معرفت ادیان، سال سوم، شماره دوم، پیاپی 10، بهار 1391، صفحات 43-67

    آموزه‌های دینی مسیحیت: الهی یا کلیسایی؟

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    محمدحسین طاهری آکردی / استادیار مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی / Taheri-akerdi@iki.ac.ir
    چکیده: 
    اساس و بنیان هر دینی بر آموزه های دینی آن استوار است. در مسیحیت نیز وجود دگماها و اصول اعتقادات مسیحی اهمیت به سزایی دارد. بی شک نقش کلیسا و شوراهای کلیسایی در شکل گیری آن نقشی کلیدی است. بیان تاریخ و چگونگی شکل گیری اعتقادات مسیحی، بیانگر آن است که آموزه های دینی مسیحی، بیشتر تحت تأثیر آبای کلیسا بوده تا انجیل و دستورات دینی حضرت عیسی. در این مقاله، تلاش شده است با استفاده از منابع اصیل مسیحیت، به اثبات کلیسایی بودن دگماهای مسیحی بپردازد و فاصله گرفتن از تعالیم اصیل مسیحی را، که در واقع همان اعتقادات یهودی بوده، محصول تلاش کلیسا بداند.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    Christian Religious Doctrines; Divine or Church-Based
    Abstract: 
    The foundation and basis of every religion is based on its religious doctrines. Christian dogmas and principles of faith in Christianity are of great importance, too. No doubt, the church and church councils have had a key role in their formation. Elaboration on the history and how Christian principles of faith have been formed shows that Christian religious doctrines have been more influenced by Church Fathers than by Bible and Jesus Christ's religious decrees. Using the authentic resources of Christianity, the present paper tried to prove that Christian dogmas are church- based and that distancing from authentic Christian teachings which really were the very Jewish beliefs was the result of church's endeavor.
    متن کامل مقاله: 

    مقدمه
    از تأسيس و گسترش نظام اسقفي و نهاد كليسا در قرن چهارم، تا قدرت و مرجعيت آن در قرون وسطا و تا به امروز، نهاد كليسا عملكردهاي مختلفي در عرصه‌هاي سياسي، ديني و اعتقادي، علمي و ساير عرصه‌هاي اجتماعي داشته است. تأسيس قلمروهاي اسقفي براي ادارة امور كليسايي، برگزاري شوراهاي مختلف محلي و جهاني براي تأسيس و يا تثبيت برخي آموزه‌هاي ديني، مرجعيت دادن و معصوم خواندن پاپ، دخالت در امور سياسي و جهت‌دهي به روش حكومت‌داري پادشاهان، تأسيس دانشگاه‌ها و تعليم آموزه‌هاي اساسي مسيحي و ترويج تفكر عقلي براي تأييد آموزه‌ها در قالب فلسفة اسكولاستيك، برخورد با دانشمندان علوم تجربي، تأسيس دادگاه‌هاي تفتيش عقايد، ترويج هنر معماري در قالب ساخت كليساهاي بزرگ و مجلل، تأسيس ديرها و ترويج برخي فرقه‌هاي رهباني در غرب براي ايجاد فضاي معنوي، تأسيس و تثبيت برخي آيين‌ها و مراسم ديني، تنها گوشه‌اي از صد‌ها عملكرد كليسا در زمينه‌هاي مختلف است. در اين مقاله، مجال پرداختن به همه اين موارد نيست. تنها به نقش نهاد كليسا در تأسيس و تثبيت آموزه‌هاي ديني مي‌پردازيم. تلاش شده است تا اثبات شود كه آموزه‌هاي ديني موجود در مسيحيت كنوني، ريشه در تصميمات آباي كليسايي دارد كه از قرن چهارم ميلادي به اين سو تأسيس و رشد يافتند. نمي‌توان آن را آموزه‌اي اصلي دانست؛ زيرا بسياري از اين آموزه‌ها با اصول اساسي حضرت عيسي متفاوت است. امروزه كليساي كاتوليك، با بيان اين آموزه‌ها تحت عنوان آموزه‌هاي اصيل مسيحيت، آنها را آموزه‌هايي الهي بيان داشته و اصالت آن را به وحي برمي‌گردانند. اين مقاله تلاش دارد با بيان تاريخچه تأسيس و تثبيت اين آموزه‌ها، ثابت كند كه اين آموزه‌ها كليسايي هستند و تحت تأثير نظريات آباي كليسا رشد يافته‌اند، نه الهي و وحياني. گرچه اسقفان و بزرگان مسيحيت، كه اين آموزه‌ها را رسميت دادند، خود افرادي ديني و مفسران وحي بودند و تنها كساني بودند كه اجازة تفسير كتاب مقدس را داشتند. اما در اين تفسير، راه به خطا رفته و ديدگاه شخصي خود و كليساي خود را، نظر عيسي مسيح و خداوند دانسته‌اند. اين موضوع با اين نگاه كمتر مورد دقت محققان و مؤلفان قرار گرفته و تحقيق جامع و كاملي در اين‌باره يافت نشده است. گرچه به صورت پراكنده يا در بحث تاريخچه مسيحيت، به بخش‌هايي از آن اشاره شده است. از اين‌رو، اين نوشته با بيان تاريخچة رسميت اين آموزه‌ها، درصدد اثبات كليسايي بودن اين آموزه‌هاست، نه الهي بودن آن.
    نقش نهاد كليسا در تأسيس و تثبيت آموزه‌هاي ديني
    بنابر اعتقاد مسيحيان كاتوليك، بررسي تاريخ مسيحيت، گواه اين است كه مسيحيت ديني در حال شدن است؛ يعني در هر عصري در حال تغيير است. مسيحيان معتقدند: ميان دو ظهور عيسي مسيح (يكي در ابتدا، كه براي بخشش بود و يكي در آخرالزمان، كه براي نجات است) مسيحيت در حال كمال است. عيسي اين رسالت را از طريق پطرس و آباي كليسا به كليسا سپرده و آنان نيز تحت حمايت روح‌القدس، وظيفه دارند اين رسالت را انجام دهند. از اين‌رو، با اينكه مسيحيت ديني برخاسته از دل يهوديت است،‌ اما تفاوت‌هاي اساسي در اعتقادات، شريعت و مراسم با يهوديت دارد. اين موضوع را بايد معلول عملكرد كليسا در قرون متمادي دانست. در اين بخش، مجال بيان همة فعاليت‌هاي كليسا نيست، اما مي‌توان به مهم‌ترين آنان اشاره كرد. بحث رسميت دادن به كتاب مقدس، الوهيت مسيح، دو ماهيتي بودن او، تثليث، وحي (تجسم‌مسيح)، فيض و نجات (فدا)، عصمت مريم و عصمت پاپ، از اساسي‌ترين تعاليم اعتقادي كليساي كاتوليك است كه به وسيله كليسا و شوراهاي آن و پاپ به تصويب رسيده و امروزه نمايانگر مذهب كاتوليكي در جهان است. بررسي چگونگي تصويب اين آموزه، ما را به شناخت بيشتر نقش كليسا در تأسيس و تثبيت اين آموزه‌ها رهنمون مي‌كند.
    1. رسميت كتاب مقدس
    اساس الهيات مسيحي، كتاب مقدس است. اما مفهوم «كتاب مقدس» داراي ابهام بود. از اين رو، دورة آباء شاهد جرياني مهم بود كه به «تنظيم كتاب‌هاي قانوني» مشهور است. كلمة «قانوني» از واژة يوناني(kanon) به معناي «ضابطه» يا «مرجع‌قطعي» وام گرفته شده است؛ «كتاب‌هاي قانوني» نوشته‌هايي‌اند كه امروزه در كليساهاي مسيحي معتبر تلقي مي‌شوند. (مک گراث، 1384، ‌ص 44)
    در زمان تدوين متن عهد جديد، هنوز مراد از «كتاب مقدس»، همان عهد عتيق بود؛ يعني زماني كه مؤلفان عهد جديد به تدوين آن مشغول بودند،‌ هرگز تصور نمي‌كردند كه نوشته‌هاي آنان به مثابة كتاب مقدس تلقي شود و هنوز كتاب مقدس مسيحيان همان كتاب عهد عتيق بود. براي اولين‌بار، برخي نويسندگان اوليه در قرن دوم، مانند ژوستين شهيد، به عهد جديدي اشاره كردند كه قابل مقايسه با عهد عتيق بود و بر اعتبار يكسان آن دو تأكيد كردند. در دوران ايرنئوس، اناجيل چهارگانه پذيرفته شد. سپس در پايان قرن دوم، نوعي اجماع در مورد اناجيل، اعمال رسولان، نامه‌ها و جايگاه كتاب مقدسِ الهام‌شده، به وجود آمد. در اواخر قرن دوم، اناجيل چهارگانه، رساله‌هاي پولس، رساله اول پطرس و رساله اول يوحنا رسميت يافت و تحت عنوان قانوني مشهور شد. سپس، رسالة دوم پطرس و رسالة يعقوب قانوني اعلام شد. كلمنت اسكندراني اناجيل چهارگانه، اعمال رسولان، چهارده رسالة پولس و كتاب مكاشفه را پذيرفت و ترتوليان «آثار انجيلي و رسولان» را همانند تورات و كتاب‌هاي پيامبران معتبر اعلام كرد. بسياري از بزرگان مسيحي، براي خود فهرست معتبري قبول كردند. توافق بر سر فهرست كتاب‌هاي الهام شده و نيز ترتيب آنها به تدريج حاصل شد. در سال 367م آتاناسيوس، فهرست سي‌ونه گانة(Festal Lether) خود را منتشر كرد كه در آن، 27 كتاب از عهد جديد را قانوني اعلام كرد. امروزه نيز همان فهرست معتبر و معروف است. در 396م آگوستين در كتاب در اصول مسيحيت(On Christian Doctrine, (Book 2, Chapter 8) خود اين موارد را مي‌پذيرد و در سال 397 در شوراي كليسايي كارتاژ بر همين تعداد توافق شد و در شوراي ترنت در 1545م همين تعداد، بار ديگر مورد اجماع قرار گرفت. البته بايد يادآور شد كه در ميان كليساهاي غرب و شرق، اختلافاتي بر سر تعداد كتاب‌ها و اعتبار برخي از آنها وجود داشت. چنان‌كه دربارة ترتيب قرار گرفتن آنام نيز اختلاف بود. از براي نمونه، كليساي غرب به رساله به عبرانيان و كليساي شرق به كتاب مكاشفه به ديدة ترديد مي‌نگريستند و يا برخي از رساله‌ها مانند نخستين رسالة كلمنت (اولين اسقف رم، كه در حدود سال 96 آن را نوشت) و يا ديداخه، كه به اخلاق و آيين‌‌هاي كليسا مي‌پرداخت، مورد قبول واقع نشدند. به‌هرحال، با نظر كليسا و آباي آن فهرستي از كتاب مقدس ارائه شد و توانست در ميان تعداد زياد كتاب‌ها، قانوني اعلام شود. با اين عمل، كليسا توانست وحدتي در جامعة مسيحي ايجاد كند كه تاكنون نيز معتبر است.(ر.ک: لین، 1380، ص22؛ مک گراث، 1384، ‌ص 43-46؛ Nienhuis, 2007, p 6-28; 85-87; Cunningham, 2009, p 137 -138; O'Collins and Farrugia, 2003, p 104-110; 117-123.)
