معرفت ادیان، سال سوم، شماره دوم، پیاپی 10، بهار 1391، صفحات 68-87

    الاهیات لیبرال؛ تلاشی در جهت بازسازی ایمان مسیحی در پرتو دانش مدرن

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    سیدعلی حسنی آملی / استادیار مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی / seyedAli5@Gmail.com
    چکیده: 
    الاهیات لیبرال یکی از مهم ترین مکاتب الاهیاتی است که در قرن نوزده میلادی در مسیحیت پروتستان ظهور کرده است. این مکتب الاهیاتی به علت ویژگی ها و دستاوردهای خاص خود، تأثیرات بسیار گسترده ای در الاهیات مسیحی در مغرب زمین در قرون اخیر داشته است. بر این اساس، واکاوی ریشه های شکل گیری این مکتب، ما را در فهم بهتر و عمیق تر تحولات دینی و الاهیات مسیحی کمک می کند. این پژوهش، به روش توصیفی ـ تحلیلی، به مهم ترین عامل شکل گیری این مکتب، یعنی دانش مدرن می پردازد و با بیان عوامل و زمینه های شکل گیری آن، ویژگی ها و تأثیرات روشنگری بر الاهیات مسیحی، به ریشه های الاهیات لیبرال می پردازد. یافته پژوهش حکایت از این دارد که الاهیات لیبرال، پاسخی به دانش مدرن، همراه با دست برداشتن از برخی از آموزه ها از جانب کلیسای پروتستان بود.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    Liberal theology, an Attempt to Restructure the Christian Faith in the Light of Modern Science
    Abstract: 
    One of the most important theological schools is Liberal Theology which has flourished in Protestant Christianity in 19th century. In recent centuries, this school has had very widespread effects on the process of theological discussions in the West due to its particular features and achievements. Therefore, reanalyzing the roots of its formation will greatly help us understand better and more deeply the religious developments and Christian theology in recent centuries. Using a descriptive- analytical method, the present paper investigates the most important factor of the formation of this school i.e. modern science and deals with its roots by elaborating on the factors and grounds for the formation of this science (that is, Enlightenment Age), its features, and effects on Christian theology. This paper proves that Liberal Theology was a response to modern science accompanied by putting away some doctrines by Protestant Church.
    متن کامل مقاله: 

    مقدمه
    در قرن شانزدهم، دورة بزرگ و تازه‌اي در الاهيات مسيحي غرب گشوده شد. الگوهاي الاهيات مسيحي، كه به قرون وسطي منسوب بود، جاي خود را به نمونه‌هاي تازه‌اي داد. مهم‌ترين تحول عبارت بود از: نهضت اصلاح ديني. اين نهضت در نهايت، منجر به شكل‌گيري فرقه‌اي در مسيحيت شده كه امروزه به «كليساي پروتستان» معروف است. كليساي پروتستان، خود به دو شاخه اصلي لوتريسم و كالونيسم تقسيم شد. در ادامه، كليساي پروتستان به علت ماهيت وجودي‌اش  و به علت تغيير و تحولات گسترده در عرصه علوم و انديشه بشري و پيدايي دانش مدرن، با شرايط جديدي مواجهه شد كه در آن، مسيحيت به‌شدت تهديد مي‌شد و موجبات حذف و كنار گذاشتن مسيحيت از اكثر و حتي همة عرصه‌هاي زندگي بشري فراهم گرديد. دانش مدرن، سؤالات، خواسته‌ها و چالش‌هايي را مطرح مي‌كرد كه كليساي پروتستان چاره‌اي جز اظهارنظر و موضع‌گيري در قبال آنها نداشت. در اين راستا، تلاش‌هاي گسترده‌اي در طول قرون نوزدهم و بيستم، انديشمندان پروتستان صورت داده‌اند كه در نهايت منجر به شكل‌گيري مكاتب الاهياتي مهم با ويژگي‌هاي خاص گرديد. يكي از مهم‌ترين اين مكاتب، كه از نظر زماني نيز تقدم بر ديگر مكاتب دارد، مكتب الاهيات ليبرال(Liberal Theology) است. 
    با توجه به تأثيرپذيري مباحث ديني و الاهياتي مطرح در فضاي علمي كشور، بخصوص در دهه‌هاي اخير از مباحث ديني و فرهنگي غرب (مسيحيت)، و با توجه به عدم وجود پژوهش‌هاي كافي در زمينه مكاتب الاهياتي مسيحيت، به‌ويژه در اين مسئله، اين پژوهش درصدد بررسي زمينه‌ها و عوامل شكل‌گيري دانش مدرن و به تبعه آن الاهيات ليبرال است. 
    الاهيات ليبرال
    بي‌شك مكتب الاهيات ليبرال، يكي از مهم‌ترين جنبش‌هايي است كه تا به حال در تفكر مدرن مسيحي پديد آمده است. (مك‌كراث، 1384، ص 202)
    تعريف اين مكتب از جهات مختلف دچار مشكل است؛ زيرا از يك‌سو، اين مكتب ذاتاً به‌گونه‌اي است كه در آن مواضع مختلفي و گاه مخالف ديگري وجود دارد. علاوه بر اينكه، در تاريخ شاهديم كه الهي‌داناني، كه با اين مكتب مخالف بوده‌اند، مخالفان خود را از هر گروه و فرقه‌اي كه به عنوان «ليبرال» خطاب مي‌كردند. از اين‌رو، تعريف كامل و شامل از اين مكتب سخت و حتي غيرممكن است، اگرچه تعاريفي از آن صورت گرفته است.(هوردرن، 1368، ص 63) به عنوان مثال، اين عنوان در استعمال عامه و در رسانه‌هاي جمعي، اغلب به آن مكاتب الاهياتي اطلاق مي‌گردد كه باورهاي سنتي چون الهامي بودن كتاب مقدس، يا تولد مسيح از باكره را انكار مي‌كنند. از نظر تاريخي نيز «ليبراليسم» به جنبشي خاص در الاهيات پروتستان اطلاق مي‌شود كه در نيمه دوم قرن نوزدهم و آغاز قرن بيستم، بر فضاي علمي دانشگاه‌هاي الاهيات حاكم بود.(Granz, 1992, p. 51)
    با اين‌همه، شايد بتوان گفت: مكتب الاهيات ليبرال برآيند تلاش‌هايي است كه متألهان مسيحي با اتكاء بر عقل و تجربه، براي برون‌رفت از مشكلات و چالش‌هايي كه علم و باورهاي متجددانه عصر روشنگري و پيش از آن، براي الاهيات مسيحي ايجاد كرده بود، ارائه كرده‌اند.
