معرفت ادیان، سال سوم، شماره دوم، پیاپی 10، بهار 1391، صفحات 5-24

    بررسی تطبیقی قصة حضرت یوسف در قرآن کریم و تورات

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    سارا ساکی / دانشجوی کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث دانشگاه ایلام / sarasaki87@yahoo.com
    ✍️ سهراب مروتی / دانشیار دانشگاه ایلام / sohrab_morovati@yahoo.com
    چکیده: 
    مصدر همة ادیان توحیدی واحد است: این ریشة شباهت و همسانی بسیاری از مطالب طرح شده در کتاب های ادیان به شمار می رود. در زمینة نقل داستان حضرت یوسف(ع) در قرآن و تورات، با اینکه مشترکات فراوانی با یکدیگر دارند، اما در بیان قصه، تفاوت های ماهوی و دقیقی نیز با هم دارند. از این رو، این پژوهش با بررسی همه جانبة نقاط اختلاف آن دو را ارائه و نکته های ابهام در تورات را به روشنی هویدا نموده است. در این مقاله، با مطالعة دقیق متن این دو کتاب آسمانی برای سنجش تطبیقی قصه حضرت یوسف با روش تحلیل محتوایی متون، برای اثبات حقانیت بیان زیبا و دلنشین قرآن کریم از کتاب های تفسیر فریقین استفاده گردیده است تا از تفسیر به رأی خودداری گردد. شاهکار قرآن کریم در بیان قصه اثبات صداقت، پاکی و تسلط بر نفس حضرت یوسف(ع) است که این نوع نگاه از تورات به دست نمی آید.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    The Contrastive Analysis of Story of Yusuf (peace be upon him) in the Glorious Quran and Torah
    Abstract: 
    The origin of all monotheistic religions is the same. This sameness is the root of many similar and identical subjects discussed in their respective holy books, such as the story of Yusuf which has been narrated in the Holy Quran and Torah. However, these two sacred books have precise and natural differences in narrating the story, in spite of their many similarities. Therefore, the present paper elaborated on their differences in detail and clearly shows the ambiguities in Torah by conducting a comprehensive review. Using content analysis method, the present paper have carefully studied the related texts of these two divine books in order to comparatively evaluate the story of Yusuf in them, and have used Sunni and Shiite commentary books to prove the rightfulness of Quran's beautiful and enjoyable explanations, so that it would prevent personal commentary. It should be said that proving Yusuf's truthfulness, purity, and dominance over his soul is the masterpiece of the Holy Quran, which does not exist in Torah.
    متن کامل مقاله: 

    طرح بحث
    در متون ديني قصة زندگي يوسف و برادرانش، بسيار پرارزش و داراي نكته‌هاي آموزنده و حقايق عبرت‌انگيزي است كه در آن يك انديشة خام، منشأ پيدايش خطاهاي ديگر شد و حوادث ناگواري به دنبال آورد. البته اين سنت طبيعي و قانون عمومي است كه اگر پايه و اساس كاري بر اشتباه گذاشته شود، نتايج تلخ ناگواري به همراه خواهد داشت. به نظر مي‌رسد، كه يكي از دلايلي كه برخي از تفسيرها دربارة قصة حضرت يوسف رنگ باخته به نظر مي‌رسند، عدم تمايز ميان تاريخ محض و تاريخ ديني است.
    تاريخ محض يا تاريخ علمي، دانشي است كه موارد مورد استفاده خود را از گذشته و وقايعي كه اتفاق افتاده‌اند مي‌گيرد. در حاليكه تاريخ ديني غايتمند است و به آنچه بايد باشد چشم دارد. تاريخ محض فرجام مشخصي براي هستي انسان نمي‌شناسد، ولي تاريخ ديني انسان را به سوي فرجامي راهنمايي مي‌كند كه آن فرجام را مقصود آفرينش مي‌داند. تاريخ محض فقط مي‌تواند آن اندازه از حق را نشان دهد كه واقع شده و نه تمامي آن را. اگر مسيح را در تحقيقات مستند خود پيدا كرد تا هنگام به صليب كشيدنش را گزارش مي‌كند، ولي از رستاخيز مسيح نمي‌تواند خبري داشته باشد. اما بذري كه از گرايش به حقيقت در دل هر آدمي شكفته مي‌شود، او را از نو بازخواني مي‌كند. همين بازخواني كه مبتني بر حقيقت خواهي انسان است، تبديل به تاريخ ديني مي‌شود (طهماسبي، 1379، ص 11).
    تنها چيزي كه در اين قصه ميان اين دو ماخذ مشترك است، كلمة «تاريخ» است، ساير تناقض ناشي از واقعي بودن و ديني بودن تاريخ است. بنابراين، بخش اول قصه يعني تاريخي بودن آن را مي‌پذيريم، سپس دربارة علمي بودن يا ديني بودن آن بايد بحث و بررسي كرد. نكته بسيار ظريفي كه در بيان قرآن مشاهده مي‌شود اين است كه قرآن كريم، داستان‌هايي را كه در آنها ردپايي از مسائل عشقي ديده مي‌شود، در نهايتِ متانت و در هاله‌اي از تقدس و اشارات لطيف و بديع طرح و بيان مي‌كند. از ميان اين داستان‌ها، مي‌توان به داستان يوسف و زليخا اشاره كرد كه فرازي از داستان يوسف را در سوره‌اي كه به همين نام آمده دربرگرفته است؛ داستاني كه از عشق همسر عزيز مصر با جواني به نام يوسف سخن مي‌گويد. گويندگان و نويسندگان هنگامي كه با اينگونه صحنه‌ها روبه رو مي‌شوند، يا ناچارند براي ترسيم چهرة قهرمانان و صحنه‌هاي اصلي داستان جلوي زبان و يا قلم را رها نموده و به‌اصطلاح، حق سخن را ادا كنند و گو اينكه هزار گونه تعبيرات تحريك‌آميز يا زننده و غيراخلاقي به ميان آيد و يا مجبور مي‌شوند براي حفظ نزاكت و عفت زبان و قلم، پاره‌اي از صحنه‌ها را در پرده‌اي از ابهام پيچند و به خوانندگان به طور سربسته تحويل دهند. ولي قرآن در ترسيم صحنه‌هاي حساس اين داستان، به طرز شگفت‌انگيزي دقت در بيان را با متانت و عفت به هم‌آميخته و بدون اينكه از بيان وقايع چشم بپوشد و اظهار عجز كند، تمام اصول اخلاق و عفت را نيز به كار بسته است. به همين دليل، قرآن در مقدمه داستان، آن را زيباترين داستان خوانده و در امتيازبندي داستان‌ها، بهترين امتياز را به اين داستان مي‌دهد. قصه يوسف به شيوه‌اي كه قرآن سروده، بهترين سراييدن است؛ زيرا با اينكه قصه عاشقانه است، طوري بيان كرده كه ممكن نيست كسي چنين داستاني را عفيف‌تر و پوشيده‌تر از آن بسرايد.
    با نگاهي دقيق مي‌توان گفت: علي‌رغم اينكه اين قصه پيش از قرآن در تورات آمده بود، اما روشن مي‌شود كه قصة قرآن به هيچ‌روي تكرار داستان تورات نيست، بلكه يك بازخواني موفق از آن است كه با كلام وحي صورت تازه پذيرفته و با آنچه در تورات است، تفاوت‌هاي بسيار مهم و اساسي پيدا كرده است. اين تفاوت‌ها هم در شكل ظاهري قصه و هم در محتوا و معناي دروني آن مشاهده مي‌شود. در اين پژوهش، درصدد بررسي و اثبات اين تقاوت‌ها هستيم.
