصلحت، از سر تقصیر ایشان می گذرد.
3. در آیاتی از قرآن شفاعت مطلق نفی شده، در آیاتی دیگر، شفاعت مختص خدا دانسته شده است و در آیاتی نیز، شفاعت غیرخدا به اذن خدا ثابت گردیده است. وجه جمع این آیات، این است که شفاعت منحصراً حقی الهی است، مگر اینکه این حق از سوی صاحب حق به دیگری اعطا شود؛ پس شفاعت مأذون مجاز است. این نوع شفاعت، در عرض فعل خدا نیست، بلکه در طول آن است.
4. اصل شفاعت مورد اجماع و اتفاق عالمان اسلام است؛ گویا در برخی خصوصیات اختلاف نظر وجود دارد.
5. به اعتقاد وهابیون، شفاعت فعل خداست و حق اوست. درخواست فعل وی از غیر او، عبادت و شرک محسوب می شود.
6. برخلاف پندار وهابیون، درخواست شفاعت در شرک نیست، بلکه به اذن الهی است و حقی است که خدای متعال به برخی از بندگان خود واگذار می کند. در این موضوع، تفاوتی بین عالم برزخ و غیربرزخ وجود ندارد.
7. سرزنش درخواست شفاعت مشرکان از غیرخدا در قرآن، به این دلیل است که مشرکان غیرخدا را عبادت می کردند و برای ایشان، مقام شفاعت قائل بودند. این موضوع در شفاعت منتفی است.
8. ازآنجایی که روح انسان جاویدان و پس از مرگ نیز همچنان در حال حیات است و بین حیات مادی و حیات برزخی ارتباط وجود دارد، و مردگان در عالم برزخ با عالم دنیا نیز در ارتباطند، شفاعت و دعا در حق ایشان مؤثر می باشد.
- ابناثير، عليبن محمد (1367)، الكامل في التاريخ، تهران، دار الاحياء التراث العربي.
- ابنتیمیه، احمد (1314ق)، مجموعة الرسائل و المسائل، محقق محمدعبدالحكيم عبدالحكيم، مكتبة التوفيقية.
- ابنتیمیه، احمد (بيتا)، الهدية السنية، ط.الثانية، بيجا، دارالنشر مکتبة ابنتیمیه.
- ابنجوزي، عبدالرحمنبن علي (1377)، مناقب بغداد، بيجا، دار غريب.
- ابنجوزي، عبدالرحمنبن علي (1426ق) صفة الصفوة، بيجا، دارالمعرفة.
- ابنحنبل، احمد (بيتا)، مسند احمد، بيروت دار صادر.
- ابنفارس، احمد (1411ق)، معجم مقاييس اللغة، بيجا، دارالجبل.
- ابنكثير دمشقي، اسماعيل (1408ق)، البداية و النهاية، بيروت، داراحياء التراث العربي.
- ابنماجه، محمدبن یزید قزوینی، 1373، سنن ابن ماجه، تحقيق محمد فؤاد عبدالباقي، تهران، دارالفكر.
- ابنمنظور، محمدبن مكرم (1300ق)، لسان العرب، تهران، دار صادر.
- امين، سيدمحسن، كشف الارتياب فى اتباع محمدبن عبدالوهاب، 1410ق، تهران، دارالكتب الاسلامية.
- امينى، عبدالحسين (بيتا)، الغدير، تهران، دارالكتب الاسلامية.
- ايجى، عبدالرحمنبن احمد (بيتا)، المواقف فى علمالكلام، بيروت، عالمالكتب.
- بحرانى، علىبن ميثم (1398ق)، قواعد المرام فى علمالكلام، قم، مطبعة مهر.
- بخاري، محمدبن اسماعيل (1304ق)، ارشاد الساري، لشرح صحیح مسلم، بغداد، المطبعة الاميرية.
- بخاري، محمدبن اسماعيل (1401 ق)، صحيح بخاري، بيروت، دارالفكر.
- بن عبدالله، عبدالعزیز (1415ق)، مجموعه فتاوای بنباز، مکتبة دارطبریة.
- ترمذي، محمدبن عيسي (1408ق)، الجامع الصحيح و هو سنن ترمذی، تحقيق احمد محمد شاكر و ديگران، تهران، دارالفكر.