    اين جنبش، ابتدا در آلمان، در نيمه قرن نوزدهم، ريشه در اين دارد كه ايمان و الاهيات مسيحي، به يك‌سان نيازمند بازسازي در پرتو دانش مدرن بشري است. مكتب الاهيات ليبرال، از آغاز خود را متعهد مي‌ديد كه شكاف ميان ايمان مسيحي و دانش مدرن را پر سازد.(مك‌كراث، 1384ص 203)
    نويسندگان برجستة الاهيات ليبرال معتقد بودند: براي اينكه مسيحيت يك گزينة فكري جدي در جهان مدرن باقي بماند، بازسازي اعتقادات آنان امري ضروري است. از اين‌رو، آنها از يك‌سو، خواهان آزادي در مورد ميراث اعتقادي مسيحيت و از سوي ديگر، آزادي در مورد شيوه‌هاي سنتي تفسير كتاب مقدس بودند.(هوردرن، 1368، ص 61-69) پيامد‌هاي چنين دگرگوني در رويكرد، در زمينه الاهيات چشمگير بود. پاره‌اي از اعتقادات مسيحي، به علت ناسازگاري با معيارهاي جديد، كنار گذاشته شد. پاره‌اي ديگر، دگربار تفسير شدند تا با روح زمان هماهنگ گردند.(مك‌كراث، 1384، ص 203)
    ريشه‌هاي تاريخي الاهيات ليبرال
    اين مكتب داراي ريشه‌هاي پيچيده‌اي است. طرفداران اين مكتب، درصدد بازسازي راست ديني مسيحي بودند تا از نابودي آن در دنياي مدرن جلوگيري كنند. (هوردن، ویلیام، پیشین، ص7) به عبارت ديگر، اين مكتب نتيجة پذيرش شرايط و نحوه تفكر دنياي معاصر توسط الاهيات مسيحي است. براي درك بهتر اين مكتب، كه در قرن نوزدهم ميلادي ظهور كرد، لازم است كمي به پيش از ظهور آن، يعني به عصر روشنگري برگرديم و ويژگي‌ها و تأثيرات و دستاوردهاي آن و وضعيت دين مسيحي در آن دوره را مورد توجه قرار داد. تا به درستي بسترها و عوامل شكل‌گيري و ديدگاه‌هاي الاهيات ليبرال را درك كنيم. به عبارت ديگر، الاهيات ليبرال ريشه در اصول تفكرات روشنگري بخصوص انتقاد از مرجعيت كتاب مقدس، دگماها و سنت مسيحي دارد.(Chapan, 2002, p. 3)
    عصر روشنگري (خرد)
    طرز تفكر مسيحيان نسبت به خدا، خويشتن و جهاني كه در آن زندگي مي‌كنند، به شكلي بازگشت‌ناپذير در دوره‌اي در تاريخ تفكر غرب، كه به‌عنوان دوره روشنگري يا عصر خرد شناخته مي‌شود، دگرگون شده است. اين دوران، بيانگر پايان گذار از قرون وسطي به عصر جديد است. براي روشنگري تعاريف مختفي ارائه شده است. حد مشترك همه اين تعاريف، اين است كه روشنگري جنبشي است كه ايمان به عقل، محور اصلي آن به حساب مي‌آيد.(Donald Hatch, 1971, V.8, p. 599; Alien W, 1987, V.5 & 6, p. 109)
    به رغم اختلاف‌نظري كه در بين مورخان در مورد تاريخ دقيق آغاز و افول عصر روشنگري وجود دارد، اما مي‌توان جوانه‌هاي پيدايش آن را در اوايل قرن هفدهم مشاهده كرد. از نظر سياسي‌ـ اجتماعي، معاهده صلح وستفالي  (1648م)، كه به جنگ‌هاي سي ساله خاتمه داد، و از نظر فكري آثار فرانسيس بيكن (1561ـ1626م) را مي‌توان جوانه‌هاي پديدآورنده روشنگري دانست.(Granz, & Olson, 1992, p. 16)
    بيكن در آغاز عصر خرد قرار دارد. در آثار او مي‌توان انتقال از عصر رنسانس، به عصر روشنگري را مشاهده كرد؛ بدين معني كه او از اولين انديشمندن عصر جديد محسوب مي‌شود كه به روش تجربه و آزمايش تأكيد كرد. وي روش نوپاي علمي را نه فقط طريقي براي درك جهان، بلكه طريقي براي سيطره بر آن به كار گرفت. بدين معنا كه وي بنيان‌هاي جامعه تكنولوژيكي مدرن را بنا كرد.
    همان‌طور كه بيان شد، جوانه‌هاي روشنگري را مي‌توان در آثار بيكن يافت، ولي بي‌ترديد هستة اصلي دوران روشنگري در قرن هيجدهم واقع شده است.(Kramer, 1972, V.10, p. 468 & Wood, Alien W, Enlightenment, Ibid, Vol , 5&6, p. 110) مورخان، سال‌هاي پاياني قرن هجدهم را پايان دوران روشنگري مي‌دانند. برخي پايان آن را همزمان با اعلاميه استقلال امريكا، در سال 1776م مي‌دانند. برخي ديگر، انقلاب فرانسه در سال 1789م را پايان آن برمي‌شمرند. برخي نيز شكست فرانسه پس از انقلاب در 1815م را پايان آن مي‌دانند. در نهايت، عده‌اي ظهور گرايش‌هاي رومانتيكي در پايان قرن هيجدهم را پايان عصر خرد مي‌دانند.(واینر، 1385، ج2، ص 1405)
    اين نهضت در اروپاي غربي، به‌ويژه در انگلستان، فرانسه و آلمان ظهور و بروز داشته و افرادي چون فرانسيس بيكن، توماس هابز، اسحاق نيوتن، جان لاك، رنه دكارت، مونتسكيو، ماري ولتر، ژان ژاك روسو، اصحاب دايرةالمعارف (ديدرو و دالامبر) لايب نيتس، كريستيان ولف و امثال آنها در شمار انديشمندان به‌نام اين نهضت محسوب مي‌شوند.(Wood, Alien W, Ibid, Vol , 5&6, p.p. 110-111)
    عوامل و زمينه‌هاي شكل‌گيري جنبش روشنگري
    دگرگوني‌هايي كه طي دوران روشنگري در جهان‌بيني انسان غربي به وقوع پيوست، در خلأ روي نداد، بلكه پيامد عوامل گوناگون اجتماعي، سياسي و فكري بود كه موجب پديد آمدن اين عصر فراموش‌نشدني در تاريخ مغرب زمين شد. اين عوامل را در دو عنوان كلي مي‌توان دسته‌بندي كرد:
    الف. منازعات مذهبي
    از قرن شانزدهم با آغاز نهضت اصلاح ديني، اختلافاتي مهم و در نهايت شكافي بزرگي در مسيحيت در مغرب زمين به وجود آمد. نتيجة آن شكل‌گيري مذهب پروتستان بود. اين دسته‌بندي جديد، علاوه بر طرح ديدگاه‌هاي خاص، كه بنيان انديشه‌هاي الاهياتي و كليسايي مرسوم را سست مي‌كرد، همراه با اختلافات جدي ديني و در ادامه سياسي بود كه منجر به منازعات و درگيري‌هاي خونين در طول قرون شانزده و هفده گرديد. در اوايل قرن هفدهم، مجموعه‌اي از منازعات نظامي، كه روي هم جنگ‌هاي سي سالة ناميده مي‌شوند، اروپا را ويران كرد. از آنجايي‌كه طرفين درگيري، متعلق به شاخه‌هاي مختلف مسيحيت بودند، اين جنگ‌ها موجب شدند كه در مورد اعتبار و اهميت تفاوت‌هاي تعليمي و اعتقادي بين شاخه‌هاي مسيحيت ترديدهاي جدي بروز كند و راه را براي ظهور و بروز روح نقادانه زمانه باز كرد.(Granz, & Olson, Roger E, Ibid, p. 18) اين جنگ ويرانگر در نهايت، با صلح وستفالي پايان يافت، اما صلح وستفالي نخستين پيمان در ميان كشورهاي عصر نوين به حساب مي‌آيد؛ زيرا از اولين تا آخرين بند آن به روشني بر حاكميت كشور، و نه بر سلسله حاكم و نه بر مذهب رسمي كشورهاي امضاكننده تأكيد مي‌كرد. از سوي ديگر، مسائل مربوط به حاكميت دنيوي سرزميني و جمعيت به عنوان هدف برتر قدرت‌هاي رقيب، جاي يگپارچگي مذهبي و ديني را گرفت.(آدلر، 1387، ج ا، ص 413) علاوه بر اين، غربي‌ها خسارت‌هاي اين جنگ اعم از ويراني‌ها و كشتار‌ها را از چشم دين مي‌ديدند. از اين‌رو، ترديد‌هاي جدي نسبت به دين و حاكميت دين و حاكمان ديني پيدا كردند. اين امور، راه را براي ظهور تفكرات انتقادي نسبت به دين در عصر روشنگري باز كرد.
    ب. تحولات فكري 
    تحولات فكري قرون شانزدهم و هفدهم نيز راه را براي ظهور روح نقادانه باز كرد. اين امر، بر اثر دو انقلاب مهم در فلسفه و علم، كه تأثير متقابل بر هم داشتند، ميسر شد: نخست اينكه، دوران روشنگري محصول انقلاب فلسفي بود. اين انقلاب توسط متفكر فرانسوي، رنه دكارت (1596- 1650) تحقق يافت؛ متفكري كه اغلب او را پدر فلسفه جديد مي‌خوانند. هدف دكارت پديد آوردن روشي براي پژوهش بود كه انسان را به سوي حقايقي رهنمون سازد كه در مورد صحت آن اطمينان كامل داريم.