    سه عامل در تهية فهرست كتاب مقدس و فرايند قانوني شدن آن رعايت شده بود:
    1. نوشته‌هاي قانوني بايد بر وجود مؤلفي رسولي يا تأييدي از او، دليلي اقامه مي‌كردند؛ يعني بايد اثبات مي‌شد كه اين متن را يا يك رسول نوشته (مانند اناجيل متي و يوحنا، رساله‌هاي پطرس و پولس) و يا مورد تأييد يك رسول بوده است (مانند اناجيل مرقس و لوقا).
    2. بايد محتواي اين نوشته‌ها، تعليمي و برخلاف ديدگاه بدعت‌گذاران مي‌بود تا بتوان با تعاليم دروغگويان و بدعت‌گذاران مقايسه كرد و حق را به مؤمنان نشان داد. 
    3. بايد در كليساهاي معتبر و برجستة آن زمان تعليم داده مي‌شد. مثلاً، كليساي انطاكيه، انجيل متي، كليساهاي آسياي صغير، اناجيل يوحنا و لوقا، و كليساي رم، انجيل مرقس را تعليم مي‌داد. از اين‌رو، در تهية فهرست اولية كتاب‌هاي مقدس مسيحي، اين سه عامل لحاظ شد و اين فهرستِ 27 كتاب نهايي شد (رابرت ای. وان وورست، 1384، ص 120-121).
    به نظر مي‌رسد، اصل اساسي در باب معيار تنظيم كتاب‌هاي قانوني، پذيرش بوده است، نه تحميل اعتبار؛ يعني كتاب‌هايي مورد بحث قرار مي‌گرفتند كه از قبل داراي اعتبار بودند. از ديدگاه ايرنئوس، كليسا، كتاب‌هاي قانوني را پدپد نياورد، بلكه براساس اعتباري كه از پيش بدان داده شده بود، كتاب‌هاي قانوني را پذيرفت،‌ پاسداري كرد و آن را دريافت نمود. خلاصه اينكه، هرچند جزئيات دقيق تنظيم و گزينش كتاب مقدس نامعلوم است، اما در قرن پنجم، فهرست كتاب‌هاي قانوني در كليسا بسته شد و كتاب مقدس فعلي نهايي و قانوني اعلام شد.(مک گراث، 1384، ‌ص 46) اين موارد نمايانگر تأثير كليسا در رسميت اصلي‌ترين متن ديني در مسيحيت است كه در عصر مسيح و پس از آن خبري از آن نبود.
    2. آموزة الوهيت مسيح
    از اساسي‌ترين آموزه‌هاي مسيحيت، بحث الوهيت مسيح است. اينكه مسيح، پسر يگانه خداست كه جهت بخشش گناهان بشر به زمين آمد و تجسد يافت، رنج كشيد و فداي گناهان ما شد تا ما بخشيده شويم.(ر.ک: رساله پولس به رومیان) قسمت اصلي اين آموزه، اين است كه مسيح يگانه فرزند خدا و خود خداست. ريشه‌ اين اعتقاد را مي‌توان در آثار پولس مقدس يافت. وي در رساله‌هاي خود، كه بخش بزرگي از عهد جديد را تشكيل مي‌دهد، در موارد متعدد به اين بحث اشاره دارد. 
    اما اين ديدگاه تا قرن چهارم ديدگاه رايج نشد. ابيوني‌ها و جامعة اولية مسيحي، به تبع پطرس وصي عيسي و ساير حواريون، همواره مسيح را پيامبري بزرگ مي‌دانستند كه مانند ساير انبيا، به قصد رسالت برگزيده شده است. از اين‌رو، همواره بر شريعت يهودي تأكيد داشتند و بسياري از موارد شريعت را نيز به جا مي‌آوردند.  با رسميت مسيحيت در قرن چهارم، يكي از مباحث بزرگ پيرامون همين ديدگاه بود؛ يعني ديدگاه پولس و ديدگاه مخالفان وي مانند حواريون. شايد بتوان گفت: اينكه آريوس و طرفدارانش، عيسي را مخلوق مي‌دانستند، تحت تأثير نگاه دوم بودند. اما آتاناسيوس و هم‌فكرانش تحت تأثير پولس، مسيح را غيرمخلوق و هم‌ذات پدر ناميدند و او را در جايگاه الوهي نشاندند. آريوس، كه از روحانيان اسكندريه بود، معتقد بود كه پدر از پسر و پسر از روح‌القدس بالاتر است. وي معتقد بود تنها پدر، خداست و پسر فقط مخلوقي بود كه پدر توسط او، جهان را آفريد و خود مخلوقي بيش نبود. و زماني وجود داشته كه پسر وجود نداشته است. الكساندر اسقف اسكندريه، كه آريوس در حوزة اسقفي او خدمت مي‌كرد، با اين ديدگاه مخالف بود. آريوس به برخي از اسقفان شرق متوسل شد و برخي از اسقفان حامي اوريجن به حمايت از او برخاستند. اين اختلاف در حال گسترش بود كه امپرتور قسطنطين در ژوئن 325م دستور داد شورايي در شهر نيقيه تحت رهبري امپراتور تشكيل شود. حدود 220 اسقف، در نيقيه جمع شدند و اعتقادنامه‌اي ضد آريوس صادر كردند. در اين شورا، آتاناسيوس به نمايندگي از الكساندر وارد بحث شد و توانست بر استدلال آريوس غلبه نمايد. اصل بحث بر سر واژة «هم‌ذاتي»(Homoousios) پسر با پدر بود. در اين شورا، استدلال آتاناسيوس اين بود كه اگر مسيح خدا نباشد،‌ ما كه او را مي‌پرستيم،‌ موجب شرك ما مي‌شود. سرانجام در اين شورا، پس از مشاجرات بسيار و با دخالت امپراتور كنستانتين، قضيه به نفع آتاناسيوس رقم خورد و طرفداران الوهيت مسيح پيروز شدند و آريوس و طرفدارانش مورد لعنت قرار گرفتند. اين اعتقادنامه، كه در برابر ديدگاه آريوس، كه مسيح را مخلوق مي‌دانست، قرار دارد، شامل سه بند از اصول ايماني و چهار لعن صريح به ديدگاه‌هاي آريوس است.(ر.ک: مک گراث، 1384، ‌ص 56-58؛ پیترز، 1384، ج2، ص462-469) متن اعتقاد نامة نيقيه چنين است:
    ما به خدايي يگانه ايمان داريم، به خداي قادر مطلق، آفرينندة همة چيزهاي ديدني و ناديدني؛ ـ و به يك خداوندگار، عيسي مسيح، پسر خدا، به وجود آمده از ذات پدر. تنها اوست كه از ذات پدر به وجود آمده، خدا از خدا، نور از نور، خداي حقيقي از خداي حقيقي، مولود نه مخلوق [به وجود آمده و نه آفريده شده]، و همذات با پدر است. به واسطة او همة موجودات آفريده شدند، همة موجوداتي كه روي زمين و در آسمانند. او به خاطر ما انسان‌ها و براي نجات و رستگاري ما از آسمان فرود آمد، جسم گرديد، و انسان شد. او رنج كشيد و در روز سوم برخاست و به آسمان‌ها صعود كرد. او براي داوري زندگان و مردگان مجدداً بازخواهد گشت. و نيز به روح‌القدس ايمان داريم. اما كليساي مقدس كاتوليك و رسولان،‌ كساني را كه سخنان زير را مي‌گويند لعنت مي‌كند: «زماني بوده است كه پسر وجود نداشته است.» و «او وجود نداشته و بعد به وجود آمده است.» و «او از نيستي به وجود آمده است.» و نيز كليساي كاتوليك كساني را لعنت مي‌كند كه براين باورند كه وجود او از ماهيت يا وجودي به جز ماهيت يا وجود پدر ناشي شده است و يا اينكه او تغييرپذير بوده و در معرض دگرگوني و تبديل است (لین، 1380، ص51؛ مک گراث، 1384، ‌ص 57-58).
    بنابراين، مي‌توان به صراحت اعلام كرد كه آموزة الوهيت مسيح، كه از اساسي‌ترين آموزه‌هاي اعتقادي در كليساست، در قرن چهارم در شوراي كليسايي نيقيه به وجود آمد؛‌ چراكه تا قبل از آن زمان، اين آموزه به صورت رسمي مقبول كليسا و مسيحيان اوليه، كه در دوران شكنجه و آزار بر دين خود استوار بودند، نبود.
    3. آموزة تثليث
    ديگر اعتقاد اساسي در مسيحيت، كه معلول تلاش‌هاي كليسايي است،‌ آموزة تثليث(Trinity) است. شوراي نيقيه، بعدها نخستين شوراي عمومي شناخته شده بود. اما اين شورا در زمان خود مورد استقبال كافي واقع نشد و به جاي اينكه به مباحث پيرامون الوهيت عيسي پايان دهد، فتح‌بابي در اين زمينه شد. بر اساس آموزه تثليث، در الوهيت سه شخص وجود دارد: پدر، پسر و روح‌القدس. بايد همه را در الوهيت مساوي، و داراي شأني همسان تلقي كرد. بحث همساني پدر و پسر در مباحث مسيح‌شناسانة شوراي نيقيه تثبيت شد، اما الوهيت روح‌القدس هنوز كامل نشده بود. 