    يوسف در تورات
    بر اساس سفر پيدايش در تورات، يوسف يازدهمين پسر يعقوب و نخستين پسر او از راحيل بود. او شرارت‌هاي پسران بلهه و زلفه را به پدرش مي‌گفت، كه موجب نفرت برادرانش از او شد. محبوبيت يوسف در نزد يعقوب بيشتر از ديگر برادرانش بود. به همين سبب، يعقوب قباي رنگارنگي براي يوسف ساخت. برادران وي براي چوپاني گله رفتند و يعقوب نيز يوسف را به‌دنبال آنها فرستاد تا از سلامتي گله و برادرانش براي يعقوب خبر بياورد. برادرانش با ديدن وي، توطئه‌اي چيده و او را در چاه انداختند. سپس يوسف را به بيست پاره نقره به كاروان اسماعيليان فروختند و يوسف به بردگي مصريان گرفتار آمد. فوطيفار وزير فرعون او را خريداري و خانه و ثروت خود را به او سپرد. زن فوطيفار از يوسف خواست تا با وي همبستر شود، اما او مي‌گريزد. زن فوطيفار به دروغ به شوهر خود گفت: يوسف قصد همبستري با او را داشته و فوطيفار تصميم به قتل يوسف گرفت. با ميانجيگري زن فوطيفار، يوسف از مرگ رهايي يافت و به زندان افتاد. در زندان، يوسف خواب ساقي و نانواي فرعون را تعبير كرد. ساقي فرعون پس از آزادي، به فرعون دربارة قدرت تعبير خواب يوسف گفت و فرعون فوطيفار را به دنبال يوسف فرستاد. يوسف خواب فرعون را به هفت‌سال خشكسالي مصر تعبير كرد، و به فرعون پيشنهاد داد كه در مصر هفت‌سال گندم ذخيره كنند. يوسف مورد توجه فرعون قرار گرفت و به مقام وزارت رسيد.
    يوسف در قرآن
    سرگذشت يوسف در سوره دوازدهم قرآن كه به نام اوست، روايت مي‌شود. خداي متعال اين داستان را با رؤيايي كه يوسف مي‌بيند، آغاز مي‌كند. قصه‌گويي قرآن سبك خاص خودش را دارد. ماجرا از اينجا آغاز مي‌شود؛ كه يوسف خوابي را كه ديده، براي پدر بزرگوارش بيان مي‌كند. يعقوب هم اين خواب را براي فرزندش تعبير مي‌كند: «إِذْ قالَ يُوسُفُ لِأَبيهِ يا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لي ساجِدينَ» (يوسف: 4).
    در قرآن از داستان يوسف با عنوان «احسن‌القصص» ياد شده است. در اين سوره مي‌فرمايد: «به راستي كه در سرگذشت يوسف و برادرانش براي پرسش‌كنندگان عبرت‌هاست.»(يوسف: 7) و از اين آيه به بعد، داستان يوسف بيان مي‌شود. اين آيات دلالت مي‌كند كه خداوند ولي بندگان مخلص خود است و عهده‌دار امور آنان است تا آنان را به كمالي كه مي‌خواهد برساند. اين آيات اشاره مي‌كنند بر اينكه خداوند اسباب عالم را هر طوري كه بخواهد مي‌چيند و از به كار انداختن اسباب، نتيجة دلخواه خود را مي‌گيرد. در اين آيات، برادران يوسف به وي حسد ورزيده و به‌حسب ظاهر او را به سوي هلاكت سوق مي‌دهند، ولي خداوند نتيجه‌اي بر خلاف اين ظاهر گرفت، يوسف را به وسيلة همين اسباب زنده كرد، و همان قصد سوء را وسيله ظهور و بروز كرامت و جمال ذات يوسف كرد و در هر راهي كه او را بردند، كه بر حسب ظاهر منتهي به هلاكت يا مصيبت وي مي‌شد، خداوند عيناً به وسيله همان راه، وي را به سرانجامي خير و فضيلتي شريف منتهي نمود (طباطبائي، 1374، ج 11، ص 102؛ طيب، 1378، ج‏7، ص 153).
    بررسي و نقد داستان 
    دربارۀ هيچ‌يك از داستان‌هاي قرآن به اندازۀ داستان يوسف بحث و جدل نشده است. علت اين جدل‌ها را مي‌توان در درون‌مايه‌ اختلاف قصه در قرآن و تورات دانست. گرچه گزارش اين داستان از منظر تورات، همانندي‌هايي با قرآن كريم دارد، اما ناهمگوني و ناسازگاري‌هاي بنياديني نيز در ميان آن دو به چشم مي‌خورد. سنجش آنچه در قرآن آمده، با آنچه در سفر پيدايش تورات بخش‌هاي 37، 39 تا 50 آمده است، آشكار مي‌كند كه قرآن بي‌گمان به تورات چشم نداشته است.
    برجسته‌ترين ناهمگوني‌ها و ناهم‌سازي‌هايي را كه روايت قرآني اين داستان با تورات دارد، مي‌توان در دو دسته بررسي نمود:
    دسته اول
    مواردي كه قرآن كريم و تورات هردو به آنها پرداخته‌اند، اما در جزئيات آنها اختلاف وجود دارد. اين اختلافات در زمينه‌هاي گوناگوني روي داده است. 
    الف) ريشه‌‌يابي وقوع داستان و تفاوت‌هاي موجود در بين دو ماخذ
    با بررسي علل وقوع داستان، تفاوت‌هاي آشكاري ميان اين دو منبع مشاهده مي‌شود. مي‌توان آنها را در سه بخش، كه منجر به ايجاد توهم و در نتيجه زمينه‌سازي وقوع داستان شد، بررسي نمود.
    1. برخورد يوسف
    بروز اولين اختلاف، در ريشه‌يابي وقوع داستان برخورد يوسف است. اختلاف در داستان در دو منبع مورد نظر از خواب يوسف آغاز مي‌شود. اختلاف اين دو منبع، در اين بخش، هم در تعداد خواب‌ها و هم در زمينه بازگو شدن خواب است. «إِذْ قالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي ساجِدِين.»(يوسف: 4) براساس بيان قرآن و نظر مفسران، خواب يوسف يكي است كه تنها آن را براي پدر بازگو كرده است (طبري، 1356، ص 767؛ مغنيه، 1424ق، ج 4، ص 289؛ طباطبائي، 1374، ج 11، ص 104؛ مكارم شيرازي، 1375، ج 9، ص 309). «قالَ يا بُنَيَّ لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلي‏ إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً إِنَّ الشَّيْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ» (يوسف: 5).
    چنان‌كه در تفسير ابي‌السعود آمده است: «يعقوب از اين رؤياي يوسف درمي‌يابد كه خداوند يوسف را به زودي به پايگاهي بلند از فرزانگي و بزرگي فرا خواهد برد و او را به پيامبري خويش برمي‌گزيند. از اين‌رو، از حسد برادران بر او بيمناك شده و سفارش مي‌كند تا خواب خويش را بر برادران باز نگويد (ابي‌السعود، بي‌تا، ج4، ص 252). سيدقطب مي‌گويد: «برادران از خواب يوسف آگاه نبودند وگرنه آن را در بگومگوهايي كه داشتند بر زبان مي‌آوردند. آگاهي آنان از آن خواب، خود انگيزه بهتري بود تا زبان سرزنش و حسدشان بر يوسف درازتر شود (سيدقطب، 1982، ج4، 1973).