    دكارت معرف ظهور عصر خرد است؛ زيرا او نيز همانند فيلسوفان بزرگ عصر خود سعي مي‌كرد تا دقت روش رياضي را وارد همه زمينه‌هاي شناخت سازد. اما ارج و منزلتي كه وي براي رياضيات قائل بود، از سر تصادف نبود؛ زيرا چنين استدلال مي‌كرد كه رياضيات از ذات تعقل ناشي مي‌شود، و در نتيجه، در مقايسه با روش مشاهده تجربي، كه امكان خطا در آن هست، از قطعيت بيشتري برخوردار است.(دكارت، 1384، ص 168)
    فيلسوف فرانسوي «شك» را اصل نخستين انديشيدن دانست. اما براي او، برخلاف تجربه‌گرايان قرن بعد، فرايند شك كردن منجر به شك‌گرايي نمي‌شد، بلكه بر عكس، اين فرايند حصول قطعيت را به همراه داشت؛ زيرا هنگامي كه عقل در مورد همه چيز ترديد مي‌كند، قطعيت هستي‌شناسنده ترديدگر محقق مي‌شود. بدين‌سان، اين عبارت مشهور فلسفه دكارتي شكل مي‌گيرد: cogito ergo sum «مي‌انديشم، پس هستم.»  (دكارت، 1364، ص 41)
    روش دكارت بر تفكر پس از وي عميقاً تأثير نهاد. از اين منظر، ديگر نه مكاشفه الهي، بلكه شناسندة انديشه‌گر بود كه نقطه آغاز فلسفه محسوب مي‌شد. اين نظر دكارت حركت به سوي عقل‌گرايي بود و در ادامه، متألهان را به ضرورت پي افكندن ديدگاه‌هاي الاهياتي خود بر بنيان فلسفة عقل‌گرايي رهنمون كرد. بنابراين، آنها يا بايد تفوق و اولويت عقل را مي‌پذيرفتند؛ يعني موضع متفكران روشنگري و يا بر اين موضع پا مي‌فشردند كه عقل به‌تنهايي قادر به شناخت واقعيت‌هاي ابدي نيست.(Granz & Olson, Roger E, Ibid, p. 19)
    علاوه بر انقلاب در فلسفه، روشنگري همچنين پيامد انقلاب در علم نيز بود؛ انقلابي كه بيان‌گر گسستي اساسي از جهان نگري قرون وسطي بود. يكي از نكات كليدي تفكر نوين، تغيير در كيهان‌شناسي سنتي بود كه در نتيجة كشف كوپرنيك حاصل شد كه زمين را مركز كائنات نمي‌دانست. تغيير در كيهان‌شناسي، به‌معناي ردّ نظريه قرون وسطايي در مورد جهان بود كه جهان را متشكل از سه طبقه مي‌دانست كه در آن، آسمان بر فراز زمين قرار داشت و دوزخ نيز در زيرزمين در نظر گرفته مي‌شد.(باربور، 1362، ص 39؛ Granz, & Olson, Ibid, p.19)
    اما شايد آنچه كه از اين دو انقلاب مهم‌تر بود، روش نويني بود كه اين انقلاب‌هاي علمي به كار گرفته بودند؛ يعني تغيير در نحوة ادراك جهان مادي و رويكرد جديد در سخن گفتن درباره آن بود. علم قرون وسطا، كه عمدتاً بر اساس نظريات ارسطو شكل گرفته بود، به «اصول طبيعي» توجه داشت كه به‌معناي گرايش «طبيعي» هر شيء و جسم به سوي غايت ذاتي آن بود. اما نگرش عصر روشنگري، مبحث «غايت دروني» را، كه بحثي مربوط به دوران قرون وسطا بود، به عنوان بخشي از نظريه‌پردازي‌هاي مابعدالطبيعي رد مي‌كرد.(باربور، 1362، ص 37)
    در عصر خرد، تأكيدات در مورد علل غايي، جاي خود را به نگرش رياضي و كميت‌نگر و مشاهده تجربي داد كه گاليله (1564ـ1642م) از پيشروان آن بود.(قبلی،27-31) روش‌هاي دقيق اندازه‌گيري و پذيرش رياضيات، به عنوان ناب‌ترين شكل تفكر، ابزاري فراهم آورد كه رويكردي براي مطالعه فرايند‌ها را ممكن مي‌ساخت. مشاهده‌گران پديدارها، آنها را در قالب قوانيني طبيعي توصيف مي‌كردند كه به صورت نتايج كمي مشخص قابل ارائه بود. پيروي دوران روشنگري از اين روش، به اين معنا بود كه اين نگرش تنها جنبه‌هايي از جهان كائنات را واقعي مي‌دانست كه قابل اندازه‌گيري باشد.
    متفكران عصر روشنگري اين روش نوين را در مورد تمامي شاخه‌هاي دانش بشري به كار گرفتند. نه‌تنها علوم طبيعي، سياست، اخلاقيات، مابعدالطبيعه و الاهيات در چارچوب اصول علمي مورد بررسي قرار گرفت. حتي فلسفه نيز از چنين نگرشي تأثير پذيرفت. در واقع، تمامي شاخه‌هاي فعاليت‌هاي بشري، در عمل، به شاخه‌هاي علوم طبيعي تبديل شد.(Granz, & Olson, Ibid, p. p. 19-20)
    ويژگي‌هاي كلي روشنگري
    دوران روشنگري شامل مجموعه‌اي از انديشه‌ها و نگرش‌هاست. با اين حال، اصولي را مي‌توان بر شمرد كه بيانگر ويژگي‌هاي كلي اين دوران مي‌باشد.
    الف. عقلانيت و خردگرايي
    اين عصر تأكيد زياد بر توانايي انسان در تعقل و خردورزي داشت.(هوردرن، 1368، ص 29؛ مك‌كراث، 1384، ص 178؛  Wood, Alien W, Ibid, Vol , 5&6, p.112) بر همين اساس، به «عصر خرد»(Age of Reason) معروف است. متفكران عصر روشنگري بر اين باور بودند كه خرد آدمي قادر است، تمام مسائل اساسي انسان را حل و فصل كند. معرفت تنها از طريق علم حاصل مي‌شود. هرگونه معرفت مبتني بر كشف و شهود، فريب‌آميز بوده و به تعبير كانت براي بلوغ كمال انسان خطرناك است.(گلدمن، 1375، ص 33)
    درك روشنگري از عقل، چيزي بيش از موهبتي صرفاً بشري بود. عقل روشنگري، راه سلوك با واقعيتي به نام «طبيعت» است كه در اين عصر، در پرتو علم نيوتن و فلسفه جان لاك بسيار روشن به نظر مي‌رسيد. اين روشنايي به اندازه‌اي بود كه روشن‌انديشان گمان مي‌كردند، به راحتي مي‌توانند درون دهليزهاي تاريك زندگي انسان را هم ببينند.(کاسیرر، 1372، ص 16) به عبارت ديگر، متفكران و نويسندگان بارز اين دوره اعتقاد داشتند كه عقل بشري ابزار خاص و يگانه حل مسائل مربوط به انسان و جامعه است. همان‌طور كه نيوتن با كاربست عقل، طبيعت را مورد تفسير قرار داده بود و طرحي براي پژوهش آزاد، معقول و فارغ از تعصب عالم طبيعت فراهم آورده بود، انسان نيز بايد عقل خويش را براي تفسير حيات سياسي، اجتماعي، ديني و اخلاقي به كار گيرد؛ اموري چون وحي، آداب و سنن تثبيت شده، نبايد مانعي براي عقل به حساب آيند.(کاپلستون، بي‌تا، ج 4، ص 49-50) توقع اين چنين از عقل، ناشي از توجه و مطالعه‌اي است كه نسبت به ويژگي و توانايي‌هاي عقل بشر، پس از جدا شدن از بنيان‌هاي هستي‌شناختي و الهياتي‌اش در اين عصر صورت گرفته است. 