    شايد بتوان ريشة طرح كلاسيك تثليث را در آثار ترتوليان (160-220م) مشاهده كرد كه در برابر موناركيانيسم،(Monarchianism) كه پدر، پسر و روح‌القدس را يكي مي‌دانستند و داراي سه نقش بود (مانند يك نفر كه همزمان پدر، پسر و عموي شخص ديگري است)،‌ برخاست و اعلام نمود كه تثليث يعني خداوند، وجودي با يك جوهر و سه شخص دارد. در بحث تثليث، بيشتر فشارها دربارة چگونگي فهم تثليث بود، نه اعتبار بنياني آن. در اين زمينه، دو رويكرد كاملاً متمايز مطرح شد: يكي از كليساهاي شرق و ديگري از كليساهاي غربي. موضعي كه در كليساهاي يونان و روسيه تا امروز اهميت دارد، توسط سه نويسنده از تركية امروزي، كه به پدران كاپادوكيا(Cappadocian) معروفند، مطرح شد: باسل اهل قيصريه (ح330ـ379م)، گرگوري اهل نازيانسوس (329ـ389م) و گرگوري اهل نيسا (ح 330ـ395م). آنان تأملات خود را با شيوة مختلفي كه پدر، پسر و روح‌القدس تجربه شده بودند، آغاز كردند. موضع غرب، كه به آگوستين منسوب است، از يگانگي خدا آغاز شده و به بررسي پيامدهاي عشق خدا براي درك ما از الوهيت منتهي مي‌شود. اين نگاه به تثليث، بيشتر عرفاني است تا فلسفي (مک گراث، 1384، ‌ص 61).
    پدران كاپاودكيايي به‌سبب مخالفتشان با ديدگاه آريانيسم و تعليم مبتني بر تثليثشان اهميت يافتند. آنان اين ديدگاه اعتقادنامة نيقيه را، كه پدر و پسر همذات هستند، و اين ديدگاه اوريجنيستي را كه پدر، پسر و روح‌القدس سه اقنوم يا وجود هستند، با هم ادغام كردند؛ يعني جوهر واحد و يگانة خدا همزمان و به شكل يكسان در سه اقنوم وجود دارد. آنان تفاسيري داشتند كه به‌سبب ديدگاه خاص آنان، همة اين موارد در شوراي قسطنطنيه رد شد.(ر.ک: لین، 1380، ص62- 66)
    تئودوسيوس امپراتور روم شرقي، كه طرفدار سرسخت اعتقادنامه نيقيه بود، تصميم گرفت يك‌بار براي هميشه مسئلة آريانيسم را حل كند. بنابراين، دستور داد شورايي تشكيل شود. اين شورا از ماه مه تا جولاي 381م در قسطنطنيه تشكيل شد. اين شورا را مي‌توان «شوراي كاپادوكيايي» نيز ناميد. گريگور نازيانزوسي و گريگور نوسايي در آن حضور داشتند كه گريگور نازيانزوسي رهبري آن را بر عهده داشت. آنچه امروزه به عنوان «اعتقادنامه نيقيه» شناخته مي‌شود، در واقع محصول اين شورا است. همان‌گونه كه در مورد اعتقادنامه صادرشده، از سوي شوراي نيقيه نيز صادق بود. در اين شورا، علاوه بر مصوبات شوراي نيقيه، مواردي نيز به آن افزوده شد و در آن رسماً تثليث، دگماي مسيحي اعلام شد. متن اين اعتقادنامه كه به نيقيه ـ قسطنطيه‌اي نيز معروف است، چنين است:
    ما به خدايي يگانه ايمان داريم، به خداي قادر مطلق، آفرينندة آسمان و زمين و همة چيزهاي ديدني و ناديدني؛ و نيز ايمان داريم به يك خداوندگار، عيسي مسيح، پسر يگانة خدا، به وجود آمده از پدر پيش از خلقت جهان، نور از نور، خداي حقيقي از خداي حقيقي، مولود، نه مخلوق [به وجود آمده و نه آفريده شده]، و همذات با پدر است. به واسطة او همة موجودات آفريده شدند. او به خاطر ما انسان‌ها و براي نجات و رستگاري ما از آسمان فرود آمد، و از روح‌القدس و مريم باكره جسم گرديد، و انسان شد. در دوران پنطيوس پيلاطس به خاطر ما مصلوب شد، رنج كشيد و دفن شد. در روز سوم، برحسب كتب مقدس، از مردگان برخاست و به آسمان‌ها صعود كرد. وي بر دست راست پدر نشسته است و مجدداً با جلال ظهور خواهد كرد تا زندگان و مردگان را داوري كند. ملكوت او را انتهايي نيست. و نيز به روح‌القدس، خداوند و حيات‌بخش صادر شده از پدر [و پسر]، ايمان داريم. او به همراه پدر و پسر، پرستش مي‌شود و جلال مي‌يابد؛ كه انبيا از او سخن گفته‌اند. و به يك كليساي كاتوليك (جامع) و رسولي ايمان داريم، و به يك غسل تعميد براي آمرزش گناهان معترفيم. ما منتظر قيام مردگان و حياتي كه در جهان آينده خواهد آمد، هستيم. آمين (ر.ک: لین، 1380، ص67- 68؛ وان وورست، 1384، ص 170).
    اين شورا، دومين شوراي جهاني و بين‌كليسايي شناخته شد. اعتقادنامه آن به پذيرفته‌ترين و مقبول‌ترين اعتقادنامه در بين همه مسيحيان جهان تبديل شد. تنها در يك مورد كوچك، بين كليساي شرق و غرب اختلاف بود: شرقيان بر اين باور بودند و هستند كه روح‌القدس از پدر توسط پسر صادر مي‌گردد، ولي غربيان بر اين باورند كه روح‌القدس از پدر و از پسر هر دو صادر شده است. بر همين اساس، در كليساي غرب در شوراي سوم تولدو در 589م تحت تأثير آگوستين واژه «و از پسر»(Filioque) نيز به اعتقادنامه اضافه شد. كليساي روم، در اين زمينه محتاطانه عمل مي‌كرد، ولي بالاخره در قرن يازدهم واژه «و از پسر» را به اعتقادنامه اضافه كرد. چنين امري جدايي بين كليساي روم و قسطنطنيه را، كه در سال 1054م به شكل قطعي انجام شده بود، تسريع كرد. سرانجام، پس از مباحث طولاني، شوراي قسطنطنيه تصديق كرد كه عيسي كاملاً خدا و كاملاً انسان است. البته بايد توجه داشت كه بحث بر سر ماهيت الهي يا انساني مسيح همچنان ادامه داشت. يك سال پس از شوراي قسطنطنيه، اسقفان مكتوبي را به رم فرستادند و اصول ايماني شوراي قسطنطنيه را چنين بيان كردند: «و ايمان به الوهيت، قدرت و جوهر واحد پدر،‌ پسر و روح‌القدس كه شأن و منزلتشان همسان بوده، نيز جلال يكساني داشته‌اند و از سه اقنوم يا شخص كامل تشكيل مي‌شوند.»
    اين جملات دقيقاً خلاصه‌اي دقيق و صحيح از آموزة آباي كاپادوكيايي در مورد تثليث بود. بحث تثليث پس از مباحث فراوان، همچنان از اصلي‌ترين دگماهاي مسيحي است كه تفاسير متعددي براي خود برداشته است و كليساي كاتوليك آن را سرّ و راز مي‌‌داند(ر.ک: لین، 1380، ص69- 70؛ اف ای. پیترز، پیشین، ج3، 403-408؛ P. Schaff, 1919, V.2, p. 58; Walsh, 2005, p. 2).
    كليساي كاتوليك نيز در اعتقانامة رسمي خود (كتگيزم) در بيان تثليث چنين مي‌گويد:
    تثليث واحد است. ما به سه خدا اعتراف نمي‌كنيم، بلكه به خداي واحد در سه اقنوم معترفيم. يعني «تثليثي كه از نظر جوهر واحد است» (شوراي قسطنطنيه). پس اقانيم ثلاثه در يك الوهيت سهيم نيستند، بلكه هريك از آنها كامل، خدا هستند: «پدر همان پسر است و پسر همان پدر است و پدر و پسر همان روح‌القدس هستند» (شوراي تولدو) «هر يك از اقانيم ثلاثه، همين حقيقت يعني جوهر و ذات و سرشت الهي هستند» (شوراي لاتران) (Catechism of the Catholic Church (CCC), No: 253, p 56-61).
    در ادامه، براي اينكه بر توحيد تثليثي تأكيد كند، و تمايزها را مطرح كند، ادامه مي‌دهد:
    (254) اقانيم ثلاثه واقعاً از هم متمايز هستند. «خدا يگانه است اما تنها نيست. پدر، پسر و روح‌القدس، صرف نام‌هايي نيستند كه بر كيفيت‌هاي وجود الهي دلالت كنند؛ زيرا آنها واقعاً متمايز از همديگرند. نه پسر پدر است و نه پدر پسر و نه روح‌القدس پدر يا پسر است». (شوراي تولدو). آنها از نظر منشأ با هم تفاوت دارند. «اين پدر است كه متولد مي‌كند، اين پسر است كه متولد مي‌شود و اين روح‌القدس است كه صادر مي‌شود». (شوراي لاتران) وحدت الهي سه‌گانه است (Ibid (CCC), No: 254).
    امروزه اين آموزه، هستة مركزي الهيات مسيحي را شكل مي‌دهد. در واقع، كليساي كاتوليك در طول تاريخ توانسته با تفسيرهاي خود از بحث تثليث آن را به مثابة يك آموزة حياتي و دگماي مسيحي مطرح كند و نشان دهد كه معناي اصلي تثليث، يعني سه وجود متمايز، كه در يك وجود واحد جمع شده‌اند. كليسا آن را فراتر از عقل مي‌داند و معتقد است: آموزة تثليث، ظريف و پيچيده است و مسيحيان معمولي بايد آن را بدون اينكه بتوانند كاملاً توضيح دهند، بپذيرند. ايمان‌گرايي نقش مهمي در تثبيت آموزة تثليث دارد (See: Bruce D. Marshall, 2004, p.17-24).