    اما به بيان تورات، خواب يوسف دوتاست؛ او خواب‌ها را براي برادرانش بيان كرده است:
    الف. يوسف خوابي ديده آن را به برادران خود باز گفت. پس بر كينه او افزودند و به ايشان گفت: خوابي را كه ديده‌ام بشنويد: اينك ما در مزرعه، بافه‌ها مي‌بستيم كه ناگاه بافۀ من بر پا شده بايستاد و بافه‌هاي شما گرد آمده به بافۀ من سجده كردند. برادرانش به وي گفتند: آيا في‌الحقيقة بر ما سلطنت خواهي كرد و برما مسلط خواهي شد؟ و به سبب خواب‌ها و سخنانش بر كينۀ او افزودند (پيدايش 37 :5-9).
    ب. از آن پس، خوابي ديگر ديد و برادران خود را از آن خبر داده، گفت: اينك بازخوابي ديده‌ام كه ناگاه آفتاب و ماه و يازده ستاره مرا سجده كردند و پدر و برادران خود را خبر داد. پدرش او را توبيخ كرد و به وي گفت: اين چه خوابي است كه ديده‌اي؟ آيا من، مادرت و برادرانت خواهيم آمد و تو را بر زمين سجده خواهيم نمود؟ برادرانش بر او حسد بردند. اما پدرش آن امر را در خاطر نگاه داشت (همان، 37 :9-12).
    از متن تورات بر مي‌آيد كه يوسف خواب خويش را هم به پدر و هم به برادران گفته و چنان پاسخي شنيده است. بازگو كردن خواب‌هاي يوسف به برادران، بر كينه آنها افزوده، عامل اصلي وقوع داستان شد. در حاليكه، بر پايۀ آيات قرآن، تنها به پدر گفته و پدر او را از بازگفتن خواب به برادران پرهيز داده است. نهي يعقوب دلالت دارد كه خود او با نهايت دقت و مساوات نسبت به فرزندانش رفتار مي‌كرد تا حسد آنان را برنينگيزد. از اين‌رو، به يوسف سفارش كرد كه خوابش را براي برادران بازگو نكند. دليلي ندارد كه يوسف با دستور پدر مخالفت كرده و خواب خود را براي برادرانش نقل كرده باشد. از سوي ديگر، تربيت خانوادگي او اقتضا مي‌كرد كه به دستور پدر عمل كرده، خواب خود را براي برادرانش نقل نكند.
    بنابراين، در چگونگي وقوع حادثه ميان دو منبع اختلاف‌نظر وجود دارد. از تورات استفاده مي‌شود كه برادران يوسف به وسيلة خواب، او از آينده او مطلع شدند و براي جلوگيري از آن، وي را در معرض فشار قرار دادند. علت اصلي وقوع ماجرا برخورد يوسف بوده است. ولي قرآن كريم مي‌گويد: برادران توهم كردند كه يعقوب به يوسف و برادرش بيشتر محبت مي‌ورزد. همين توهم نادرست، آنان را واداشت تا عليه او توطئه كرده، زندگي او را در مسير آن همه حوادث ناگوار قرار دهند.
    2. برخورد برادران
    اختلاف ديگري كه در زمينة وقوع داستان ميان قرآن و تورات وجود دارد، رفتار برادران يوسف است. توهم نادرست برادران نسبت به يوسف، زمينه‌ساز انديشه‌هايي شد كه براساس آنها برادران يوسف، براي نابودي وي توطئه كردند. تورات، علل مهر و علاقه يعقوب به يوسف را اين امر مي‌داند كه يوسف با سخن‌چيني، بدرفتاري برادران را به پدر گزارش مي‌كرد و فرزند دورۀ پيري يعقوب بود (پيدايش 37 :3-4). اما قرآن كريم، بر اساس آيه «وَ كَذلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْك‏وَ عَلي‏ آلِ يَعْقُوبَ»(يوسف: 6) مهر و علاقة يعقوب به يوسف را در علل ديگري مي‌بيند.
    در تفسير ابي السعود آمده است:
    يعقوب از اين رؤياي يوسف دريافت كه خداوند يوسف را به زودي به پايگاهي بلند از فرزانگي و بزرگي فرا خواهد برد و او را به پيامبري خويش برخواهد گزيد. اين امر موجب محبت يعقوب به يوسف مي‌شود. زمينۀ عشق يعقوب به يوسف را از يك‌سو، خواب شگفت و پيشگويانۀ يوسف مي‌داند و از سوي ديگر، احساس ژرف يعقوب به اينكه يوسف در آينده به مقامات معنوي شگفتي خواهد رسيد، چون پيامبري. اما چنين نبود كه يعقوب نسبت به فرزندان ديگرش بي‌مهري كند، بلكه از سفارشي كه براي جلوگيري از حسد برادران به يوسف مي‌كند، پيداست كه خود او با دقت نسبت به فرزندان ديگرش با عدالت و مساوات رفتار نمايد تا موجب تحريك حسد و دشمني فرزندانش نشود (ابي‌السعود، بي‌تا، ج4، ص 252).
    توهم نادرست برادران نسبت به يوسف، زمينه‌ساز انديشه‌هايي كه منجر به رخ داد حادثه شد: «اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ» (يوسف: 9).
    شعراوي مي‌نويسد:
    پيامد توهمي كه برادران از يوسف در دل نهان مي‌داشتند، اين شد كه بدانديش و كج هنجار گشتند. در حقيقت، يكي را از ميان ديگران برگزيدن و بيشتر دوست داشتن، عقده حقارت و خودكم‌بيني را در دل ديگران مي‌كارد. اين مطلب زمينه شد تا آنان به ناهنجاري رفتاري و پنداري دچار گردند. بدين سبب، چون برادران يوسف دريافتند كه پدر او را بيش از سايرين دوست مي‌دارد، به انديشه افتادند تا از راه برتر نشان دادن خود يوسف را از چشم پدر بيندازند. پس گفتند ما گروهي توانا و كارسازيم. (يوسف: 8)
    حال اگر كژهنجار نشده بودند و اندكي مي‌انديشيدند، درمي‌يافتند كه آنچه گفتند، بيشتر به زيان خود آنهاست و نشانگر اين است كه حق با يعقوب است كه يوسف را بيشتر دوست مي‌دارد؛ زيرا اگر آنها بزرگ و توانا شده‌اند، ديگر در سن و سالي نيستند كه نياز باشد پدر با آنها چون كودكي مهرباني كند. اگر برادران يوسف همين نكته ساده را مي‌دانستند، توجه يعقوب را عيب نمي‌انگاشتند (شعراوي، 1982م، ج10، ص 72).
    بنابراين، تورات علت توهم نادرست برادران و روي دان حادثه را رفتار يعقوب و توجه بيش از اندازه به يوسف مي‌داند. در حاليكه، قرآن كريم خشم و حسد برادران يوسف نسبت به او و به علت توهم اشتباه در علاقه يعقوب به يوسف مي‌داند.
    3. برخورد يعقوب
    روايت قرآن نشان داد كه برادران يوسف، ديرگاهي بود كه دچار فشار و رنجي جان‌كاه بودند؛ رنج پنهان كردن كينه و تمايلشان در رهايي از وجود يوسف، ميلي كه همواره نمي‌توانستند آن را پنهان دارند و گاه و بي‌گاه اين تمايل خود را بر ضد يوسف در رفتار و گفتار خود نشان مي‌دادند. به گونه‌اي كه يعقوب نيز اين را دريافته و به آنان بدگمان شده بود.
    قرآن كريم بيان مي‌كند كه يعقوب اجازه نمي‌داده كه يوسف همراه برادران برود؛ زيرا يعقوب از رشك و كينۀ برادران به يوسف بيمناك و نگران بود. فرزندانش حفظ ظاهر كرده، خود را خيرخواه او معرفي كردند و با اصرار و فشار، او را حاضر كردند كه همراه آنان به صحرا برود.