    سؤالي كه مطرح مي‌شود اينكه تفاوت اين عقل‌گرايي با كاربرد عقل پيش از آن، بخصوص در قرن هفده چه مي‌باشد. در گذشته هم از عقل استفاده مي‌شده است؛ چرا اين عصر به دوران خرد مشهور شده است؟ 
    همان‌طور كه بيان شد، كاركرد عقل در اين دوران، متفاوت از آن چيزي است كه پيش از آن، بخصوص، در قرن هفدهم در جريان بوده است. در قرن هفدهم، كار واقعي فلسفه، بنا كردن «نظام» فلسفي بوده؛ يعني انديشه از برترين هستي و از برترين ايقان شهودي آغاز مي‌كند و در ادامه، نور ايقان را روي همة هستي و روي همه دانش مي‌تاباند. اين كار با روش برهان و استنتاج منطقي صورت مي‌گرفت و قضاياي تازه‌اي به آن ايقان اصلي اضافه مي‌كند. بدين‌ترتيب، همة زنجيرة دانش ممكن را حلقه حلقه به‌هم مي‌بافد. عصر روشنگري اين‌گونه برهان و استنتاج را كنار مي‌گذارد و در جست‌وجوي مفهوم ديگري از حقيقت و فلسفه است و آرمان خود را از روي طرح و نمونة علم طبيعي معاصر برداشت كرده است. اين روش فلسفي در كتاب قواعد تفكر فلسفي نيوتن جلوه يافته است. روش نيوتن، استنتاج صرف نيست، بلكه روش تحليل است. نيوتن بحث خود را با قائل شدن به چند اصل معين و بديهي آغاز نمي‌كند، بلكه راهبرد او خلاف اين جهت است. پديده‌هاي او داده‌هاي تجربي‌اند و اصول او هدف تحقيقات اويند. پيش‌فرض پژوهش نيوتن عبارت است از نظم و قانون كلي در جهان مادي. اين نوع قانون‌مندي به اين معناست كه امور واقعي ماده صرف نيستند، اينها را نمي‌توان مشتي عناصر مجزا دانست، به‌عكس در سراسر امور واقعي صورتي يكسان ملاحظه مي‌شود. اين صورت در قطعيت‌هاي رياضي و در ترتيب امور بر حسب اندازه و عدد ظاهر مي‌شود. اما اين ترتيبات را نمي‌توان در مفهوم صرف پيش‌بيني كرد، بلكه وجود آنها بايد در خود امور واقعي به اثبات برسد. بنابراين، روش تحقيق اين نيست كه از مفاهيم و اصول بديهي به سوي پديده‌ها حركت كنيم، بلكه جهت حركت، عكس آن است. مشاهده داده‌ها، علم را به دست مي‌دهد، قاعده و قانون هدف تحقيق است.
    فلسفة قرن هيجدهم، اين روش‌شناختي جديد را كه نيوتن در فيزيك به كار مي‌برد، گسترش داد و آن را محدود به فيزيك و رياضي نداشت، بلكه معتقد بود كه «تحليل» ابزار ضروري تفكر به طور كلي است. بدين‌ترتيب، عقل مفهوم ديگري مي‌يابد، عقل ديگر حاصل جمع «انگاره‌هاي فطري» مقدم بر هر نوع تجربه و آشكاركننده ذات مطلق امور نيست. اكنون عقل امري اكتسابي است، نه ميراث مسلم، عقل ديگر خزانه ذهن انساني نيست كه در آن حقيقت مانند سكه انبارشده باشد. عقل آن نيروي فكري اصيلي است كه ما را به كشف و تعيين حقيقت راهبري مي‌كند. اين تعيين حقيقت، پيش‌فرض لازم هر نوع ايقان واقعي است. عقل به واسطة كاركرد آن، قابل شناخت است. مهم‌ترين كاركرد آن هم عبارت است از: تجزيه همه داده‌ها و سر پا كردن و تركيب دوباره آنها و ايجاد يك حقيقت ديگر.(کاسیرر، 1372، ص 46- 54)
    ب. طبيعت‌گرايي
    با توجه به تأكيدي كه بر مشاهده مستقيم طبيعت و دستاوردهاي آن، بخصوص در علم هيئت، فيزيك، رياضي توسط افرادي چون كوپرنيك و نيوتن صورت گرفت، توجه به طبيعت فزوني يافت.
    در عصر روشنگري بر اين اعتقاد بودند كه واقعيت تابع قوانين عيني كلي و ثابتي است، ثابت نه به‌معناي جامد يا چيزي كه تحولي در آن روي نمي‌دهد، بلكه به اين معنا كه تحولات واقعيت هميشه از قوانين معيني پيروي مي‌كند، كه با پژوهش علمي قابل شناسايي و قابل پيش‌بيني است.(باربور، 1362، ص 71-73.) طبيعت انساني هم گوشه‌ايي از همين واقعيت است. در نتيجه، در انسان هم نوعي واقعيت ثابت وجود دارد و كار علم شناختن همين قوانين است. از سوي ديگر، چون واقعيت انساني يكي است، پس طبيعت انساني نمي‌تواند گوناگون باشد. بنابراين، آنچه به نظر ما صادق يا برحق يا زيبا مي‌آيد، براي همه انسان‌ها در همه‌جا و همه زمان‌ها چنين بوده است و چنين خواهد بود. به اين ترتيب، طبيعت به‌معناي عام كلمه، كه شامل واقعيت عيني و زندگي ذهني انسان مي‌شود، يكي ديگر از مقوله‌هاي بنيادين فلسفة روشنگري است.(کاسیرر، 1372، ص 17و 23-24)
    ج. دين‌ستيزي
    مخالفت با دينِ مكاشفه‌اي و به‌دنبال آن، مخالفت با كليسا ويژگي بسياري از متفكران اين عصر بود. از نگاه برخي روشن‌فكران، كليسا يادگار ايام توحش بود. پيشگامان روشنگري دين را به كناري نهادند و بي‌اعتنايي به مسائل مذهب را، كه نشانه‌هاي پيشرفت به شمار مي‌آمد، پيشه خود ساختند. دين‌ستيزي در همة اروپا رواج يافت. اين جريان در فرانسه به اوج خود رسيد و به صورت انقلاب تجلي يافت. انتشار و رواج كتاب «ساده دل»، كه در آن به مقدسات بي‌احترامي شده بود، نگرش حاكم بر اين عصر را نشان مي‌دهد. لامتري، علم كلام الحاد را به نگارش درآورد و هلوسيوس(Claude Adrien Helvétius) به نوشتن اخلاق كفر و الحاد مبادرت ورزيد.
    در ميان انديشمندان و نويسندگان عصر روشنگري، كه با كليسا به مخالفت برخاسته بودند، دني ديدرو(Denis Diderot) (1713ـ1784م) را مي‌توان سردستة ايشان دانست. به عقيدة وي، «مردم هرگز آزاد نخواهند شد، مگر آن‌گاه كه سلاطين و كشيشان هر دو به دار آويخته شوند... زمين وقتي حق خود را به دست خواهد آورد كه آسمان نابود شود.»(دورانت، 1357، ص 318-320) او در رساله‌اي در باب مدار(Treaty on Tolerancy) استدلال مي‌كرد كه خداشناسي طبيعي انگلستان، خود را بدنام كرد و به دين اجازه بقا داد. در حالي‌كه، مي‌بايست يكسره نابود مي‌شد.(مك‌كراث، 1384، ص 186) هولباخ،(Halbwachs, Maurice) كه سخت تحت‌تأثير ديدرو بود و برخي از آراء او را در كتاب «مسلك طبيعت» به رشته تحرير درآورده بود، دربارة خدا مي‌گويد: «اگر به مبدأ برگرديم، خواهيم ديد كه جهل و ترس، خدايان را به وجود آورده است.»(دورانت، 1357، ص 318-319)
    با نشر اين آراء توسط ديدرو و دالامبر(Jean le Rond d'Alembert) كه از طريق دايرةالمعارف صورت گرفت، مخالفت با دين وجهة نظر روشن‌فكران شد و بر آن شدند تا جنبه‌هاي مختلف زندگي همچون سياست، اقتصاد، علوم اجتماعي و تعليم و تربيت را از دين تهي سازند.