    بنابراين، مي‌توان گفت: اصلي‌ترين آموزة مسيحيت، يعني تثليث پس از فراز و نشيب‌هاي بسيار به مرور با فشار آباي كليسا و فشارهاي امپراتور به تصويب رسيد و در مسيحيت رسميت يافت. 
    4. آموزة دو ماهيتي بودن عيسي مسيح
    آموزة ديگري كه در آن نقش كليسا و شوراهاي كليسايي برجسته است، بحث بر سر تك‌ماهيتي يا دوماهيتي بودن عيسي مسيح است. كليسا در دورة آبا، نقش حساسي در پيدايش دو آموزه داشت: يكي در مورد شخص مسيح و ديگري دربارة ماهيت الوهيت مسيح. كليسا در سال 325 در شوراي نيقيه به اين نتيجه رسيد كه عيسي و خدا «داراي يك ذاتند». مكتب اسكندراني بيشتر بر الوهيت مسيح تأكيد داشت و الوهيت را به «كلمة متجسد» تفسير مي‌كرد (براساس یوحنا، 1: 14). اين تأكيد موجب اهميت ويژة جشن كريسمس نيز شد. اما مكتب انطاكيه‌اي بر بشر بودن مسيح تأكيد داشت و براي الگوي اخلاقي او اهميتي خاص قائل بود. از سوي ديگر، اختلاف آريوس، كه عيسي را مخلوق مي‌دانست، با آتاناسيوس، كه او را خدا مي‌دانست، بود. ديدگاه آريوس در شوراي نيقيه رد شد. در شوراهاي بعدي نيز اين امر كه مسيح، ماهيتي الهي دارد تأييد شد. بعدها نظرات ديگر نيز مطرح شد كه مهم‌ترين آنان اختلاف نستوريوس(اسقف قسطنطنيه از 428م به‌بعد) با سيريل (اسقف اسكندريه از 412م به‌بعد) بود. نستوريوس معتقد بود كه عيسي انساني بود منحصر به‌فرد و كامل، كه با كلمه پيوند يافته بود. وي پيرو تعاليم مكتب انطاكيه بود و قائل به «كلمه ـ انسان» بود؛ يعني عيسي مسيح، انساني بود كه كلمة خدا در او ساكن شد. گرچه وي تلاش داشت «كلمه» و «انسان» را يكي جلوه دهد،‌ اما نتوانست و آنان دو وجود مجزا باقي ماندند. وي اين اعتقاد را كه مريم باكره «مادر خدا»(Theotokos) بود، ‌رد مي‌كرد و معتقد بود كه تنها عيساي انسان (و نه كلمه يا خدا) از مريم متولد شد. در مقابل، سيريل بر اين موضوع پافشاري مي‌كرد كه وي كلمه مجسم بود؛ يعني عيسي انساني نبود كه كلمه خدا در او ساكن شده باشد، بلكه او كلمه خدا بود كه جسم گشته بود. وي مي‌گفت: كلمة خدا، كه در ازل از خداي پدر به وجود آمده بود، در زمان معين مانند يك انسان، ‌از مريم باكره تولد يافت. بنابراين، مريم «مادر خدا» بود. او ابتدا حمايت كليساي رم را گرفت و سپس، در نامه‌اي شديداللحن از نستوريوس خواست، كه از عقايد خود، برگردد. اما نستوريوس قبول نكرد. انگيزه اصلي مخالفت سيريل با نستوريوس از توجه وي به آموزه نجات سرچشمه مي‌گرفت. وي بر اين باور بود كه در عشاي رباني، ما از عيسي، يعني جسم حيات‌بخش، حيات مي‌يابيم.  جسم او، نه جسم يك انسان عادي، بلكه جسمي كه كلمه مجسم است، حيات مي‌بخشد. نستوريوس بر اساس ديدگاهش، «مادر خدا» بودن مريم را رد مي‌كرد؛ چون انسان از او متولد شده بود. همين امور موجب اختلاف شديد سيريل با نستوريوس شد. نتيجه آن، تشكيل شوراي افسس به دستور امپراتور بود كه در اين شورا نستوريوس از مقام خود خلع گرديد. اين امر موجب اختلاف ميان اسقفان انطاكيه با اسكندريه شد و دو طرف يكديگر را محكوم كردند. امپراتور تئودوسيوس دستور تشكيل اين شورا را داد و در ژوئن 431 شورا تشكيل شد تا به مناقشه سيريل و نستوريوس پايان دهد. نتيجة آن خلع نستوريوس از مقامش بود (ر.ک: مک گراث، 1384، ‌ص 58- 60؛ لین، 1380، ص 92- 96 و 104-107؛ رابرت ای. وان وورست، پیشین، ص171؛ Cunningham, 2009, p. 129-132; Schaff, 1919, V.2, p. 63; O'Collins, 2003, Ibid, p 33-34.).
    اين شورا سومين شوراي جهاني كليسايي محسوب مي‌شود كه موجب شقاق ميان كليساي شرق شد. كليساي اسكندريه را از انطاكيه جدا كرد. بعدها اين مناظرات حل نشد و ادامه يافت. در 433م توافقي به وجود آمد و سيريل بيانية معتدل‌تري را از سوي كليساي انطاكيه پذيرفت كه «اصل وحدت مجدد» نام داشت. در مقابل نيز كليساي انطاكيه خلع نستوريوس را از مقام اسقفي پذيرفت. متن بيانية اصل وحدت مجدد چنين بود:
    بنابراين، ما اعتراف مي‌كنيم كه خداوند ما عيسي مسيح، فرزند يگانة خدا، خداي كامل و انسان كامل بوده و از يك روح ناطقه و بدن تشكيل شده است. منشأ وي پيش از خلقت جهان، از پدر، به مثابة خدا بوده و در روزهاي آخر، به سبب ما و نجات ما، همان فرزند يگانه، به مثابة انسان از مريم باكره به دنيا آمد. وي به عنوان خدا با پدر هم‌ذات بوده و به عنوان انسان با ما هم‌ذات است؛ زيرا بين دو طبيعت الهي و انساني وحدت و يگانگي وجود دارد. بنابراين، ما به يك مسيح، به يك پسر و يك خداوند اعتراف مي‌كنيم. براساس اين ادراك از وحدت اختلاط‌ناپذير دو طبيعت، ما اعتراف مي‌كنيم كه باكره مقدس «مادر خدا»ست؛ زيرا كلمة خدا متجسم شد و انسان شد و از زمان لقاح خود كلمة بدني را كه از مريم مقدس گرفته بود،‌ با خود متحد كرد. با توجه به توصيفات اناجيل و رسالات در مورد خداوند، ما از اين امر آگاهيم كه عالمان الهي، برخي از اين توصيفات را مشترك و يگانه دانسته‌اند. در حالي‌كه بعضي ديگر از اين توصيفات جنبة افتراقي دارند. آنان توصيف‌هاي والا و عالي را به الوهيت مسيح و توصيف‌هاي معمولي و انساني را به انسانيت او نسبت مي‌دهند (لین، پیشین، ص 96- 97).
    يكي از مهم‌ترين مباحث اختلافي، كه پس از شوراي افسس دربارة ماهيت عيسي مطرح شد، اختلاف پاپ لئوي كبير با ائوتوخس (اوتيخا) بود. از ديدگاه كليسا، بدعت ائوتوخوس چهارمين و آخرين بدعت از بدعت‌ها در دوران اوليه كليسا در مورد شخصيت عيسي است. ائوتوخس متهم بود كه دو طبيعت الهي و انساني مسيح را همچون يك طبيعت، با هم مختلط كرده و آميزه‌اي از اين دو به وجود آورده است. اگر رنگ زرد با آبي تركيب شود، رنگ سبز به‌دست مي‌آيد كه هيچ‌يك از آنها نيست. وي معتقد بود طبيعت انساني با الهي مسيح تركيب شده و طبيعت واحد ديگري تأسيس شده است. گرچه شورايي در 449م در افسس شكل گرفت و به نفع ائوتوخس رأي داد، اما بسياري از اسقفان غرب و انطاكيه، مخالف اين ديدگاه بودند. در مقابل، درك پاپ لئوي كبير از عيسي بر اساس درك او از «نجات» شكل گرفته بود. او كه شوراي 449م افسس را «شوراي سارق» و نامعتبر خواند، معتقد بود عيسي براي آنكه ما را نجات دهد، بايد هم انسان و هم خدا باشد. انسانيت او بايد به استثنا وجود گناه از هر جهت به شكل انسانيت ما باشد. بر اساس اين نگرش، مسيح داراي دو طبيعت الهي و انساني بود. با روي كار آمدن امپراتور جديد به نام مارسيون در 450م، تفكرات لئو نيز رواج يافت. مارسيون با فشار برخي از اسقفان دستور برگزار شورايي در اكتبر 451م در شهر كالسدون را صادر كرد. اين شورا، كه چهارمين شوراي جهاني كليسايي محسوب مي‌شود با حضور 520 كشيش و اسقف، براي حل مشكل تعليم ائوتوخس شكل گرفت. در شوراي كالسدون، دو نامه سيريل مبني بر وحدت وجود عيسي و همچنين كتاب توم لئو خوانده شد و اسقفان گفتند: «تعليم لئو و سيريل يكي است». از اين‌رو، امپراتور دستور داد اعتقادنامه‌اي نوشته شود كه در آن هم موارد شوراي نيقيه و قسطنطنيه تأكيد شود و هم بدعت‌گذاران محكوم شوند تا ديگر اختلافي شكل نگيرد. مفاد اعتقادنامه كالسدون كه مورد توافق اكثريت مسيحيان بود، چنين است:
    شورا با كساني كه راز تجسم را به شكل ثنويتِ وجود دو پسر مجزا (پسر خدا و پسر انسان) توضيح مي‌دهند (نظر نستوريوس) مخالف است. اين شورا، كساني را كه مي‌گويند الوهيت پسرِ يگانه تأثرپذير است و قابليت رنج كشيدن دارد (ديدگاه آريوس يا ائوتوخس) از مقام روحانيت و كهانت خلع مي‌كند. اين شورا، در برابر كساني كه آميزه يا اختلاط دو طبيعت مسيح را تعليم مي‌دهند (ائوتوخس) مقاومت مي‌كند. افرادي دچار اين توهم هستند كه شكل غلامي (يا انسانيت) را كه مسيح از ما بر خود گرفت،‌ جوهره‌اي آسماني و غيرانساني داشت (ديدگاه آپوليناريس)، كه شورا اين ديدگاه را محكوم مي‌كند. همچنين اين شورا كساني را كه تصور مي‌كنند خداوند نخست دو طبيعت داشت و بعد از اتحاد دو طبيعت،‌ صاحب يك طبيعت شد (ائوتوخس) ملعون مي‌داند.