    يكي از لوازم تسلط بر رقيب نزاكت اخلاقي و حفظ ظاهر است كه براي تسخير فكر حريف از آن استفاده مي‌شود. فرزندان يعقوب، به همين راه نقشة خود را اجرا كردند؛ زيرا نزاكت اخلاقي مخصوصي كه بين خاندان يعقوب حكم‌فرما بود، سرپوشي بر بدگماني طرفين افكنده بود. اين نزاكت اخلاقي و حفظ ظاهر به حدي بود كه فرزندان يعقوب به اتكاي آن توانستند با پدر خويش منطقي و محكم سخن بگويند؛ چراكه برادران از قبل بر عليه يوسف توطئه كرده، در فكر اجراي آن بودند. اما حفظ ظاهر، مي‌كردند. آنان به اتكاي همين حفظ ظاهر به يعقوب اعتراض مي‌كنند: «قالُوا يا أَبانا ما لَكَ لا تَأْمَنَّا عَلي‏ يُوسُفَ وَ إِنَّا لَهُ لَناصِحُون‏أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ»(يوسف: 11-12).
    ولي از گزارش تورات برمي‌آيد كه اين خود يعقوب بود كه از يوسف خواست نزد برادران رود كه در دّشت شكيم گوسفند مي‌چراندند:
    برو و ببين اوضاع چگونه است. آن‌گاه برگرد و به من خبر بده. يوسف اطاعت كرد و از دره حبرون به شكيم رفت. در آنجا شخصي به او برخورد و ديد وي در صحرا سرگردان است. او از يوسف پرسيد در جست‌وجوي چه هستي؟ يوسف گفت: در جست‌وجوي برادران خود و گله‌هايشان مي‌باشم. آيا تو آنها را ديده‌اي؟ بلي، من آنها را ديده‌ام. مي‌گفتند: به دوتان مي‌روند، پس يوسف به دوتان رفت و ايشان را در آنجا يافت» (سفر پيدايش 37: 17-14).
    براساس بيان تورات، برادران اصراري براي بردن يوسف نداشته‌اند و فكر اجراي نقشه با ديدن او به ذهنشان خطور كرده است. زماني كه برادران در دشت شكيم گوسفند مي‌چراندند، همين كه برادرانش از دور ديدند يوسف مي‌آيد، تصميم گرفتند او را بكشند (سفر پيدايش 37: 18).
    اين بيان تورات نشان مي‌دهد كه برخورد يعقوب و فرستادن يوسف نزد برادران، علت وقوع حادثه است. اين مطلب، درست مقابل ديدگاه قرآن است. در اين زمينه، گفته تورات در سه مورد با قرآن مخالف است: 
    1. قرآن مي‌فرمايد: برادران يوسف يعقوب را با اصرار و فشار به بردن يوسف حاضر كردند. تورات مي‌گويد: يعقوب خودش با رضاي خاطر او را فرستاد.
    2. قرآن مي‌فرمايد: يوسف همراه برادران رفت. ولي تورات مي‌گويد: يعقوب او را تنها فرستاد. در جاي ديگر، مي‌گويد: او در بيابان گم شد.
    3. قرآن مي‌فرمايد: برادران گفتند او را براي تفريح مي‌بريم، ولي تورات مي‌گويد: يعقوب او را فرستاد تا خبر سلامتي برادران و گوسفندان را بياورد.
    روشن است كه بيان قرآن، كامل‌تر است و بيان تورات آشفته و تناقض‌آميز است. قرآن كريم بيان مي‌دارد كه برادران با نقشه‌اي از پيش‌تعيين‌شده يوسف را همراه خود روانه مي‌كنند، تا نقشه خود را عملي سازند. اينكه برادران آني و با ديدن يوسف تصميم به قتل او گرفتند، چيزي است كه فقط تورات بيان مي‌كند.
    ب) رويداد حادثه و توجيه آن
    مجموع اين شرايط منجر به وقوع داستان شد. در چگونگي دور كردن يوسف از پدرش، اختلافاتي ميان دو منبع مشاهده مي‌شود. اول اينكه، چاهي كه يوسف را در آن افكندند، به گزارش تورات، چاهي است بي‌آب و رها شده (پيدايش 37: 24)، اما در قرآن چاهي است كه آب دارد و كاروانيان به سراغ آن مي‌روند: «وَ جاءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ فَأَدْلي‏ دَلْوَهُ قالَ يا بُشْري‏ هذا غُلامٌ» (يوسف: 19).
    اختلاف دوم در اين زمينه، در مورد فروش يوسف است. در تورات آمده است: يهودا به برادرانش گفت كه از كشتن برادر خود و مستور ساختن خونش از براي ما چه فايده؟ بياييد او را به اسماعيليان بفروشيم و دست ما به او نخورد (پيدايش، 37: 26-27). ولي از قرآن كريم، به‌خوبي روشن مي‌شود كه برادران يوسف وي را نفروخته‌اند، بلكه كاروانيان او را از چاه برگرفته و در مصر فروختند: «قَالَ قَائلٌ مِّنهُْمْ لَا تَقْتُلُواْ يُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ في غَيَبَتِ الْجُبّ‏ِ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِن كُنتُمْ فَعِلِينَ» (يوسف: 10). در اين صورت، جمله كه بعضي كاروان‌ها او را برگيرند و ببرند ديگر معنا ندارد؛ چراكه خود آنان بودند كه او را از چاه بيرون آورده، به كاروانيان فروختند. همچنين اين بخش آية «اسروه بضاعه» معنا نخواهد داشت؛ زيرا يوسف پنهان‌شده را چگونه برادران مي‌توانند بيابند و بفروشند؟ علاوه بر اينكه، اگر كاروانيان او را خريده بودند كه نبايد او را پنهان مي‌كردند؛ زيرا از كسي ترسي ندارند (صالحي، 1378، ص 52).
    ج) واكنش يعقوب با رخداد حادثه 
    رويداد حادثه پيامد توهم نادرست برادران يوسف، بدانديشي و كژهنجاري آنان بود. به همين دليل همة تلاش آنان بر اين شد تا او را از پدر دور سازند. بنابراين، بر كشتن او هم‌رأي شدند. قرآن گوياي اين است كه چون برادران يوسف نقشة خويش را پياده كردند و نزد پدر بازگشتند، پدر به آنان بدگمان بود، و حرفشان را باور نمي‌كرد، افزون بر اينكه، خودشان نيز به خودشان بدگمان بودند: «قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلي‏ ما تَصِفُونَ» (يوسف: 17-18). در اين آيه، صبر جميل به معني صبر بدون جزع و بي‌قراري است و اينكه در جاي ديگر قرآن از قول يعقوب نقل مي‌كند: «انما اشكوا بثي و حزني» دليل جزع و فزع وي نيست، بلكه مؤيد صبر و تحمل اوست. يا در جاي ديگر مي‌فرمايد: «و ابيضت عيناه من الحزن» دليل جزع و بيقراري يعقوب نيست؛ چون سفيد شدن چشم اثر طبيعي و قهري غصه طولاني است. بخصوص كسي كه غصه را در دل خود نگه دارد و فقط از غصه خود به خدا شكوه ببرد (مغنيه، 1424ق، ج‏4، ص 296؛ كاشاني، 1423ق، ج3، ص 346؛ ابو المكارم، 1381، ص 275).
    در حاليكه، تورات گوياي اين است كه يعقوب از نقشه برادران بويي نبرد و بي‌درنگ نيرنگ آنان را نوميدانه باور كرد: «چون ماجرا را شنيد جامه چاك زد، پلاس پوشيد و روزگاري دراز به سوگ نشست و مويه و گريه كرد هرچه خويشانش او را دلداري دادند و به صبوري و خويشتن داري خواندند، نپذيرفت و گفت: دست نمي‌كشم تا بميرم و گريان و مويان نزد پسر خويش به گور روم»(سفر پيدايش، 37 :35).