    د. تاسيس دين طبيعي
    عصر روشنگري، چنان‌كه بيان شد، دورة اصالت تفكر محض است. بر همين اساس، انديشمندان اين عصر تلاش مي‌كردند كه يك دين در محدوده عقل محض (دئيسم) تأسيس كنند. دئيسم، يعني اعتقاد به خدا بدون اعتقاد به دين منزَل.(کاپلستون، بي‌تا، ج4، ص 52؛ باربور، 1362، ص 75ـ76) هدف دئيسم اين است كه رازها، و رمزها و اعجازها را از فضاي دين اخراج كند و دين را در پرتو نور دانش قرار دهد. بر همين اساس، تنها معارفي از دين قابل پذيرش است كه با عقل و دانش بشري قابل اثبات باشد. كتاب‌هايي نظير مسيحيت بدون راز اثر جان تولاند(John Toland) (1670-1722) و مسيحيت به قدمت خلقت اثر ماتيو تيندال(Matthew Tindal) (1655-1733)، بيانگر اين ديدگاه مي‌باشد.(کاسیرر، ارنست، 1372، ص 228-231؛ براون، 1375،  ص 70- 75)
    ه‍‍ . آزادي و خودمختاري
    در اين عصر، انسان مستقل و خودمختار، هر مرجع اقتداري را كه ملاك نهايي داوري در مورد حقيقت و عمل بود، و خارج از انسان قرار داشت، از سرير فرمانروايي به زير آورد.(واینر، 1385، ج2، ص 1411) ديگر استناد به سنت، كتاب مقدس يا اصول ايماني مسيحيت نبود كه به اختلاف‌نظرها در باب عقيده و رفتار پايان مي‌بخشيد. اكنون هر انساني مي‌توانست ادعاهايي را كه مرجع اقتداري خارج از انسان بود، به بوته نقد بكشد.(Allen W. Wood, 1995, V. 5 & 6, p. 112-113.) ايمانوئل كانت(Immanuel Kant) به شكل گويايي اصل خودمختاري در دوران روشنگرايي را بيان مي‌كند:
    روشنگري، خروج آدمي است از نابالغي به تقصير خويشتن خود. و نابالغي، ناتواني در به كار گرفتن فهم خويشتن است، بدون هدايت ديگري. اين نابالغي به تقصير خويشتن است، وقتي كه آن نه كمبود فهم، بلكه كمبود اراده و دليري در به كار گرفتن آن باشد، بدون هدايت ديگري. دلير باش در به كار گرفتن فهم خويش. اين است شعار روشنگري (کانت، 1376، ص 18).
    و. پيشرفت
    روشنگري عصر باور خوش‌بينانه به پيشرفت بود.(کاپلستون، بي‌تا، ج4، ص 51؛ مك‌كراث، 1384، ص 179؛ باربور، 1362، ص 78) متفكران اين عصر براساس آراء دكارت(René Descartes) و ديگران، بر اين باور بودند كه چون بر جهان نظم حاكم است و اين جهان قابل شناخت است، پس به كارگيري روش صحيح مي‌تواند منجر به حصول شناخت صحيح گردد. اما اكتساب آگاهي و دانش صرفاً هدف به شمار نمي‌آيد. بر اساس نگرش عصر روشنگري، آگاهي از قوانين طبيعت از نظر عملي نيز مهم بود. شناخت و به‌كارگيري اين قوانين، طريقي را به وجود مي‌آورد كه منجر به سعادت، عقلانيت و آزادي انسان‌ها مي‌شد. اعتقاد به پيشرفت و تكامل تا بدانجا پيش رفت كه كندروسه(marquis de Condorcet) در سال 1793م در زندان كتاب فهرست تاريخ پيشرفت روح و فكر بشر را  نگاشت. (دورانت، 1357، ص 250)
    متفكران روشنگري با مشاهده پيشرفتي كه در عصر خرد مي‌ديدند، در مورد آينده خوش بين بودند. آنان علي‌رغم فراز و نشيب‌هاي تاريخي، اطمينان داشتند كه سير كلي تاريخ، سير صعودي و پيشرونده است. بنابراين، با اميدواري به آينده به عنوان «سرزمين موعود» مي‌نگريستند و معتقد بودند كه اگر انسان‌ها مي‌آموختند كه در پرتو قوانين طبيعت زندگي كنند، حقيقتاً رؤياي آرمانشهر تحقق مي‌يافت.(واینر، 1385، ج2، ص 1409؛ باربور، 1362، ص 78-79)
    با توجه به اين اصول و ويژگي‌هاي عصر خرد و روشنگري، روشن است كه دين و الاهيات، بايد دست‌خوش تغيير و تحولات گسترده شوند. جنبش روشنگري، سرآغاز دوره‌اي سرشار از ترديد و تزلزل براي مسيحت در غرب اروپا و آمريكاي شمالي بود.
    شايان ذكر است كه اگر ما در عصر روشنگري زندگي مي‌كرديم، احتمال صحت اين اصول مطرح را مي‌داديم، اما امروزه از جهات گوناگون اين اصول و انديشه‌ها نقد گرديده و بطلان آنها نمايان شد. شايد در عصر روشنگري تصور مي‌شد كه خرد آدمي قادر است همه مسائل انسان را حل كند، اما متفكران بعدي از جمله كانت نشان داده‌اند كه عقل داراي محدوديت‌هاي خاص خود است و امكان حل همة مسائل به وسيله آن نيست. علاوه بر اينكه، لازمة عقل‌گرايي اين‌چنيني، تحويل‌گرايي و ناديده انگاشتن جنبه‌هاي خاصي از وجود انسان همچون احساسات و ادراكات فطري مي‌باشد. بر همين اساس، ما شاهد ظهور جريان رومانتيسم به عنوان مخالف خردگرايي، در انديشه مغرب زمين هستيم .
    از سوي ديگر، يك‌سان‌انگاري انسان با طبيعت از جهات گوناگون دچار اشكال است. انسان موجودي زنده، همراه با انگيزه و اهدافي متغير است. از اين‌رو، به هيچ وجه امكان تصور رفتار مكانيكي از قبل مشخص شده از آن امكان ندارد. بر اين اساس، عقل در شناخت آن دچار اشتباه و خطا بسيار مي‌گردد. علاوه بر اينكه، لازمة اين انديشه مجبور دانستن انسان و تبديل او به يك ماشين مكانيكي است. در حالي‌كه، در جاي خود ثابت است كه انسان موجودي مختار است. بر همين اساس، نمي‌توان رفتار انسان‌ها را برخلاف رفتار‌هاي طبيعت، به صورت صد در صد پيش‌بيني كرد.
    لازمة ديگر طبيعت‌گرايي اين است كه هستي انسان در طبيعت خلاصه گردد. ولي اين امر، مخالف با ادله گوناگون عقلي و شواهدي تجربي است كه بيانگر اين است كه هستي انسان محدود در ماديات نيست، بلكه انسان داراي بعد غيرمادي (روح) نيز است. انديشمندان روشنگري به علت مشكلاتي كه در دين مسيحيت مشاهده مي‌كردند، درصدد نفي دين الهي و خداي متعالي برآمدند. درحالي‌كه، از نفي مسيحيت و نفي خداي مسيحيت، نمي‌توان نفي تمام اديان الهي و خداي متعالي را نتيجه گرفت.
    انديشه پيشرفت و صعود انسان، كه يكي ديگر از اصول روشنگري بود، با فجايعي و سقوط‌هايي كه بشر در قرن بيست بدان دچار شد، كاملاً در بوته تقد قرار گرفت. جنگ‌هاي ويرانگر، توليد سلاح‌هاي شيمايي و هسته‌اي، كشتار انبوهي از انسان‌هاي بي‌گناه، سقوط اخلاقي بشر و امثال آن، دلايلي روشن بر بطلان اين‌گونه خوشبيني‌هاست.