- تفتازاني، سعدالدين (1409 ق الف)، شرح المقاصد، تحقيق و تعليق عبدالرحمان عميرة، قم، منشورات الشريف الرضي.
- تفتازاني، مسعودبن عمر (1407ق)، شرح العقائد النسفية، محقق احمد سقا، مصر، مكتبه الكليات الازهرية.
- جرجانى، علىبن محمد (1325ق)، شرح المواقف، قم، منشورات الشريف الرضى.
- حجاج نيشابوري، مسلمبن (بيتا)، صحيح مسلم، شرح يحييبن شرف نووي و ديگران، بيجا، دار احياء التراث العربي.
- خطيب بغدادي، احمدبن علي (1349ق)، تاریخ بغداد او مدينه السلام، بيجا، مكتبة العربية.
- دارمي، عبداللهبن عبد الرحمن (1426ق)، سنن الدارمی، بيجا، المكتبة العصرية.
- راغب اصفهاني، حسينبن محمد (1363)، المفردات في غريب القرآن، تهران، دفتر نشر الكتاب.
- رضوانی، علیاصغر (1389)، سلفي گري (وهابيت)، چ هفتم، قم، مسجد جمكران.
- رضوانی، علیاصغر (1390ش)، وهابيت و شفاعت، تهران، مشعر.
- سبحاني، جعفر (1374)، آئین وهابیت، چ هفتم، قم، دفتر انتشارات اسلامي.
- سمهودي، عليبن عبدالله، (1404ق) وفاء الوفاء باخبار المصطفي، تصحيح محيالدين عبدالحميد، تهران، دارالكتب العلمية.
- شريف مرتضى، رسائل الشريف المرتضى، قم، دارالقرآن الكريم، 1405ق.
- الشعرائی المصری الحنفی، عبدالوهاب (1959)، اليواقيت و الجواهر، قاهره، مکتبة المصطفی البابی المجلس.
- طباطبائى، سيدمحمدحسين (1393ق)، الميزان فى تفسير القرآن، ط.الثالثة، قم، اسماعيليان.
- طبرسى، فضلبن حسن، مجمعالبيان، ط.الثانية، بيروت، دارالمعرفة، 1408ق.
- عبدالوهاب، محمدبن (1416ق)، الاصول الثلاثة و ادلتها و يليها شروط الثلاثة و القواعد الاربعة، رياض، وزارة شؤون الاسلامية.
- فخررازی، محمدبن عمر (1411ق)، تفسیر مفاتیح الغیب، تهران، دارا الكتب العلمية.
- فراء البغدادي الحنبلي، محمدبن ابي علي (1419ق)، طبقات الحنابلة، بيجا، الامانة العامة الاحتفال.
- فراهيدى، احمدبن خليل (1405ق)، العين، قم، دار الهجرة.
- كلاباذي، ابوبكر محمدبن ابراهيم (1412ق)، التعرّف لمذهب أهل التصوّف، مصحح محمود امين نواوي، مصر، المكتبه الازهرية للتراث.
- ماتريدي، محمدبن محمد (1391ق)، تفسير الماتريدي المسمي تأويلات اهل السنة، بيجا، الجنة القرآن و السنة.
- مجلسی، محمدباقر (1362)، بحارالانوار، بیروت، مؤسسة الوفاء.
- محقق حلّى (1414ق)، المسلك فى اصولالدين، تحقيق رضا استادى، مشهد، مؤسسة الطبع و النشر فى الآستانة الرضوية.
- مصباح، محمدتقى (1367)، معارف قرآن (خداشناسى)، قم، مؤسسه در راه حق.
- مفيد، محمدبن محمد نعمان (1372)، اوائلالمقالات في المذاهب و المختارات، تحقيق، مهدي محقق، تهران، دانشگاه تهران.
- ملطاوي، حسن كامل (بيتا)، رسول الله في القرآن الكريم، بيروت، دارالمعارف.
- نسائی، احمدبن علي (1348ق.)، سنن النسائی، تهران، دارالفكر، ج1.
- نيشابوري، مسلمبن حجاج، صحيح مسلم، بيروت، دارالفكر، بيتا.
- همداني، عبدالجباربن احمد (1408ق)، شرح الاصول الخمسة، بيجا، مكتبة وهبة.