    ما به پيروي از پدران مقدس يك صدا اعتراف مي‌كنيم كه پسر واحد و يگانة خداوند ما عيسي مسيح داراي الوهيت و انسانيت كامل است. حقيقتاً خدا و حقيقتاً انسان است و داراي جان و بدني ناطق است... همين مسيح، پسر، خداوند، فرزند يگانه در دو طبيعت شناخته مي‌شود كه اين سرشت‌ها با هم اختلاط و آميزش نمي‌يابند،‌ تغيير نمي‌كنند و از هم جدا نمي‌شوند... انبياي قديم نيز به همين‌سان، در مورد او تكلم كردند و عيسي مسيح خداوند نيز به همين‌سان، به ما تعليم داد و اين تعليم به همين شكل، توسط اعتقادنامة پدران مقدس به ما رسيده است (همان، ص 104-107).
    يعني تعاليم اين اعتقادنامه بر چهار محور تأكيد دارد: در عيسي مسيح،‌ الوهيت حقيقي و انسانيت كامل، بدون اينكه دچار اختلاط و امتزاج شوند، به شكل انفكاك‌ناپذيري در يك شخصيت واحد متحد شده‌اند؛ يعني مي‌توان در يك جمله خلاصه كرد: «يك شخصيت با دو طبيعت»؛ يعني خداي حقيقي و انسان حقيقي است كه به شكل كامل، صاحب هر دو سرشت بود.
    در مجموع بايد گفت: نقش كليسا و شوراهاي كليسايي در تبيين كيفيت ماهيت مسيح بسيار برجسته بود. در واقع، اين كليسا بود كه در ميان اقوال مختلف، در دو شورا آموزة ماهيت الوهي ـ انساني، مسيح را به‌گونه موجود به وجود آورد و حتي نظر بسياري از بزرگان مسيحيت را در اين‌باره مردود اعلام نمود. 
    5. آموزة فيض و نجات (آموزة فدا)
    از مباحث اعتقادي مهمي كه با دخالت و نظر كليسا نهايي شد، آموزة فداست؛ يعني بحث «اختيار و مسئوليت انسان يا فيض الهي براي نجات» است؛ اينكه آيا انسان نجات مي‌يابد؟ اگر اهل نجات و رستگاري است، اين نجات چگونه و توسط چه كسي صورت مي‌گيرد؟ در كليسا در اين‌باره نزاعي معروف ميان آگوستين قديس (354-430م) و پلاگيوس (ح355- ح425م) درگرفت. آگوستين به تأسي از پولس رسول معتقد به «گناه اصلي» يا «گناه ذاتي»(Original Sin) بود. وي مي‌گفت: چون همة ما فرزندان آدم هستيم، پس در گناه او نيز شريك هستيم. وي تمايل به گناه را در انسان، نتيجة عشق آدم و گناه حوا مي‌دانست و معتقد بود بسياري از انسان‌ها ملعونند و تنها برخي به سبب رنج پسر خدا و شفاعت مادر خدا نجات مي‌يابند. وي با صراحت اعلام كرد كه تنها راه نجات بشر همان «فيض الهي» است. اين خداست كه بايد انسان‌هاي اهل نجات را برگزيند و عمل و ارادة آدمي دخالتي در نجات و رستگاري او ندارد. به عقيدة آگوستين، افراد بشر در برداشتن گام‌هاي اولية نيل به رستگاري از اختيار لازم برخوردار نيستند. بشر به‌رغم «آزادي اراده»، در بند اراده‌اي است كه گناه آن را به فساد و آلودگي كشيده و او را متمايل به شر و گريزان از خدا كرده است. تنها ارادة خداست كه مي‌تواند اين تمايل به گناه را خنثي كند. وي معتقد بود كه بشر با گناه آدم از جايگاه حقيقي خود سقوط كرده و فاسد شده است. اما اين قابل بازخريد شدن است. گناه در ذات بشر رسوخ يافته بود، پس همه نيازمند بازخريديم و بشرِ گناهكار، توانايي بازخريد خود را ندارد و نياز به فديه‌اي دارد كه خود گناهكار نباشد. از اين‌رو، خداوند در حل اين بن‌بست به كمك بشر آمد و به صورت پسر خود تجسم يافت تا قرباني گناهان بشر شود و با صليب پسر،‌ بشر بخشيده شد. پسر خدا، فداي گناهان ما شد. اين فيض نه به سبب شايستگي انسان، بلكه موهبتي الهي است از جانب خدا تا بشر را از بند گناه برهاند.
    در برابر او پلاگيوس، زاهد بريتانيايي رم بر مسئوليت اخلاقي بشر استدلال مي‌كرد و معتقد بود: آزادي در انتخاب و اراده، ويژگي لاينفك خلقت انساني است. انسان مي‌تواند بدون ياري پروردگار و با انجام كارهاي خير رستگار شود و خداوند هرگز به زيان انسان، ذات او را شرير نمي‌سازد. وي منكر «گناه ذاتي» در انسان بود و معتقد بود تنها گناهكاران مجازات مي‌شوند و هيچ گناهي به نسل آدمي منتقل نمي‌شود. خداوند از پيش، براي انسان بهشت يا دوزخ مقدر نكرده است و برحسب ارادة خود نيز معين نمي‌كند كه چه كسي مشمول رحمت يا گرفتار عذاب شود. خداوند سرنوشت را به خودمان واگذارده است. من به انجام عمل مكلف هستم، پس به انجام آن قادرم و بايد براي نجات و رستگاري خود، عمل صالح داشته باشم. رستگاري چيزي است كه به واسطة اعمال نيك به دست مي‌آيد و خداوند ناگزير است كه بشر را به سبب اين دستاورد اخلاقي پاداش دهد.
    به اجمال، مي‌توان گفت: پلاگيوس رستگاري را به سبب «شايستگي بشر» مي‌داند، در حالي‌كه آگوستين آن را به سبب «فيض الهي» مي‌داند. شوراي كارتاژ در 418م در اين مناقشه نظر پلاگيوس را رد كرد. اما نظر آگوستين نتوانست مقبوليت عمومي يابد. در شوراي افسس در 431م نيز بار ديگر بحث فيض آگوستيني و مشكل پلاگيوسي مطرح شد و بار ديگر ديدگاه پلاگيوس محكوم شد و ديدگاه آگوستين، كه متأثر از آراي پولس بود،‌ تأييد شد (ر.ک: کونگ، 1386، ص102-106؛ قدیس آگوستین، اعترافات؛ اینار مولند، جهان مسیحیت، ص 98-102؛ میشل‌، 1377، ص81-91؛ لین، پیشین، ص86-89؛
    Roberts, 1905, vol. 4, p 264-265; A. J. Ayer, 1926, p. 464-465; Conway, 1962, p. 19-26, 92-101; Alistair McFadyen, 2003, p 167-178(.
    اين نزاع در قرون وسطا نيز در قالب ديدگاه راه نو و نوآگوستيني دوباره مطرح شد. مكتب راه نو، كه در قرن چهاردهم در آكسفورد به اوج خود رسيد، ديدگاه پلاگيوس را پذيرفت و معتقد بود: بيشتر ابزارهاي نجات در درون طبيعت بشري قرار داده شده و رستگاري بشر با نهايت سعي خود از سوي بشر شروع مي‌شود. در مقابل، نوآگوستيني‌ها قرار داشتند كه در همان آكسفورد به مقابله با راه نو پرداختند و در دانشگاه پاريس و ساير مناطق به اوج رسيد. به مرور، بار ديگر ديدگاه آگوستين مورد قبول الهي‌دانان كليسا شد. به همين دليل آموزه‌هاي فيض و آمرزيدگي در قرون وسطا رشد چشم‌گيري داشت و اساسي براي مباحثات رايج در دورة نهضت اصلاح ديني شد (مک گراث، 1384، ‌ص84-88).
    در شوراي ترنت نيز همين ديدگاه آگوستين با تعديل پذيرفته شد. ژزوئيت‌ها معتقد بودند: انسان توانايي انجام كار نيك را دارد و قادر است از اين طريق، فيض خدا را بپذيرد يا رد كند. پاپ اينوسنت دهم و پاپ كلمنت يازدهم نيز در سال‌هاي 1653م و 1713م بر همين ديدگاه ژزوئيت‌ها تأكيد كردند. اين ديدگاه، امروزه ديدگاه رايج در كليساي كاتوليك رومي است. در واقع امروزه كاتوليك‌ها، براساس رأي شوراي ترنت، ديدگاه تعديل شدة آگوستين را مي‌پذيرند و به اثبات سهم انسان در تحصيل نجات و امكان او براي سرنوشت ابدي علاقه‌مندند. آنان فيض الهي را قبول دارند، اما براي بشر نيز سهمي در پذيرش يا ردّ فيض از طريق انجام كارهاي نيك يا بد قائلند (لین، 1380، ص360-364).