    تأثير روشنگري بر الاهيات
    آنچه كه گذشت، اصل كارايي مطلق عقل بشري، شعار اصلي جنبش روشنگري بود. در همين راستا، دين عقلاني برآمده از جنبش روشنگري خود را در تعارض با چند حوزه عمده در الاهيات يافت:
    1. معجزات
    از تأثيرات مهم روشنگري بر الاهيات مسيحي، در زمينه معجزات بوده است.(براون، 1375، ص 152- 154) مبناي بسياري از مدافعه‌نويسي‌هاي سنتي مسيحيت در باب هويت و اهميت عيسي مسيح، ريشه در شواهدي دارد كه در عهد جديد بيان شده است، نقطه اوج آن رستاخيز عيسي مي‌باشد. تأكيداتي كه در روشنگري بر نظم مكانيكي و نظام داشتن جهان شد، ترديدهايي را درباره امكان رويدادهاي معجزه‌آسا به دنبال آورد. عده‌اي مثل هيوم(David Hume) محتمل بودن معجزات را زيرسؤال بردند. از اين‌رو، درصدد برآمدند كه معجزات را به طرق ديگري تفسير كنند؛ عده‌اي ديگر مانند جي. اي. لسينگ(G.E Lessing) منكر آن بودند كه گواهي بشري در مورد حادثه‌اي مربوط به زمان‌هاي گذشته بتواند اعتبار آن را ثابت كند. در نهايت، افرادي چون ديدرو(Dederot) اعلام كرد كه اگر همه مردم پاريس يك صدا بگويند كه مرده‌اي از ميان مردگان برخاسته، او يك كلمه از اين ادعا را باور نخواهد كرد.(هوردرن، 1368، ص 30؛ مك‌كراث، 1384، ص 186-187)
    از مهم‌ترين كتاب‌هايي كه در اين زمينه نگاشته شده، كتاب زندگي عيسي  اثر دي. اف. اشتراس(D.F. Strauss) آلماني است. وي در اين كتاب پايه تاريخي تمام حوادث ماوراءطبيعي مذكور در اناجيل را رد مي‌كند. به نظر او اين وقايع، داستان‌ها و اساطيري هستند كه به طور ناخودآگاه در دورة بين مرگ عيسي و نوشته شدن اناجيل در قرن دوم ميلادي به وجود آمدند.(براون، 1375، ص 152)
    چنين ترديد‌هاي روزافزوني دربارة «شواهد معجزه‌آساي» عهد جديد، زمينه را براي دست كشيدن مسيحيان از باورهايي كه مبتني بر معجزات بود فراهم كرد. از جمله اين اعتقادات، الوهيت مسيح بود. از اين‌رو، جنبش روشنگري مسيحيت سنتي را وا داشت تا از آموزه الوهيت مسيح به دلايل ديگري غير از معجزات دفاع كند.
    2. مكاشفه(وحي)
    مفهوم «مكاشفه» در الاهيات مسيحي، از ابتدا مسيحيت تا عصر روشنگري اهميتي محوري داشت؛ زيرا الاهيات مسيحي بر پايه مكاشفه الهي در عيسي بنا شده بود. مكاشفه به عنوان معيار غايي حقيقت در نظر گرفته مي‌شد و وظيفه عقل بشري اين بود كه در حد امكان، در پي حقيقتي برآيد كه توسط مكاشفه به انسان داده شده بود. شعاري كه به آنسلم نسبت داده مي‌شود، تا آن زمان قانون حاكم بر جست‌وجوي حقيقت بود: «ايمان دارم تا درك كنم.» (لین، 1380، ص 174ـ175) در انطباق با اين اصل، كاركرد توانايي‌هاي عقلاني انسان، اثبات صحت حقايق مكشوف و سازش دادن تجربه بشري با تصويري تلقي مي‌شد كه ايمان مسيحي به دست مي‌داد.
    اما در روشنگري، عقل بشر به عنوان حكم حقيقت، محور همة امور قرار گرفت. اكنون ديگر عقل بود كه تعيين مي‌كرد چه چيزي قابل پذيرش است و چه چيزي قابل پذيرش نيست. در نتيجه، هرچه به كمند عقل در نمي‌آمد، قابل پذيرش نبود. مكاشفه نيز از اين امر متثني نبود. شعار آنسلم ديگر واژگونه شد، و ذهنيت جديد در قالب اين كلمات بيان گرديد:
    به چيزي ايمان دارم كه مي‌توانم دركش كنم. بنابراين ديگر نه پذيرش كوركورانه خرافاتي، كه مراجع قدرت آن را اعلام مي‌كردند، بلكه به كارگيري عقل در جهت نظام بخشيدن به آنچه تجربه بشري در اختيار او مي‌گذاشت و نيز متابعت از عقل به هركجا كه رهنمون شود به ابزار روشنگرانه اكتساب آگاهي تبديل شد.(Granz, & Olson, Ibid, p. 17.)
    نتيجه اين نگرش در روشنگري، ظهور «دين طبيعي» يا همان «دئيسم» بود. از آن زمان به بعد، دانشمندان و متألهان به شكل فزاينده‌اي بين «دين طبيعي» و «دين مكشوف و وحياني» تمايز قائل بودند. به هر ميزان بيشتر از آغاز عصر روشنگري مي‌گذشت، به همان نسبت نيز دين مكشوف بيشتر مورد حمله قرار مي‌گرفت و دين طبيعي در مقام دين حقيقي منزلت بيشتري مي‌يافت. در نهايت، دين طبيعي عصر روشنگري يا دين عقلاني، جانشين ديني شد كه در آن بر اصول ايماني و آموزه‌هاي ديني تأكيد مي‌شد كه توسط مكاشفه بيان شده بود، تأكيدي كه ويژگي اصلي ديانت در قرون وسطي و دوران اصلاح ديني بود.
    فيلسوف تجربه‌گراي انگليسي، جان لاك، شخصي بود كه راه را براي تفوق دين طبيعي بر دين مكشوف گشود. وي اين تز ويرانگر را مطرح ساخت كه اگر پوسته جزميات را كه دور مسيحيت تنيده شده، باز كنيم، اين دين عقلاني‌ترين دين ممكن است.(مك‌كراث، 1384، ص 183) بر اساس ديدگاه لاك، متفكران روشنگري بديل الاهياتي ديگري را برابر راست ديني مسيحي مطرح ساختند كه «دئيسم» نام گرفت. متألهاني كه به دئيسم اعتقاد داشتند، در پي فروكاستن دين به بنيادي‌ترين عناصر آن بودند كه مي‌توانست جنبه‌اي جهاني و در نتيجه، عقلاني داشته باشد.
    دئيست‌ها، معتقد بودند كه چون دين طبيعي عقلاني است، پس همه اديان، از جمله مسيحيت، بايد آن را تصديق كنند. بنابراين، اصول اعتقادي كليسا به عنوان آنچه توسط مكاشفه(وحي) داده شده است، ديگر نمي‌توانست ملاك غايي محسوب شود. خود اين اصول و آموزه‌ها بايد بر اساس مقايسه با دين عقلاني ارزشيابي مي‌شد. پيامد اين رويكرد ديني، پذيرش ميزان حداقلي از اصول جزمي و ايماني بود،(Granz, & Olson, Ibid, pp. 22-23) يعني وجود خدا را مي‌توان به اين دليل كه جهان نمي‌تواند بدون خالق باشد، اثبات كرد؛ زيرا خدا وجود دارد، لازم است او را تمجيد و اطاعت نماييم و اين امر مستلزم پيروي از اصول اخلاقي است. ولي اگر در اين مورد قصور ورزيم، بايد توبه نماييم. نظر به اينكه پاداش كارهاي نيكو و مجازات كارهاي زشت در اين جهان كامل نيست، پس حتماً بايد جهان ديگري وجود داشته باشد كه در آنها حساب‌ها به طور صحيح تصفيه شود.(هوردرن، 1368، ص 35) بدين صورت، اصول جزمي و ايماني بدون تكيه بر مكاشفه (وحي) ثابت مي‌گردد.