    قرآن نشان مي‌دهد كه برخورد يعقوب با پيش‌آمد از دست دادن يوسف، با همه سختي و سنگيني‌اش، برخوردي بود برازنده و آموزنده است. افزون براينها، قرآن كريم آشكارا گوياي اين است كه گذشت روزگار، هرگز يعقوب را از بازيافتن يوسف و برادرش نوميد نساخت. از اين‌رو، بود كه به برادران گفت: «يا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أَخِيهِ وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكافِرُونَ» (يوسف: 87).
    همين خواست يعقوب بيانگر اين است كه او، يوسف را زنده مي‌پندارد؛ بنابراين، نيازي به واكنش غيرمنطقي آن‌گونه كه تورات بيان مي‌دارد، ندارد. از سوي ديگر، او از خواب يوسف، آينده وي را به دست آورده كه خداوند او را به مقام بلندي خواهد رساند. بنابراين، يعقوب مي‌داند كه يوسف زنده است. از اين‌رو، نيازي نداشت جزع و بي‌تابي كند. پس صبر و شكيبايي پيشه ساخته و از غم فراق يوسف از خدا ياري مي‌طلبد، نه مرگ او. اما از متن تورات برمي‌آيد كه يعقوب، يوسف را مرده مي‌پنداشته است. به همين دليل، چهره‌اي از يعقوب به نمايش مي‌گذارد كه هرگز زيبنده و برازندۀ پيامبري چون او نيست. اين بي‌صبري و جزع، كه تورات نسبت به يعقوب داده است، مخالف قرآن است.
    د) اصل داستان و عواقب شروع آن
    در مورد اصل داستان، كه هردو منبع به آن اشاره داشته‌اند، تفاوت‌هايي مشاهده مي‌شود كه در ذيل به بررسي آنها مي‌پردازيم.
    1. خريد يوسف
    اولين اختلاف، كه در اصل داستان روي مي‌دهد، چگونگي خريد يوسف است. تورات مي‌گويد: آنكه در مصر يوسف را مي‌خرد، سردار سپاهيان است. (پيدايش، 29 :1) براساس آيات قرآن، عزيز مصر است. «وَ قالَ الَّذِي اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لِامْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْواهُ عَسي‏ أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً» (يوسف: 21). ابن‌كثير مي‌نويسد: «الذي اشتراه من مصر حتي اعتني به و أكرمه، و أوصي أهله به، و توسم فيه الخير و الصلاح، فقال لامرأته أَكْرِمِي مَثْواهُ و كان الذي اشتراه من مصر عزيزها و هو الوزير» (ابن كثير، بي‌تا، ج4، ص 325).
    بدين‌ترتيب، از نگاه تورات خريدار يوسف سردار سپاهيان است، اما از نگاه قرآن عزيز مصر است و دوگانگي اين دو پايگاه بسيار است.
    2. ماجراي همسر عزيز و يوسف
    لازم به يادآوري است كه تورات در بيان قصۀ يوسف با همسر عزيز، در پي اين نيست كه پاك‌دامني يوسف را نشان دهد؛ چيزي كه قرآن به روشني و آشكارا بر آن تكيه كرده است: «وَ اسْتَبَقَا الْبابَ وَ قَدَّتْ قَمِيصَهُ مِنْ دُبُر وَ أَلْفَيا سَيِّدَها لَدَي الْباب قالَتْ ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً إِلَّا أَنْ يُسْجَنَ أَوْ عَذابٌ أَلِيم» (يوسف: 25).
    «استباق» به‌معناي سبقت و پيشي‏گرفتن دو يا چند نفر از يكديگر است، يوسف براي فرار از گناه به سوي در فرار كرد و زليخا نيز به دنبال او مي‏دود. گويا به سوي در مسابقه گذارده‏اند. «قُدَّ» به معناي پاره شدن پارچه از طرف طول است (قرائتي، 1383، ج‏6، ص 61؛ مدرسي، 1378، ج‏5، ص 155؛ طيب، 1378، ج‏7، ص 184).
    تورات گوياي اين است كه روزي يوسف طبق معمول به كارهاي خانه رسيدگي مي‌كرد. آن روز هم شخص ديگري در خانه نبود، اين خود زن عزيز بود كه با داد و فرياد مردان خانه را خبر كرد كه مرد عبراني مي‌خواسته به او دست درازي كند و تا داد و فرياد او براي كمك بلند نشده، دست از او برنداشته و از دست‌پاچگي جامۀ خود را رها كرده و گريخته است. او جامه را نزد خود نگه مي‌دارد تا همسرش مي‌آيد، جامه را به او نشان مي‌دهد و مي‌گويد: بندۀ عبراني مي‌خواست به من دست دراز كند و چون من داد و فرياد كردم، ترسان جامۀ خود را رها كرد و گريخت (سفر پيدايش، 39: 11-18).
    در اين زمينه، تورات در دو مورد با قرآن كريم اختلاف دارد.
    1. قرآن مي‌گويد: يوسف و بانو براي رسيدن به در بيروني از يكديگر سبقت گرفتند: در اين حال، بانو پيراهن يوسف را از عقب پاره كرد. ولي در تورات نه از سبقت گرفتن آن دو خبري هست و نه از پاره شدن پيراهن يوسف. تورات مي‌گويد: وقتي كه يوسف بيرون گريخت، بانو در غياب عزيز، با اهل خانه سخناني گفت كه هم اعتراض به عزيز بود و هم تهمت به يوسف. حال آنكه، قرآن مي‌گويد: پس از فرار كردن يوسف اولين كسي كه با آن وضع روبه‌رو شد عزيز بود. بانو اول نزد عزيز، يوسف را متهم كرد.
    روشن است كه بيان تورات آشفته و تناقض‌آميز است؛ ابتدا مي‌گويد: در خانه هيچ كس نبود و جاي ديگر خانه را از مردان پر مي‌كند، يك‌بار يوسف را مرد عبراني و بار ديگر بندۀ عبراني معرفي مي‌كند. روشن است كه در چنان حالت عاطفي ـ رواني ويژه اين دو تعبير چه اندازه با هم تفاوت دارند.
    2. از تورات برمي‌آيد كه عزيز مصر، همين كه سخن همسرش را دربارۀ يوسف مي‌شنود، بي‌هيچ تحقيق و بررسي، يوسف را به زندان مي‌افكند: «پس چون سخن زن خود را شنيد كه غلامت به من چنين كرده است، خشم او افروخته شد و يوسف را به زنداني كه ساير زندانيان پادشاه در آن زنجير بودند، انداخت (سفر پيدايش، 39 :19-21). اما قرآن كريم مي‌فرمايد: «ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآياتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّي حِينٍ»(يوسف: 35).
    روشن است كه به زندان رفتن يوسف، پس از آن بوده است كه نشانه‌هاي آشكاري چون پارگي پيراهن، بريدن زنان مصر دستان خود را، گواهي كودك و... بي‌گناهي و پاك‌دامني او را گواهي كرده‌اند، روي داده است (يوسف: 29ـ26؛ مراغي، بي‌تا، ج‏12، ص 143؛ آلوسي، 1405ق، ج‏4، ص 254).