    6. آموزة وحي (يا تجسم عيسي مسيح)
    از ديگر آموزه‌هايي كه كليسا و سنت كليسايي در تأسيس و تثبيت آن نقش به‌سزايي دارد، آموزة «وحي» است. تا پيش از مسيحيت، همة مؤمنانِ به اديان الهي، معتقد بودند كه «وحي» از مقولة لفظ است. سخن‌گفتن خدا با مردم از طريق انبيا مصداق اتم آن است. بارزترين مصداق وحي نيز تا آن زمان ده فرمان بود كه در طورسينا بر حضرت موسي نازل شده بود. با ظهور حضرت عيسي و گسترش مسيحيت، كه از دل يهوديت بيرون آمده بود، هنوز وحي از مقولة سخن بود. مسيحيان اوليه، هنوز كتاب عهد را كتاب الهي مي‌دانستند و سخني از عهد جديد نبود. تعاليم آباي اولية كليسا، به تأسي از پولس رسول(ر.ک: رساله به عبرانیان 1: 1-5) بود كه به عيسي جنبة الوهي داد و وحي را از مقولة لفظ به مقولة انساني تغيير داد. سخن از عهد جديدي شد كه گزارش از وحي (عيسي) بود. آنان خود مسيح را وحي ناميدند و كتاب مقدس را گزارشي از وحي. مسيحيان براساس تعاليم سنت كليسايي معتقدند كه كامل‌ترين وحي نه در كتاب، بلكه در انسان منعكس شده است. مسيح در زندگي و شخص خود، خدا را منكشف ساخت و ارادة او در مورد بشر را بيان كرد. اين مكاشفة خدا براي بشر، كامل‌ترين مصداق وحي است؛ يعني پيام ازلي و غيرمخلوق خدا جسم شد و به شكل عيساي انسان، ميان ما ساكن شد. براين اساس، عيسي كتاب وحي شده‌اي نياورده، بلكه خود تجسم وحي خدا بود و خود وحي است. ازاين‌رو، كتاب مقدس به چيزي فراتر از خود دعوت مي‌كند. ما بايد پيوسته ايمان خود را به مسيح و پيامي كه خدا در وي قرار داده است، تقويت كنيم. مؤلفان عهد جديد نيز درصدد بودند تجربة خويش را از عيسي به ديگران برسانند(میشل‌، 1377، ص 27-30 و 66).
    مسيحيان معتقدند خداوند ذات خود را در تاريخ بشر وحي مي‌كند و كتاب مقدس نيز اين وحي ذاتي را آشكار و تفسير مي‌كند. خدا وحي مي‌كند كه كيست؟ چگونه خدايي است؟ چه ويژگي‌هايي دارد؟ چگونه نجات مي‌دهد؟ در واقع، كتاب مقدس تاريخ خدايي است كه ذات خود را به مثابة يك منجي، وحي مي‌كند. البته آنان معترف‌اند كه ذات الهي منزه است و فهم باطني ذات خدا براي بشر ممكن نيست. اما چيزي كه مي‌توان دربارة آن دانست همان‌قدر است كه خود او بگويد و به ما نشان دهد. او نيز خود را در قالب طبيعت، عيسي و كتاب مقدس به ما نشان داد. البته همين مقدار از وحي، كه در حد درك بشري ما جلوه‌گري مي‌كند نيز اسرارآميز است و كتاب مقدس نيز تنها بخشي از آن را تفسير مي‌‌كند. خدا در زمان و مكان‌هاي مختلف و از راه عوامل گوناگون، خود را به انسان نشان داده كه همة آن، از مصاديق وحي به شمار مي‌آيند. برخي از مصاديق اصلي مكاشفة خدا و وحي در مسيحيت عبارتاند از: نظام آفرينش، نجات بني‌اسرائيل با شكافته شدن دريا، احكام تورات (به‌ويژه ده فرمان)، عيسي مسيح و كتاب مقدس. مهم‌ترين اين موارد، شخص عيسي مسيح است كه با معجزات و كارهاي خارق‌العادة خويش از وجود خدا خبر مي‌دهد و او را آشكار مي‌كند. فعل و كلام او فعل و كلام خداست. البته مسيحيان متن موجود كتاب مقدس فعلي را نيز چون خبر از احوالات خداست و خدا را آشكار مي‌كند و همچنين مورد تأييد روح‌القدس است، وحياني مي‌دانند و معتقدند: بشر تنها نگارندة آن بوده و اين الهامات روح‌القدس بود كه سبب نگارش اين متون شد. مؤلف نهايي كتاب مقدس نيز خداوند است، جز اينكه اين عمل از طريق كارگزاران بشري به انجام رسيده است (ر.ک: ویور، 1381، ص 33-40؛ مک گراث، 1384، ‌ص 387-422؛ Eliade (ed), 1987, V.12, p. 356; O'Collins, 2003, p96-99).
    در واقع، مسيحيان معتقدند كه خدا كتاب مقدس را به وسيلة الهامات روح‌القدس تأليف كرده و براي اين منظور مؤلفاني از بشر را براي نوشتن آنها برانگيخته و آنان را در نوشتن به‌گونه‌اي ياري كرده كه تنها چيزهايي را كه او مي‌خواسته است، نوشته‌اند. اين ديدگاه توسط آباي كليسا مطرح شد و رسميت يافت. 
    7. آموزة عصمت مريم
    حضرت مريم شخصيتي كليدي و مقدس در مسيحيت است. چنانچه گذشت مادر خدا بودن(Theotokos) او در شوراي افسس تصويب شد. نكتة مهم ديگر، نقش مريم در نجات بود كه آيا او توان نجات دارد يا نه؟ در واقع، اين بحث مطرح بود كه آيا مريم نيز به گناه ذاتي آلوده است يا نه؟ اگر آلوده نباشد، پس او هم مي‌تواند نجات‌بخش باشد. اين بحث در قرون‌وسطا بسيار پررنگ شد. توماس آكويناس معتقد بود: مريم شريك وضعيت بشر گناهكار است و او همانند هر بشر ديگر (به جز مسيح) آلوده به گناه شد. در مقابل، دانز اسكوتوس استدلال مي‌كرد كه مسيح به سبب فضيلت عمل كامل او در بازخريد، توانست مريم را از آلودگي گناه ذاتي باز دارد. او قايل به «وضع عصمت‌آميز مريم» (Immaculate Position (Immacula)) بود. از اين‌رو، اسكوتوس يكي از پرچمداران آموزة «لقاح مطهر مريم»(Immaculate Conception) شد؛ يعني حضرت مريم مادر عيسي بدون هيچ گناهي متولد شده و از زمان بسته شه نطفه‌اش پاك و بي‌گناه بوده است. البته قبل از او، انديشمنداني مانند آنسلم، آكويناس و بوناونتوره براين باور بودند كه مريم پس از لقاح از گناه پاك شده است. اما اسكوتوس آن را به زمان لقاح و بسته شدن نطفة مريم بازگرداند و اين امر موجب توجه به نقش مريم در نجات شد. اختلاف ميان قائلان به عصمت مريم و قائلان به عدم عصمت او، به اوج رسيد و نظرية لقاح مطهر مريم و عصمت او، گرچه دليلي در كتاب مقدس و سنت مسيحي نداشت، اما در پايان قرون وسطا مقبوليتي عمومي يافت (ر.ک: مک گراث، 1384،‌ ص101 و111-112؛ لین، پیشین، ص 476-478 و 483-484؛
    Lumen gentium, No:54 ,66 & 67, p 415,421-422; CCC, No: 484-511, p108-114; P. Schaff, Ibid, Vol. 2 , P 211-212; Lawrence S. Cunningham, Ibid, p 136 & 163-168; Michael Walsh, Ibid, p 122-123).
    سرانجام، پاپ پيوس نهم در 1854م در متني كه به «Ineffabilis Deus» معروف است، حكم كرد كه مادر عيسي از همة‌ لوازم سقوط آدم و نتايج گناه‌آلود آن كاملاً پاك است. چون پاپ اين حكم را از جايگاه پاپي صادر مي‌كرد، از اين‌رو، نيازمند استناد به كتاب مقدس يا سنت رسولان نبود. گرچه اين حكم شكاف ميان كاتوليك‌ها با ارتدكس‌ها و پروتستان‌ها را بيشتر كرد،‌ اما تمام كاتوليك‌هاي جهان آن را پذيرفتند و امروزه از اصول اساسي اعتقادي كليساي كاتوليك رومي بحث عصمت مريم است. حكم چنين است:
    ... با اقتدار خداوند ما عيسي مسيح و رسولان مبارك پطرس و پولس و با اقتدار خود ما، اعلام و اظهار و تعريف مي‌كنيم اين عقيده را كه مريم باكرة مبارك، از نخستين لحظة بارداري‌اش به فيض بي‌نظير و امتياز از سوي خداي متعال، ‌نظر به شايستگي‌هاي عيسي مسيح منجي بشر، ازهر لكة گناه اصلي حفظ شده است، و اين اعتقادي است كه خدا آن را وحي كرده است و بنابراين، همة مؤمنان بايد آن را قاطعانه و پيوسته باور داشته باشند... . (رابرت ای. وان وورست، پیشین، ص 447-448؛ لین، 1380، ص476-478)
    در 1891م پاپ لويي سيزدهم در يك بخشنامة پاپي بار ديگر بر نقش مريم تأكيد كرد و چنين حكم كرد:
    همان‌گونه كه خدا اراده كرده است، هيچ چيز جز به وسيلة مريم از سوي او به ما بخشيده نمي‌شود. بنابراين همان‌طور كه هيچ كس جز به وسيلة پسر نمي‌تواند به پدر اعلي نزديك شود، به همين صورت نيز هيچ كس نمي‌تواند جز توسط مادر مسيح، به پسر نزديك شود (لین، 1380، ص484).
    در مجموع، مي‌توان گفت: اين آموزه نيز از مواردي است كه در مسيحيت اوليه مطرح نبوده و با تأكيد آباي كليسا به مثابة دگماي مسيحيت كاتوليك درآمده است. 
    8. آموزة عصمت پاپ
    آموزة عصمت پاپ، از ديگر آموزه‌هاي اساسي در سنت كاتوليك رومي است كه به دست كليسا و شوراي كليسايي طرح و تبليغ شد. در قرون اولية مسيحي هرگز سخني از خطاناپذيري اسقف اعظم يا پاپ مطرح نبود. رشد و گسترش مسيحيت و قلمروهاي اسقفي در قرن چهارم و پنجم ميلادي در اروپا، و سپس بحث تفوق اسقف اعظم رم بر ساير قلمروهاي اسقفي، به سبب اتصال آن به پطرس و پولس، سبب شد تا بحثي در اوايل قرون وسطا مطرح شود مبني بر خطاناپذير بودن اسقف اعظم رم يا همان پاپ. پاپ‌هايي در قرن‌ پنجم به بعد در برخي از پيام‌ها و نامه‌هاي خود به اين اصل اشاراتي داشتند. اما اين اصل هرگز تحت عنوان يك اعتقاد اساسي و دگماي مسيحي مطرح نشد.