    3. آموزه گناه نخستين
    بر اساس الاهيات مسيحي، همة انسان‌ها به علت گناهي كه آدم و حوا در بهشت مرتكب شده‌اند، دچار آلودگي ذاتي هستند. براين اساس، سرشت بشر دچار كاستي و انحطاط شده است. اين اعتقاد و انديشه با مخالفت شديد جنبش روشنگري مواجه شد و ولتر و ژان ژاك روسو اين آموزه را بدان سبب كه موجب بدبيني در مورد توانايي‌هاي بشر شده و مانع رشد اجتماعي و سياسي بشر است، مورد انتقاد قرار دادند. براساس انديشه‌هاي روشنگري، جهان ساحتي قانونمند و نظام‌مند است كه قوانين طبيعت بر آن حاكم است. انسان نيز از اين مجموعه مستثني نيست. از اين‌رو، روشنگري درصدد تناظر و تطابق مطلوب بين زندگي انسان و هماهنگي بر كائنات بود. در اين نوع انسان‌شناسي، جايي براي انحطاط انسان وجود نداشت، بلكه آنچنان‌كه جان لاك بيان مي‌كرد، ذهن بشر در بدو تولد همانند لوح سفيدي بود كه مي‌توانست توسط طبيعتي كه خدا آفريده بود، شكل بگيرد و در هماهنگي با نظم طبيعت كائنات قرار گيرد. از اين‌رو، براي انسان  انحطاطي اوليه معني پيدا نمي‌كرد.(Granz, & Olson, Ibid, p.p.18- 20)
    گناه اوليه در مسيحيت از اهميت بسياري برخوردار بود؛ زيرا اساس آموزه‌هاي مهمي چون «فديه»(Atonement) «فيض»، «نجات» و «عدالت» در مسيحيت، بر اين فرض استوار است كه بشر  بر اثر گناه اوليه دچار انحطاط شده است و خود نمي‌تواند از اين وضعيت خلاصي يابد، مگر اينكه انساني ديگر، كه از اين گناه ذاتي مبراست، در راه نجات انسان فدا شود. در اين صورت، انسان به عدالت و نجات دست مي‌يابد. عيسي مسيح همان انسان بي‌گناهي است كه اين وظيفه را بر عهده گرفته است.  او با به صليب رفتن، پذيرفت كه فداي بشر شود. بدين‌وسيله، رهايي و نجات و در نتيجه، عدالت را براي بشر به ارمغان آورد. لازمه ردّ گناه نخستين به‌معناي از هم پاشيدن تمام اين آموزه‌هاي مهم و اساسي مسيحيت بود. 
    4. عيسي مسيح
    جنبش روشنگري چالشي سرنوشت‌ساز براي ايمان مسيحي در زمينه شخص عيسي مسيح به وجود آورد. اين چالش‌ها، در دو زمينه بوده است: نخست اينكه، روشنگري نظر خود را معطوف به عيساي تاريخي كرد. در همين راستا نيز بر اهميت اخلاقي عيساي ناصري تأكيد مي‌كردند.
    با توجه به مباحثي كه پيرامون مكاشفه و معجزات در عصر روشنگري ظهور كرد، طبيعي بود كه ديگر از نظر آنها اهميت مافوق طبيعي عيسي و معجزات و امثال اين‌گونه رفتارهايي كه به او نسبت داده مي‌شد، از اهميت ساقط شد. بر همين اساس، دئيست‌ها و جنبش روشنگري در آلمان، به دنبال عيساي تاريخي برآمدند و بر اين عقيده بودند كه اختلافي جدي ميان عيساي تاريخي واقعي و تفسير عهد جديد از اهميت او وجود دارد. پايه تاريخي تمام حوادث ماوراءطبيعي مذكور در عهد جديد رد شد. اين وقايع به عنوان و داستان‌ها و اساطير تلقي شد. در مقابل، با جست‌وجو در تاريخ و اسناد تاريخي، چهره‌اي بشري و ساده و معلمي بزرگ با احساسات متعارف ارائه گرديد. در اين راستا، نوشته‌هاي زيادي به بازار آمد كه از جملة مهم‌ترين آنها كتاب در جست‌وجوي عيساي تاريخي اثر آلبرت شوايتزر(Albert Schweitzer) و كتاب زندگي عيسي به قلم مستشرق فرانسوي ژ. اي. رنان(Renan)  و كتاب اينك آن انسان اثر سر جان سيلي(Sir John Seelery) است.(براون، 1375، ص 153- 154)
    اين انديشه بدان معنا بود كه مي‌توان از گزارش‌هاي عهد جديد از عيسي مسيح فراتر رفت و عيسايي ساده‌تر و بشري‌تر را كشف كرد كه روح جديد زمان آن را بهتر مي‌پذيرد. قدرت اخلاقي عيسي در كيفيت تعاليم و شخصيت ديني او قرار دارد، نه در اين نظر نپذپرفتني كه او خداي تجسد يافته است. بر همين اساس، جست‌وجو براي يافتن عيساي تاريخي آغاز شد.
    دومين حوزه‌اي كه در آن، انديشه‌هاي راست ديني دربارة عيسي با مشكل مواجه شد، اهميت مرگ عيسي بود.  از ديدگاه راست ديني، مرگ عيسي بر صليب حادثه‌اي بود كه خداوند در آن توانست گناهان بشر را ببخشايد. با زيرسؤال رفتن گناه نخستين در عصر روشنگري، اهميت مرگ عيسي بر صليب، ديگر نمي‌توانست حادثه‌اي تلقي شود كه منجر به بخشايش گناهان انسان شود. از اين‌رو، اين حادثه تعبير و تفسير ديگري پيدا كرد كه هدف از آن، الهام دادن از خودگذشتگي و فداكاري مشابهي از سوي پيروان بود.(هوردرن، 1368، ص38-41؛ مك‌كراث، 1384، ص 190- 191)
    بي‌شك آموزه‌هاي مكاشفه (وحي)، معجزات، گناه نخستين، و عيسي، پايه‌هاي اصلي الاهيات مسيحي را شكل مي‌دهد. در نتيجه، انديشه‌هاي ديگر مسيحي بر اين اصول و بنيان‌ها استوار است. مسيحيت بدون اين اصول، هيچ به حساب مي‌آيد و چيزي ديگر براي عرضه ندارد. دوران روشنگري، نگاه‌ها به تمامي اين آموزه‌هاي تفاوت پيدا كرد، بعضي از اين اصول باز تعريف گرديد و برخي نيز به‌كلي انكار شد. طبيعي است كه اين وضعيت، الاهيات مسيحي را با يك بحران شديد مواجه كرد. در پايان دوران روشنگري و آغاز دوران مدرن، الاهي‌دانان يا مي‌بايست بر ديدگاه سنتي مسيحيت به گناه اوليه، عيسي، معجزات، كتاب مقدس و مكاشفه الهي، كه دچار چالش‌هاي جدي بود، پافشاري مي‌كردند، يا از آنها دست مي‌كشيدند و تن به جريان جاري جامعه مي‌دادند؛ يعني يا مي‌بايست مسيحيت سنتي را برمي‌گزيند كه بر گناه انسان و رستگاري الهي تأكيد مي‌كرد و در تأييد ادعاهايش به كتاب مقدس و كليسا متوسل مي‌شد، يا بايد عقل‌گرايي شكاكانه دوران مدرن را برمي‌گزيند كه محصول نهايي تفكرات عصر روشنگري بود. با وجود اين، در قرن نوزدهم برخي متألهان با آگاهي از اينكه راهي براي بازگشت به قبل از عصر خرد وجود ندارد، خود را به پذيرش يكي از اين دو بديل؛ راست ديني جزمي پيش از روشنگري و عقل‌گرايي روشنگري محدود نساختند. براي اين گروه از متفكران، تنها طريق پيشرفت در عصر پس از روشنگري، پذيرش اصول فكري بنيادين آن و تلاش در يافتن راه‌هاي جديد براي درك ايمان مسيحي بود. اين دست متألهان، اين رسالت را بر دوش خود مي‌ديدند كه ايمان و معرفت مسيحي را در پرتو معرفت مدرن بازسازي كنند. آنان بر اين باور بودند كه الاهيات مسيحي نمي‌تواند برخي تحولات فرهنگي را كه از زمان روشنگري به وقوع پيوسته است، ناديده گيرد، بلكه بايد به شكلي مثبت خود را با اين تحولات همگام سازد.(باربور، 1362، ص 61) تلاش‌هايي كه به وسيلة اين دسته از متألهان، كه عناصر اصلي و عمده آنها آلماني بودند، صورت گرفت، در نهايت، چيزي را پديد آورد كه به عنوان الاهيات ليبرال پروتستان در قرن نوزدهم شناخته مي‌شود.