    تنها در قرآن آمده است كه عزيز مصر، چون حقيقت ماجرا را فهميد، از يوسف خواست تا آن را پنهان دارد و ميان مردم باز نگويد. از سوي ديگر، همسر خويش را فرمان داد تا توبه كند و از خدا آمرزش بخواهد (يوسف: 29)؛ زيرا چون بنده‌اي توبه كند و به سوي خدا بازگردد، خدا نيز توبه او را مي‌پذيرد و گناه او را مي‌بخشايد. مردم مصر، اگرچه در آن روزگار يكتاپرست نبودند، اما مي‌دانستند تنها كسي كه گناه را مي‌بخشايد يا بر آن كيفر مي‌كند خداست. بدين‌گونه بي‌گناهي يوسف بر عزيز مصر آشكار شد. او رو به يوسف كرد و گفت: يوسف از اين بگذر؛ يعني آن را براي كسي بازگو مكن؛ زيرا به گفتة ابن‌كثير پنهان داشتن و بازگو نكردن اين‌گونه چيزها، پسنديده‌تر و سزاوارتر است (ابن‌كثير، بي‌تا، ج1، ص 204).
    بيان تورات گوياي اين است كه عزيز سخنان بانو را پذيرفته و يوسف را به زندان مي‌افكند. اما از منظر قرآن كريم، عزيز مجال دفاع به يوسف داد. جلسه تحقيق تشكيل شد. به وسيله شهادت يكي از بستگان، همسر عزيز، بي‌گناهي يوسف روشن شد. اين نشان مي‌دهد كه زنداني‌شدن يوسف، پيامد خشم ناگهاني عزيز مصر از آنچه براي همسرش رخ داده است نبود، بلكه پيامد ترفند، تدبير و نقشه‌اي بوده است كه عزيز مصر به كار برد تا از آن راه، مردم به آهستگي داستان را فراموش كنند و يا رسوايي زنش، كه زبانزد مجلس همۀ مردم شده بود، كاهش پذيرد.
    3. دورة زندان
    هرگز از گزارش تورات به دست نمي‌آيد كه يوسف براي فراخواني مردم به توحيد و يكتاپرستي كوششي كرده باشد. اما قرآن نشان مي‌دهد همين كه يوسف از پي چند خواب‌گزاري، ميان زندانيان جايي باز كرد، به دعوت دين برخاست و با شرح و گزارش باورهاي پيامبران، آنان را به يكتاپرستي فراخواند. «قالَ لا يَأْتِيكُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُما بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُما ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لايُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِي إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوب...»(يوسف: 37-39).
    به نظر مي‌رسد، علت اين كار اين بود كه يوسف تنها يك خواب‌گزار نبود، بلكه پيامبر بود. از اين‌رو، براي انجام رسالت آسماني خود، هيچ فرصتي را از دست نمي‌داد، هرجا زمينه‌اي مي‌يافت بدان پرداخت. از اينجاست كه پرداختن به آخرت و قيامت، تنها در گزارش قرآني داستان يوسف آمده است: «وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ»(يوسف: 57). در گزارش تورات، از آن نشاني نيست.
    4. دورة رهايي
    اين دوره از زندگاني يوسف در دو بخش مطرح مي‌شود:
    الف) خواب پادشاه و تعبير آن
    در مورد خواب پادشاه مصر در قرآن، يك بار سخن به ميان آمده است: «وَ قالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَري‏ سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ» (يوسف: 43). اما به گزارش تورات دو بار خواب مي‌بيند. يك بار خواب مي‌بيند كه هفت گاو لاغر، هفت گاو فربه را مي‌خورند. بار ديگر خواب مي‌بيند كه هفت خوشۀ تهي و باريك، هفت خوشۀ درشت و پر را يك‌باره فرو مي‌خورند (پيدايش، 41: 1-7). خواب دوم را نشانۀ آن مي‌داند كه آنچه را در خواب ديده، در بيداري نيز پيش خواهد آمد: «و چون خواب به فرعون دو مرتبه مكرر شد، اين است كه اين حادثه از جانب خدا مقررشده و خدا آن را به زودي پديد خواهد آورد» (پيدايش، 41 :32). علاوه بر تعداد خواب‌ها، كه ميان اين دو منبع اختلاف‌نظر وجود دارد، در زمينه تعبير آن نيز اختلاف وجود دارد؛ در تورات، سفر پيدايش آمده است: «آن‌گاه فرعون فرستاده يوسف را خواند و او را به زودي از زندان بيرون آوردند. صورت خود را تراشيد، رخت خود را عوض كرد و به حضور فرعون آمد» (پيدايش، 41: 14).
    مشاهده مي‌شود كه تورات مي‌گويد: اين خود فرعون است كه كسي را به نزد يوسف مي‌فرستد و از او مي‌خواهد تا پيش او رود و خواب او را تعبير كند. يوسف نيز مي‌پذيرد و نزد او مي‌رود، خوابش را تعبير كرده، سپس به او پيشنهاد مي‌كند تا مرد دانا و بينايي را بر زمين مصر بگمارد. اما داستان در قرآن به گونۀ ديگري است (يوسف: 49). كسي كه سال‌ها پيش با يوسف هم‌سلول بوده است، از پادشاه مي‌خواهد او را به زندان نزد يوسف فرستد تا راز خوابش را از او بپرسد و بياورد و فرعون نيز او را نزد يوسف مي‌فرستد و يوسف در همان زندان، بي‌آنكه نزد فرعون بيايد، راز خواب فرعون را به دوست خويش باز مي‌گويد. به علاوه، راه‌حلي ارائه مي‌دهد تا شهرها بتوانند از بحران خشك‌سالي عبور كنند. و در حالي‌كه، در گوشۀ زندان به سر مي‌برد، مژدۀ سالي را مي‌دهد كه مردم در پرباراني و رها از قحطي مي‌گذرانند (بيومي، 1383، ص 57).
    اختلاف اين دو منبع در اين مطلب است كه در تورات براي تعبير خواب شاه، يوسف را به حضور آوردند. در حالي‌كه، قرآن مي‌گويد: فرستادة شاه در زندان تعبير خواب را از يوسف پرسيد و به حضور شاه آمد.
    ب) اثبات بي‌گناهي
    پادشاه فرمان داد كه يوسف را از زندان نزد او برند. اما يوسف نپذيرفت از زندان بيرون آيد، مگر آنكه بي‌گناهي او از دروغي كه به او بسته‌اند، بر همگان آشكار شود. تنها قرآن كريم، گوياي اين است كه چون يوسف خواب پادشاه را تعبير كرد و راه رهايي از دشواري‌هاي پيش‌رو را به او نشان داد، پذيرش مقام و منصب بزرگي را كه به او پيشنهاد شد، در گرو اين دانست كه پادشاه مصر ماجراي يوسف و همسر عزيز را، كه يوسف به گناه آن زنداني شده بود، دوباره بررسي و بازجويي كند تا بي‌گناهي و پاك‌دامني يوسف بر پادشاه و درباريان و بلكه بر همگان اشكار شود: «وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ فَلَمَّا جاءَهُ الرَّسُولُ قالَ ارْجِعْ إِلي‏ رَبِّكَ فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللَّاتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ» (يوسف: 50).
    همچنين تنها در قرآن كريم زناني كه دست خويش را بريده بودند، و به بي‌گناهي يوسف گواهي دادند: «قالَ ما خَطْبُكُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ» (يوسف: 51).
    جملة «ما خَطْبُكُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ» سياق جمله بر آن دلالت مي‏كند كه جريان شما چه بود آن روز كه با يوسف مراوده كرديد؟ گفتند: خدا منزه است كه ما هيچ‌گونه سابقه بدي از او سراغ نداريم. بدين‌وسيله، او را از هر زشتي تنزيه نموده و شهادت دادند كه در اين مراوده، كوچك‌ترين عملي كه دلالت بر سوء قصد او كند از او نديدند (طبرسي، 1379، ج‏12، ص 235).