    اولين بار پاپ اينوسنت اول(Innocent I) (401-417م) در نامة خود به اسقفان آفريقا با عنوان
    «In Requirendis» در 27 ژوئن 417م و پس از وي نيز پاپ زوسيموس(Zosimus) (417-418م)
    در نامة خود به اسقفان آفريقا با عنوان«Quamvis PatrumTraditio» در 21 مارس 418م اين بحث
    را مطرح مي‌كند. چهار سال بعد، پاپ بونيفاس اول(Bonifast I) (418-422م) در رساله‌اي به نام «Retro Maioribus Tuis» بار ديگر خطاناپذيري پاپ را اعلام مي‌كند. زحمات پاپ لئوي اول (440-461م) براي تفوق پاپ بر ساير اسقفان، به سبب نيابت از پطرس، توانست كمكي بزرگ به اين آموزه كند. وي در نامة خود به شوراي كالسدون به صراحت گفت: اسقف رم از طرف پطرس سخن مي‌گويد. پاپ هورميداس(Hormidas) (515ـ523م) نيز در سال 517م در نامه‌اي به اسقفان اسپانيا با عنوان «Libellus Professionis Fidi»، كه ضميمة نامة ديگري به نام «Inter Ea Quae» شده بود، دگربار بحث خطاناپذيري پاپ را مطرح كرد. تا اواسط قرون وسطا اين اصل، مقبوليت عمومي يافت، اما هنوز به مثابة يك اصل اعتقادي رسمي كليسايي و دگماي مسيحي اعلام نشده بود. از زمان پاپ گريگوري كبير به اين سمت،‌ پاپ‌ها خود را خادم خادمان خدا معرفي كردند تا حجيت خود را بيشتر بنمايانند. اين آموزه، بار ديگر در اواخر قرن سيزدهم مطرح شد و پاپ نيكولاس سوم(Nicholas III) (1277ـ1280م) در فتوايي همة پاپ‌هاي بعدي را براي هميشه ملزم به تصديق آموزة خطاناپذيري پاپي كرد. البته اين عمل بعداً توسط پاپ ژان بيست و سوم(John XXIII) (1316- 1334م) به عنوان عمل شيطان و پدر همة دروغ‌ها محكوم شد و پاپ‌هاي دورة نهضت اصلاح هم هيچ يك اين آموزه را به رسميت نشناختند. پس از شوراي ترنت (1545-1563م) مفهوم خطاناپذيري و عصمت گسترش يافت و در ادامه، توسط محافظه‌كاران و پاپ‌هاي قرن نوزدهم احيا شد. بسياري از بزرگان مانند نيومن، مولر و شيبن به تبيين خطاناپذيري كليسا پرداختند و اظهار داشتند با اينكه قوم خدا در اين خطاناپذيري شريك هستند، اما آنچه در حقيقت خطاناپذير است، خود كليساست. آموزة خطاناپذيري كليسا، مورد قبول تمام محافل و گروه‌ها بود، اما خطاناپذيري پاپ همچنان مورد ترديد بود تا اينكه در شوراي اول واتيكان اين امر نيز به تصويب رسيد و اين آموزه از اصول اعتقادي رسمي كليسايي شد.
    پس از دوران نهضت ديني، دو ديدگاه در كليساي كاتوليك به وجود آمد: برخي مانند كاليكانيسم‌ها(Callicanism) معتقد بودند پاپ در چارچوب اصول و قوانين كليسايي، رهبر كليساست و بر اقتدار شوراي عمومي كليسايي بر پاپ تأكيد ‌كردند و در 1682 در پاريس در بيانيه‌اي كه به «چهار اصل» معروف است، اعلام كردند تا وقتي كليسا موافقت خود را با نظر پاپ اعلام نكرده است،‌ نظر پاپ قابل اصلاح است. اين تفكر، در قرن نوزدهم رو به ضعف نهاد. در مقابل، گروه اولترامونتانيسم(Ultramontanism) داراي اكثريت شدند. آنان بر اين باور بودند كه پاپ، رهبر مطلق كليساست و شوراهاي عمومي اعتبار خود را از پاپ مي‌گيرد. اين گروه به سبب قدرت و كثرتي كه داشتند، در تلاش بودند تا عصمت پاپ را رسميت بخشند. پاپ پيوس نهم (1846-1878م) خود از طرفداران اين ديدگاه بود. وي در سال 1868 دستور تشكيل شوراي اول واتيكان را صادر كرد و اين شورا در 1869-1870 تشكيل شد و هشت ماه به طول انجاميد و به سبب تصرف رم توسط ارتش ايتاليا، ناتمام خاتمه يافت. شورا در اين مدت دو اساسنامه تصويب كرد: يكي به نام «ايمان كاتوليكي» راجع به موضوعاتي مانند خدا آفرينندة جهان، مكاشفه، ايمان و رابطة آن با عقل، و ديگري، به نام «كليساي مسيح» كه در آن عصمت پاپ تعريف شده بود. اكثر شركت‌كنندگان به خطاناپذيري پاپ معتقد بودند. اما سؤال اين بود كه پاپ چه زماني مصون از خطاست؟ آيا پاپ جدا از كليسا و اسقفان، مصون از خطاست؟ ديدگاه‌ها، مختلف بود: برخي پاپ را در همه اظهاراتش در مورد آموزه‌ها خطاناپذير مي‌دانستند. برخي ديدگاه معتدل‌تري داشتند. برخي نيز طرح اين مسئله را برخلاف مصلحت كليسا كاتوليك و سبب اختلاف بيشتر با ارتدكس‌ها و پروتستان‌ها مي‌دانستند. برخي نيز اساساً با اين آموزه مخالف بودند. 
    اولترامونتانيست‌ها بر شورا مسلط شدند. كاردينال مانينگ(Cardinal Manning) و 23 نفر ديگر مأمور تهية پيش‌نويس شدند. آنان نيز تمهيداتي برگزيدند تا مخالفان در اين پيش‌نويس حضور نداشته باشند. البته يك نفر مخالف به اين شورا راه يافت و مخالفت خود را نيز اعلام كرد. در 18 جولاي 1870م رأي نهايي اعلام شد. در رأي‌گيري ماقبل نهايي سه‌چهارم اسقف‌ها به نفع اين حكم رأي دادند. مخالفان، با پاپ ديدار كردند. اما نتيجه‌اي نداشت. ‌از اين‌رو، آنان در رأي‌گيري نهايي شركت نكردند تا نه مخالفت كرده باشند و نه آن را تأييد كرده باشند. تنها نامه‌اي به پاپ نوشتند و با ناراحتي شورا را ترك كردند. سرانجام، بيانيه آماده شد و به رأي گذارده شد و با 533 رأي موافق و تنها 2 رأي مخالف تصويب شد (ر.ک: لین، 1380، ص252؛ 478-483؛ کونگ، 1384، ص234-237 و 240-246 و...؛
    Lumen gentium, Ch. III, No:25, p 379-381; Raner, p711-714; J.D. Conway, p. 127-135; Kong, p. 165-168; Lawrence S. Cunningham, Ibid, p 133-136; P. Schaff, Ibid, Vol.2 , P 262-263, 270-271; Michael Walsh, Ibid, p52-53).
    متن بيانيه مربوط به عصمت پاپ چنين است:
    با پيروي وفادارانه از سنتي كه از آغاز ايمان مسيحي به ما رسيده است، براي جلال نجات‌دهندة ما خدا، تكريم مذهب كاتوليك، و نجات مسيحيان، با تأييد شوراي مقدس، ما (پاپ پيوس نهم) اين اصل ايماني مكاشفه‌شده را تعريف كرده و تعليم مي‌دهيم: پاپ روم، وقتي براساس اقتداري كه به او داده شده و توسط مساعدت الهي كه به او به سبب جانشيني پطرس متبارك، وعده داده شده، سخن مي‌گويد؛ ... سخن او مصون از خطاست. و اين مصون از خطابودن امري است كه از سوي منجي الهي به كليسايش بخشيده شده است تا كليسايش به هنگام تعريف آموزه‌هاي مربوط به ايمان و امور اخلاقي، مصون از خطا باشد (لین، 1380، ص481). 
    پس از مدتي همة اسقفان اين آموزه را پذيرفتند. اما پس از مدتي برخي به مخالفت با اين آموزه پرداختند. مانند مورخ برجستة تاريخ كليسا يعني ايگناز وون دولينگر،(Ignaz Von Dollinger) كه به سبب اعتراض به اين آموزه از كليساي كاتوليك اخراج شد و يا پس از شوراي دوم واتيكان، نويسنده و الهيدان بزرگ كليسا و دوست قديمي راتسينگر (پاپ بنديكت شانزدهم)، يعني هانس كونگ با نوشتن كتاب خطاناپذيري؟ پرسشي بي‌پاسخ(Infallible An Unresalved Enquiry) به آن اعتراض كرد و مطرود كليساي كاتوليك شد. اما به هرحال، اين آموزه امروز از دگماهاي كاتوليكي است و هيچ كاتوليكي اجازه مخالفت با آن را ندارد. از سوي ديگر، برخي معتقد بودند با تصويب اين آموزه در شوراي جهاني كليسايي واتيكاني اول و اقتدار مطلق پاپ، ديگر هرگز نيازي به تشكيل شوراي جهاني نيست و پاپ فصل‌الخطاب خواهد بود. اما با روي كار آمدن ژان بيست‌وسوم (1958-1963م) و دستور تشكيل شوراي دوم واتيكان، اين نظر نيز رد شد. در اين شورا، آموزة خطاناپذيري بار ديگر به بحث گذاشته شد و دوبارة تصويب شد و متن مذاكرات پيرامون آن در سندي به نام «نظام‌نامة جزمي در باب كليساي مسيح»(Lumen gentium, No: 25, p 379-381) در فصل سوم در بند 25، به تفصيل بيان شده است.