    ويژگي‌هاي الاهيات ليبرال
    1. بازسازي ايمان مسيحي در پرتو دانش مدرن: متألهان ليبرال بر اين باور بودند كه الاهيات مسيحي نمي‌تواند برخي تحولات فرهنگي و علمي را كه در مراحل قبل بخصوص روشنگري به وقوع پيوسته است ناديده گرفت، بلكه بايد به‌شكلي مثبت خود را با اين تحولات همگام سازد. بنابراين، ويژگي الاهيات ليبرال به گفته كلود ولش(Claude Welch) «تصديق تام و تمام ادعاهاي تفكر مدرن است.» (Granz, & Olson, Ibid, p.52)
    2. تأكيد بر آزادي فردي: انديشمند مسيحي در انتقاد از عقايد مسيحي سنتي و بازسازي آن آزاد است. به همين دليل، اقتدار سنت يا سلسله‌مراتب كليسايي در كنترل الاهيات قابل پذيرش نمي‌باشد. (Williams, 1958, p.208)
    3. توجه خاص به ابعاد اخلاقي و عملي مسيحيت: متألهان ليبرال با دوري از نظريه‌پردازي صرف، با تمركز بر «ملكوت خدا» به مباحث الاهياتي رنگ و بوي اخلاقي دادند.(Williams, Ibid, p. 208)
    4. بناي الاهيات بر بنياني غير از مرجعيت مطلق كتاب مقدس: متألهان ليبرال بر اين باور بودند كه پژوهش‌هاي نقد تاريخي بر اعتقاد سنتي الهام ماوراء طبيعي كتاب مقدس صحه نمي‌گذارد. علاوه بر سنت‌هايي اينكه، كليسايي، بخش بزرگي از كتاب مقدس نيز صرفاً پوسته‌اي است كه دانه ناب حقيقت تغييرناپذير را در خود پنهان كرده است. وظيفة الاهيات دست‌يابي اين جوهر و هسته اصلي مسيحيت و منفك كردن آن از پوستة زايد انديشه‌ها و بيانات فرهنگي است كه آن را دربر گرفته‌اند. از نظر بسياري از متألهان، اين پوسته شامل معجزات، موجودات فراطبيعي چون فرشتگان و ارواح شرير و رخدادهاي آخرت‌شناسانه است.(Granz, & Olson, Ibid, p.52.)
    5. تأكيد بر درون باشندگي(Immanence) خدا در مقابل فرابودگي(Transcendence) آن: متألهان ليبرال با تأكيد بر ملكوت خداوند به عنوان جامعه‌اي تاريخي و اخلاقي، كه مبتني بر محبت است، پيوستگي بين خدا و انسان را مورد تأكيد قرار دادند.(Daniel G. Reid(ed), 1990, p. 805) در نتيجه، آنان عيسي را انساني نمونه و آرماني مي‌دانستند و نه مسيح آسماني، كه از بيرون پا به قلمرو خاكي بشر نهاده بود تا شكاف و گسستي را كه بين خدا و انسان وجود دارد پر كند.(Granz, & Olson, Ibid, p.p.52-53)
    نتيجه‌گيري
    غرب از رنسانس و بخصوص از عصر روشنگري تحولاتي گسترده در حوزه انديشه و علم به خود ديده است. از سوي ديگر، مسيحيت از زمان نهضت اصلاح ديني در قرن شانزده به بعد تغييراتي مهم به خود ديد. بر همين اساس، شرايط براي الاهيات مسيحي در انتهاي عصر روشنگري بسيار بحراني گرديد. اين امر سبب شد، الهي‌دانان مسيحي راهي براي خروج از اين بحران جست‌وجو كنند. در نهايت، راه برون‌رفت از اين بحران را در همراهي با دستاوردهاي دانش مدرن جستند و درصدد برآمدند، الاهيات مسيحي را به زباني بيان كنند كه براي فضاي فكري پديد آمده از اين تغييرات قابل درك باشد. نتيجه اين تلاش‌ها، مكتبي به نام الاهيات ليبرال گرديد. در نتيجه، الاهيات ليبرال، مكتبي است كه با انديشه‌هاي و پيش‌فرض‌هاي مقبول عصرش به مسيحت نگريسته و نظراتي موافق با آن ارائه كرده است. اگرچه اين امر به از دست رفتن بسياري از آموزه‌ها و يا باز خواني برخي ديگر منجر شده است.

        آدلر، جي. فيليپ (1387)، تمدن‌هاي عالم، محمدحسين آريا، چ دوم، تهران امير كبير.
        باربور، باربور، ايان (1362)، علم و دين، بهاءالدين خرمشاهي،تهران، دانشگاهي.
        براون،كالين (1375)، فلسفه و ايمان مسيحي، طاطه وس ميكائليان،تهران، علمي و فرهنگي.
        دكارت، رنه (1364)، اصول فلسفه، منوچهر صانعي، تهران، آگاه، اول.
        ـــــ (1381)، تاملات در فلسفه اولي، احمد احمدي، چ سوم، تهران، سمت.
        ـــــ (1384)، اعتراضات و پاسخ ها، علي موسائي افضلي، تهران، علمي و فرهنگي.
        دورانت، ويل (1357)، تاريخ فلسفه، عباس زرياب، چ هفتم، تهران، نشر كتاب‌هاي جيبي.
        كاپلستون، فردريك (بي‌تا)، تاريخ فلسفه از دكارت تا لايب نيتس، غلامرضا اعواني، تهران، سروش و علمي و فرهنگي.
        كاسير، ارنست (1372)، فلسفه روشن انديشي، نجف دريابندري، تهران، خوارزمي.
        كانت، ايمانوئل (1376)، در پاسخ به پرسش روشنگري چيست؟، روشن نگري چيست (نظريه‌ها و تعريف ها) ترجمه سيروس آرين پور،تهران، آگه.
        گلدمن، لوسين (1375)، فلسفه روشنگري، شيوا كاوياني، تهران، فكر روز.
        لين، توني (1380)، تاريخ تفكر مسيحي، روبرت آسريان، تهران، فروزان.
        مك گراث، آليستر (1384)، درس نامه الاهيات مسيحي، بهروز حدادي، قم،مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب.
        واينر، فيليپ. پي (1385)، فرهنگ تاريخ انديشه ها(مطالعاتي در باره گزيده انديشه‌هاي اساسي)، گروه مترجمانة تهران، سعاد.
        هوردرن، ويليام (1368)، راهنماي الاهيات پروتستان، طه طاوس ميكائليان، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي.
        يك بار ديگر: روشني يابي چيست، گرد آوري و ترجمه سيروس آرين پور، تهران، آگه، 1381.
        Abdrews، Donald Hatch(1971), Enlightenment، in Encyclopedia Britannica، William Benton، publisher، U.S. A، Chicago،
        Allen W. Wood (1995), Enlighttenment، in The Encyclopedia of Religion، Macmillan، New York, Vol، 5&6.
        Daniel G. Reid(ed) (1990), Dictionary of Christianity in America, ‎,Inter-Varsity Press.
        Granz، Stanley& Olson، Roger E(1992), 20 the Century Theology، IVP.
        Malherbe، Michel، Reason، In The Cambridge History of Eighteenth- Century Philosophy، ED By Knud Haakonssen، Cambridge University، Press، Vol. I.
        Mark D. Chapan(2002), The Future of Liberal Theology، ed، Mark D. Chapman، Ashgate. England.
        Noah Kramer, Samuel(1972), Enlightenment، in The Encyclopedia Americana، New York، Americana Corporation, V.10.
        Williams, Daniel. D (1958), Liberalism, in A handbook of Christian Theology, A Meridian Book.
        Wood، Alien W(1987), Enlightenment، in The Encyclopedia of Religion، Ed ،Mircea Eliade، new York، macmilan Publlshing Company, V.5 & 6.
      شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

      APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

      حسنی آملی، سیدعلی.(1391) الاهیات لیبرال؛ تلاشی در جهت بازسازی ایمان مسیحی در پرتو دانش مدرن. فصلنامه معرفت ادیان، 3(2)، 68-87

      APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

      سیدعلی حسنی آملی."الاهیات لیبرال؛ تلاشی در جهت بازسازی ایمان مسیحی در پرتو دانش مدرن". فصلنامه معرفت ادیان، 3، 2، 1391، 68-87

      APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

      حسنی آملی، سیدعلی.(1391) 'الاهیات لیبرال؛ تلاشی در جهت بازسازی ایمان مسیحی در پرتو دانش مدرن'، فصلنامه معرفت ادیان، 3(2), pp. 68-87

      APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

      حسنی آملی، سیدعلی. الاهیات لیبرال؛ تلاشی در جهت بازسازی ایمان مسیحی در پرتو دانش مدرن. معرفت ادیان، 3, 1391؛ 3(2): 68-87