    البته تنها در قرآن بيان شده است كه سرانجام همسر عزيز، به پاكي و بي‌گناهي يوسف گواهي داد و گناه را خود بر دوش گرفت. وي اعتراف كرد كه خود او بوده كه مي‌خواسته از يوسف كام بستاند. بدين‌گونه، قرآن زن عزيز را، كه اينك ذهن و زبانش هماهنگ گشته در چهرۀ كسي به نمايش گذاشته كه پشيماني به جان او چنگ انداخته، وجدانش بيدار شده و پاك‌خواهي و گناه‌شويي، او را به حق‌پذيري و حق‌گويي كشانده و او را واداشته تا فداكارانه و آگاهانه بدون آنكه از رسوايي و بدنامي هراسي داشته باشد، به گناه خود اعتراف كند (مراغي، بي‌تا، ج‏12، ص 158): «قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَاراوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِين» (يوسف: 51).
    و در معناي «حَصْحَصَ الْحَقُّ» گفته شده يعني حق روشن و هويدا گشت. اين در جايي است كه كاشف و وسيله ظهور آن هويدا گردد. در اينجا، همسر عزيز، كه ريشه اين فتنه بود، به سخن آمده به گناه خود اعتراف كرده، يوسف را در ادعاي بي‏گناهي‌اش تصديق نموده، مي‏گويد: «الآن حق از پرده بيرون شد و روشن گرديد، و آن اين است كه من با او بناي مراوده و معاشقه گذاشتم، و او از راستگويان است. با اين جمله، گناه را به گردن خود انداخت، و ادعاي قبلي خود را كه يوسف به مراوده متهم كرده بود، تكذيب نمود. به اين هم اكتفا نكرد، بلكه به طور كامل او را تبرئه نمود، به‌گونه‌اي كه حتي در تمامي طول مدت مراوده من، رضايتي از خود نشان نداد، و مرا اجابت نكرد.
    در اينجا برائت يوسف از هر جهت روشن مي‏گردد، زيرا در كلام همسر عزيز و گفتار زنان اشراف، جهاتي از تأكيد به كار رفته كه هريك در جاي خود، مطلب را تأكيد مي‏كنند: يكي آنكه، نفي سوء را به طور نكره در سياق نفي و با زيادتي «من» و با اضافه كلمه «تنزيه» آورده است. در نتيجه، هرگونه بدي را از او نفي مي‌كند. ديگر آنكه، همسر عزيز علاوه بر اعتراف به گناه، تقصير را منحصر به خود مي‌كند: «أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ» اين اعتراف و تأكيدها هر بدي را كه تصور شود، از يوسف نفي مي‏كند، اعم از فحشاء، مراوده و يا كمترين ميل و رضايت، و يا دروغ و افتراء. اين امر بيانگر اين است كه يوسف به حسن اختيار خود، از اين زشتي‌ها دوري كرد، نه اينكه براي او آماده نبود، يا مصلحت نديد و يا ترسيد (طباطبائي، 1374، ج‏11، ص 267؛ مغنيه، 1424ق، ج‏4، ص 325؛ طوسي، 1409ق، ج‏6، ص 15).
    از اين آيات برمي‌آيد كه يوسف نمي‌خواست مردم تصور كنند او گناه‌كاري است كه پادشاه از او خوشش آمده، از گناهش چشم پوشيده و از زندان رهايش كرده است. باري، بررسي‌ها و بازبيني‌ها همة پاك‌دامني و بي‌گناهي يوسف را گواهي مي‌كرد. در اين هنگام، يوسف با روسپيدي و سرافرازي، و با اعتماد و اطمينان، پيشنهاد عزيز را پذيرفت «قالَ اجْعَلْنِي عَلي‏ خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ» (يوسف: 55). «إِنِّي حَفِيظٌ» يعني من نمي‌گذارم تفريط و يا تلف شود و بي‌مورد مصرف گردد.
    بدين‌سان يوسف توانست با درستي و دليري، بار سنگين مسئوليتي را كه پذيرفت، به دوش كشد. سرانجام، اين كشتي را در چنان درياي توفاني به ساحل سلامت و آرامش رساند.
    اما به گزارش تورات، كه همگي واژگونة گزارش قرآن است، همين كه يوسف خواب پادشاه را تعبير نمود و پادشاه سرپرستي كارها را به او پيشنهاد كرد، بي‌درنگ پيشنهاد را پذيرفت، بي‌آنكه براي آشكاري بي‌گناه خود كمترين كوششي به كار برد (سفر پيدايش، 41 : 37-46).
    2. دسته دوم
    پاره‌اي اختلافات، كه در تورات اشاره‌اي به آنها نشده و تنها قرآن كريم آمده است؛
    1. در تورات از ماجراي زنان مصر و واكنش همسر عزيز به رفتار آنان سخني در ميان نيست: «وَ قالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا إِنَّا لَنَراها فِي ضَلالٍ مُبِينٍ» (يوسف: 30).
    چون بدگويي آنان به گوش همسر عزيز رسيد، آنان را به مهماني فراخواند: «فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأ...» (يوسف: 31)
    اين مطلبي است كه تورات به آن نپرداخته است. در حاليكه، قرآن كريم آن را بيان مي‌دارد. مفسران نيز به آن اشاره كرد‌ه‌اند. (طوسي، 1409ق، ج‏6، ص 129؛ طيب، 1378، ج‏7، ص 185).
    2. يكي ديگر از اختلافات قرآن كريم و تورات، در زمينة پاك‌دامني يوسف است. آن‌گاه كه همسر عزيز او را بر سر دو راهي قرار داد كه يا تقاضاي او برآورده سازد و يا راهي زندان شود، فرمود: «قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ» (يوسف: 33-34).
    از آيه به كمك سياق، چند نكته استفاده مي‏شود: اول اينكه، جملة «رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ» نفرين يوسف به جان خود نبود. بلكه بيان حالي بوده كه از خود براي پروردگارش نموده كه روي دل از زنان گردانيده و به سوي او بازگشت كرده است. معناي «أَحَبُّ إِلَيَّ» اين است كه اگر اختيار به دست خودم باشد، من زندان را بر آنچه كه ايشان مرا بدان مي‏خواند، اختيار مي‏كنم (طباطبائي، 1374، ج‏11، ص 207).
    3. در مورد تعبير شدن خواب يوسف، تنها در قرآن كريم آمده است كه رؤياي پيشين يوسف، كه خواب ديده بود خورشيد و ماه و ستارگان او را سجده كردند، سرانجام در پايان ماجرا تعبير مي‌شود و با سجدۀ پدر، مادر و برادران صورت عيني و خارجي به خود مي‌گيرد: «فَلَمَّا دَخَلُوا عَلي‏ يُوسُفَ آوي‏ إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ‏ وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَي الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قالَ يا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّي حَقًّا» (يوسف: 99-100).
    نتيجه‌گيري
    آنچه گذشت، نگاهي موشكافانه به ناسازگاري‌ها و دوگانگي‌هاي ميان روايت قرآن با تورات در زمينه قصه يوسف بود. قرآن نسبت به تورات و انجيل،‌ تعاليم و بشارت‌‌هاي واقعي انبياي گذشته، ناظر و مهيمن است و نقش تكميل و تفصيل آنها را دارد. اما اگر با متون موجود كتاب مقدس مقايسه شود، با دو نقش فوق، حالت تنقيح و پالايش دارد. در اين مقايسه، امتيازات و جنبه‌هاي نوآوري قرآن، هم در اسلوب ارائة معارف ديني، هم در محتوا، آشكار مي‌شود. در متون ديني، قصة زندگي يوسف و برادرانش بسيار پرارزش و داراي نكته‌هاي آموزنده و حقايق عبرت‌انگيز است كه در آن يك انديشة خام، منشأ پيدايش خطاهاي ديگر شد و حوادث ناگواري به دنبال آورد.