    نتيجه‌گيري
    از آنچه گذشت، مي‌توان به خوبي دريافت كه كليساي كاتوليك و نهاد كليسايي چه تأثيرات مهمي بر آموزه‌هاي اساسي و دگماهاي مسيحي داشته است. دو نقش تأسيسي و تثبيتي، كه كليسا در اين موارد داشته، نشان از قدرت كليسا و نهاد كليسايي است. الوهيت مسيح، تثليث، دوماهيتي بودن مسيح، فادي بودن مسيح، فيض و نجات از طريق مسيح، عصمت مريم و عصمت پاپ همگي آموزه‌هايي بودند كه در سابقة مسيحيت ديده نمي‌شد. تا قرن چهارم اين ديدگاه‌هاي همواره در اقليت بوده و پيروان چنداني نداشتند. اساساً تا قرن چهارم نقش پطرس بيش از پولس مطرح بوده و شريعت‌محوري در مسيحيت رايج بود. رسميت مسيحيت كاتوليك در قرن چهارم، تشكيل قلمروهاي اسقفي، تشكيل شوراهاي كليسايي زيرنظر امپراتور، تأسيس نهاد كليسايي در كليساي كاتوليك رومي و مرجعيت نهايي پاپ در مسيحيت غربي عاملي شد كه كليسا دست به تأسيس و ترويج اين آموزه‌ها بزند. معمولاً پس از هر شورايي، مصوبات شوراي قبلي تثبيت و آموزه‌هايي جديد تأسيس مي‌شد. كاتوليك‌ها معتقدند تمام اين موارد با الهام روح‌القدس است.
    شايد بتوان اين ادعا را از منظر يك مسيحي مؤمن قابل قبول دانست، اما لازم به يادآوري است كه بررسي‌هاي علمي و تاريخي بيانگر مواردي است كه نمي‌توان آن را به راحتي پذيرفت. بسياري از اين موارد، مانند الوهيت مسيح، آموزة تثليث، آموزة فدا و ساير مواردي كه بيان شد، ريشه‌اي در مسيحيت اوليه ندارد؛ نه در كلام حضرت عيسي و نه در كلام حواريون، اثري از اين موارد به چشم نمي‌خورد. اگر نبود قدرت كنستانتين و اصرار آن بر تشكيل دولتي اهل تسامح و تساهل، كه به آرامش در جامعه كمك كند، شايد هرگز مسيحيت كنوني تبلور نمي‌يافت. تا پيش از كنستانتين، آنچه از منابع تاريخي بر مي‌آيد اين است كه نه كتاب مقدسي غير از كتاب مقدس يهودي وجود داشت و نه ايام مقدسي، حتي تعطيلي روز يكشنبه به جاي شنبه در 321 ميلادي توسط كنستانتين صورت گرفت.(مک گراث، 1384، ص 35) اختلاف بر سر مسايل عقيدتي سبب تشكيل شوراهاي متعدد شد. اين شوراها بنا بر مصالحي، كه گاه تنها مربوط به منطقه‌اي خاص يا افرادي خاص بود، حكم به تأسيس و يا تثبيت برخي آموزه‌ها داد. اين امر سبب رشد و گسترش مسيحيت از منظر الهياتي شد. از اين‌رو، وجود اين آموزه‌ها مرهون كليسا و شوراهاي كليسايي است كه وجود آنان سبب شد كه ديدگاه‌هاي الهياتي پولس بر ديدگاه پطرس غلبه يافت و عملاً دين كاتوليك، كه در آن مي‌توان عناصري از يهوديت،‌ مسيحيت، دين يوناني و دين ميترايي را مشاهده نمود، تأسيس شد. به راستي اگر نبود كليسا و شوراهاي كليسايي، و به آموزه‌هاي وحياني، كه حضرت عيسي و جانشين او پطرس مطرح كرده بودند، توجه خاص مي‌شد، آيا مسيحيت عيساي ناصري با مسيحيت پولسي فعلي يكسان بود و مسيحيت كنوني همين‌گونه بود؟
    اين مقاله تلاش دارد كه نشان دهد كه آموزه‌هاي عقيدتي كنوني مسيحي، تحت تأثير كليسا و آباي آن بوده تا آموزه‌هاي وحياني عيسوي، و بيان چگونگي شكل‌گيري دگماهاي مسيحي، خود بهترين دليل براي اين ادعاست. صرف ادعاي حمايت روح‌القدس از كليسا و حجيت سنت كليسايي كافي نيست و ادلة تاريخي خلاف آن را اثبات مي‌نمايند.
     

    • كتاب‌مقدس.
    • آگوستين (قديس) (1381)، اعترافات،‌ ترجمه سايه ميثمي، تهران، دفتر پژوهش و نشر سهروردي.
    • برانتل، جورج (1381)، آيين كاتوليك، ترجمه حسن قنبري، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب.
    • پيترز، اف،ئي (1384)، يهوديت، مسيحيت و اسلام، ترجمه حسين‌توفيقي، قم، مركز مطالعات‌وتحقيقات اديان و مذاهب.
    • دانيلو، ژان (1383)، ريشه‌هاي مسيحيت در اسناد بحرالميت، ترجمه حسن قنبري، قم، اديان.
    • كونگ، هانس (1384)، تاريخ‌كليساي كاتوليك، ترجمه حسن قنبري، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب.
    • ـــــ (1386)، متفكران بزرگ مسيحي، گروه مترجمان، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب.
    • لين، توني (1380)، تاريخ تفكر مسيحي، ترجمه روبرت آسوريان، تهران: فرزان، 1380.
    • مك‌گراث، آليستر (1384)، درسنامه الهيات مسيحي: شاخصه‌ها، منابع و روش‌ها، ترجمه بهروز حدادي، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب.
    • مولند، اينار (1381)، جهان مسيحيت، ترجمه محمد باقر انصاري و مسيح مهاجري، تهران، اميركبير.
    • ميشل، توماس (1377)، كلام مسيحي، ترجمه حسين توفيقي، قم، مركز مطالعات وتحقيقات اديان ومذاهب.
    • وان وورست، رابرت اي (1384)، مسيحيت از لابلاي متون، ترجمه، جواد باغباني و عباس رسول‌زاده، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
    • ويور، مري‌جو (1381)، درآمدي به‌مسيحيت، ترجمه حسن‌قنبري، قم، مركزمطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب.
    • Ayer, A. J. (1926), Source Book for Ancient Church History, New York, Scribners.
    • Bede (1985), the Venerable: The commentary on the seven Catholic Epistles, Translated by David Hurst (Kalamazoo, Michigan: Cistercian Publications)
    • Bockmuehl, Markus and Thompson, Michel B (1997), (eds), A Vision For The Church: Studies in Early Christian Ecclesiology in Honour of J. P. M. Sweet, (Edinburgh: T&T Clark Ltd).
    • Bunson, Matthew (1995), The pope Encyclopedia: An A to Z of the Holy See, (New York: Crown Treade Paperbacks).
    • Catechism Of The Catholic Church (1999), (CCC)(London: Geoffrey Chapman).
    • Conway, J.D. (1962), What The Church Teaches, (New York, harper & Brothers)
    • Cunningham, Lawrence S. (2009), An Introduction to Catholicism (New York: Cambridge University Press).
    • "Declaration On The Relation Of The Church To Non-Christian Religions"(Vatican II, Nostra Aetate" (NA), 28 October, 1965) in Vatican Council II: The Conciliar And Post Conciliar Documents, , General Editor: Austin Flannery, O.P. (New York: Costello Publishing Company, 1992).
    • Johannes Deninger(1993), "Reaelation" translated from German by Matthew J.O'Connell, in Encyclopedia of Religion, Mircea Eliade(ed), (New York: Macmilan Publishing Company).
    • "Dogmatic Constitution On The Church", (Vatican II, Lumen Gentium, 21 November, 1964) in Vatican Council II: The Conciliar And Post Conciliar Documents, General Editor: Austin Flannery, O.P. (New York: Costello Publishing Company, 1992).
    • Kaelber, Walter O. (1987), “Asceticism,” in Mircea Eliade, ed., The Encyclopedia of Religion Vol. I, (New York, N.Y.: MacMillan).
    • Kelly, J.N.D., Dictionary of popes, (New York: Oxford University Press, 1996).
    • Kong, Hans (2003), The Catholic Church: A Short History, Translated By: John Bowden, (New York: A modern Library Chronicles Book).
    • Lake, K. (1912), The Apostolic Fathers, Vol. 1 (Cambridge, MA: Harvard University Press,.
    • Marshall, Bruce D. (2004), Trinity and Truth (New York:Cambridge University Press)
    • McFadyen, Alistair (2003), Bound to Sin: Abuse, Holocaust and the Christian Doctrine of Sin, (New York: Cambridge University Press)
    • New Chatolic Encyclopedia (1981), Vol.18, (Washington D.C.: Catholic University of America).
    • Nienhuis, David R. (2007), Not By Paul Alone: The Formation of the Catholic Epistle Collection and the Christian Canon,(Waco, (Texas): Baylor University Press,)
    • O’Collins, Gerald (2008), Catholicism: A Very Short Introduction, (New York: Oxford University Press Inc.).
    • O'Collins, Gerald and Farrugia, Mario (2003), Catholicism: The Story of Catholic Christianity (New York: Oxford University Press Inc.) ,
    • Orsuto, Donna (2006), Holiness (London and New York, N.Y.:Continuum).
    • Roberts, A. and Donaldson, J. (eds) (1905), The Nicene and Post-Nicene Fathers, vol. 4 & 7 (New York: Scribners);
    • Schaff, P. (1919), Creeds of Christendom, Vol. 2 (New York, Harper),
    • Schaff, Philip (1991), History of the Christian Church, Vol 8, (Eerdmns Publishing Company)
    • Vatican Council II: The Conciliar And Post Conciliar Documents(1992), General Editor: Austin Flannery, O.P. (New York: Costello Publishing Company).
    • Walsh, Michael (2005), Roman Catholicism: The Basics. (London & New York: Routledge, by Taylor & Francis Inc).
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    طاهری آکردی، محمدحسین.(1391) آموزه‌های دینی مسیحیت: الهی یا کلیسایی؟. فصلنامه معرفت ادیان، 3(2)، 43-67

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    محمدحسین طاهری آکردی."آموزه‌های دینی مسیحیت: الهی یا کلیسایی؟". فصلنامه معرفت ادیان، 3، 2، 1391، 43-67

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    طاهری آکردی، محمدحسین.(1391) 'آموزه‌های دینی مسیحیت: الهی یا کلیسایی؟'، فصلنامه معرفت ادیان، 3(2), pp. 43-67

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    طاهری آکردی، محمدحسین. آموزه‌های دینی مسیحیت: الهی یا کلیسایی؟. معرفت ادیان، 3, 1391؛ 3(2): 43-67