    بررسي‌ها نشان مي‌دهد گرچه قرآن در اندك چيزهايي با تورات همخوان است، اما در بسياري موارد با تورات تفاوت دارد. اين اختلافات به دو شكل مشاهده شد: پاره‌اي از اختلافات در مواردي بود كه هردو منبع بدان پرداخته بودند، اما در جزئيات آنها ناهمگوني بسياري مشاهده مي‌شود. پاره‌اي ديگر، در مواردي بود كه تورات به آنها اشاره‌اي نداشته و تنها قرآن كريم آنها را مطرح ساخته بود. با نگاهي دقيق مي‌توان گفت: علي‌رغم اينكه اين قصه پيش از قرآن در تورات آمده بود، اما روشن مي‌شود كه قصة قرآن به هيچ‌روي تكرار داستان تورات نيست، بلكه يك بازخواني موفق از آن است كه با كلام وحي صورت تازه پذيرفته و با آنچه در تورات است، تفاوت‌هاي مهم و اساسي پيدا كرده است؛ اين تفاوت‌ها هم در شكلِ ظاهري قصه و هم در محتوا و معناي دروني آن مشاهده و بررسي شد.
    نكتة بسيار ظريفي كه در بيان قرآن مشاهده مي‌شود، اين است كه قرآن كريم داستان‌هايي را كه در آنها ردپايي از مسائل عشقي ديده مي‌شود، در نهايت متانت و در هاله‌اي از تقدس طرح و بيان مي‌كند. به‌گونه‌اي كه در ترسيم صحنه‌هاي حساس اين داستان، دقت در بيان را با متانت و عفت به هم آميخته و بدون اينكه از بيان وقايع چشم بپوشد و يا اظهار عجز كند، همة اصول اخلاق و عفت را نيز به كار بسته است.
     

        كتاب مقدس.
        ابن اثير (1386ق)، الكامل في التاريخ، بيروت: دارصاد للطباعه و النشر.
        ابن‌كثير دمشقي، اسماعيل‌بن عمرو (1419ق)، تفسير القرآن العظيم، تحقيق: محمدحسين شمس‌الدين‏، بيروت، دار الكتب العلمية، منشورات محمدعلي بيضون‏.‏
        ابو المكارم، محمودبن محمد حسني (1381)، دقايق التاويل و حقايق التنزيل، تحقيق، پويا جهانبخش، تهران، ميراث مكتوب.
        آلوسي بغدادي، محمودبن عبدالله (1405)، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، بيروت، دار احياء التراث العربي.
        بابايي، احمد علي (1382)،‏ برگزيده تفسير نمونه، ‏تهران، دار الكتب الاسلاميه.
        بروسوي، اسماعيل حقي‌بن مصطفي الاسلامبولي (بي‌تا)، روح البيان، دار الكتب العلميه.
        بلاغي نجفي، محمدجواد (بي‌تا)، آلاء الرحمن، بي جا.
        حسيني همداني، سيدمحمدحسين (1404ق)، انوار درخشان، تحقيق: محمد باقربهبودي، تهران، بي‌نا، 1404ق.
        راغب اصفهاني، حسين (1375)، مفردات الفاظ القرآن الكريم، بي‌جا، دار الكتاب العربي.
        رشيدرضا، محمد (بي‌تا)، تفسير المنار، بيروت، لبنان، دارالمعرفه.
        زمخشري، محمود (1414 ق)، الكشاف، بيروت، طبعه الولي، قم مكتب الاعلام الاسلامي.
        سمرقندي، نصربن محمد بن احمد (بي‌تا)، بحرالعلوم، بي‌جا‏، بي‌نا.
        شعراوي، محمدمتولي (1982)، الفتاوي، بيروت، بي‌نا.
        صالحي نجف‌آبادي، نعمت‌الله (1378)، جمال انسانيت، تهران، اميد فردا.
        طباطبايي، سيدمحمدحسين (1374)، الميزان، ترجمه محمدباقر موسوي همداني، چ پنجم، قم، جامعه مدرسين حوزه علميه قم.
        طبرسي، ابوعلي فضل‌بن حسن (1379 ق)، مجمع البيان في تفسير القرآن، تحقيق وتصحيح: سيدهاشم رسولي محلاتي، بيروت، داراحياء التراث العربيه.
        طبري، ابوجعفر محمدبن جرير (1412 ق‏)، جامع البيان في تفسير القرآن‏، بيروت، دار المعرفه‏.
        طوسي، محمدبن حسن (1409ق)، التبيان في تفسير القرآن، بي‌جا، مكتب العلام الاسلامي.
        طهماسبي، علي (1379)، اندوه يعقوب، تهران، يادآوران.
        طيب، سيدعبدالحسين (1378)‏، اطيب البيان في تفسير القرآن، چ دوم، تهران، اسلام.
        عمادي، محمدبن محمد (بي‌تا)، تفسيرابي السعود، بيروت، دار احياء التراث العربي.
        فيض كاشاني، ملامحسن (1418ق)‏، الأصفي في تفسيرالقرآن، تحقيق: محمدحسين درايتي و محمدرضا نعمتي، قم، دفتر تبليغات اسلامي.
        قرائتي، محسن (1383)،‏ تفسير نور، تهران، مركز فرهنگي درس‌هايي از قرآن.‏
        قرشي، سيدعلي‌اكبر (1370)، تفسير احسن الحديث، تهران، بنياد بعثت.
        قطب (1382)، تفسير في ضلال القرآن، بيروت، بي‌نا.
        كاشاني، ملافتح الله (1423)، زبدةالتفاسير، قم، بنياد معارف اسلامي.
        گنابادي، سلطان محمد (1408ق)، بيان السعادة في مقامات العبادة، چ دوم، بيروت، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات.
        ماسون، دنيز (1379)، درون مايه‌هاي مشترك قرآن و كتاب مقدس، ترجمه فاطمه سادات تهامي، تهران، دفتر پژوهش و نشر سهروردي.
        مدرسي، سيدمحمدتقي (1378)، تفسير هدايت، ترجمه احمد آرام، مشهد، آستان قدس رضوي.
        مراغي، احمدبن مصطفي (بي‌تا)‏، تفسير المراغي‏، بيروت، داراحياء التراث العربي.
        المصطفوي، حسن (1380)، تفسير روشن، تهران، نشر كتاب.
        مغنيه، محمدجواد (1424ق)، تفسير الكاشف، تهران، دار الكتب الإسلامية.
        مكارم شيرازي، ناصر (1421ق)، الأمثل في تفسير كتاب الله المنزل‏، قم، مدرسه امام علي بن ابي طالب‏.
        مكارم شيرازي، ناصر (1375)، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الاسلاميه.
        مهران، محمد بيومي (1383)، بررسي تاريخي قصص قرآن، ترجمه محمد راستگو، تهران، علمي و فرهنگي.
        نجفي خميني، محمدجواد(1398)، تفسيرآسان، تهران، اسلاميه.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    ساکی، سارا، مروتی، سهراب.(1391) بررسی تطبیقی قصة حضرت یوسف در قرآن کریم و تورات. فصلنامه معرفت ادیان، 3(2)، 5-24

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    سارا ساکی؛ سهراب مروتی."بررسی تطبیقی قصة حضرت یوسف در قرآن کریم و تورات". فصلنامه معرفت ادیان، 3، 2، 1391، 5-24

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    ساکی، سارا، مروتی، سهراب.(1391) 'بررسی تطبیقی قصة حضرت یوسف در قرآن کریم و تورات'، فصلنامه معرفت ادیان، 3(2), pp. 5-24

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    ساکی، سارا، مروتی، سهراب. بررسی تطبیقی قصة حضرت یوسف در قرآن کریم و تورات. معرفت ادیان، 3, 1391؛ 3(2): 5-24